سایر منابع:
سایر خبرها
نگذارید گرگ صفتان تیشه بر ریشه این انقلاب بزنند
زشی برایم نیست تا در راه تو فدا کنم و خودم را در اختیار تو می گذارم و هرطور که صلاح است، سرنوشتم را قرار بده. وقتی به جبهه های حق علیه باطل آمدم و شور و شوق رزمندگان را دیدم، به خود گفتم که من تا به حال چقدر نادان بودم. زمانی که صدای حضرت امام [خمینی] از بلندگو پخش می شود، بدنم به لرزه افتاده و پاهایم قدرت راه رفتن ندارد. به خود می گویم سهراب تو هستی میان این رزمندگان و بعد از چند لحظه ای د ...
شهید جولائی: مرا مادری پروراند که از نسل زینب (س) است
) هستند. افتخار می کنم که در کنار دوستانی زیستم که مرا، چون برادر دوست داشتند و من هم آن ها را مانند برادر دوستشان داشتم. به مادر و پدرم بگو که امیدوارم با رفتن به جبهه و کشته شدنم در راه حق، جبران زحماتی را که در طول عمرم برای من کشیدید، کرده باشم. والسلام، 1360/7/22 منبع: نوید شاهد انتهای پیام/ 911 ...
از قانون دست نویس مشروطه تا منشور عیلامی
آیت الله نجومی حاضر می شدم و مطالب بسیاری هم یاد گرفتم، ایشان چهره ماندگار خوشنویسی ثلث ایران بودند، آن قدر به این عالم بزرگ ارادت داشتم که با افتخار کفشش را با سر آستین دست پاک می کردم، ایشان هم به من لطف داشتند و مرا مورد تفقد خود قرار می دادند. بعدها در رشت به استادم گفتم می خواهم مهر جمع کنم و از آن سال شروع کردم به جمع آوری آنها، جمع آوری آثار را با مهرهای دیوانی آغاز کردم و 2 ...
هشت نسل خادم امام هشتم(ع) هستیم
روز من را برای ناهار فرستادند که نرفتم. داخل صحن گشت می زدم که به من گفتند: پست ها را شما عوض کنید، من پست ها را عوض کردم و از جلوی ضریح مطهر رد شدم، رفتم به سمت آسایشگاه مان در بالای رواق دارالولایه تا یک استکان چای بخورم. آن روز هوا گرم بود و آن لحظه من هم تشنه بودم. با آسانسور بالا رفته و به در آسایشگاه رسیدم که صدای انفجار بمب بلند شد که مثل زلزله بود. بلافاصله برگشتم، آسانسور کار نمی کرد ...
راه رخنه دشمن را سد کنید
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از زاهدان، حمیدرضا بَزی در سال 1349 در شهرستان زهک متولد شد. وی در سن 16 سالگی عازم جبهه می شود و سرانجام در منطقه مهران در سال 1365 به شهادت رسید. وصیت نامه شهید هم= اکنون که قلم و به عنوان یادگار آخرین حرف هایم را به پدر و مادر و خویشاوندان می نویسم، چنان شور و شوق رفتن به خط مقدم در وجودمان بوجود آمده که بنده را مجبور به نوشتن وصیت نامه ای به ...
تخته گاز تا رقابت های جهانی گرجستان
درصد است، درباره ورودش به دنیای وزنه برداری این طور می گوید: در 15 سالگی زیر نظر استاد پریسا بوکس کارمی کردم و در سطح استانی مقام داشتم؛ تا اینکه از طرف مسجد محله مان به جبهه اعزام و در عملیات کربلای 5 از ناحیه پا، دست و سر مجروح و جانباز شدم. آن زمان چون از نظر روحی و جسمی وضع مناسبی نداشتم تا سال ها ورزش را کنار گذاشتم؛ تا اینکه یک روز برحسب اتفاق مسابقات ورزشی معلولان و جانبازان را از ...
