درخواست غیراخلاقی کارگردان مشهور از سحر قریشی/عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای تفأل علامه حسن زاده آملی به حافظ که مسیر زندگی اش را تغییر داد
آن ها بدانند. خانه ما یک دیوان حافظ بود، گفتم: ((آقای حافظ، من که نمی دانم آن هایی که با کتاب تو فال می گیرند چه می گویند... یک فاتحه برای شما می خوانم، شما هم بگویید من چه کنم؟ دنبال درس بروم یا نه؟ فاتحه را خواندم و دیوان را باز کردم. همه اشعارش را نمی فهمیدم، چون خردسال بودم و قوّه تحصیلاتم تا ششم ابتدایی بود. غزلی که کلمه مدرسه داشت "آمد" همین کلمه در من خیلی اثر گذاشت و بی تاب شدم ...
نازیلا با وسوسه های شیطانی مرا در غیاب شوهرش به خانه اش می برد
شروع شد و بعد هم سیگار و کم کم موادمخدر، درنهایت به مصرف شیشه روی آوردم و الان هم که می بینید به چه حال وروزی افتاده ام. او ادامه داد: من لکه ننگ خانواده و فامیلمان هستم و وقتی به گذشته برمی گردم، می بینم که فقط یک حرف برایم باقی می ماند و آن هم اینکه خودم کردم که لعنت بر خودم باد. دلم برای پدرومادرم می سوزد. در حق زحمت هایشان خیلی نامردی کردم؛ البته رو ندارم به چشمان مادرم نگاه کنم، چون یک بار چند تکه طلایش را دزدیدم و او متوجه شد. می گوید مرا بخشیده؛ ولی از خودم بدم می آید. اخبار زیر را از دست ندهید: اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: ...
زندگی لاکچری می خواستیم
. وقتی به ما نزدیک شد مدارک خواست که به جای مدارک، اسلحه کلاشنیکف را برداشتم و به سوی او تیر اندازی کردم که زخمی شد. بعد از آن همکارش راه ما را بست و به سوی ما تیراندازی کردند که من ازناحیه پا زخمی شدم. در حالی که به سوی هم تیراندازی می کردیم همدستم و نامزدم مرا کشان کشان به طرف اتوبان بردند و آنجا راه خودروی پژویی را سد کردیم و راننده هم با دیدن ما که مسلح بودیم از ترس از خودرواش پیاده شد و ما هم ...
اعمال و آداب زیارت نیابتی | چگونه به نیابت از دیگران زیارت کنیم؟
.... درود بر تو ای سرورم، از فلان فرزند فلان، آمدم نزد تو و زیارت کننده از طرف او، پس برای او نزد خدا شفاعت کن. (به جای فلان بن فلان، اسم شخص مورد نظر و پدررا بیاورد. پس هر دعایی که خواهد برای او کند. و نیز فرموده است: چون کسی بخواهد به نیابت دیگری زیارت کند بگوید: اللّٰهُمَّ إِنَّ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ أَوْفَدَنِی إِلیٰ مَوالِیهِ وَمَوالِیَّ لِأَزُورَ ...
گام هایی که جا ماند؛ خاطراتی که جای دلتنگی را می گیرد
اینکه یکی از دوستانم که هرسال در پیاده روی اربعین حسینی شرکت می کرد را دیدم و خواهش کردم سال بعد مرا هم همراه خود به این سفر معنوی ببرد. سال بعد یک روز که برای رفتن به دانشگاه سوار تاکسی شده بودم، راننده تاکسی گفت راه کربلا باز شده و حتی با کارت ملی هم می توان برای زیارت راهی کربلا شد. همان لحظه با دوستم رضا تماس گرفتم، رضا یادش رفته بود که به من هم بگوید و گفت که الان در مهران است و از ...
ناگفته های پسری که مزاحم خواهرش را به قتل رساند؛ کاش چاقو در جیبم نبود
. چند روز بعد ماموران مرا سوار اتوبوس حامل زندانیان کردند و به زندان منتقل شدم. وکیل بند مرا تحویل گرفت و تختی به من داد. قبل از این که خودم وارد بند شوم خبر قتلی که انجام دادم به زندان رسیده بود. شب که شد همه هم سلولی ها دورم حلقه زدند و از شب جنایت برایشان گفتم. عده ای می گفتند خوب کاری کردی مزاحم را کشتی و عده ای می گفتند اشتباه کردی خودت را بدبخت کردی و اعدام می شوی . خلاصه با این ...
