اظهارات شقایق فراهانی درباره خواهرش گلشیفته | سه سال ممنوع کار بودم
سایر منابع:
سایر خبرها
داماد بی شرم پدر عروس را تکه تکه کرد
بود پدرزنم کینه مرا به دل بگیرد.وقتی با آنها در پارکینگ دادسرا روبه رو شدم با قفل فرمان و زنجیر به جانم افتادند. سر و صورتم خونی بود و جرات نداشتم سرم را بالا بیاورم. به همین خاطر در دفاع از خودم چاقویی را که از دست برادرزنم گرفته بودم مقابل خودم نگه داشتم. ولی نمی دانم چطور شد که چاقو به شکم پدرزنم فرو رفت. او در پاسخ به سوال رییس دادگاه درباره اینکه چرا 5ضربه چاقو به شکم پدرزنت زدی گفت: من آن موقع خیلی ترسیده بودم و غریزی از خودم دفاع می کردم. من اصلا متوجه نبودم چکار می کنم. بنا به این گزارش، در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند. ...
تصاویر | دختر محجبه و موزیسین که خادم هیئت است
دوست محجبه دارم که خیلی با او صحبت می کردم. نهایتاً یک شب به دوستم گفتم تصمیم گرفته ام باحجاب باشم. از آن به بعد به طور عجیبی دایرهٔ آدم های اطرافم تغییر کرد و دیدم آن موقعیت چقدر از من دور بوده. قبلاً به خاطر محیطی که در آن بودم، مدام با حاشیه های مختلف درگیر می شدم و اصلاً وقت نداشتم به خودم فکر کنم. هدفم خوش گذراندن بود. ولی در محیط جدید فرصت کردم فکر کنم که اصلاً چرا در این دنیا هستم و می ...
پدر، عشق و پسر تاریخ را برای نوجوان شفاف می کند
...> منتظر بودم دوستش نداشته باشم، چهارصفحه ی اولش را بخوانم و دوباره برش گردانم همان جا توی کتابخانه و بگویم: ببخشید که خوابت را بهم زدم! . اما از آن خوشم آمد، می گذاشتمش توی کیف مخصوص حمل کتاب در مدرسه، که خودم دوخته بودمش و چندروزی همراهم بود، همه جا با خودم می بردمش، حتی اگروقت برای خواندنش نداشتم. یک بار سر یکی از کلاس ها با معلم دعوایم شد، لج کردم و کتاب درسی ام را گذاشتم توی کیفم و پدر ...
4 بار خواستگاری امام خمینی(ره) از همسرش / مهریه چقدر بود ؟! + عکس خدیجه ثقفی
ماهی که آقام مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم. مراحل خواستگاری شروع شد آقاجانم می گفت: از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت می برد، آدمی است که نمی گذارد به قدسی جان بد بگذرد. روی رفاقت چند ساله اش روی آقا شناخت داشت. من می گفتم که اصلاً قم نمی روم و جهاتی بود که میل نداشتم به قم بروم. پس چطور شد که به قم رفتید؟ ظاهراً خواب دیدید اگر یادتان هست بفرمایید ...
سینه زنی شهاب حسینی در عزاداری تاسوعا | گریه زاری شهاب حسینی برای امام حسین علیه السلام
رفتم رشته زبان و ادبیات انگلیسی و سرنوشت طوری رقم خورد که دبیر بشوم. 30سال کارمند آموزش پرورش بودم. البته فعالیت های دیگری هم داشتم؛ مثل فعالیت های تجاری. در کنار این فعالیت هایی که گفتم، شعر هم می گفتم و داستان هم می نوشتم. حتی یادم هست چند فیلمنامه هم نوشتم اما مهم تر از همه، ترجمه هایی بود که در آن زمان انجام دادم. دو سه کار، از آثار ژول ورن را ترجمه کردم؛ مثل بیست هزار فرسنگ زیر ...
