شهیدی که در آغوش برادرش جان داد
سایر منابع:
سایر خبرها
انتقام گیری عجیب زن جوان از همسر بدبینش
بیشتر کردم تا جایی که یک روز زمانی که همسرم در منزل نبود و یقین داشتم از سرکار به خانه باز نمی گردد عرشیا را به خانه ام دعوت کردم، ولی هنوز دقایق زیادی از حضور او نگذشته بود که ناگهان کلید در قفل منزل چرخید و همسرم به طور سرزده وارد اتاق شد. من که از ترس شوکه شده بودم با همان ظاهر نامناسب فقط حیرت زده نگاهش می کردم و عرشیا هم به دنبال راه فراری می گشت در یک لحظه همسرم چاقویی را از ...
تراژدی تلخ برادرکشی و بی پناه شدن همسر و کودک مقتول !
اینجا چه کار می کنی،گفت آمده ام که کاسبی کنم.گفتم من نمی گذارم اینجا کاسبی کنی چون مغازه را از بابا و مامان اجاره کرده ام و مثل یک غریبه با من قرار داد بسته اند.پس نمی گذارم اینجا کاسبی کنی مگر اینکه از روی نعش من رد شوی.مصطفی هم گفت از روی نعش تو هم رد می شوم و دبه بنزین را برداشت کمی روی خودش ریخت.گفت بیرون می روی یا نه من هم گفتم نمی روم.یکدفعه مقدار بیشتری از دبه ای که دست مصطفی بود در درگیری و کشمکش روی او ریخته شد و یکدفعه مصطفی آتش گرفت.من تنها تقصیر خودم در آن ماجرا را این می دانم که آن روز مغازه ترک نکردم. قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم برای صدور رای وارد شور شدند. ...
حیف شد زنم مُرد
کتاب آمده است: پسر! دود آشپزخونه را برداشته چکار می کنی؟! بابا داد نزن! زن همسایه داره برای شب چله مامانم حلوا درس می کنه. هنوز تو شوک بودم نمی دونستم بعد از اون روز صبح چی شد یاد اون روز ترخیصم توی بیمارستان افتادم؛ به پرستار گفتم همسرم کجاست؟ همسرم که نیومده دنبالم، پس با کی برم خونه؟ پرستار سرشو انداخت پایین و جوابی نداد ازش خواهش کردم جواب ...
زنی که همنام مادر من بود/ دل به دعا بست و شعر آزادگی سرود
را برایش می خواندم و حرف می زد. یادداشت می نوشت و اصلاح می کرد و نظر می داد. بعد زنگ می زد که فلان سطر نباشد یا این کلمه را عوض کن. و من یکی دو بار با همسرم و دو دخترم به خانه شان رفته بودم و بارها به ایشان گفته بودم که من از فرزندان مکتب ادبی صفارزاده ام. من که حضور بسیاری از شاعران بزرگ را درک کرده بودم. با اوستا و مشفق و سید حسن و قیصر و بسیاری دیگر دمخور بودم اما با افتخار همه جا گفتم که من از ...
راه رفتن زن جوان در خواب، حادثه آفرین شد
پیچ خوردگی مچ پای چپ و زخم در پیشانی شده بود. او در گفتگو با The Sun گفت: "من به خانه یکی از دوستانم سر می زدم و شب بسیار خوبی را گذراندم، به رختخواب رفتم و مورد بعدی را که به یاد دارم در بالای این ساختمان با جیغ بیدار شدم. من بسیار درد داشتم و خون زیادی روی سرم بود. وحشت کرده بودم و نمی توانستم بفهمم چگونه این اتفاق افتاده است". میشل، دانشجوی روانشناسی است و می گوید: "من در نوجوانی ...
گفتگو با آر پی جی زن استقلال / از خاطرات با کلوپ و حجازی تا انتقاد از مجیدی و گلی که باعث مرگ پدرش شد
...: ابتدا از خودتان صحبت کنید... من وقتی می خواهم وارد فرودگاه شده و هواپیما سوار شوم حتما کارت ملی ام را نشان می دهم، مثل یکسری ها نمی گویم من را می شناسند. من سیروس دین محمدی هستم، در تبریز به دنیا آمدم و مثل همه فوتبالیست ها از زمین خاکی شروع کردم. سپس به تراکتورسازی رفتم و سال 71 با کریم باقری و حسین خطیبی به تیم ملی دعوت شدم. بعد از آن به بانک تجارت ...
