عمری که صرف شهادت شد/انشای عجیب و گریه مادر
سایر منابع:
سایر خبرها
بهترین نوشیدنی برای رفع عطش در تابستان
استعدادم هم همان جا بود، کلاس آشپزی بود! بگذریم؛ بالاخره بچه بودم و شک نداشتم که پدر و مادر، صلاح من را می خواهند و تقریبا بدون غرغر، هر کلاسی که ثبت نام می کردند، می رفتم. بدترین خاطره ها برای کلاس نقاشی بود که کوچک ترین استعدادی در آن نداشتم و حس می کردم در این رشته، یک آبروریزی تمام عیار برای خانواده ام هستم! اما در عوض، عاشق کلاس پینگ پنگ بودم. تاق-توق؛ تاق-توق! چقدر این آهنگ را ...
بار امانتی که بر دوش ماست
ساله و سارای 14 ساله اش ازش خداحافظی کنن. تا به وصیت خودش تو نیاسر دفنش کنم... چقدر گذشته بود؟ دو هفته؟ دوماه؟ حالا باز تو هواپیما بودم. این بار پرواز داخلی برای سفر کاری. از پنجره به بیرون نه! به خود پنجره نگاه می کردم. شب بود و توی پنجره عکس مسافر صندلی پشتی افتاده بود. یه پسر بامزه همسن و سال رضای من. پسری که تمام سفر هی خم شد سمت صندلی بغلیش و هی گفت: بابا... بابا... بابا... و من دیدم و ...
همراه روز های سخت
پشت سر گذاشتم و به اصغر وصالی ثابت کردم که من خبرنگار پشت میزنشین نیستم. بعد از آن درگیری ها به خانه ای رسیدیم. برایمان شام آوردند؛ همه خسته و مانده شروع کردیم به خوردن. نان و ماست و دوغ (با سبزی کوهی) و یک مرغ هم بود. شهید وصالی جز نان و ماست هیچ چیز نخورد؛ آن هم به مقداری کم. هرچه بچه ها اصرار کردند، غذا نخورد. رفت بیرون و گفت: گشتی می زنم و برمی گردم. بعد ها از شهید وصالی پرسیدم که چرا آن شب شام ...
من یک مادرم، مادر سه قلوها ؛ شاد و پرمشغله
مهیا می کند و نتیجه اش می شود مادری سرزنده و شاداب و پرانرژی برای فرزندانش؛ مادری که حال همه اهل خانه را بهتر می کند و از مادرانگی اش خوشحال است. سمیه علی اکبری، مادر حسین 16ساله و سارا و حورا و یحیی 7ساله است؛ سه قلوهایی که کلاس اولشان را تازه تمام کرده اند. روزها و ماه های اول به دنیاآمدن سه قلوها با داشتن پسرک 8ساله، روزهای راحتی نبوده است. با کمک مادربزرگ های خانواده کم کم بچه ها از ...
گردان طلبه ها و اولین روحانیون جنگ چه کسانی بودند/ ماجرای کربلای 5 در معیت طلاب
.... خودش بعدا برایم تعریف کرد که من حرف آخوندها را قبول نداشتم و سعی می کردم ارتباطی با آن ها نداشته باشم. وقتی مرا به گردان طلبه ها فرستادند، شب همه بلند شدیم و به مانور پیاده روی رفتیم و برگشتیم. بعدش همه وضو گرفتند و هر کسی به کناری رفت و مشغول خواندن نماز شد . می گفت من هم در عالم لاتی خودم نشسته بودم و نگاه شان می کردم. یک آن دلم زیرورو شد. با خودم گفتم این ها کی هستند، ما کی هستیم، این جا ...
