سایر منابع:
سایر خبرها
اردوگاهِ میهمانان؛ نگاهی به کتاب نگاهبان
های ارتش بوده است: دوره آموزشی سربازی ام امروز تمام می شود. توی محوطه پادگان مثل پایه پرچم صاف ایستاده ام. با شنیدن نامم به طرف فرمانده سرم را برمی گردانم، می گوید: سرباز مرتضی آقامحمدی، بخش ترابری! ساداتیان حتی به بیمارستان های ارتش نیز سر زده و از پزشک و پزشکیارانی که در آن زمان با مجروحان عراقی سروکار داشته اند، خاطراتی آورده است: با صدای خنده به عقب برمی گردم. پیرمردِ اسیر با دیدن ...
قصه دلاوری آدم های معمولی
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- مرتضی میرحسینی: چهارم آبان 1359، خرمشهر بعد از مقاومتی جانانه و حماسی سقوط کرد؛ آنقدر جانانه که یکی از فرماندهان عراقی ضمن اعتراف به حضور نیروهای ویژه عراق در حمله به شهر گفت اشغال این شهر برای ما پرهزینه و بسیار مشکل شد. ایرانی ها از هر محله تا سر حد مرگ دفاع کردند و توانستند تلفات سنگینی به نیروهای ما وارد کنند. می دانیم که شهر از همان روزها خونین شهر ...
شهیدی که پیکرش در شب نیمه ی شعبان بازگشت
در شمال عراق قرار بود پس از آفند ما، تیپ مسلم جای گردان های ما را در این ارتفاعات بگیرد که نتوانست خود را به ارتفاعات برساند و ما با استعداد هر دو گردان در منطقه ماندگار شدیم آن هم در شراطی که با کمبود نیرو مواجه بودیم. ارتفاعات دوقلو در شمال عراق جناح اصلی عملیات نصر 4 بود، عراق سعی داشت از تنگه ای به نام تنگ قشن عبور کند و ارتفاعات دوقلو را بگیرد و اگر این اتفاق می افتاد عقبه لشکرهایی که در شهر ...
ترکش های صورت احمد مثل ستاره می درخشید
یک طرف از جبهه ها شهید می آوردند و از یک طرف دیگر منافقین در شهر ها مردم را به شهادت می رساندند. در چنین شرایطی خبر بارداری فخرالسادات هم آمد. با این وجود همچنان در دوره ها و آموزشی ها شرکت می کند و نمی خواهد چیزی مانع آرمان هایش شود. فرزندشان روز شانزدهم اردیبهشت 1361 به دنیا آمد. نوزاد در روز هایی سخت که رزمندگان در جبهه ها برای آزادی خرمشهر می جنگیدند متولد شد؛ یک پسر که نامش را علی ...
عبدالرسول؛ شاهین سُجُد
...، صدای تکبیر و شعار نیروهایش در اطراف پیچید! * * * یک بار هنگام عملیات در جبهه جنوب، به همراه یکی از نیروهایش در نزدیک موضع تحت اشغال صهیونیست ها مستقر شده بودند. هنگام نماز بود و حاج عبدالرسول در حالی که همرزم و نیرویش مشغول نگهبانی بود، مشغول نماز شد. وقتی تصمیم گرفتند بعد از بررسی وضعیت منطقه از آنجا عقب نشینی کنند، نیروهای دشمن حضورشان را فهمیدند و تیراندازی به طرف شان را شروع ...
دست کوتاه صنعت فرش تبریز از بازارهای جهانی
بیشتر به کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا انجام می گرفت که دارای شاخصه های با ثبات اقتصادی بودند اما زمانی که طرف مقابل صادرات به دلیل بی ثباتی اقتصادی، دچار تورم و بحران های ارزی می شود بر روی قیمت کالاها و هم چنین برنامه ریزی های طرف خارجی نیز تأثیرات منفی بر جای می گذارد و به همین دلیل، این کشورها به سمت کشورهایی سوق می یابند که در برنامه و ساختار خود، دارای یک ثبات جهت تأمین و عرضه کالا با قیمت ...
گفتگو با مستندساز خراسانی که اثرش را در اعتراض به انقراض حیوانات ساخته است
...> یک روز که برای گرفتن چند پلان به باغ وحش رفته بودم، به اصرار محسن وارد قفس ببر ها شدم. در این هنگام محسن از من فاصله گرفت و ناگهان ببر دو دستش را روی شانه هایم گذاشت و نفسش به من برخورد کرد. در آن لحظه، احساس ناتوانی عجیبی به من دست داد که می توانم از آن به قدرت منحصربه فرد طبیعت تعبیر کنم. مهم ترین عاملی که شما را برای ساختن مایا مصمم کرد، چه بود؟ جدای از ارتباط عجیب محسن ...
روایتی از سفر استانی رئیسی به اردبیل
اردبیل اتوبوس فراوان هست و آخر شب می رسم، اما با آبروریزی اش چه کنم؟ ساعت 2 و 15 دقیقه به پیام شبیه تلکسی که برایم آمده، نگاه می کنم: روز پنجشنبه در فرودگاه مهرآباد ساعت 14 ترمینال 2 پرواز ایران ایر 497 چقدر ناامیدکننده است که از اولین سفر استانی با رئیس جمهور جا بمانم. نه می توانم به راننده چیزی بگویم که به جای آزادگان از مسیر ترمینال جنوب به سمت فرودگاه رفت و من را در ترافیک گیر انداخت و نه به ...
تاریخ سازی زنان خرمشهر
به گزارش ایسنا، چهارم آبان 1359 پایان حماسه خونین شهر است؛ حماسه ای که از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد و طی 15 ماه در مقابله با عوامل داخلی دشمن که قصد داشت خرمشهر و خوزستان را بدون وارد شدن در یک جنگ مستقیم و بدون پرداخت بهای سنگین تجزیه کند ناکام گذاشت. دشمن در طول دو ماه برخورد کج دار و مریز به ایجاد آمادگی و ارزیابی برای هجوم مستقیم پرداخت و با تهاجم سراسری در آخر شهریور 1359 جنگی همه جانبه را با مردم بی دف ...
سید حسین خمینی: پدرم متفکر و اهل ابداع بود و مقلد هم نبود
...> بله. همان روز از خانه که بیرون آمدم، دیدم در کوچه، سربازهای مسلح دو طرف خیابان ردیف ایستاده اند و سر نیزه ها هم بالا بود. همه در خانه ها پنهان شده بودند. من که از کنارشان رد می شدم احساس شجاعت می کردم. به منزل خانم رفتم. طبق معمول کنار سماور نشسته و سفره صبحانه اش را پهن کرده بود. من معمولاً صبحانه ها را پیش مادر بزرگ می خوردم. سفره ایشان مرتب برقرار بود. چای دم کرده و استکان ها کنارش آماده بود ...
شهیدی که در آغوش برادرش جان داد
بیرون انداختم و دیدم یک آمبولانس وارد پادگان شد. فکر کردم یکی از همسایه هاست که آمبولانس را آورده؛ اما دیدم یکی از پسرعموهایم از آمبولانس پیاده شد. تا او پیاده شد من به سمت در دویدم. گفتم: حتما اتفاقی افتاده. قبل از اینکه او در بزند من در را باز کردم. گفتم: چطور شده؟ گفت: آقای حمیدی هست؟ گفتم: بله خواب است. گفتم: چکارش داری؟ او را صدا زد و تا آقای حمیدی رفت پایین، من هم پشت سرش رفتم. مادر همسرم ...