خان ها زندگی ما را نابود کردند/ ساواک به جرم کتاب خوانی دستگیرم کرد
...، من قصه گویی را در دامن او یاد گرفتم و به آن علاقه مند شدم. او قصه های بسیار نادری در سینه داشت. هنوز هم بعضی از قصه هایی که مادرم در کودکی ام می گفت را به خاطر دارم. یاقوتی، نویسنده صاحب سبکی است و به قول عباس معروفی چخوف ایران است، همواره می خواند، می نویسد، حتی با این وجود که زندگی یک نویسنده در شرایط موجود، مایوس کننده است. شما پنجم اسفند سال 1327 در روستای کیوه نان در شهرستان سقز ...
خط بطلان شهید نوجوان بر جوسازی های رسانه ای دشمن
مقام و شهرت به جبهه رفتم و از اول این راهی را که انتخاب کردم با آگاهی کامل خودم انتخاب کردم و در آخر هم خواهم رفت و اگر شهید شدم شهید واقعی باشم و در پایان اگر در خلال عمرم کسی از من آزاری دیده است از همه شما می خواهم که مرا ببخشید. پدر و مادر عزیزم دست شما را می بوسم و امیدوارم مرا ببخشید. خدایا از تو می خواهم که گناهان بسیاری که مرتکب شده ام را مورد عفو و بخشش قرار دهی. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته ...
امانتی رهبری معظم به نانوای جوان
دیده بود و اون وسط منو شناخته بود. بیشتربخوانید سیدمحمود رضوی، مشاور رسانه ای قالیباف یک شب برای خرید نان رفتم. گفت: یکبار در تلویزیون شما را محضر حضرت آقا دیدم و شناختم، تشکر کردم، فوری گفت: باز هم آقا را می بینید؟ گفتم: این دیدار مربوط به سال 95 است و بعد از اون توفیق زیارت حاصل نشده. گفت: اگر مجدد دیدی “سلام مرا برسان و بگو یک ...
خاطرات بازیگر متهم گریخت و خانه به دوش
شخصیت را می خواهیم رد کنیم برود می توانی نقش آن را بازی کنی؟ بدون تمرین رفتم روی صحنه نقش رضا را بازی کردم. آن زمان هنوز خانه به دوش کلید نخورده بود. طراح لباس خانه به دوش به رضا عطاران درباره من گفته بود و رضا مرا به خانه به دوش دعوت کرد. نقش بنگاهی بودم. سال بعد متهم گریخت را می خواست کار کند ارتباطی نداشتم که بخواهم به عطاران نزدیک شوم و در متهم گریخت نقش بگیرم. یک روز مادر سعید آقاخانی در سریال ...
اشعار حافظ مرا به سوی فرهنگ و هنر کشاند
یک روز بالاخره به من گفت: تو که اصلاً کتاب نداری! همان روز فکری کودکانه به سرم زد و فردا دیوان حافظ را زیر بغلم زدم و به مدرسه رفتم که نتیجه اش، قهقهه بابای مدرسه بود در حالی که می گفت: بچه جان! بزرگ ترها در این کتاب مانده اند چه رسد به کلاس اولی ها! . وی ادامه داد: یک بار هم عمه ام که از همسرش جدا شده بود و از علاقه ام به حافظ خبر داشت، از من خواست که به حافظ تفألی بزنم و من هم که ...
من و آن جعبه مداد رنگی 36 تایی
. چگونه و در چه سن و سالی با کانون پرورش فکری آشنایی پیدا کردید؟ در سال 1345 خورشیدی (هجری) که بنده کلاس چهارم دبستان بودم، کانون پرورش فکری کودکان در محلات افتتاح شد و همین سبب شد دانش آموزان آن دوران که در مدرسه طعم چوب، شلاق و ترس را آمیخته با درس و کتاب می چشیدند محیطی آرام، دل نشین و بدون دلهره را تجربه کنند. بنابراین با کانون در محلات شروع کردید و پیش رفتید. چه مدت عضو کانون ...