لباس دامادی علی قسمت جبهه شد
.... یادم است بعد از شهادت علی یک نفر از روستای همجوار نزد من آمد و گفت علی خیلی انسان خوب و شریفی بود. او خاطره ای نقل کرد و گفت یک روز به خانه شما آمدم و یکی از کبوتر های علی را دزدیدم. هنگام فرار یکی از بچه های محل من را دید و دست مرا گرفت و نزد علی برد و ماجرا را شرح داد. من منتظر بودم که علی من را کتک بزند یا سرزنش کند، اما در جواب گفت خودم به این پسر گفتم بیاید هر کدام از کبوتر ها را که می خواهد بردارد. آن لحظه علی آبروی مرا حفظ کرد و من هیچ وقت علی را به خاطر این لطفی که در حقم کرده است فراموش نمی کنم. ...
حاضرم سرود سلام فرمانده را با تمام روضه هایم عوض کنم +صوت
بچه های ما توهین و بی ادبی کند، خوب نیست! سلیقه بچه های ماست که به امام زمانش بگوید سلام فرمانده. زمانی که می گویی خوب نیست به بچه های ما هم بی ادبی می کنی. وی افزود: سال ها من نوحه خواندم و دیگران هم خواندند، اما فردی گفت سلام فرمانده و امروز همه آن را می خوانند. این را خدا خواسته است. خودتان را جلوی سیلی که امام زمان(عج) راه انداخته است، قرار ندهید. شما را خواهد کند. این همه نوحه ...
انتقام شهید صیادخدایی را از دشمنان خواهیم گرفت
به گزارش جهت پرس ، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دیدار با خانواده سردار شهید حسن صیادخدایی گفت: چند روز پیش که به قم سفر کرده بودم همه مردم خواهان این بودند که انتقام خون شهید صیادخدایی را بگیریم.؛ همچنین در روز تشییع پیکر این شهید نیز مردم بر انتقام از قاتلان شهید صیادخدایی مُصِر بودند. سرلشکر سلامی همچنین گفت: دشمن از قلب کاخ سفید و تل آویو او را ماه ها و سال ...
تبریک روز دختر از طرف مادر و پدر به دخترم 1401 با عکس نوشته
به زندگیمان معنا بخشیدی و هر خنده ات هدیه ای شد از جانب پروردگار بر قلبمان با خوشی ات روز و شب مان ساخته می شود و هر لحظه سلامتی و شادی ات را از خداوند منان خواستارم روز دختر بر تو مبارک از نگاهت سیب چیدم، حال و روزم خوب شد عطر شعرت را شنیدم ، حال و روزم خوب شد وقت قایم باشک ما بود و من با اشتیاق ...
شهاب حسینی بازی در فیلم موهن عنکبوت مقدس را رد کرد؟
کم و کیف روحیات هم آشنا شده ایم. در طول تمام این سال ها زیروبم صدای یکدیگر را به خوبی احساس می کنیم؛ بنابراین حتی در مراحلی از زندگی که احساس می کردیم اینجا و این بار دیگر آخر خط است، همان حس آشنایی که در وجود هر دوی مان بود، ما را به صبر و مدارا دعوت می کرد. من خودم را از شهاب جدا نمی دانم. در این 18 سال زندگی مشترک ما با هم بزرگ شدیم. هر اتفاقی که برای او می افتاد من در کنارش بودم و از همراهی با ...
کاش گرد و غبار به این خانه نرسد!/ چند روایت از حال و هوای شهر در یک روز غبارگرفته
شکند و با لحنی دلسوازنه می گوید: دخترم، روی کالسکه بچه مشمع می کشیدی، هوا کثیف است، گناه دارد طفل معصوم! حق با اوست، تمام مسیر نوزاد هوای خاک آلوده نفس کشیده. ظاهرا تعطیلی، فرصت میهمانی و دورهمی مادر را چنان به وجد آورده که از این حرف خوشش نیامده و می گوید: از دی اکسید نفس خودمان که پشت این ماسک ها تنفسش می کنیم که خطرناک تر نیست. فردا غلظت خون می گیری خدای نکرده خانم جان. زن میانسال چیزی نمی گوید ...