روایت بازیگر سرشناس قبل از انقلاب از کارگری در آمریکا
فروش یا راننده بوده ام و گفتم: هیچ کدام؛ بازیگر بودم. بالای هفتاد فیلم سینمایی بازی کرده ام که در سی تایشان نقش اول بوده ام. موش ها و آدم ها ی جان اشتاین بک، مادمازل ژولی استریندبری و دایی وانیا چخوف را بازی کرده ام. همین طور می گفتم و تعجب او بیشتر می شد. ادامه دادم: چهار فیلم سینمایی ساخته ام. مثل تو که در کشورت جایزه اسکار بردی، اسکار کشور خودم را به نام جایزه سپاس برده ام. ولی الان ...
گفتگوی خواندنی با دختری که رتبه اول کنکور تجربی شد +تصویر
، درس خواندن برای کنکور را شروع کردم. چند بار در کنکور شرکت کرده اید؟ امسال اولین بار بود که در کنکور شرکت کردم و رتبه یک تجربی کنکور سراسری را بدست آوردم. در رسیدن شما به موفقیت چه کسانی نقش داشتند؟ در رسیدن من به موفقیت لطف خدا و پس از آن پدر و مادرم نقش داشتند. رمز موفقیت خود را در چه می دانید؟ رمز موفقیت خودم را برنامه ریزی، تلاش ...
اینجا حرف دل را فقط اشک می زند / هیأتی که شهدای مدافع حرم بپا کردند
خبرگزاری فارس مازندران سرویس فرهنگی | گم شده بودم در هیاهوی این شهر، دنبال خودم می گشتم و پیدایش نمی کردم. خسته تر از آن بودم که ببینم جانم زیر آوار این شهر دنیا زده بماند و من هم بشوم تماشاچی. دنبال کنجی بودم، گوشه ای که بتوانم یک دل سیر از تمام نگفته های این دنیا و مافیهایش که هر روز مثل آوار بر سرم خراب می شود، بگویم و به دنبال مرهمی باشم بر این زخم ناسور جاماندگی. من درون کوچه های ...
به بهانه سالگرد شهادت شهید محسن دین شعاری/ولایت فقیه و برگزیدن راه شهادت
از تشرف به حج منصرف شد و در عید قربان همان سال به مسلخ عشق رفت. میریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! حمید داوودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس اینگونه روایت می کند: پاییز سال 1365 همه نیروهای لشکر 27 در اردوگاه کرخه مستقر بودند. محل استقرار بچه های گردان تخریب با اردوگاه لشکر مقداری فاصله داشت. یک روز می خواستم به آنجا بروم تا به چند نفر از بچه محل ...
زندگی تباه شده زن جوان/ دوست شوهرش به او تجاوز کرد!
مدتی قبل دوست شده بودیم و او در جریان ماجرای اعتیادم قرار داشت و اجازه داد تا در منزل او مواد مخدر مصرف کنم، ولی چند روز قبل زمانی که شب هنگام به منزل مرضیه رفتم او در خانه حضور نداشت و شوهرش مرا به داخل دعوت کرد هنگامی که در حال آماده سازی بساط استعمال مواد بودم او ناگهان با چشمانی هوس آلود به سوی من حمله ور شد و مرا مورد تعرض قرار داد. حالم خیلی بد بود، ولی بالاخره خودم را از آن خانه نجات دادم، ولی به خاطر اعتیادم جرئت شکایت از شوهر دوستم را ندارم. ...
اعتراف عامل گروگانگیری در تهران: می خواستم جامعه را اصلاح کنم؛ پول های پولدار هایی که از راه مشروع پول ...
کردن آن ها در بازار ارز ضربه های زیادی به اقتصاد و صنعت کشور وارد می کرد. می خواستم کاری کنم همه مردم در یک شرایط اقتصادی قرار بگیرند. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ من دو فرزند کوچک دارم قبل از ظهر بچه هایم را به خانه مادرزنم بردم و به او گفتم که می خواهم چه کاری انجام دهم. بعد از آن با همسرم خانه مادرزنم را ترک کردیم و در خیابان ها چرخیدیم و درنهایت راهی خانه خاله ام در آجودانیه ...
