سایر منابع:
سایر خبرها
قهوه شد و همه یادشان رفت که یک روزهایی دور هم جمع شده بودند تا برای ساحری که میخواسته جادویشان کند خط ونشان بکشند. علوان هر روز به نخلستان پناه می بُرد و هم آغوش با سازِ دست ساختش ربابه، روحش را در فراز و فرود شعرهایی که بوی حماسه میداد از رنج های دنیا می تکاند اما این جادو آنقدر قوی بود که ناخواسته دور خیالِ تمام اهالی روستا دست انداخت و مثل موجوداتی هیپنوتیزم شده به جست وجوی این نغمه، قدم هایشان ...