آخرین دفاعیات زنی که می گوید قاتل نیست
.... شوهرم همان لحظه گفت که اول برای او آب ببرم و بعد برای دخترمان. به او گفتم صبر کند تا اول به دخترمان آب بدهم اما او اعتراض کرد و داد و فریاد راه انداخت. می گفت دخترم را به او ترجیح داده ام. عصبانی شدم و گفتم بچه واجب تر است، چون نمی تواند برای خودش آب بیاورد و همین مسئله آغاز یک درگیری بزرگ میان من و شوهرم شد. زن جوان گفت: شوهرم که به شدت خشمگین شده بود به سمت آشپزخانه رفت و ...
کلاهبرداری 200 میلیونی به بهانه فروش ماشین
...> ضمانت 40 میلیونی فردای آن روز به محل قرار با حامد رفتم و طبق توافق برای اجاره دو روزه خودرو 4 میلیون تومان پول نقد پرداخت کردم و 40 میلیون تومان هم چک به عنوان ضمانت به حامد دادم تا در صورت بروز خسارت، از چک ضمانت استفاده شود. در این میان خودروی 206 خود را هم به حامد دادم و سوار بر خودروی جنسیس آلبالویی راهی خانه شدم. با گذشت یک شبانه روز از کرایه خودرو، حامد با من تماس گرفت و شروع به ...
بازیگری که از مدرسه اخراج شد!
کلاس بازیگری بروم؛ اما به دلیل مشکلات اقتصادی پدرم ورشکست شده بود و من نمی توانستم در کلاس بازیگری شرکت کنم. به همین دلیل من رویای بازیگری را رها کردم و از سال 87 به سمت فروشندگی رفتم. البته من همان روز ها نمایش های کمدی و مناسبتی اجرا می کردم. من همیشه دوست داشتم اطرافیانم را بخندانم و شاد کنم. حتی در آموزشگاه بازیگری به خاطر شلوغ بودن و بر هم زدن نظم کلاس استاد من را اخراج کرد. حتی استاد با شوخی ...
ولایت فقیه این دژ محکم اسلام باید در مقابل بیگانان حفظ شود
طولانی تر شدن عمر امام عزیز و نزدیک شدن فرج آقا امام زمان. ای خدای مهربان! تو ندای ادعونی استجب لکم مرا اجابت کن. ای آنکه از همه بی نیازی و همه به تو نیازمند! تو خودت بر ما رحمت آور، ای رب العرش! ای مشعوق من! و ای مولا! مرا در شناختن خود یاری کن تا تو را بهتر بشناسم و آنچه انجام می دهم برای رضای تو باشد. ای خداوند کریم! این بنده حقیر و مسکین و ذلیل چه داند که بگوید آفریننده و داننده تو ...
فرمانده ای که از زمان جنگ تحمیلی پی شهادت بود
: وقتی جنگ شروع شد فقط دو سال داشتم. شغل پدر و ماموریت هایی که داشت ایجاب می کرد هر چند سال را در یکی از شهرهای ایران بگذرانیم. همین بود که همیشه آماده عزیمت از شهری به شهر دیگر بودیم؛ از خوزستان و سیستان و بلوچستان گرفته تا تهران و استان مرکزی و کرمانشاه که شهر و دیار پدری مان بود. سال 1359 که جنگ شروع شد در خوزستان سکونت داشتیم. پدرم از زمان قبل انقلاب افسر ژاندارمری بود و با شروع جنگ ...
بنی صدر به روایت مهرداد فرهمند
را پاکسازی می کنند ، ما نظرات سیاسی پدر و مادرهایمان را در مدرسه تکرار می کردیم و بر سر این نظرات با هم دعوا می کردیم. من با بچه هایی که پدرهایشان حزب اللهی بودند بر سر بنی صدر دعوا می کردم. همان فحشهایی را که پدرم به بهشتی می داد، تکرار می کردم و مثل بابایم به هاشمی رفسنجانی می گفتم کوسه . فضای مملکت آن چنان سیاسی بود که بحث سیاسی بچه دبستانیها اصلا تعجبی نداشت. مثل امروز نبود که بچه دبیرستانیها ...
