عشق مصطفی چمران به شهادت از زبان فرمانده گردان میثم
سایر منابع:
سایر خبرها
توییت انصاف | واکنش ها به تجمع نوجوانان در شیراز و برخورد با آن
این واقعا زشت و خیلی نامردیه که تو یک شهر ایران اینجوری لباس میپوشن امیدوارم خدا اینارو هدایت کنه البته به سمت بقیه شهر های ایران چون بار ها گفتم خاک نطفه این دهه هشتاد ها و نوی ها خیلی نترسه همو دختر شیرازیو: خب! مث که اسکیت باز ها رو تو چمران جمع کردن چند وقت پیشم جلو یه نوازنده دو تا دختر رقصیدن سازشو کلانتری گرفت:) بوکلند رو پلمپ کردن آبی رو هم مث که بستن ...
جلوه ای از اخلاص شهدایی در عملیات بیت المقدس
بودیم که او ناگهان داد زد قف! قف! قف! (به معنی ایست!). من که هیچ تجربه ای از جنگیدن با عراقی ها نداشتم و اولین بارم بود که چنین حرفی را می شنیدم، با خودم گفتم وسط این معرکه چرا این سرباز عراقی دنبال قیف می گردد؟! معمولا مسئول بهداری در کنار فرمانده گردان حرکت می کند؛ اما شهید تقوی مسئول بهداری گردان ما رفته بود خیلی جلوتر کنار تک تیرانداز ها و آرپی جی زن ها دراز کشیده بود. با ندای الله اکبر ، دستور ...
قتل استعداد کودک با سرکوب هیجانات او
به مجتمع جدیدمان تازه نقل مکان کرده بودیم. خانه جدید ما از همین خانه های امروزی بود که مکالمات همسایه کناری ات به راحتی به گوش می رسد! تقریبا از صبح که بیدار می شدم تا شب ، صدای داد و فریادهای زن همسایه خطاب به پسر بچه اش به گوشم می رسید. در ادامه، روایتی از شیوه تربیت فرزند آن خانواده را به همراه تحلیل روان شناسانه ماجرا خواهید خواند. خانه ای بدون آثار حضور یک پسر بچه 4 ...
امروزه میدان برای قدم گذاشتن در مسیر راه شهید چمران فراهم است/ حضور اساتید در جهاد تبیین الزامیست
به گزارش صاحب نیوز ؛ غلامعلی حداد عادل عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی شامگاه پنجشنبه در همایش بزرگداشت بسیج اساتید و گرامیداشت شهید چمران که در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: سال 1342 وارد دانشگاه تهران شدم و در آن سال ها با برادر کوچک تر شهید چمران آشنا شدم زیرا دانشجویان مذهبی به هم دیگر شناخت داشتند، شهید چمران در آن زمان به آمریکا رفته بود و کسی دسترسی به ایشان نداشت اما من دهه ...
کتاب مرغداری در میدان جنگ رونمایی شد
تا از بچه های مرکز پیام از ساختمانشان بیرون آمده بودند و افتاده بودند کف زمین خاکی. یکی شان بالا آورده بود و دوتای دیگر، دهانشان کف کرده بود. نفر سوم، هی داد می زد: ای وای! پدرتون رو در می آرم! این چه تخم مرغی بود! انگار فاسد شده بود! وای! دل و روده ام اومد بالا! برادر رسولی با شنیدن صدای بچه ها، با شتاب از سنگرش بیرون آمد و رفت طرف آن ها. به اشتراک بگذارید : https://shahr20. ...
شرح خاطرات و توصیف و خصوصیات شهید چمران از زبان دکتر حداد عادل/دانشگاهیان در معرفی این چهره تلاش کنند
اولین ایرانی بود که در فیزیک فیزیک پلاسما phd گرفت از امریکا. وی با یادآوری این که اوایل انقلاب یکبار چندین سال بعد از شهادت چمران به امریکا سفر کرده بودم در یک کنفرانسی یک استاد فیزیک تصادفا کنار دست من نشسته بود وقتی متوجه شد من از ایران آمدم گفت ما در دانشگاه برکلی یک همکلاسی داشتیم خیلی دانشجوی با استعدادی بود خیلی باسواد و باهوش بود اسمش چمران بود این کجاست، عنوان کرد: گفتم شهید شد ...