داشته هایم مدیون دعای پدر و مادر است/برایم سخن بود محضر رهبر انقلاب مداحی کنم
. بعد اجرا که داشتم، خدمت آقا مشرف شدم و ایشان هم خیلی بنده را مورد لطف خود قرار دادند و در مورد اشعار از من سوال کردند که این اشعار از کی بوده؟ چقدر خوب، پرمحتوا و قوی است. گفتم: این اشعار از آقای موید بود. فرمودند: این اشعار را همیشه بخوان. چرا همه مداحان روضه های خود را به مصیبت های امام حسین(ع) ختم می کنند؟ چون امام رضا فرمودند: یا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ ...
روایت فداکاری برای تپیدن یک قلب
در همین اثنا بود که "مهدی حسین زاده" که صدای آمبولانس را شنیده و متوجه مشکل فنی آن شده بود از فروشگاه نگاهی به بیرون انداخت. برای لحظه ای قلبش لرزید و چیزی در ذهنش گذشت و داستان یک فداکاری تمام عیار را رقم زد. بنابر اعلام روابط عمومی انجمن اهدای عضو ایرانیان، با مهدی حسین زاده، راننده ای که به دلیل نقص آمبولانس حمل کننده عضو اهدایی، کمک کرد تا عضو به گیرنده برسد، گفت وگویی ترتیب داده شده که در ادامه می خوانید: - چه شد که متوجه مشکل فنی آمبولانس شدید و تصمیم گرفتید به کمکشان بروید؟ ...
داستان انتقال روح علامه حسن زاده آملی در وقت سحر؛ ماجرای زندانی شدن در عالم مکاشفه!
را زدند، در را باز کردم، دیدم جوانی است، گفت: حاج آقا دستورالعملی بفرمایید. گفتم: اولاً انسان قرآنی باش و ثانیاً استقامت داشته باش. گفت: باز هم بفرمایید، گفتم: تو برو همان اولی را انجام بده! استاد، خدا باشد! روزی در محضر درس استاد (دام عزه) که از فیض حضورشان بهره می جستیم، فرمودند: آقا! ذکر می خواهید، یکی از اسماء قرآن ذکر است، ذکر همان قرآن است، البته ...
مقر گردویی در بازار کتاب
به گزارش ایسنا، این کتاب در 216 صفحه و قطع رقعی با شمارگان 1250 نسخه و قیمت 50 هزار تومان از سوی دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری استان سمنان و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و در دسترس مخاطبان قرار گرفته است. در معرفی ناشر از کتاب مقر گردویی می خوانیم: مقر گردویی عنوان تازه ترین اثر منتشر شده علیرضا کریمی است. کریمی در این کتاب مجموعه خاطرات پدرش را که حاصل تلاش یک ساله و ضبط ...
یک ناشناس برایش کتاب می فرستاد
بیست و سه نفر روی پیشخوان کیوسک گذاشتم، نگهبان نبود با خط خرچنگ قورباغه ای روی پاکت نوشتم خدمت سرکار خانم روستا و رفتم. چند هفته بعد کتاب خودم را در پاکتی گذاشته و وارد راهرو شدم نگهبان با دیدنم لبخند زد، در حال گرفتن پاکت متوجه باندپیچی دستش شدم، گفت کار این پدر سوخته موتورخونه شوفاژه، راستی به خانم گفتم این بنده خدا که کتاب میاره، شما میخونید؟ گفتند کامل، گفتم می خواید ببینیدش و اشاره کرد به ...
یک روایت متفاوت از هما روستا
، آمدند در تاریکی کنارم نشستند . آهسته گفتند: پس چرا با من نیامدی ؟ تو هم که آمدی اینجا. من حرف تو حرف آوردم، گفتم: استاد، من هم ترپلف ام. که آنها با نگاه شان حقارت ناچیزی ام را اندازه می گیرند. سال های دانشکده و دیدارها تمام شد و من یک باره تئاتر و تلویزیون را رها کردم ، رفتم به سمت سینما، شب و روز فیلم بازی می کردم. خانم روستا از بازیگران فیلم تیغ آفتاب مجید جوانمرد بودند، محل فیلمبرداری در اصفهان بود ...
