سایر منابع:
سایر خبرها
نقشه عجیب دزدان برای فراری دادن همدست شان از کلانتری!
.... فهمیدند 30میلیون تومان دارم، دو ساعتی گروگان آن ها بودم تا یکی از آن ها با کارت ملی ام به طلافروشی رفت و با خرید طلا برگشت و بعد مرا با دست و پای بسته در خیابان رها کردند. با این شکایت، رسیدگی به پرونده در دستور کار پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. این در حالی بود که افراد دیگری با حضور در پلیس آگاهی شکایت های مشابهی را مطرح کردند. در جریان تحقیقات معلوم شد سارقان زمانی که ...
روایت انتظاری سوزناک برای بازگشتن پیکر برادر، به مناسبت سالروز بازگشت پیکر شهید "سعید نامدار فرزانه اقدم"
درد این فکرها می خورد. دور آدم خلوت است و کسی کاری ندارد. سوار بر پرنده خیال به سعید فکر کردم. به اینکه الآن کجاست؟ همین امروز، کلی گله از فراق و نبودش کردم. هیاهویی وجودم را گرفت. حتی فکر آمدنش هم رعشه بر بدنم می انداخت. من که سال ها در انتظار چنین روزی بودم، امروز که در خواب با آن صحنه مواجه شدم، توان رویاییِ دیگری در خودم نمی دیدم. اوخشاما (مرثیه) می گفتم. در حالیکه می ترسیدم کمال و ...
گردان رختشویی جنگ به روایت تصویر/ 64 زن که صدام را عاصی کردند
روز بعد بچه ها را آماده می کردم. غلام عباس مدام جبهه بود و شوهر و بچه هایم هم خانه. مست رخت شوی خانه بودم و اصلاً خستگی و گرسنگی را نمی فهمیدم. رسیدم خانه. برگه ای مچاله شده جلوی در بود. آن را برداشتم و بازش کردم. نفهمیدم چی نوشته، ولی دلم آشوب شد. سریع در را باز کردم. برگه را دادم دست بچه ها و گفتم: ببینید چی نوشته؟ نگاهش کردند و گفتند: هیچی نیست. از رنگ و رویشان فهمیدم الکی ...
مخترع همدانی: پروانه محصولم را تمدید نکردند به خاطر نداشتن مواد شیمیایی!
بود کاری به این حرف ها نداریم، بروید طبق فرمولی که گفتیم دارویتان را بسازید تا فکری به حالتان بکنیم! . بدون هیچ حرفی از محل کارش بیرون آمدم و کارم با آن همه هزینه و زحمات متوقف شد تا اینکه بعد از ناکامی در همدان و البرز، به لرستان مراجعه کردم و موفق شدم با زحمات بسیار، 22 دی ماه سال 97 پروانه کرم کادیلای را به شماره 48/ ض /1457 و با همان فرمول خودم بگیرم. این پروانه بیشتر از ...
ظلم صاحب خانه به خانواده مدافع حرم تا آخرین نفس! + عکس
، گرفته بود. باورم نمی شد صاحبخانه بیاید و چنین حرفی بزند. صاحب خانه مان یک پیرمرد بود که بعد از این که همسرم آمد، فوت کرد! خیلی مرا اذیت کرد! مرا با این بچه های کوچک چنان اذیت می کرد که مدام گریه و زاری می کردم که خدایا چه کار کنم. محمد آقا هم هیچ تماسی با ما نمی گرفت. یک روز صبح برای نماز بلند شدم. نماز خوانده بودم و داشتم قرآن می خواندم که گوشی ام زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم و ...
گفتگو با پدر سنگدل که پسرش را مثله کرد / کشف جنازه تکه تکه شده در بیابان های تهران
شماره ندادم و از من شکایت کرد و پلیس مرا بازداشت کرد و ماجرا لو رفت. یک هفته بازداشت بودم و با داستانسرایی می گفتم او دبی رفته اما طاقت تحمل بار این گناه سنگین را نداشتم و اعتراف کردم او را کشته و جسدش را تکه تکه کرده ام. وقتی بچه هایت فهمیدند چه واکنشی داشتند؟ خیلی ناراحت شدند و فقط گریه می کردند. از طرفی برادرشان مرده بود و از طرفی پدرشان قاتل او بود. بعد از دستگیری و حتی ...