دو بار ازدواج کردم تا در خیابان نخوابم
اطرافیانم مدام به من می گفتند تو هنوز جوانی ازدواج کن و من هم که واقعا جایی برای ماندن و زندگی نداشتم دوباره ازدواج کردم این بار هم با مردی ازدواج کردم که حدود 20 سالی از من بزرگتر بود، همسر اولش فوت کرده بود و 4 بچه داشت، سیامک وضع مالی بسیار خوبی داشت. مدام سفر های خارجی می رفت. من هم همراهش بودم. بسیار به من ابراز علاقه می کرد، اما بعد از چند سال زندگی به دلیل بیماری فوت کرد. ...
حبیب خدا
لنگه کفشی که دهان باز کرده بود به خانه آمدم. پدرم روی صندلی گوشه حیاط در آفتاب نشسته بود و داشت با ماشین دستی ریش هایش را می تراشید. لنگه کفش را از پایم بیرون آوردم و به گوشه ای پرتاب کردم و با بغض گفتم تا روزی که یک جفت کفش نو برایم نخرد، دیگر به مدرسه نخواهم رفت. پدرم حرفی نزد و به اصلاح صورتش مشغول شد. از پشت پرده پنجره دیدم که چند دقیقه بعد بیرون رفت. نیم ساعت بعد برگشت؛ درحالی که به عوض کفش یک ...
شهیدی که به خواب مادرش آمد و نام فرزندش را انتخاب کرد
سال 1393 به شهادت رسید. وی با با تأکید بر اعتقادات عمیق و علاقمندی شهید به اهل بیت علیهم السلام افزود: تقریبا هر وقت با هم صحبت میکردیم همسرم خیلی از ائمه اطهار و اهل بیت صحبت میکرد برای من ارادت خاص او به اهل بیت اثبات شده بود و او دقیقا همان کسی بود که من در ذهنم تصور می کردم چون همیشه میخواستم همسر آیندهام معتقد و مذهبی باشد. این همسر شهید با بیان اینکه با خانواده شهید ...
شوک جدید به “حمید صفت”؛ احتمال بازداشت دوباره!
بازداشت شدم در آگاهی به من گفتند که متوفی ضربه خورده و فوت شده است. گفتم حاج آقا سرپا بود و حتی خودش سوار آمبولانس شد گفتند تو ضربه زدی. گفتم من نزدم. گفتند اگر تو نزدی پس مادرت زده است. من هم قبول کردم که زدم. بعد گفتند سیلی زدی یا کف گرگی. گفتم من سیلی نزدم. باور کنید من قصد دعوا نداشتم و آن زمان هم مادرم بین من و حاج آقا بود. اگر قصدم درگیری و قتل بود با خودم وسیله ای مثل چاقو می بردم اما ...
صدای بچه های شیعه سوریه را می شنیدم و نمی توانستم بمانم
یکی از شهدای مقابله با پژاک که دوست آقا سجاد بود تلفن کرد خانه ما و گفت حال شما خوب است؟ چه خبر از آقا سجاد؟ منم گفتم مأموریت رفته سیستان. ایشان خبر داشت و گفت خب الحمدلله. خیر است ان شاءالله برمی گردد و قطع کرد. این گذشت تا فردای شهادت آقا سجاد. بعد از هیئت، غذا پخش می کردیم و ساعت 12:30 شب بود که آمدیم منزل. شب دومرتبه خواب دیدم. این بار برادرم که تو جنگ شهید شده بود به خوابم آمد و گفت بلندشو ...
■ نماز شهیدان به روایت یاران شهید
.... از آن به بعد (شهید علی فتاح پور) شب ها در بسیج می خوابید و پس از آن که نماز اول وقت را در مسجد می خواند. به منزل می آمد، مبادا مجدداً نمازش قضا شود. *************** 23- سرما و نماز شب ( شهید غلامرضا ابراهیمی) نیمه های شب از سردی هوا، از خواب بیدار شدم هنوز تکان نخورده بودم که متوجه شدم شهید غلامرضا ابراهیمی نیز بیدار است. او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را ...
مرد مهربانی های بی دریغ
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم / همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم / شدم آن عاشق دیوانه که بودم! به گزارش جام جم آنلاین ، مشیری که امروز سالگرد درگذشتش است، شعر و ترانه زیاد دارد، اما امان از شعر کوچه اش که گره خورده به دلمان و احساسی که همه ما تجربه کرده ایم. محمد علی بهمنی؛ شاعر که از بچگی با زنده یاد مشیری آشنا شده و هم او بوده که ...
آرزویی که برآورده شد
قطع می شد و می گفت اولویت با مراجعان است. برایش کوچک و بزرگ هم نداشت برای سلام و عرض ادب همیشه پیشی می گرفت. بعد از کلی بگو و بخند از هم جدا شدیم از او خداحافظی کردم و در حال خارج شدن از اتاق بودم که صدایم زد. برگشتم و با خنده گفت: مومن خدا یک عکس از من هم می گرفتید شاید شهید شدم و دستش را به نشانه پیروزی بالا گرفت و من هم عکسی از او انداختم. آخرین جمله که در آخرین دیدار با شهید رضایی ...