نفشه شوم مادر و پسر عملی شد؛ قتل پدر هنگام غذا خوردن
باعث شد تا بیشتر به اعضای خانواده ظنین شویم گفت: در ادامه بار دیگر همسر و فرزندان این مرد به پلیس آگاهی دعوت شده و مورد تحقیقات تخصصی قرار گرفتند که در نهایت همسر مقتول چند روز پس از این حادثه با مشاهده مستندات پلیس به ناچار لب به اعتراف گشود و به قتل شوهرش با همدستی پسرش مهران اعتراف کرد و گفت: شوهرم مرد بداخلاق و خسیسی بود همیشه زندگی را برای من و بچه هایم جهنم می کرد. با این حال من او را تحمل ...
روایتی دردناک از نوزادانی که سر نخواستنشان دعواست
بهزیستی فرستاده می شوند. بی هویتی، گناه نکرده نوزادانی با والدین معتاد و کارتن خواب! مهناز مادر یکی از نوزادانی است که به اعتیاد به شیشه و هروئین مبتلا است و طی دوران کارتن خوابی 7 ساله خود 3 بار باردار شده و جز یکی از آن ها 2 فرزند دیگرش از بدو تولد تا کنون در بهزیستی به سر می برند. به گفته مهناز فرزند اولش پسر بوده و پس از به دنیا آمدنش در حیاط خانه ای که جزو ...
از دیدار با امام در نجف تا شهادت در خرمشهر
قبول داشتند مادر هم مانع کارهایش نمی شد. مقید به خمس و زکات او خودش را وقف جامعه و انقلاب کرده بود. منطقه خوش آب و هوایی داشتیم که به آن میدان 22 بهمن می گویند. پدر آنجا 15 هزار متر زمین داشت و می گفت باید برای خمس 300 مترش را به فلان روحانی بدهم. چند سال بعد از شهادت پدر، پسر آن روحانی آمد منزل ما و گفت پدر شما 300 متر زمین بابت خمس به پدر من داده و ما می خواهیم آن را به شما ...
کیلومتر ها رکاب زد تا به جبهه برود
جبهه شدم دلم هزار راه رفت. با خودم گفتم یعنی اجازه می دهند این بچه به جبهه برود؟ اگر برود تا برگردد من زنده می مانم؟ شب در خانه جمع شدیم. او که دستش رو شده بود، سعی کرد رضایت ما را جلب کند و موفق هم شد. دوم خرداد 1361 علاقه زیاد شهریار به امام و انقلاب باعث شد درس و مدرسه را رها کند و به خیل رزمندگان اسلام ملحق شود. بعد از آموزش سه روز به مرخصی آمد. وقتی خواست اعزام شود، قرآن و آب ...
علی اکبرم در مسیر آزادی خرمشهر حسینی شد
خاطر همین تمام لباس هایش را خودش می شست تا من متوجه زخمش نشوم. ازدواج بماند برای بعد از جنگ پسرم همیشه از زن و بچه حرف می زد. خیلی دوست داشت زن بگیرد. بیشتر وقت ها دست پر به خانه می آمد. گاهی وقت ها هم نسیه خرید می کرد. گفتم من راضی نیستم خودت را پیش این و آن کوچک کنی و جنس نسیه بگیری.. گفت می خواهم عادت کنم که دست و دلباز باشم، وقتی زن و بچه دار شدم، سختم نباشد و به آن ها هم سخت ...
شهید چمران مرا به دستمال سرخ ها سپرد
در کتاب عکاسان جنگ توسط بنیاد روایت فتح به چاپ رسیده است. همچنین برخی از این عکس ها برای نخستین بار در سال 1394 در نمایشگاهی در خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد. وی در وقایع کردستان با اصغر وصالی و گروه دستمال سرخ ها آشنا شد. وجه تسمیه این گروه به شهادت یکی از اعضای جوان آن باز می گردد. او به هنگام شهادت، لباسی سرخ بر تن داشت که همرزمانش به عنوان یادبود وی، تکه هایی از لباس او را بر ...
