سایر منابع:
سایر خبرها
شد و آنچه اهمیت این عملیات را بیشتر می کند، قطع خطوط مواصلاتی رژیم بعث و جلوگیری از تجارت دریایی این کشور بود که در همان روزهای ابتدایی جنگ صورت گرفت. بدین ترتیب ضربه اقتصادی مهلکی به صدام وارد شد و اگر کمک های مالی کشورهای دیگر نبود، رژیم صدام نمی توانست پس از آن بیش از شش ماه جنگ را ادامه دهد. فرود قهرمانانه 7 تکاور در روز هفتم آذر سال 59 هفت تکاور دریایی شامل چهار ستوان و سه گروهبان ...
جان یک هموطن را نجات دهیم. * کمی به جلو پرش کنیم. این عملیات نجات چه طور اتفاق افتاد؟ پیمان 55 روز اسیر بوده است؛ در زندان. و وقتی که در نهایت، برای النصره ای ها محرز می شود که نیروی امنیتی نیست، رهایش می کنند. نکته مهم این است که در میانه های روزهای اسارت، یکی از اسرا متوجه ایرانی بودن پیمان می شود و در نتیجه هویتش برملا می شود. به همین دلیل شکنجه اش می کنند که مصائب خودش را ...
وجود آن بی خبر بود. نگاهبان از زاویه ای به دفاع مقدس پرداخته که شاید تا به حال به آن پرداخته نشده باشد. روبرو شدن ما با چیزی به نام اسارت عموما از دریچه ی نگاه اسرا و آزادگانی بوده که در زندان های صدام و حزب بعث گرفتار بوده اند. در واقع آن چه با شنیدن واژه اسیر به ذهن ما می آید رزمندگان ایرانی ای هستند که در شرایط سخت در اردوگاه های عراق زندگی می کنند و اکثر کتاب هایی که درباره مفهوم ...
های کرد دفاع پرس: دردناک ترین صحنه ای که در اسارت دیدید چه بود؟ شیران: آنقدر آن روز ها در ذهنمان شکل بسته که بعد از 40 سال هفته ای نیست خواب نبینم دارم اسیر می شوم، هنوز خواب می بینم با شهدا هستم و این خواب ها را هم توفیق می دانم. دردناکترین صحنه برایم شهادت عیوض عامری بود. جوان سیه چرده بندرعباسی که هیچ وقت این صحنه از یادم نمی رود. یک دختری داشت که از او برایمان می گفت. آن ...
قدس سپاه پاسداران شخصاً با 50 تن از نیروهایش به اربیل می رود و طی عملیاتی که شخصاً فرماندهی آن را به عهده داشت، موفق می شود محاصره شهر اربیل را بشکند. وی در ادامه گفت: مسعود بارزانی روایتی از نقش بی بدیل سردار شهید قاسم سلیمانی در متوقف کردن یورش داعش به اقلیم کردستان ارائه می دهد. مسعود بارزانی رئیس سابق اقلیم کردستان عراق و رهبر حزب دموکرات کردستان عراق به کمک های تسلیحاتی و نظامی ...
شود روزی گلستان غم مخور. حاج خانم حسن آقا آمد. پسرت شناسایی شده جنازه اش پیدا شده. 37 سال مفقود بود، الان آمد. ما فکر می کردیم الان این مادر می زند زیر گریه. الان شوکه می شود و چیزی می گوید. چون من خاطره ای از بازگشت اولین گروه آزادگان در ذهن داشتم. یک آزاده ای بود که با خانواده اش آشنا بودیم و ارتباط داشتم. ما رفتیم فرودگاه، برای استقبال. در عقب یک هواپیمای باریک نظامی باز شد، مفقودین و اسرا ...