داستان کوتاه دسته گل
...، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم برنمی داشت. زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخواست، به سوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت: متوجه شدم که تو عاشق این گل ها شده ای. آنها را برای ...
کدام مطلب کار “هفته نامه حوادث” را به تعطیلی کشاند؟
سیمین را گرفته و برای بازگشت به خانه از عرض خیابان عبور می دهد. مادر می گوید: آن شب من از خرید عروسی که قرار بود فردایش برای خواهر سیمین برگزار شود باز می گشتم. دیدم سیمین نیست. گفتند: برای خرید مجله رفته است. عصبانی شدم و گفتم: چرا بچه ام را این وقت شب بیرون فرستادید. نیم ساعت که گذشت نگران شدم. سراغ روزنامه فروش رفتم. بعد از آن که خانه های تمام دوستان و آشنایان را زیر پا ...
ماجرای فروش کالا ی ایرانی با نصب برند خارجی/ شوتی ها استاد قاچاق لوازم خانگی به امین حضور
تقریبا 2 برابر کالای ایرانی قیمت داشت، آن زوج جوان بدون خرید هیچ وسیله ای از مغازه خارج شدند، فروشنده غر غر کنان می گفت، من نمیدانم چرا همه مشتری ها دنبال جنس خارجی هستند. به او گفتم، خب شاید کیفیت بهتری دارد، فروشنده که همه او را اصغر آقا صدا می کردند، گفت: من فروشنده ام و کیفیت همه کار ها دست من است، بعد شما می گویی کیفیت خارجی بهتر است، مسئله کیفیت نیست، این ها همه از روی چشم و هم چشمی است. ...
روایت دردناک بیماری که حین بیهوشی، بیدار شد
بعد از آن بالاخره آرام شدم. می خواستم با سرپرستار در مورد بیهوشی حرف بزنم که در حال خراب من و عجله او برای خروج از اتاق موضوع به فراموشی سپرده شد. فردای روز عمل هنگام ترخیص به همسرم گفتم که می خواهم گزارش حادثه را به بیمارستان بدهم تا شاید بشود جلوی رخ دادن دوباره چنین حادثه ای را گرفت. پرستار ها با وجود برخورد خوبی که در تمام مدت بستری من داشتند، عملا از گوش دادن یا همکاری در این مورد سر باز می ...
برگزاری جشن تولد شهید طهرانی مقدم
اجرای برنامه های متنوع و بزرگ در تهران و شهرستانها همزمان با ایام شهادت شهید طهرانی مقدم سخن گفت و تأکید کرد: قرار است برنامه ای همزمان با سالروز شهید طهرانی مقدم در حسینیه امام رضای پادگان امام رضا(ع) با حضور مسئولین و فرماندهان برگزار شود و یاد و خاطره آن شهید را گرامی بداریم. در ادامه این برنامه سردار محمد زارع از همرزمان شهید طهرانی مقدم با بیان اینکه "قطعاً سال ها بعد اثرات و برکات ...
ذوالفقار را فرود آر/ بر خواب ابریشم/ که از افیلیا جز دهانی سرودخوان نمانده است
...> چالنگی بنیانگذار شعر دیگر است. هنوز افتخار آشنایی با ایشان را به یاد دارم. یک بار در اوایل دهه ی هفتاد در منزل شاعر "نعیم موسوی"(روحش شاد) و بار دیگر در دوره ای از جشنواره ی شعر استانی این دیدار محقق شد. حافظه ی قوی داشت و پس از گذشت 10 سال وقتی به ایشان سلام کردم، گفتند: جناب شکرریز لطفا همان شعری را بخوانید که در منزل نعیم موسوی خواندید . گفتم: به یاد نمی آورم؛ اما چالنگی خود شروع به ...
آزار شیطانی پسر 12 ساله در پارک | انتقام با آزار شیطانی پسر 12 ساله
پرویز بازداشت شد. وی در تحقیقات گفت: من در مرگ پیرزن نقشی نداشتم. همسرم به علت کرونا دو هفته در بیمارستان بستری بود. هر روز صبح به محل کارم می رفتم و پس از آن به بیمارستان رفته و بعد از آن مراقب همسرم بودم. از این رفت و آمدها خسته شده بودم، دو تا پسرم نزد مادرم بودند و از طرفی حال همسرم هم خوب نشده بود. آن شب با مادرزنم که می گفت باید همسرم همچنان در بیمارستان بستری باشد، بحثم شد. حین بحث دختر ...
اعتماد به نفس نوید محمدزاده: از کسی تاثیر نگرفته ام!