بلایی که روابط مشکوک سر این زن آورد | شوهر نرگس به سیم آخر زد
او را تعقیب کردم و متوجه شدم او خانه ای برای خودش اجاره کرده و زندگی مستقلی تشکیل داده است و حتی چند خط تلفن دارد. او پنهانی با چندین نفر در ارتباط بود. من از او خواستم تا به ارتباط های پنهانی اش پایان دهد، اما قبول نمی کرد. هوشنگ درباره لحظه درگیری گفت: آخرین بار وقتی درباره رفت و آمد های مشکوک همسرم به او اعتراض کردم دعوا میان ما بالا گرفت. او فحاشی کرد و حتی من را کتک زد. نرگس می گفت ...
سرمربی سابق تیم ملی تکواندو ایران: نصف حقوق آذربایجان و امکانات بدهند، می آیم/ دلم را شکستند
. این ها خودشان هم راضی به استعفای من نبودند اما من تحت هر شرایطی کار نمی کنم. سال ها مربیگری کرده ام و اول به فکر آبروی خودم و بعد شرایط اجتماعی ام هستم. چند سال است به آذربایجانی ها می گویم آب، لباس و امکانات و اعزام به مسابقات مختلف را نداریم اما در جواب مدام دروغ گفتند، من هم دیگر دیدم ادامه کار در چنین شرایطی فایده ای ندارد و بیرون زدم. *فعلا می خواهم خانه ام را در آذربایجان بسازم ...
گفت وگو با حاج غلامرضا عینی فرد زنجانی/ موافق استفاده از موسیقی در مداحی نیستم
زد و گفت: این بچه کاسب نمی شود، هر چه کاسب است، همه را خرج می کند، فکر دیگری برایش کنید . همین اتفاق باعث شد که پدرم مرا به کار دیگری بفرستد، سر کار سومم یک بار صاحب کار به من گفت که بروم نخود بیاورم، نمی دانم موقع آوردن نخود چه اتفاقی برایم افتاد که منقلب شدم و ناگهان گریه بر من غالب شد، در همین حین گریه کردم و گفتم یا حسین(ع) چه می شود که من برای 100 نفر نوحه خوانی کنم و نوکرت باشم ...
این پسر مست اعدام می شود! / او در حالت مستی جوان تهرانی را کشت
خانه مان مشروب خورده بودم که دوستم با من تماس گرفت و از من خواست تا از خانه مان در شهرری به محله آنها در شهران بروم .من هم قبول کردم و با دوستم در پارک قرار داشتم .من با موتور به داخل پارک رفتم و آنجا با چند نفر از دوستانم بار دیگر مشروب خوردم .حال طبیعی نداشتم و دوستانم می گویند در حال عربده کشی بودم که حجت که برای تفریح به پارک آمده بود مقابل من ایستاد و به من اعتراض کرد .یادم می آید او می گفت ...
مزاحمت های یک شیطان با زن تبریزی/ مهربانی برای آزار سیاه زن تنها!
افتاده اند، این زن هم از لحظ مالی و هم از لحاظ روحی گرفتار نقشه های شوم رضا شده است؛ وی در گفت و گو با خبرنگار گفت: از مدت ها پیش همسرم را از دست داده و با پسر 20 ساله ام زندگی می کردم؛ سرنوشت من از آنجا عوض شد که 5 سال پیش در خیابان کوچه باغ تبریز با رضا آشنا شدم؛ هنگام ظهر بود و بعد از اتمام کارم (راننده سرویس مدارس بودم) قصد بازگشت به منزل را داشتم که احساس کردم پسری جوان در تعقیب من است؛ تا مقابل ...
پشت پرده بازیگرشدن خسرو شکیبایی
.... من شده بودم یک پسربچه ی سیزده چهارده ساله که همه ی فکر و ذکرش این است که کار کند و پول دربیاورد تا بتواند برود تئاتر. آن لحظه ی موعود برای بازیگری تابستان سال 1342، در باشگاه مرکزی جوانان، اتفاق افتاد؛ دقیقاً لحظه ای که یک نفر از پشت سر زد روی شانه ی من و گفت: آقا شما می خواهید بازیگر شوید؟! با حیرت جواب دادم بله. گفت تشریف بیاورید. گفتم من تا حالا این کار را نکردم. چیزی بلد ...
