بازگشت به زندگی پس از 28 سال اعتیاد
سایر منابع:
سایر خبرها
ما در جامعه حرمت ها را شکسته ایم بزرگان را کوچک و افراد کوچک را بزرگ کرده ایم
گروه فرهنگی : ما در جامعه حرمت ها را شکسته ایم بزرگان را کوچک و افراد کوچک را بزرگ کرده ایم ارزشها گم شده و مردانگی قُبح خودش را از دست داده. به گزارش بولتن نیوز ، سرهنگ بازنشسته ارتشی که سابقاً فرمانده پادگان بود تعریف می کرد : بعد از بازنشستگی داشتم نیازمندی های همشهری را بالاو پائین می کردم تا با پیدا کردن شغلی دومی شکم اَهل بِیتَم را هرچه بیشتر سیر کُنم! چشمم به آگهی ...
5 سال زندگی در اسارت با گلوله ای عجیب در گردن/ لحظه آزادی نشستیم و خاک وطن را بوسیدیم
به ما دست داد که سربازان امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) را می بینیم و دوست داشتیم خود را فدای بچه های بسیجی کنیم. اول شهریورماه سال 69 آزاد شدم. * تسنیم: وقتی بعد از این همه سال اسارت، قدم در خاک پاک میهن عزیزمان گذاشتید، چه کار کردید؟ تا از اتوبوس پایین آمدیم، نشستیم و خاک وطن را بوسیدیم و پرچمی که دست بچه ها بود را نیز بوسه زدیم. بچه های سپاه را در آغوش گرفتیم و خداروشکر ...
روستایی: فرزندم را سالم تحویل دادم و جنازه اش را گرفتم
فدراسیون شکایت کرده ام. رئیس فدراسیون و سرمربی تیم ملی باید در دادگاه حاضر شده و جواب من را بدهند. من بچه ام را سالم و سلامت تحویل دادم و جنازه اش را تحویل گرفتم. از مسئولان قضایی درخواست رسیدگی دارم تا این دست اتفاقات برای بچه های مردم نیفتد. انتهای پیام/
عاقبت تویوتای صفر فاطمیون در حوالی حلب +عکس
مصطفی صدرزاده من برای اولین بار، شهید مصطفی صدرزاده را آن زمان دیدم. البته چهار ساختمان آن ورتر بود. شهید سید حکیم را هم برای اولین بار آنجا دیدم که فرمانده میدان بود. تقریبا بعد از ده روز، سه نفر از بچه هایمان شهید شدند. ما هم شهادتشان را نمی دیدیم و فقط خبرش به ما می رسید. مثلا سه خانه آن ورتر، سید علی حسینی در پشت خانه و در بالکن، در کیسه خواب خوابیده بود که دشمن، خمپاره ای زد و یک ...
اسارت مقدسی که طعم آزادی اش همچنان شیرین است
می شد و اعصاب همه بچه ها به هم ریخته شده بود تا جایی که با کوچکترین صدا، عکس العمل های داشتیم و حتی یادآوری آنها هم برایم سخت شده است. مومنی از اتفاقات قبل از رفتنش به جبهه نیز صحبت کرد: دانشجوی سال دوم تربیت معلم بودم و تقریباً 20 سالم بود که با وجود مخالفت های خانواده به جبهه رفتم، در خانه معمولا پدر بیشتر مخالفت می کرد ولی مادر را با صحبت کردن راضی می کردم و با اصرار زیاد، رضایت آنها ...
اظهارات مردی که معشوقه زنش را کشت: او لایق مرگ بود
... او ادامه داد: چون می دانستم آرین قوی هیکل است از ترس همراه خودم یک چاقو برداشتم تا اگر لازم شد بتوانم از خودم دفاع کنم. در ماشین با او صحبت کردم و گفتم مینا متاهل است و بهتر است به این رابطه کثیف پایان دهد؛ اما او حرف های نامربوط به من زد. آرین می گفت عاشق همسرم شده و با او رابطه برقرار کرده است. او از من خواست مینا را طلاق دهم. از شنیدن حرف های او عصبانی شدم. چاقویی را که همراه داشتم بیرون ...
داستان عجیب یک قاتل روانی: پدرم را با چکش کشتم، چون جاسوس آمریکا و انگلیس بود بعد خسته شدم و خوابیدم!
جوان گفت: بله من پدرم را کشتم و بعد، چون خسته بودم خوابیدم. متهم گفت: پدرم چندین سال بود که برای آمریکا و انگلیس کار می کرد. او از من هم استفاده می کرد. از دستش خسته شده بودم. پدرم کشور را اداره می کرد و یواشکی به همه جای دنیا می رفت و وقتی به او می گفتم چرا این کار را می کنی به من می گفت دیوانه. تصمیم گرفتم به کار های پدرم که مرا استثمار می کرد پایان دهم. شب حادثه خوابیده بود چکش را ...
بازخوانی محله های قدیمی تهران در شب جاوید
پروژه ای شدید؟ خودم هم باورم نمی شد روزی چنین اتفاقی بیفتد. البته در این سریال حضور کوتاهی دارم. اتفاقا زمانی که آقای کلهر، دستیار آقای ده نمکی با من تماس گرفت، بدون این که فیلمنامه و نقش را بخوانم و اصلا بدانم قرار هست چه اتفاقی بیفتد، ابتدا نپذیرفتم اما بعد که دوباره تماس گرفت و به دفتر رفتم و دراین باره صحبت کردیم، متوجه شدم نقش یک نمایشگاه دار اتومبیل است. البته از این دست نقش ها در ...