من بخشی از ویرانی عراق، سوریه و سومالی هستم/ کارهای شاخص عکاسان خبری نتیجه تلاش های شخصی است نه حمایت ...
ضا هایی عکاسی کردم که جنگ در آن رخ داده یا درحال رخ دادن است. من بیشتر از خود جنگ، حواشی آن را عکاسی کردم. اینکه ریشه علاقه مندی ام به این فضا به کجا برمی گردد را دقیق نمی دانم، ولی من متولد سال 60 هستم، درست زمانی که هنوز یکسال از شروع جنگ نگذشته بود. دایی من شهید شد و خانواده من سال ها در حزن شهادت ایشان زندگی می کردند. من اتفاقات جنگ را به خوبی به یاد دارم و شاید همه این ها مرا به مدرسه روایت فت ...
بحران سوخت در انگلیس
به گزارش الف مجید تفرشی تاریخ نگار ایرانی که در انگلیس به سر می برد درباره بحران سوخت در این کشور نوشت : 3روز است بریتانیا دچار بحران سوخت است. بدلیل کمبود راننده، بنزین و گازوییل کمیاب و اغلب حایگاههای سوخت تعطیل است. کل امروز دنبال بنزین بودم. مجبور شدم ساعت 10:30 شب بروم چند کیلومتر دورتر و یک ساعت در صف بمانم تا بنزین بزنم. حالا قرار شده به راننده های سنگین ویزای کار سریع بدهند ...
گفتگو با میرشکاری، نخستین زنی که در جنگ به اسارت در آمد
.... عراقی ها که به ما رسیدند، مرا از ماشین به بیرون پرت کردند. در همین حین تفنگ از بغلم زمین افتاد. این صحنه را که دیدند فریاد می زدند زن نظامی، زن نظامی. زبان عربی آن ها را متوجه می شدم. عراقی ها فکر می کردند که من باز هم سلاح یا نارنجکی همراه دارم و می خواستند مرا تفتیش بدنی کنند. من جیغ زدم که هیچ چیز دیگری همراه خودم ندارم و فقط همین اسلحه بود. فریاد من باعث شد که عقب بروند. همسرم را نیز از ...
تیغه چاقو زیر گلوی تازه عروس
تحصیلاتم ادامه دادم و در خانه مادربزرگم رشد کردم تا این که سال گذشته وقتی وارد چهاردهمین بهار زندگی ام شدم خواستگارهای زیادی زنگ خانه مادربزرگم را می زدند. در این میان یک روز که به همراه عمه ام در صف نانوایی ایستاده بودم زن میان سالی مرا دید و در همان صف نانوایی مرا از عمه ام خواستگاری کرد. چند روز بعد با موافقت پدر و مادربزرگم سر سفره عقد نشستم و با تیمور ازدواج کردم ولی از همان ...
شوهرم متوجه ارتباط من و حمید شد و هر روز کتکم می زند
. از آن روز به بعد در کنار غلامعباس مواد مصرف می کردم تا این که پدرم متوجه موضوع شد و مرا در مرکز ترک اعتیاد بستری کرد. وقتی مواد را کنار گذاشتم پدرم اصرار می کرد از همسرم جدا شوم، اما من که می دانستم مقصر خودم هستم به زندگی با او ادامه دادم. مدتی بعد و در حالی که دختری به دنیا آورده بودم غلامعباس متوجه ارتباط قبلی من با حمید شد و از آن روز دیگر همواره پس از مصرف مواد، مراکتک می زند. امروز نیز... منبع: رکنا ...
شعله های شعر آتشی
چنین دردمندانه یاد می کند: شش بار عاشق شدم و بار هفتم بدون عشق ازدواج کردم. من برای ازدواج ساخته نشده بودم. چون با زنی که ازدواج کردم هم بعد از حدود پانزده سال، ناچار به جدایی شدیم. زن دومی هم گرفتم با این مقدمات و حساب که مونسی برای روزهای پیری باشد، که این هم نشد و مّدعی من از آب درآمد و اعصابم را خراب کرد. دیدار دوم: نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند سکوت چ ...