نگاه به سریال ها مثل تره بار است/انتقاد ابزارفروش ها از فکستنی !
...> آزاده سیفی: بله من خیلی سال است که بازی می کنم. روزی که برای کار و تست گریم دعوت شدم، چند نفر دیگر هم برای این نقش کاندیدا شده بودند و اطلاعی نداشتم که چه نقشی دارم، روزی که پذیرفته شدم تازه متوجه شدم که نقش یک دختر افغان است و فکر می کنم برای بازیگری در این موقعیت، اتفاق خیلی خوبی بود. نقش نورا هم کنشگر بود هم استقلال فکری داشت و هم مهاجر بود و همین طور که در زمان معرفی آن به من بیشتر توضیح می ...
شهید حسین فهمیده و پایی که به پدال ماشین نمی رسید
شدی؟ گفت: آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم: کجا؟ گفت می خواهم بروم جبهه!! حسین حدود یک ربع پیش من بود صحبت می کردیم. مکرر عذرخواهی می کرد و می گفت: من مقصرم. به من می گفت مرا حلال کن و بعد هم... برگرفته از سایت نوید شاهد خاطرات شهدای دفاع مقدس خاطرات شهید حسین فهمیده ...
از دانشمند گمنام زنجانی تا مرد اول هسته ای ایران/ دو رکعت نمازی که مسئله هسته ای را حل کرد
عصبانی بودم که نتوانستم از دکتر پنهان کنم. بعد از مطالع کردن دکتر، دیدم بی درنگ خندید! بعد با همان خنده چیزی به من گفت که آن مورد آزاردهنده برایم حکم اولین و آخرین بار را پیدا کرد. موارد مشابه دیگری هم برایم پیش آمد که من هم وقتی خبردار می شدم به حای عصبانیت و ناراحتی می خندیدیم. دکتر گفت: همیشه سعی کن مثل شیر باشی تو شکار کن و دیگران از شکار تو ارتزاق کنن... از دانشجویان شهید ...
قتل، پایان ارتباط پنهانی با زن جوان
روزنامه ایران: مرد جوانی که به دنبال ارتباط پنهانی با یک زن او را به قتل رسانده بود، بزودی در دادگاه کیفری محاکمه خواهد شد. اوایل امسال مرد جوانی از ناپدید شدن همسرش خبر داد و گفت: من صبح از خانه خارج شدم تا سر کار بروم. همسرم در خانه بود اما وقتی عصر به خانه برگشتم، بچه هایم تنها بودند و کسی خبر نداشت همسرم کجاست. پس از این شکایت چند روز بعد مأموران پلیس جسد زن جوان را در ...
انتخاب رنگ خانه، کار این زوج را به طلاق کشاند!
گرفتیم به شوهرم گفتم که دوست دارم رنگ دیوارهای خانه آبی و طوسی باشد ولی سپند کاری کرد که به شدت شوکه شدم. او روزی که قرار بود خانه مان رنگ شود، مرا به خانه پدرم فرستاد و گفت وقتی که کار رنگ تمام شد دنبالت می آیم. من هم با کلی ذوق به خانه پدرم رفتم و پس از چند روز سپند به دنبالم آمد. در حالیکه به شدت خوشحال بودم به خانه مان رفتم اما آنجا شوکه شدم. سپند بدون اینکه به من بگوید کل خانه را ...
سردار چهارباغی: تدبیرهای حاج قاسم باعث روحیه ارتش سوریه شد
های هورالعظیم غرق شود. به هر شکل ممکن ما این توپ ها را به آن سوی پل خیبر رساندیم. چهارباغی افزود: چند ساعت مانده به اذان صبح کار انتقال تمام شد و من هم بسیار خسته شده بودم. هوا نیز سرما و خنکی خاصی داشت و خواب چشمانم را امان نمی داد. چشمم به دو نفر که در دل تاریکی شب زیر یک پتوی گرم خوابیده اند افتاد، من هم خیلی آرام رفتم و خود را کنار آنها جای دادم و کمی پتو را روی خود کشیدم و راحت ...
