سایر منابع:
سایر خبرها
...، خواهد رسید. * خاطره شهید حاج رحیم تاران همرزم شهید قامت بیات به یاد دارم که در ارتفاعات کله قندی منطقه سومار عراقی ها به درون نیروهای خودی نفوذ کرده بودند وقتی که باهم به آنجا رفتیم سریع تشخیص داده بودند که نیروهای عملیات نیروهای دشمن وارد نیروهای خودی شده اند و از هر طرف دارند می کوبیند ایشان بلافاصله به بچه ها دستور داد که هرکس به سنگر خودش برگردد وقتی که این کار ...
کارخانه سیمان مشغول کار شدم. 6ماه بود در بسیج کارخانه سیمان کار می کردم که یک نیروی جدید به کارخانه آمد و به بهانه کم کردن هزینه ها بعضی ها را بیرون کرد. مبلغی به من دادند و گفتند خدانگهدار. من هم که نمی توانستم بیکار بنشینم، با آن پول برای خودم موتورسازی زدم. خیلی سخت بود، اما از بیکاری بهتر بود. بعد با پیگیری یکی از بچه های بسیجی، خداراشکر دوباره به کارخانه سیمان برگشتم و 21سال آنجا کار کردم تا ...
3 و نیم صبح بود که وارد یک سنگر عراقی شدم، هوا خیلی تاریک بود نزدیک سنگر یک جنازه عراقی نیز افتاده بود، ترس وجودم را فرا گرفت فهمیدم که عراقی ها توپ و تانک دارند در حالی که ما سلاح سنگینی که با خود حمل می کردیم آر پی جی بود. رمز عملیات ما یا زهرا بود؛ هوا که روشن شد رمز را با صدای بلند اعلام کردم تا نیروهای خودی متوجه حضور من شوند، به سمت نیروهای خودی که برگشتم بچه ها نزدیک 50 عراقی ر ...
خودنمایی به جبهه نمی رویم. کاش طوری جواب داده بودید که کسی متوجه نشود ما به جهاد در راه خدا رفته ایم. پس همسرتان هم به جبهه می رفت؟ بله. همسرم حاج اسماعیل تک پسر خانواده شان بود. وقتی جنگ شروع شد راهی جبهه شد و در سپاه خدمت می کرد و تا مدت ها به خانه نمی آمد. خیلی وقت ها پدر و مادرش به من می گفتند با اسماعیل تماس بگیرم و از او بخواهم به آنها سرکشی کند که من هم به خواست آنها عمل می کردم ...
دیدن نوعِ غذا نوستالژیک می شود و درباره ی زنده شدن خاطراتش و اینکه همسرش عادت داشت هر روز صبح غذایی شبیه به آن را برای ناهار او و بچه هایشان بسته بندی کند، صحبت می کند. گویی برگزارکنندگانِ بازی درست مثل بازسازی دقیقِ محل سکونتِ سابقِ رییس شان، از پختن غذای محبوبِ او نیز برای ساختن تجربه ای خاطره انگیز از دوران جوانی اش استفاده کرده اند. قابل ذکر است که گرچه عده ای با توجه به هاله ی سبز کم ...
برنمی گردد چند روز در بی خبری گذشت. روزی که برگشته بودند گفت که ماموریتی سری به ایشان محول شده و نباید کسی در جریان قرار بگیرد بچه ها را بوسید و خداحافظی کرد. پسر بزرگم آن زمان هشت ساله بود دوان دوان تا پایین ساختمان همراهیش کرد، از طبقه بالا نگاهشان می کردم یک لندکروز جلوی ساختمان منتظرش ایستاده بود که چند نفر دیگر داخل بودند. می خواست عقب ماشین سوار شود که با اصرار همراهانش صندلی جلو نشست. ...
کرد و کیلومترها دورتر از این سرزمین مقابل مستکبرانی ایستاد که آمده بودند تا اثری از اهل بیت(ع)، شیعه و دوستاران اهل بیت باقی نگذارندو از هیچ جنایتی چشم پوشی نمی کردند. شهید "فرهاد خوشه بر" جوانی که دفاع مقدس را ندید اما راوی دفاع مقدس بود و در ایام نوروز خود را به سرزمین های نور می رساند و برای زائران از شهدا می گفت و روایتگر رشادت ها و حماسه های دفاع مقدس بود و این گونه شد که ویزای ...