ببینم نبضتان می زند؟
.... اما اگر شعری یا قصه ای باشد می توانم درباره آنها قضاوت کنم. - دوباره به دست هندی ها دو کف دست را بر هر هم نهاد و تعظیم کرد. - من در مدت دانشکده به طور دائم با خودم در جدال بودم. نه مجسمه سازی، نه سفالگری، نقاشی و حتا تئاتر مرا راضی نکرد و با وجودی که در همین رشته ها فارغ التحصیل شدم. - با کنجکاوی گفتم: خب فهمیدم؟! - فهمیدم که فقط به نوشتن علاقه ...
شیر شهید پنجشیر
سرمان باز بود: اینجا جبهه عقب نشینی کرده... آنجا پیش روی کرده... فلانی زخمی شده... تجهیزات احتیاج داریم و... بیشتر اوقات ناگهان از جا می پرید و بی سیم به دست ساعات متمادی طول اتاق را می آمد و می رفت... . ... پری آیا فکر می کنی من جنگ را دوست دارم؟ گمان می کنی من در روح و روانم یک جنگجو هستم؟ من از جنگ متنفرم. گمان می کنی روزی برسد که ما زندگی طبیعی داشته باشیم؟ آیا دوباره بچه های ما به مدرسه ...
زهرا جوانمرد: کاش پدرم روی سکو رفتن مرا می دید؛ افتخار می کنم مدالم کنار مدال تختی قرار می گیرد / ...
به 10 برابر هزینه های یک ورزشکار سالم برسد. درست است که بعد از المپیک لندن حمایت هایی صورت گرفت اما از ما که گذشت، ای کاش برای کسانی که جوان تر هستند و پا به عرصه ورزش قهرمانی می گذارند، پشتیبانی مالی از ابتدا باشد و دغدغه شغل و زندگی و هزینه هایش را نداشته باشند. همانطور که گفتم به نسبت الان خیلی بهتر شده است و من خوشحالم که این اتفاقات رخ داده و مشکلات در حال حل شدن است. امیدوارم مسئولان بیشتر ...
افشاگری وحید شمسایی از راز بزرگ زندگی اش ! + فیلم
من آنقدر به هم ریخته بود که از سکه های 25 تومانی داخل قلک که جمع کرده بودم استفاده می کردم. شمسایی می گوید: بالا رو دیده بودم و حالا باید اوضاع بد و بی پولی را هم می دیدم. برادر بزرگترم در تیم فوتسال بود. با پیشنهاد پدرم به تیم پیمان رفتم. مربی تیم سید مهدی ابطحی بود. وقتی مدیرعامل باشگاه مرا دید با توجه به چاق بودنم گفت می خواهی کشتی سنگین وزن یا وزنه برداری شرکت کنی. همان روز یه ...
نیمار و یک خاطره دردناک؛ ممکن بود دیگر راه نروم
بیمارستان منتقل کردند و سپس پزشک گفت، دو خبر دارم، یکی خوب و یکی بد، دوست داری کدام را اول بشنوی؟ با گریه گفتم خبر بد را بگو. خبر بد این بود که جام جهانی را از دست داده بودم و خبر خوب اینکه ضربه اگر 2 سانتی متر آن طرف تر خورده بود، دیگر نمی توانستم راه بروم. از دست دادن جام جهانی شوک بزرگی بود و یادم است که فقط گریه می کردم. وقتی به فرودگاه رسیدم، مرا با برانکارد روی سکویی بردند و هم تیمی هایم با چشمانی قرمز انگار که ساعت ها گریه کرده باشند، منتظرم بودند. پدرم نیز در فرودگاه بود و با دیدن او شروع به گریه کردم. نمی توانستم باور کنم جام جهانی را از دست داده ام. روزهای تلخ و دردناکی بود. ...
پسر جوان مشهدی عاشق مادر بزرگ 54 ساله شد/ماجرای عروس پیر!