دوشادوش 4 برادرم در میدان های جنگ حضور داشتم
شدم می گفت خواهر یک قطره آب! اما او نباید آب می خورد. آب برایش ضرر داشت. آخر هم با زبان تشنه به شهادت رسید. دیدن این صحنه مرا به هم ریخت. نشستم و زار زار گریه کردم. یاد شهدای کربلا افتادم که چطور با لب تشنه شهید شدند. وقتی بدن پاره پاره بچه ها و تن مجروحشان را می دیدم به امام حسین (ع) می گفتم آقاجان ببینید شما تنها نیستید! این ها یاران شما هستند. آن هایی که بعد از 1400 سال برای یاری رساندن ...
گل های تاریخ ساز در رمل های داغ و تشنه خوزستان
می کردند. اسلحه مرا هم از دستم کشیدند و فکر می کردند که من کشته شدم لذا جلوتر رفتند. 24 ساعت بین شهدا افتاده بودم به خانواده ام فکر می کردم، به شهدای کنارم که نگاه می کردم غبطه می خوردم، از طرفی نمی توانستم حرکت کنم و پناه بگیرم. بیابان و برهوت بود و نه توان حرکت و نه قدرت تشخیص راه و پناهگاهی را داشتم.تشنگی امان مرا بریده بود. قمقمه آبم با ترکش ها تکه پاره شده بود برای رفع ...
نیمه پنهان جنگ| روایت موشک هایی که زنان و کودکان را هدف گرفت/ سین هشتم سفره عید را سرخ کرد
کرد من احساس می کردم که خواب می بینم؛ دهنم پر از خاک شده بود، سنگینی و درد در سرم احساس می کردم متوجه شدم مرا از زیر آوار بیرون می آوردند، چشمانم نیمه باز بود و تصاویر تاری از مردم می دیدم یکی می گفت: دهانش را بشویید و دیگری می گفت: نه. کم کم متوجه آمبولانس شدم. سعید می گوید: اول او را به بیمارستان عسگریه و سپس به بیمارستان کاشانی بردند اما به خاطر ازدحام مجروحان فرصت رسیدگی کم بود؛ با ...
فرار از طرح کاد و حضور در جبهه با شناسنامه دستکاری شده
مدرسه و به بهانه شرکت در درس طرح کاد (که در آن زمان به عنوان مهارت آموزی پیش بینی شده بود) به پایگاه بسیج روستا مراجعه و به منطقه اعزام شویم. صبح همان روز، کاملا محرمانه و دور از چشم پدر و مادر ساک برزنتی ام را برداشتم و برای اینکه شک نکنند، چند تا کتاب و دفتر و مقداری نان و پنیر برداشتم و راه افتادم؛ مقابل درب حیاط، عمویم حسن آقا را دیدم که به پیاده رفتن و با عجله دویدنم شک کرد چون ...
شهلا ابراهیم زاده اصلی:ممکن است رسیدن به موفقیت سخت باشد ولی محال نیست/برای رسیدن به اولین موفقیت به جد ...
ندای گیلان -نوشین میربلوک: در بحبوحه روزمرگی و فراز و نشیب های زندگی و زمانی که ناامیدی و بی انگیزگی بر انسان مستولی می شود، دیدن پشتکار و تلاش خستگی ناپذیر افرادی که به رغم همه سختی ها و مشکلات سد های بزرگ جلوی روی خود را کنار زده اند و بر قله موفقیت ایستاده اند، حالتان را خوب می کند! حالا اگر این فرد موفق یک زن باشد که سختی های دوچندان را تحمل کرده تا بهترین خودش باشد موضوع کمی متفاوت تر است. زنان موفق در جامعه ما کم نیستند که با وجود ...
روایت همسر شهید هرمزپور از فرمانده گمنام تیپ فاطمه الزهرا
. شش برادر، دو خواهر مجرد، یک عمه فلج و پدر و مادرش در یکی از اتاق ها زندگی می کردند و من و آقا جواد هم در اتاق دیگر. با همه این سختی ها وقتی با من در مورد جنگ صحبت کرد و گفت که اگر ما برای کمک نرویم و نجنگیم، جنگ از شلمچه شروع شده و تا یاسوج هم می رسد بنابراین باید به فکر هم وطنانمان و زن و دختران آنها باشیم، قبول کردم و گفتم: اگر شما صلاح بدانید ما هم با شما به جبهه می آییم و آنجا خدمت ...