و حاضرم بر سر این حرفم بحث کنم. خلاصه گذشت و چند مدت بعد به خودم گفتم: نوید! او بهروز وثوقی بود همه ایران می شناختندش و تو باید بشوی نوید محمد زاده و حالا چند سال است که حتی فیلم هایش را هم دیگر نمی بینم، از ترس اینکه مبادا از او تاثیر بگیرم. این طوری علاقه مندِ بازیگری شدم. حالا هم نمی توانم بگویم بازیگر خوبی هستم. اما یک چیز را می توانم بگویم. اینکه بازیگری هستم که شبیه هیچ بازیگری ...
شرط متفاوت همسر شهید برای خواستگاران زیادش+تصویر
خواستگار زیاد داشتم، بهشان گفتم من اگر بخواهم با شما ازدواج کنم، عکس شهیدم در خانه من هست، 5 شنبه ها و اگر نشود دو سه هفته یک بار من سر مزار شهیدم می روم، شرایطم این طور است...
تنها خواسته ما از مسئولان خدمت به مردم است/ نگذارید پرچم شهدا بر زمین بماند
وم و او را در آغوش بگیرم دیدم آتشی از زیر پای زکریا بلند شد و دیگر چیزی ندیدم. وی اضافه کرد: آتش که فرونشست همه طرف شهید افتاده بود و فقط زکریا را ندیدم تا یک درجه دار سپاهی آمد و به من گفت که مادرجان صبور باش، پسر شما مفقود شده که من آشفته از خواب بیدار شدم و دیدم نیمه شب است، به پسر دیگرم یحیی داستان خواب را تعریف کردم و گفتم نگرانم و می خواهم به خانه برگردم که پسرم گفت ، مادر هنوز به ک ...
گریز از چنگ ابلیس بد بو | تجاوز جنسی ابلیس بد بو
هنوز آخرین پله را پشت سر نگذاشته بودم که مادرم با من تماس گرفت و پرسید: کجایی؟! گفتم: من همین الان از ایستگاه بیرون آمدم! مادرم گفت: من هم از مترو پیاده شدم و داخل ایستگاه هستم، چند لحظه صبر کن تا با هم برویم.در این لحظه به آن مرد جوان گفتم: خوب شد مادرم هم آمد حالا دو نفری به همسرت کمک می کنیم! اما او که گویی با شنیدن این جمله نگران شده باشد، فریاد می زد: نه! خودت بیا! مادرت پیر است و تا برسد همسرم ...
راز رابطه پنهانی آقای دکتر با زن مطلقه فاش شد | دکتر بعد رابطه پنهانی مرا باردار کرد!
.... من هم که فریب وعده هایش را خورده بودم دوباره به سوی او رفتم و باز هم باردار شدم. حالا هم در حالی که همسر دکتر متوجه ماجرا شده مدام مرا تهدید به مرگ می کند. دکتر هم مرا در تنگنا گذاشته است تا باز هم فرزندم را سقط کنم. نمونه دیگری از رابطه پنهانی و شیطانی گزارش شده است که در ادامه به آن می پردازیم : قراربود در خانه با امیر صحبت کنیم که شوهرم سررسید! این مرد که ...
معلولیت بانویی که برایش محدودیت نشد
این به بعد بود که قدم در راه پر از خیر و برکت اهل بیت گذاشتم. این مداح اهل بیت از اتفاقات خوبی که در این راه برایش افتاده گفت: همان اوایل به امام حسین گفتم آقا جان من مداحی را دوست دارم و می خواهم از این راه درآمد حلال کسب کنم و با عنایت امام حسین شروع کردم به گرفتن ختم های هفتگی در منزل خودم و مراسم های دعا در روزهای شهادت اهل بیت(ع)، ایام محرم و صفر، ماه رمضان و اعیاد و ولادت های مذهبی ...
فیلم گفتگو با دختر اصفهانی که هدف شلیک مرد خبیث شد
می ترسم، نمی توانم هیچ جایی تنها باشم. _ مادر بهار که حال دخترش را می بیند شروع به صحبت می کند و می گوید: وقتی این اتفاق افتاد من بیرون از خانه بودم که دوستش تماس گرفت و گفت خاله طوری نشده، اما ... وقتی گفت طوری نشده من مطمئن شدم اتفاقی افتاده است! گفتم هر طوری شده بگو! گفت فکر کنم پشت کمر دخترتان زخم شده، فکر کنم تیرخورده! گفتم تیرخورده؟! اصلاً باورم نمی شد. _ شما هم رفتید ...
جوان زرنگ تهرانی که حاج قاسم عاشقش شده بود
تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته؟! گفت: سید ابراهیم! صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد؟! سید را نشان داد گفت: این! یک جوان باریک و نحیف! گفتم که من فکر می کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند! یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم. آن وقت این ...