قتل برادر زاده 8 ماهه توسط عموی بی رحم/ او یک حیوان بود!
دست دادن پدرو مادرم و برادرم له شدت ناراحت بودم تا اینکه شروع به مصرف شیشه کردم . روز حادثه خانه برادرم بودم برادرزاده گریه می کرد او را به آغوش گرفتم و گفتم که آرامش می کنم به اتاق دیگری رفتم درحالیکه داشتم مواد مصرف می کردم دچار توهم شدم برادر زاده شروع به گریه کرد او را مثل یک حیوان تصور کردم و بعد با شنیدن گریه هایش او را خفه کردم من اصلا در آن شرایط نفهمیدم چه کار کردم الان به شدت پشیمان هستم. ...
استاد عالی: سه دسته از زنان فشار قبر ندارند
، موضوعی خانوادگی بود و آن هم نه با همسرم بلکه با مادر همسرم بود. من مشکل مالی داشتم و دچار فقر بودم و او بسیار تکه می انداخت که ما دختر خود را به گدا داده ایم! سراغ آقای قاضی رفتم و پرسیدم من می توانم همسرم را طلاق بدهم. ایشان پرسید با همسرت هم مشکل داری؟ گفتم: نه با ایشان بسیار هم خوب هستم. با مادر همسرم مشکل دارم. ایشان گفت همچنین حقی نداری. تو به هرجایی بخواهی برسی از همین خانه خواهی رسید. از ...
تغییر عجیب چهره الهام چرخنده ! + عکس باورنکردنی
بودم در بسیج ریشه کنی فلج اطفال شرکت کردم وهم اکنون هم در مسجد به بچه ها نقاشی آموزش می دهم. وی گفت: نه فردی سیاسی هستم و نه ادعای دانش سیاسی دارم اما وظیفه خود می دانم از باورهای خودم دفاع کنم و اجازه نمی دهم به خانواده، جامعه ودینم توهین شود. چرخنده بیان کرد: هرچند بعد ازآن تبریک مورد هجوم زیادی قرار گرفتم اما از کسانی که برای این اقدام من انرژی پاک می فرستند تشکر می کنم و برای این کار ارزشی خود تمام قد ایستاده ام. کدخبر: 811805 1401/05/15 12:31: ...
در سالهای اخیر توجه به رشته ریاضی کمتر شده؛ احتمالا پس از فارغ التحصیلی به منطقه بازخواهم گشت؛
خودم استراحت دادم و کلی با خودم حرف زدم تا استرس خود را کنترل کنم زنگ تفریح : به نظر من یه چیزی که ممکن است برخی از کنکوری ها به آن اهمیتی ندهند همین تفریح کردن است. تفریح کردن به اندازه خودش نیاز بوده چرا که ذهن انسان نیاز به استراحت داشته و این که فرد با دوستاش حتی به گشت و گذار برود... نکته مهم این که این تفریح ها از حد معمولی بیشتر نشود که کلا فرد را از برنامه و اهدافش دور می کند ...
عنایات معجزه گونه را فقط در مجالس سیدالشهدا می توان دید/ چرا غذاهای نذری سیدالشهدا متبرک است؟
پول فقط برای مراسم فردا شب است من پول را گرفتم برگشتم و بچه های هیئت ماجرا را گفتم چند نفر از بچه های هیئت فورا سمت درب رفتند تا از آن خانم بپرسند که چه کسی است اما با وجود اینکه کوچه بسیار بزرگ بود و چند دقیقه خارج شدن از آن زمان می خواست ایشان رفته بود و ما متوجه نشدیم که چه کسی بود ما حتی پول را هم نشمردیم و آن سال باشکوه تر ین جشن مبعث را برگزار کردیم. مسئول بسیج مداحان و هیأت مذهبی ...