دمی با پیر تئاتر همدان / مردی که الفبای هنر را در تواضع می داند
دعوتم کرد، وقتی وارد شدم در همان احوالپرسی اول متوجه سنگینی گوش استاد شدم پس باید بلند صحبت می کردم، بدون درنگ باب گفت وگو آغاز شد. از حال و روز این روزهایش پرسیدم، پاسخ داد: تقریبا حدود هفت هشت سالی است توانایی رفتن به شهرستان ها یا داوری کردن و دیدن کار بچه ها را ندارم، اما خوشحالم خدا کمک کرد کارهای من باعث شد انجمن های تئاتر در تمام شهرستان های همدان دایر شوند و فعالیت کنند، آن موقع ...
شهیدی که سر و تن را به پیشگاه خدا احسان کرد و کربلایی شد
دارم برایم دعا کن.این شد که یک شب حوالی ساعت دو از خواب بیدار شدم و به حضرت ابوالفضل(ع) توسل کردم و به ایشان گفتم یا حضرت ابوالفضل(ع) حاجت احسان را بده، بدون اینکه از خواسته پسرم خبر داشته باشم این را گفتم و خوابیدم که بعد خبر آوردند سحرگاه همان روز احسان به شهادت رسید. بوسه بر پای پدر و مادر داداش همیشه عادت داشت دست پدر و مادر را ببوسد و گاهی که پای پدر و مادر درد می کرد پایشان را می ...
به تمام معنا عاشق حضرت زهرا (س) بود
مورد حضرت زهرا سلام الله علیها خواند. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است. گفتم : به یک شرط تو را قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد. مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها ...
کتاب مرغداری در میدان جنگ در قم رونمایی شد
های مرکز پیام از ساختمانشان بیرون آمده بودند و افتاده بودند کف زمین خاکی. یکی شان بالا آورده بود و دوتای دیگر، دهانشان کف کرده بود. نفر سوم، هی داد می زد: ای وای! پدرتون رو در می آرم! این چه تخم مرغی بود! انگار فاسد شده بود! وای! دل و روده ام اومد بالا! برادررسولی با شنیدن صدای بچه ها، با شتاب از سنگرش بیرون آمد و رفت طرف آن ها. خاطرنشان می شود، سیدسعید هاشمی شاعر و نویسنده کتاب های کودک و نوجوان است. نظری / قم اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: ...
زیدان: من یک برنده هستم؛ سه قهرمانی پیاپی در اروپا هرگز شانسی نیست
کارواخال در یک سمت و مارسلو در سمتی دیگر واقعاً خوب کار کردیم. در نیمه دوم 3 گل به ثمر رساندیم. 10 دقیقه اول را در دست گرفتیم و آنها را خفه کردیم. از جلو پرس می کردیم و خیلی دوست دارم که تیمم را اینگونه ببینم. برو و توپ را از جلو بگیر و گلوی تیم حریف را فشار بده! همیشه نمی توان عجله کرد. تعجب نمی کنم که خیلی زود پس از منصوب شدن به عنوان سرمربی رئال مادرید، فاتح لیگ قهرمانان شدم، چون وقتی کاری ...
شهدای مدافع حرم در فتنه سال88/هر جا حرف انقلاب اسلامی هست ما هستیم
. بلوک سیمانی به سمتمان پرتاب شد/با قمه پشت یکی از بچه ها را شکافتند محمودرضا آرشیوی از کلیپ های مربوط به اغتشاشات فتنه 88 را ریخته بود روی یک فلش مموری و با خودش آورده بود تبریز. قرار شد محتویاتش را ببینم و بدون کپی کردن به او پس بدهم. فلش مموری را که می داد گفت: فقط بعضی هایش قابل دیدن نیست زیاد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه های خشن دارد. گفتم: نمی بینم بیا بگیر. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا ...
◄ سه روش جدید زروگیری/ قانون چه می گوید؟
، گفت برو تا شیشه های ماشینتو نشکستیم و آتیش نزدیمت. مورد دوم: با زن و دو تا بچه هام که به قصد تفریح به منطقه آبعلی نزدیک تهران رفته بودیم، با مسئله جالبی روبرو شدیم. حدود 40 کیلومتری تهران در وسط جاده، جوان قوی هیکلی که تظاهر می کرد که حالت طبیعی ندارد، به من که سوار خودرو بودم اشاره می کرد که بایستیم. نا خودآگاه به سمتش رفتم ولی قصد توقف نداشتم. با سرعت 60 کیلومتر ...