رازی در اسلام که در ترویج دین از آن غافلیم/ آغاز دل سپردگی به شهدا با سلام بر ابراهیم
دین دار نشان می دهند، ولی در باطن اینگونه نیستند. چهار سال از مطالعه این کتاب می گذرد و خودم از آن موقع خیلی تغییر کردم و نسبت به چهار سال گذشته فرد دیگری شده بودم. تا آن موقع من فقط شهید محسن حججی را می شناختم و وقتی که داستان زندگی او را شنیدم، برایم بسیار ناراحت کننده بود، اما به وسیله شهید ابراهیم هادی من با بسیاری از شهدا آشنا شدم و دوست داشتم سر مزار او بروم و نخستین بار در روز تولدم به ز ...
گفتگو با جانباز 70 درصد محله سرافرازان | یادگاری از روز های آخر جنگ
برای بردن زخمی ها آمده بود، منفجر کنند. بعد از درنگی طولانی، سری تکان می دهد و می گوید: قسمت نبود که شهید شوم. نگذاشتم به خانواده ام خبر بدهند به او می گویم: خانواده تان وقتی فهمیدند مجروح شده اید و پایتان را از دست داده اید، چه حالی داشتند؟ می گوید: 21 ساله بودم که مجروح شدم. آن زمان مجرد بودم. از منطقه پنجوین مرا به تبریز بردند. 7 روز بیهوش بودم و وقتی بعد از 2 بار عمل جراحی ...
ازدواج صیغه ای دختر 13 ساله با مرد هوسران | چهار سقط اجباری از ازدواج صیغه ای دختر 13 ساله
شدم که آینده مرا قربانی لذت های زودگذر خودشان کردند بلکه اکنون حیران و سرگردان در جست و جوی راهی هستم که بخشی از اظهارات مینا زن 23 ساله ای است که برای هویت بخشیدن به نوزاد شش ماهه اش و رهایی از یک بلاتکلیفی تلخ دست به دامان قانون شده ، او درباره سرگذشت اسفبار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: 13ساله بودم که عاشق خلیل پسر همسایه شدم. پدرم کارگر ساختمانی بود و به ...
ماجرای بیماری عجیب و نادر الیکا عبدالرزاقی
همیشه نمی توانم راه بروم و زمانی که به منزل رسیدم بر روی زمین افتادم. بعد از آن اتفاق سه روز به صورت کامل از کمر به پایین حس نداشتم و دچار فلج موقتی شدم. آن زمان در رشت زندگی می کردیم و در بیمارستان همان شهر بستری شدم و پزشکان علت این اتفاق را سندرم گیلن – باره تشخیص دادند که نوعی اختلال نادر است و منجر به حمله سیستم ایمنی به اعصاب بدن و از کار افتادن عضلات می شود. وی افزود ...
رئیس جمهور نمی تواند بگوید صبح جمعه خبردار شدم
استفاده کرد، ما باید فرایند تصمیم گیری را به فرایند تصمیم سازی تبدیل کنیم، یعنی مراجعی که قصد تصمیم گیری دارند بررسی کنند که تصمیم شان مراحل کارشناسی را به خوبی طی کرده است یا خیر؟ البته وقتی هم که حرف از کارشناس می شود باید دقت کرد پایان کارشناسی در محافل علمی و دانش خبرگان اتفاق افتاده یا فقط بین همان نفراتی که قصد گرفتن آن تصمیم را دارند، که متاسفانه خیلی وقت ها از دانش خبرگان استفاده نمی شود. ...
قتل همسر پایان 6 ماه زندگی مشترک
...، اما همیشه اختلاف داشتیم. آرامش کردم و خواستم توضیح دهد؛ برای اینکه حس خوبی داشته باشد گفتم فعلا به او دستبند نزنند. میلاد شروع به تعریف کرد و گفت: من و نسترن 6 ماه نیست که ازدواج کردیم و به این خانه آمدیم، اما همیشه اختلاف فکری داشتیم. در هیچ کاری به توافق نمی رسیدیم. قبل ازدواج اینجوری نبود، اما چند روز بعد از ازدواج اختلافات ما شروع شد. همیشه او شروع می کرد و من ادامه می دادم و ...