اثر پارتی بازی
. در آن زمان رئیس بنیاد شهر ما به خاطر اینکه آشنای خودش را سرکار بیاورد، به من گفت: حقوق شما از بنیاد قطع می شود و نیازی به سرکار رفتن نداری، ولی من با اصرار گفتم اشکال نداره حقوق و مستمری ام هم قطع شود، می خواهم شاغل شوم، با این حال هنگام صدور معرفی نامه برای مثال اداره 6 نفر تقاضای جذب نیرو کرده بود، بنیاد 12 نفر را معرفی کرد تا فقط نیمی از این افراد جذب شده و مابقی بمانند. ...
نوید برای مال دنیا ارزش قائل نبود
...> پیکر نوید، 18 روز نیامد بعد از 18 روز خیلی بی تابی می کردم؛ اما زمانی که پیکر او به خاک ایران رسید، من به آرامش رسیدم و بی تابی نداشتم و خیلی آرامش داشتم، چون فکر می کردم نوید من هست و آمده است. حضور او را همیشه احساس می کنم امروز پس از اینکه چند سال است که نوید به شهادت رسیده است؛ اما انگار حضور او همیشه در خانه احساس می شود. هنوز هم او را همیشه می بینم و احساسش می کنم و بوی ...
شاید سعید معروف هم دعوت شود/ پوست کرگدن پوشیده ام
کردیم برای اولین بار در لیگ ملت ها شرکت کردند. در ترکیب تیم هم 4 بازیکن 21 ساله، 4 بازیکن زیر 23 سال و 3 بازیکن زیر 25 سال داشتیم که به معنی جوانی تیم بود. وقتی به عنوان مربی تیم ملی انتخاب شدم، زرهی با پوست کرگدن پوشیدم. گفتم باید تحمل کنی و اگر نمی توانی نرو. به خودم گفتم با علی دایی و محمد بنا آن کار را کردند، تو که از آنها گنده تر نیستی اگر می توانی تحمل کنی وارد این عرصه شو چون پوست ...
شهید محمدرضا فخیمی ؛ ذاکری که به دفاع از حرم اهل بیت (ع) برخاست
زنگ آیفون را بزند. وقتی داخل خانه می شد، با تعجب سئوال می کرد: مامان! از کجا می دانی که من می آیم سریع در را باز می کنی؟ جواب می دادم: دقایقی پشت آیفون منتظرت می ایستم، وقتی از سرویس (خودرو) پیاده می شوی با مشاهده ی تو شاد می شوم. 25 روز از خداحافظی ما گذشته بود که در آذرماه سال 1394 در سوریه به مقام شهادت نایل گشت. یقین داشتم که پسرم به شهادت خواهد رسید؛ چون خواب قبل از ...
پرده هفتم: انس بن حارث کاهلی؛ پیرمردی رازدار که دلیل اشک حسین (ع) در روز عاشورا شد!
، چرا آرزوی مرگ می کنید؟! شیر شتر است، چند روزی ست لب به غذا نبرده اید، جوانان و عشیره ترس جانتان را کرده اند و اکنون پشت در خانه منتظرند، می گویند تا شیخ به شیر و عسل جانی تازه نکند نمی رویم! من بزرگشان بودم و برایشان عزیز، اما حسین که عزیزتر است، حسین که محبوب حبیب خداست، پس او چه؟ دست به شانه ی ظریف دخترم گرفتم و با یا محمداه بلند شدم اما هنوز نایستاده بر زمین افتادم، ظرف شیر و عسل را ...
به احترام 6 دهه منبرهای شیخ حسین انصاریان
اجتماعی قرار دارند، به طور قطع در برابر یک تجاوز نامشروع تا پای جان می ایستند. ایدئولوژی انقلاب اینجاست که دوباره به کار می آید و نقش امثال شیخ حسین انصاریان دوباره پررنگ و مهم می شود. معلوم می شود که او همچنان یک فرد سیاسی است اما نه به معنای جناحی و فرقه ای آن. خود شیخ حسین ماجرا را چنین روایت می کند: من در مشهد بودم که خبر حمله همه جانبه عراق را به میهن اسلامی شنیدم. داخل صحن حرم، مردم دورهم جمع شده ...