فال حافظ امروز پنجشنبه 2 تیر 1401 | نیت کن، خیر است+تفسیر دقیق
...> به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد تفسیر فال حافظ شما می گوید تقاضای خویش را بلند بگو تا شاید کسی حرف هایت را بشنود یعنی به مقصد برسی. این فال را هم به این امید باز کرده ای که دولت و شام نصیبت شود. پس آن روز بسیار نزدیک است و تو به بلندترین مرحله خوشبختی و مقام دست پیدا می کنی. تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو پرده غنچه می ...
سرنوشت هادی فلافلی در مقبره خانوادگی نجف!
. یک بار تعریف می کرد و می گفت که من 5 ثانیه با شهادت فاصله داشتم. فکر می کردم در حوزه اتفاقی افتاده در حالی که رفته بود به جبهه و می گفت ما در یک اتاق بودیم و داعشی ها هم در اتاق بغلی مان بودند. ناگهان وقتی صدای ما را شنیدند که فارسی صحبت می کنیم، شروع کردند به تیراندازی! گفت آنجا اگر 5 ثانیه دیرتر فرار می کردم، شهید می شدم. تا آمدیم بیرون، یکی از آن ها خودش را منفجر کرد و ساختمان فرو ...
چمران؛ یک نفر بود، تمام شد!
چمران را اولین بار در فرودگاه سنندج دیدم در جریان درگیری های پاوه، رفته بودم کردستان؛ اما چون سنندج درخطر بود، ما را در همان فرودگاه سنندج نگه داشته بودند. اولین بار شهید چمران را از نزدیک، توی همین فرودگاه، بعد از قضایای پاوه دیدم؛ البته با توجه به اینکه ایشان وزیر دفاع بودند، شناختی درباره ایشان داشتم؛ ولی خب دیدار چهره به چهره مان توی فرودگاه بود و بعدها توی ستاد جنگ های نامنظم ادامه داشت. کار بزرگ چمران در جنوب و نجات اهواز از سقوط عراق از یک سو تا نورد اهواز (پنج کیلومتری) آمده بود و از سمت دیگر هم تا حمیدیه (25کیلومتری). هر آن امکان داشت بیاید اهواز را بگیرد و اگر اهواز گرفته می شد، خوزستان سقوط می کرد. توی این گیرودار، دکتر چمران بنا را بر این گذاشته بود که هر شب با کمک گروه هایی که تدارک دیده بود، مثل ما، همراه با گروه های چریکی تیپ نوحد (کلاه سبزهای ارتش)، به دشمن ضربه وارد شود؛ به صورتی که نتوانند پیشروی کنند و مانع پیشرفت آن ها شود. بدین منظور دکتر چمران تصمیم گرفت از آب علیه دشمن استفاده کند. او سدی را در محل کوهه، 25کیلومتری اهواز به سمت سوسنگرد، روی رودخانه کرخه کور تعبیه کرد؛ جایی که دشمن 300متری آنجا بود. بعد از آنکه سد احداث شد، آب انداختند و دشمن مجبور شد یک خیز به عقب برود و حتی خاک ریزی جلوی خودش بزند. این کار نتیجه ای جز دورکردن دشمن از حالت تهاجمی اش نداشت. چمران با کمک آب ارتش عراق را دگرگون کرد اقدام دیگر شهید چمران این بود که ...
طعمه سوداگران مرگ؛ همه چیز از یک دندان درد شروع شد
که رهاش نمی کنم. دیگه نمی دونستم که توی هروئین و کراک می افتم و این ها باعث میشه بچه ام رو فراموش کنم. می گفتم مثل مشروب و تریاک بچه ام رو فراموش نکردم. وقتی پول نداشتم و می رفتم پارک، با معتادهای دیگه می نشستم یا لباسشون رو می شستم یا مثلا مواظب وسایلاشون می شدم و در عوضش اوایل بهم (مواد) می دادن اما رفته رفته که مواد گرون تر شد دیگه می گفتن به فکر باش، اینجوری نمی شه. شیرین ...
از “گور” برخاسته – نصیرنیوز
شیرین آن روزها را اینطور تعریف می کند: بردنم پیش قاضی با مواد. جنس داشتم و مصرف هم می کردم. قاضی ازم آدرس خونه پدریم رو خواست ولی ندادم و گفتم کسی رو ندارم. 6 ماه برام برید و بچه ام رو ازم گرفتن و دادن بهزیستی. 6 ماهو گذروندم و شلاق خوردم و اومدم بیرون. با یک آقای دیگه دوست شدم و رفتم دخترم رو آوردم. نگار 8 سالش شد. وقتی آزاد شدم، قاضی منو تحویل بهزیستی داد. 2 ماهی توی بهزیستی موندم و باز هم دنبال ...