اقدام شیطانی مرد 53ساله با دختر 27 ساله در آپارتمان اجاره ای!
برای دیدن یک واحد آپارتمانی همراهش بروم تا با اجاره آن منزل به صورت رسمی از من خواستگاری کند و بعد زندگی مشترک مان را در همان خانه آغاز کنیم. من هم به همراهش رفتم ولی زمانی که مشغول دیدن اتاق های آن واحد آپارتمانی بودم او خودش را به من نزدیک کرد و ... آن روز با چهره ای پریشان به خانه بازگشتم اما نمی توانستم از بلایی که به سرم آمده بود با کسی سخن بگویم. تا صبح خوابم نبرد و فقط گریه می ...
قاتل زن شوهردار: او به من گفته بود طلاق گرفته ام!
ساعاتی خاص از روز تماس داشته است؛ شماره ای که شوهر فهیمه نیز صاحب آن را نمی شناخت. در ادامه صاحب خط تلفن شناسایی و بازداشت شد. او که مردی جوان به نام امیر است در بازجویی های اولیه به قتل اعتراف کرد و گفت: من با فهیمه در خیابان آشنا شدم. ما سوار اتوبوس بودیم. وقتی پیاده شدیم به او گفتم با من دوست می شوی؟ او هم قبول کرد. شماره تلفنم را گرفت و شماره خودش را هم داد. چند ساعت بعد من به او پیام ...
جزئیات زنده به گور شدن 4 کودک در چابهار
به قزوین رفتیم در آنجا در خانه یکی از آشناهای من نشسته بودیم و داشتیم تریاک می کشیدیم و مشروب می خوردیم که فهیمه گفت باید برگردد و در حالت مستی به من گفت که شوهر دارد. من از روز اول به او گفته بودم با زن شوهردار کاری ندارم و چنین گناهی مرتکب نمی شوم. اما او به من دروغ گفت. وقتی موضوع را فهمیدم عصبانی شدم به فهیمه گفتم برای چه به من دروغ گفتی اول سعی کرد وانمود کند اشتباه کرده است و ...
ماجرای دختر 17 ساله مشهدی که اسیر هوس های شیطانی جوانی شد
برایش بازگو کردم. چند ساعت بعد پسر جوان پیشنهاد داد با هم از مشهد فرار کنیم و به منزل یکی از دوستانش در نیشابور برویم. من هم که دل باخته او بودم به راحتی پیشنهادش را پذیرفتم و به امید ازدواج با او به نیشابور رفتم، اما زمانی که چند روز در آن مخفیگاه بودیم تازه فهمیدم که او به هیچ وجه قصد ندارد با من ازدواج کند و هدف او از فراری دادن من فقط رسیدن به هوس های شیطانی است. این دختر 17 ساله اظهار ...
روایت کهنه سربازی که 38 سال نخوابیده / رزمنده ای که رگ خوابش را در جبهه جا گذاشت
را اسیر کرده بودند و از روبه رو عراقی ها مثل باران به سمت ما تیر اندازی می کردند، من یک کلاه آهنی بر سر داشتم که ترکش خوردم، در سرم احساس سوختگی داشتم یکی از همرزمانم به نام جواد قائنی دست مرا گرفت و تا آمبولانس ارتفاع 4کیلومتری تپه را رفتیم و بعد از یک ساعت بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم 7 روز در بیمارستان سبزواری اصفهان بیهوش بودم تا آنجا که به یاد دارم جزو اولین کسانی بودم که ...
زن جوان: می خواستم اینگونه از همسرم که 14 سال از من بزرگتر بود انتقام بگیرم
بدبینی هایش گرفتم تا به این طریق او را آزار بدهم. این گونه بود که در یکی از شبکه های اجتماعی با پسر 26 ساله ای آشنا شدم که خودش را مهندس راه و ساختمان معرفی می کرد. ابتدا قصد داشتم همسرم را متوجه اشتباهش بکنم تا بیشتر از این به خاطر سوء ظن هایش مرا زجر ندهد، ولی بعد از آن که چند بار با عرشیا قرار ملاقات گذاشتم و در بیرون از منزل به دیدارش رفتم. دیگر به او دل باختم چرا که او جوانی مجرد و مهربان ...