به گزارش مشهد فوری ، زن 50ساله در حالی که اشک هایش را با گوشه چادر سیاهش پاک می کرد به کارشناس اجتماعی کلانتری شفا مشهد گفت: اگر چه پسرم با ناسزاگویی مرا به خاطر ازدواج با زنی که 54 ساله است، کتک زده، اما نمی خواهم جگر گوشه ام زندانی شود. این زن میان سال افزود: 25ساله بودم که خانواده الیاس مرا برای پسرشان خواستگاری کردند، آن ها اوضاع مالی خیلی خوبی داشتند و من به امید رسیدن به یک زندگی رویایی پای سفره عقد در کنار مردی نشستم که هیچ ...
رفتار متفاوت یک پسر با پدر اسیرش
؟ بگویم کجاست! من و جلال اول جنگ به جبهه خرمشهر رفتیم با هم به اسارت عراقی ها درآمدیم. او را بعد ها از جمع ما بردند؛ شک کردند سپاهی باشد. سالیان سال است که از او خبری ندارم. هیچ کس از او خبر ندارد. با این دغدغه و نگرانی بود که به ایران برگشتم. از پادگان الله اکبر ما را آوردند به تهران. اولین مکان هم حرم حضرت امام بود. در حرم دو رکعت نماز حاجت خواندم. بعد از نماز به دور مرقد حضرت امام ...
وقتی عشق به امام رضا(ع) به شهادت می انجامد
ما پرچم مقدسمان برپاست و یک سرباز پای آن ایستاده است. آرزویم این است که مردم قدر ارتش را بداند. خدمت در پشت جبهه وقتی 58 نقطه اهواز را زدند موج همه ما را برداشت و یک گوشم آسیب دید. سال اول جنگ گفت: اینجا نمانید، خطر دارد، بروید اصفهان. ما را برد گذاشت اصفهان اما پنج روز بیشتر نتوانستم بمانم. گفتم نه خودم می توانم بدون شما بمانم و نه بچه ها. گفتم ما هم مانند شما. یک اسلحه داشته ...
خبر شهادتش اول محرم آمد
غلامرضا مهرماه سال 63 به خدمت سربازی رفت و از طریق لشکر 27 محمدرسول الله (ص) به پاوه کردستان اعزام شد. تک تیرانداز جبهه ها بعد از 11 ماه خدمت، با ترکشی که به پهلویش اصابت کرد به شهادت رسید. کودکی او بدون پدر در کنار مادری مهربان و زحمتکش شکل گرفت که برای تربیت فرزندانش زحمات زیادی کشید. علی اکبر شکری برادرشهید با ما همکلام شد تا از روز های زندگی تا شهادت برادرش برایمان روایت کند. مادر ...
حک اول اسم با پیچ گوشتی زیر گردن زن مرده
افتاده که به ناچار از آن جا دور شدم! در پی اظهارات این دختر جوان، مرد هوسران نیز پای میز محاکمه ایستاد و درباره چگونگی وقوع این حادثه دردناک گفت: من از قبل با س دوست بودم و ارتباط داشتم به طوری که س نام مرا روی بدنش تتو کرده بود! آن شب را هم در منزل س به سر بردم اما وقتی صبح خبر خودکشی همسرم را شنیدم به خانه خودم رفتم و با پیکر بی جان همسرم روبه رو شدم به همین دلیل به خانه س بازگشتم او ...
نوابی نژاد: از دورهمی جدا شدم، چون حوصله شاه بازی مهران مدیری را نداشتم/ سال 92 با خودم گفتم حرفم یک ...
به این برنامه نخواهم آمد و دوستان پاسخ دادند ما هم می خواهیم برنامه را جمع کنیم، بعد متوجه شدم دکور جمع نشده و فهمیدم مخفیانه در حال ضبط برنامه هستند. برنامه ای که طرح آن متعلق به من بود و کارگردان و طراحش من بودم چه بلایی بر سرش آمد؟ به آقای فرحانی می گفتم چرا در تیتراژ نمی زنید طراح و کارگردان می گفت: " کارگردان یعنی همه کاره. "اما مسئولان سازمان گفتند چون نام شما طراح نخورده نمی ...