خاطره منتشرنشده از ترور نافرجام شهید چمران در بیمارستان
زمانی که در بیمارستان گلستان اهواز مشغول خدمت بودیم، یک روز یک مجروح آوردند و گفتند ایشان از مسؤولان و فرماندهان جنگ است. آن زمان بیمارستان هم خیلی شلوغ بود. وقتی آن مجروح را دیدم، متوجه شدم که او دکتر مصطفی چمران است! بر اثر ترکش خمپاره، ران پایش جراحت سنگینی برداشته بود. پیش استاد دکتر دوایی رفتم و گفتم دکتر چمران را آوردند و خونریزی شدیدی هم دارد. گفت: اتاق عمل هایمان پر ...
دستمزد کم و بابرکت آستان قدس را به درآمد بالای بافندگی ترجیح دادم
بودم که تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم، یک آقایی گفت: راست می گویند حرم امام رضا(ع) را بمب گذاشته اند؟ گفتم: برو مرد حسابی مگر حرم را بمب می گذارند؟ نه آقاجان و گوشی را گذاشتم. دوباره زنگ زد و گفت: خانه تان کجاست؟ گفتم: خانه مان مقدم است و از روی پشت بام حرم دیده می شود. گفت: آقا تو خبر نداری حرم را بمب گذاشته اند. سراسیمه از خانه بیرون زدم و دیدم خیابان شلوغ است و مردم به سمت حرم می روند. خودم ...
وقتی عشق به جهاد به جانبازی در نوجوانی منجر می شود
از هم محلی های من بودند و من را ثبت نام نمی کردند. یک روز یکی از نیروهای میبدی برای نام نویسی آمده بود، در آن روز من موفق به نام نویسی شدم. یکی از شروط ثبت نام قد150 تا 160 بود. قسمتی از دیوار اتاق را درجه بندی کرده بودند و هر کدام از داوطلبان آنجا می ایستادند تا اگر قدشان به حدنصاب رسید ثبت نام کنند. به همین دلیل من یک آجر زیر پایم گذاشتم که قدم بزرگ تر به نظر بیاید. با این ترفند توانستم وارد ...
مادر اصرار داشت هر 5 پسرش به جبهه بروند
که با کت و شلوار برگشتی؟ کمی پکر شدم. برای همین رفتم حیاط به مادرم گفتم مادر من مجروح شدم. مادرم گفت جدی؟ تو که سر حالی؟... خلاصه کسی تحویلم نگرفت. کربلای 5 و خمپاره مجروح دوم محمدرضا بود که در عملیات والفجر 8 از ناحیه آرنج تیر خورد و عصب دستش قطع شد. الان دست راستش لاغرتر از دست چپش است. بعد از محمدرضا باز هم من مجروح شدم. این بار در عملیات کربلای 5 در شلمچه. از تهران عازم شده بودیم ...
معلمی که چهار دهه در کنار جانبازان نخاعی بوده است
.... روال کاری خود را در آموزش و پرورش داشتم. اوقات فراغت را به اینجا می آمدم. بعد از ازدواج هم بیشتر وقتم را با جانبازان گذراندم تا فرزندان خودم. سال 69 یکی از معاونان بنیاد شهید به آسایشگاه آمد و گفت: یحیی زاده تو مگر زن و بچه نداری؟! تا کی می خواهی مجانی کار کنی؟ گفتم: اتفاقا مستأجرم. زن و بچه هم دارم. همان موقع یک نامه نوشت و گفت به عنوان مسئول فرهنگی در اینجا مشغول به کار شوم. برخی ...
شهید مصطفی چمران؛ از آمریکا تا خط مقدم جبهه/ گفتند آمده ایم سَر چمران را بِبُریم!
متجاوز آمریکایی در صحرای نزدیک طبس اردیبهشت ماه سال 1359. حین بازگشت از طبس به طرف یزد هلی کوپتر دچار نقص فنی شد و در همین منطقه فرود اجباری کرد. افراد حاضر منتظر تعمیر و آماده سازی پرواز بودند. آیت الله خامنه ای روی زمین نشسته و چمران ایستاده است و پشت سر او خلبان هلی کوپتر سروان محمدکریم عابدی، نفرات نشسته از سمت چپ عکس سرلشکر محمد سلیمی فرمانده اسبق کل ارتش، سرهنگ دیزجی، نفر ایستاده ...