سرانجام تلخ رابطه نامشروع دختری 17 ساله و زیبا | رابطه نامشروع دختر دبیرستانی را باردار کرد!
از من خواست به منزل آن ها بروم چرا که پدر و مادرش در مسافرت به سر می بردند. من هم با تقلید از فرار های شبانه نیکا به آرامی از خانه بیرون آمدم و سوار خودروی بهبود شدم، اما صبح روز بعد زمانی به خود آمدم که دیگر همه هستی و عفتم را از دست داده بودم و ... دیگر شرایط روحی مناسبی نداشتم، ولی بهبود ادعا می کرد با من ازدواج می کند به همین دلیل ارتباطم را با او ادامه دادم تا این که چند روز پیش ...
حواس پرتی گروگانگیر، گروگان را نجات داد
در اتاقی زندانی شده بود نجات دادند. گروگانگیر که پسری 25ساله بود نیز با حضور پلیس غافلگیر و دستگیر شد. پس از این ماجرا مأموران ابتدا به تحقیق از دختر جوان پرداختند. او گفت: حدود یک سال قبل در فضای مجازی با سجاد آشنا شدم. اوایل با یکدیگر چت می کردیم تا اینکه با هم قرار ملاقات گذاشتیم. بعد از چند ماه سجاد از من خواستگاری کرد اما هرچه از ارتباطمان می گذشت، به عجیب بودن رفتارهای او پی می ...
بازی هایی که تئاتر مریوان درآورد
به کرونا مبتلا شدم. بهرحال بعد از طی مسافتی 120 کیلومتری و جاده های پرپیچ و خم و طبیعت زیبا، به مریوان رسیدیم. وارد پارک شانو شدیم. از دور شنیده بودم که مردم مریوان طرفداران پروپاقرص تئاتر خیابانی هستند. جمعیت حاضر در پارک شانو را که دیدم متوجه شدم که به این واقعیت پی بردم. مراسم با چند دقیقه تاخیر با قرائت قرآن، سرود جمهوری اسلامی و صحبت های مجری برنامه شروع شد ...
رهبر انقلاب درباره کتاب حوض خون چه گفتند؟ + فیلم
بود و هوا سرد. آن قدر با عجله و تند راه می رفتم که تنم خیس عرق شد... رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجره نگهبانی: انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن. آمد دم در و گفت: مادر، این وقت صبح کجا می خوای بری؟! گفتم: بعد این همه سال من رو نمی شناسی؟! خونۀ بابام که نمی رم، اومده ام لباس های رزمنده ها رو بشورم. گفت: مادر حواست کجاست؟! شش ماهه ...
از سینما بدم می آمد
کلی چیز را مدیریت می کردید و اینکه قرار بود یک فیلم سینمایی بسازید، شما را نترساند؟ نه. چون درگیر با یک جنون مرکب با هیجان و البته ترکیب یافته با یک ناآگاهی مثبت بودم. من داشتم از جنگلی رد می شدم که کسی به من نگفته بود این جا ببری دارد که تو را خواهد خورد. 20درصد احتمال داشت که این ببر مرا بخورد، 80درصد احتمال داشت به سلامت عبور کنم. اگر از همان اول به من می گفتند که احتمال خورده شدن توسط این ...
حسرت شهید همت از عملیاتی که انجام نشد/ بمبی که 16 روز طول کشید خنثی شود!
...، ساعت 12 می شود. 2 ساعت زمان هم برای خنثی سازی بمب نیاز است. بمب را هم کوشک نصرت می برم و خنثی می کنم. در نهایت ساعت 4 خانه هستم. گفتم: پس یک ماشین بفرستید خانم و بچه های مرا به عروسی ببرند. من هم قم می روم. گفت: باشد. بیا با این ماشین برو. قم رفتم و واقعاً همان طور سر 2 ساعت بمب خنثی شد. زمانی که صورتجلسه را داشتم می نوشتم، یک نفر آمد، گفت: شریفی شما هستید؟ گفتم: بله! گفت: در ...