شهید چمران مرا به دستمال سرخ ها سپرد
در کتاب عکاسان جنگ توسط بنیاد روایت فتح به چاپ رسیده است. همچنین برخی از این عکس ها برای نخستین بار در سال 1394 در نمایشگاهی در خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد. وی در وقایع کردستان با و گروه دستمال سرخ ها آشنا شد. وجه تسمیه این گروه به شهادت یکی از اعضای جوان آن باز می گردد. او به هنگام شهادت، لباسی سرخ بر تن داشت که همرزمانش به عنوان یادبود وی، تکه هایی از لباس او را بر گردن بستند و ...
مادری که حتی با اشغال خرمشهر در شهر ماند/ زنان در رختشوی خانه با آب چشم لباس های خون آلود را شستند
تا آخر عمر زندگی کرد وی افزود: من آن زمان باردار بودم و نمی توانستم در مقاومت خرمشهر شرکت کنم، اما همچنان که در خانه بودم دلم پیش بچه های شهر بود و دلم می خواست شرایطش را داشتم و می توانستم نقشی عملی ایفا کنم، تا اینکه شهید موسوی مجروح شد و به آبادان و سپس به اهواز رفتیم. چون تیری که خورده بود نزدیک نخاع بود باید عمل می شد، اما جراحی خطرناکی بود که البته تا زمان شهادت و پایان عمر گلوله ...
ماجرای دیدار نوروزی سردار سلیمانی و نماز با تُربت شهید مدافع حرم/ پله ها تمام نمی شدند در کتابفروشی ها
: سردارسلیمانی قرار است فردا به دیدن خانواده شهدای ساکن در البرز بیایند و اگر آمدن به منزل شما قطعی شد، فردا اطلاع می دهیم. صبح روز هشت فروردین منتظر تماس بودم که با من تماس گرفته شد و گفتند: سردار سلیمانی حدود ساعت 10 به منزلتان می آیند. من بچه ها را بیدار نکردم و با مادر آقا مهدی تماس گرفتم و گفتم که قرار است سردار سلیمانی به منزلمان بیایند. در حال آماده کردن خانه بودم که زنگ منزل مان ز ...
حسرت حضور در استادیوم آزادی و فریاد سلام فرمانده
.... بدون کد رهگیری راه میدن؟ همه دارند از خانه پیام می فرستند و شور و مشورت می کنند که یک نفر از ورودی ورزشگاه عکس می فرستد. عکس مامان و سه تا بچه. مامان لبخند به لب، بچه ها درحال رصد محیط. یکی قله را فتح کرده. یکی شده خبرنگار میدان. از گمانه زنی ها و تردیدها عبور کرده ایم. او رفته، خیلی ها دارند می روند. من از توی خانه چطوری از صف 313 نفر سلام بکنم؟ اشکم را پاک میکنم. کم کم ...
وابستگی کودک به عروسک نشانه چیست؟
دکتر مهسا ساداتی اظهار کرد: افراد وقتی صاحب فرزند می شوند یک سری اسباب بازی برای کودک خود تهیه می کنند تا با آن ها سرگرم باشد و بازی کند. بچه ها در سنین زیر 6 ماه بیشتر تمایل به اسباب بازی هایی مثل جغجغه دارند. بچه ها در این سن درک چندانی از اسباب بازی ندارند و نمی توانند وسایل بازی را در دست بگیرند یا بغل کنند و در مواردی اسباب بازی هایی که صدا دارند حواس بچه را بیشتر به سمت خود جلب می کنند. تمایل کودکان زیر سه سا ...
ماجرای آخرین دیدار علامه مصباح یزدی با احمدی نژاد
حوزه علمیه برود. بله، اولین فرزند ایشان هستم. * مادر خانه دار هستند؟ بله. * مادر در قید حیات هستند؟ نخیر. پدر و مادرم فوت کرده اند. * مدرسه ابتدائی را به مدرسه آشیخ عباس پورمحمدی در رفسنجان رفتید. در تابستانی در مسجد سقاخانه شیخ عباس پورمحمدی رفتم. خیلی مرد عزیزی بود. با لباس کارگری و بچه بودم انتهای صف رفتم و گفت این بچه ...