وریا غفوری : بازوبند استقلال را با هزاران میلیارد عوض نمی کنم ؛ نمی خواهند در استقلال بمانم
کاپیتان تیم استقلال تهران درمورد احتمال تمدید قرارداد با این باشگاه صحبت کرد. وریا غفوری درخصوص معرفی سرمربی جدید تیم استقلال تهران اظهار داشت: واقعیت این است که خوشحال شدم استقلال بالاخره توانست مربی خودش را پیدا کند. یک مربی حرفه ای و با رزومه امیدوارم موفق باشند. دیروز از روی ناراحتی یک چیزی گفتم و فکر نمی کردم اصلا ضبط شود ولی واقعیت این است که تا به امروز هیچگونه تماسی ...
روایتی از حضور در مراسم جشن ترخیص کارکنان وظیفه ارتش
تکتم جاوید | شهرآرانیوز؛ میان آن همه جوان، سن و سالش به وضوح از بقیه بیشتر است. به خصوص با آن صورت پخته و مو های کمی ریخته سرش. دو ماه خدمت آموزشی ام که تمام شد برای مرخصی رفتم خانه و پشت سرم را هم نگاه نکردم. یعنی شدم سرباز فراری. یک پسر هشت ماهه داشتم، در یک خانه مستأجری و هزار قرض وقوله و مشکل. از سربازی رفتن پشیمان شده بودم. همسرم مانده بود بدون خرج و پشتوانه. برگشتم و کار کردم. می ...
جبهه برای علی اصغر معبد عاشقان خدا بود
...؛ می گفت با این که خیلی سال از تو کوچک تر است، اما چقدر مطالعه دارد گفت سعی کنم با او رفیق شوم آن روزگار از سرِ حسادت بچگی، توصیه پدری را جدی نگرفتم، ولی قیافه اش در ذهنم ماند و برایم جالب بود که حالا به خانه آیت الله قمی آمده. دیدم کوله اش را از گُرده اش پایین کشید و به صورتم نگاه کرد او هم من را شناخت، دست دادیم با هم و من برایش گفتم که دیگر پدرم فراش مدرسه بزرگمهر نیست و یک ...
از فقر واقعی تا اظهار فقر / در کوره پزخانه ها چه می گذرد؟ + فیلم
. چنان از حضور خدا در زندگی اش حرف می زند که گویی تمام خدا را در همین کار دیده است. خودش برای مان گفت: دو سال پیش مریض شدم و حالم خیلی بد شد. گفتم: خدایا من مریض باشم و به درد کسی نخورم بهتر است؟ یا سالم باشم و به بندگان نیازمندت رسیدگی کنم؟ من ورزشکارم. مدعی بدن سالمم. این بدن را سالم می خواهم تا برای هر کس که در توانم هست کاری کنم. من سلامتم را از تو می خواهم. بعد از آن حالم خوب شد دیگر ...
تصاویر | اینجا تهران سال 1401؛ اجاره خانه فقط 300 هزار تومان | صاحب خانه ای که دلگرمی اجاره نشین هاست
گشتم دنبال خانه! بعید می دانستم با آن پول پیش کمی که نیمی اش را هم صاحب خانه برای تعمیرات برداشته بود بتوانم جایی را پیدا کنم. خیلی خسته بودم و نگران. آنقدر که اطرافیان هم متوجه شدند. یک روز یکی از دوستانم به رویم آورد و پرسید سید برای چی آنقدر پریشانی؟! ماجرا را که گفتم. دوستم حاج علی را معرفی کرد. در همین مغازه ای که دیدید رفتم و با حاج آقا صحبت کردم. گفت برو خودت قیمت کن هرچه که بود تو نصفش را بده ...
همین حالا کی روش را به تیم ملی بیاورید | من هم جای علی دایی بودم احمدی نژاد را راه نمی دادم
اشجاری؟ خب می خواهم ازچند سال قبل و آن قهرمانی مان با استقلال شروع کنم.10 سال قبل بود با آن نسل طلایی.با این حال بعد از قهرمانی از تیم جدا شدم.شرایط عجیب بود.امیر خان من را می خواست و حتی پیشنهاد هم شد که به من برای فصل جدید نیاز دارد.فقط مانده بود بحث رقم قرارداد که قرار شد با باشگاه حرف بزنم.در نهایت از استقلال جدا شدم. تو در اوج فوتبالت بودی و پیشنهاد های زیادی هم داشتی اما ...