نظر مصباح یزدی: آیت الله خامنه ای جامعیت بیشتری از امام خمینی دارد
فرزند ایشان هستم. مادر خانه دار هستند؟ بله. مادر در قید حیات هستند؟ نخیر. پدر و مادرم فوت کرده اند. مدرسه ابتدائی را به مدرسه آشیخ عباس پورمحمدی در رفسنجان رفتید. در تابستانی در مسجد سقاخانه شیخ عباس پورمحمدی رفتم. خیلی مرد عزیزی بود. با لباس کارگری و بچه بودم انتهای صف رفتم و گفت این بچه جلو برود و تکبیر بگوید. من گفتم بلد نیستم. یک ...
مرگ وحشتناک ملیکا و میترا در برابر چشمان مادرشان / این زن ریختن متروپل روی بچه هایش را دید + فیلم و عکس
به گزارش رکنا، میترا و چند دقیقه ای زیر سایبان بستنی فروش کنار ساختمان ایستادند تا مادرشان از داروخانه روبروی بستنی فروشی داروهایشان را بگیرد و با هم به خانه برگردند. فاطمه خلفی زاده، زن عموی دخترها هم کنار آنها بود.دخترها فکر می کردند تنها چند دقیقه منتظر خواهند بود و چشم به راه مادر ایستادند.اما مادر فکرش را نمی کرد که خودش تا آخر عمر چشم به راه دردانه هایش بماند و آوار مرگ در متروپل ...
کدام تکفیری ها بااخلاق تر بودند؟!
پرواز رفت لندن. عه به همین راحتی؟ نخست وزیر برود؟ دو شب بعد، وزارت دفاع در میدان اموی رفت روی آسمان؛ همه رفتند به هوا. تمام ژنرال های سوریه کشته شدند. دقیقا مثل دهه 60، و حادثه 7 تیر شهید بهشتی، و 8 شهریور رجایی و باهنر شد. آن طرف هم ریخت به هم.. خب ما اینجا یک امامی داشتیم؛ نفس امام همه را جمع می کرد؛ بشار می توانست نفس امام را داشته باشد؟ نمی توانست. این بود که حاج قاسم و بچه هایش باعث شدند که ...
روایتی شیرین از دغدغه های خواهر و برادر کتاب باز/ نخستین گام زندگیمان با کتاب ورق خورد
اشاره به اینکه سال های اول تحصیل در روستای مهارلو درس می خواندم و از کلاس پنجم به سروستان آمدم، توضیح داد: از همان سال ورودم شروع کردم به معرفی کتاب به دوستانم، و این کار را از سر صف صبحگاه شروع کردم، کتابهای جالبی که خوانده بودم را به صورت جذاب به بچه ها معرفی می کردم. او افزود: کلاس هشتم خیلی جدی تر این کار را انجام دادیم و با کمک معلم دلسوز و مهربانمان آقای وحید حیدری که خودش کتابخوان، ...
افضلی: خادم یک عده بله قربان گو را دور خودش جمع کرده بود/ می گفتند خانه کشتی، جِن دارد!
...، اما رسول خادم گفت اگر قانون را عوض کنم، باید اسم 40 نفر دیگر را هم به لیست اضافه کنم، برود تا سال آینده. به این شکل سال 2015 را از دست دادم. آمدم 79 کیلوگرم که تصمیم اشتباهی بود. 5 سال از عمر کشتی ام با این اتفاق از بین رفت. همه خانواده ام درگیر این مسئله شدند. هر جا اول هم می شدم می دانستم به اردو بروم رسول خادم یک فیلمی سرم پیاده می کند. *از 8 صبح تا 8 شب جلوی خانه کشتی ایستادم ...