مقاومت در خانه ما موروثی است
...> خانواده ابوجعفر بعد از سقوط صدام، به عراق بازمی گردند، اما به لحاظ امنیتی وضعیت ابوجعفر مناسب نبود و خانواده شرایط سختی را در عراق سپری می کنند. بچه ها نمی توانند تحصیل کنند و همه این ها بهانه ای می شود که در کمتر از چهار سال به ایران بازگردند. ابو جعفر در همان شرایط هم از جلسات اهل بیت (ع) و روضه امام حسین (ع) دست برنمی داشت. او در این مراسم و مجالس شرکت می کرد و مردم را با همان ایمان و مهری که ...
خاطره بازی با ستاره ملی پوش دهه50
منطقه را بدانی به 3 اسم ختم می شود؛ حسن حبیبی ، دیوسالار مدیر مدرسه ابوریحان و امان الله رفیعی ، معلم ورزش مدرسه ابوریحان؛ این 3 فوتبالیست منطقه 14 را پرورش دادند. شرح حسن حبیبی را که حتماً شنیده اید. 2 سال از من بزرگ تر بود. اما مدیریت خوبی داشت. بچه ها از او حساب می بردند. وقتی وارد تیم شاهین شد الگوی همه شده بود. وقتی همه دیدند حسن حبیبی هم فوتبال بازی می کند و هم درس می خواند همه کتاب به دست ...
چرا باید نفر چهارم نیمکت استقلال می شدم؟/ بعد از سرمربیگری دیگر دستیاری در شان من نبود
...> شنیده می شد دستیاری استقلال یا حتی دستیاری تیم ملی به شما پیشنهاد شده است. در مورد تیم ملی اصلا صحبت نکنیم اما خودم را می شناسم؛ بحث عقب گرد نبود اما در هر جایی که برای تیم بزرگ استقلال یا پرسپولیس بتوانی کارایی داشته باشی و خدمت کنی، باعث افتخار است. من می دانستم آقای ساپینتو 3 یا 4 دستیار با خودش می آورد و با شناختی که از خودم داشتم صلاح ندانستم چنین اتفاقی بیفتد چون مربی ای که از فضای ...
بچه ها در اردوگاه اسرا خلاق و هنرمند بودند
شدند این اتحاد را بشکنند، برای همین از اردوگاه های دیگر نیرو آوردند تا باعث اختلاف بین بچه ها بشوند که با درایت بچه ها به هدف خودشان نرسیدند، ولی یکسری اختلاف نظر ها با تازه واردان بود. من وارد تئاتر شدم تا از این راه منظور خودمان را برسانیم. البته در اردوگاه هم مسئول آشپزی و هم مسئول سخنرانی بودم؛ وقتی مشغول حرف زدن بودم، دیگ غذا روی گاز بود به محض آمدن نگهبان سریع سراغ دیگ می رفتم، ولی در کل من ...
خواهرکشی در نبود مادر!
داد و فریادش را از حیاط خانه شنیدم خودم را فوراً به حیاط رساندم و با بدن زخمی او مواجه شدم. خواهرم گفت مردی می خواسته سگش را بدزدد که با او درگیر شده و فتانه را بشدت مجروح کرده، اما سگ را ندزدیده بود او ادامه داد: خواهرم را به بیمارستان بردم و دو روز هم بستری بود و بعد هم ترخیص شد. یکشنبه صبح فتانه برای انجام کاری از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. چند باری هم با او تماس گرفتم، اما تلفنش ...
خاطرات زنی که 10 سال در انتظار همسر مفقودالأثر خود بود
اگر زنده است چرا خودش نامه نمی نویسد! یک سال بعد، از همسر آقای مرسل خواستم که اگر می شود من نامه بنویسم. او هم قبول کرد و در جواب نامه یک رمز نوشته بود: محمدرضا خوب است به خصوص آقای شجاع که در تربت حیدریه است. منظورش برادرم بود و من امیدوار شدم که او زنده است. گفت برو خانه و کیکت را بپز همه نامه ها را مثل سند جمع کرده بودم و هرجا می رفتم نشان می دادم. بیشتر شهر های ایران را ...
هریستو استویچکوف : خودم را در مرگ دیگو ماردونا مقصر می دانم
بار که به او زنگ می زدم در دسترس نبود. یا خواب بود یا در سفر یا مشغول خوشگذرانی. فکر می کنم اجازه نمی دادند با او حرف بزنم. استویچکوف ادامه داد: اطراف دیه گو را افرادی نامناسب احاطه کرده بودند. من به آنها لقب لاشخور داده بودم. گاهی با خودم فکر می کنم که واقعا نمی توانستم کاری برای دیه گو انجام دهم و او را از دست آن لاشخورها نجات دهم؟ به این موضوع فکر می کنم و عصبانی می شوم. از این بابت خودم را در مرگ دیه گو مقصر می دانم. او هرگز دوستانش را رها نمی کرد. در سال های آخر عمرش بسیار عذاب کشید و امیدوارم روحش در آرامش باشد. ...
علاقه سحر دولت شاهی به بچه دار شدن | داستان ازدواج زیبای رامبد جوان و سحر دولتشاهی
تحت تأثیر قرار داد و هنوز هم مرا تحت تأثیر قرار می دهد. همسایه های عزیز ما سعی می کنم بتوانم در قلب این بی نظمی، نظم خاص خودم را ایجاد کنم. مثلا خیلی دوست دارم ساعت خواب منظم و درستی داشته باشم چون به نظرم خواب کافی در زمان خودش و بموقع در سلامت بدن بسیار مؤثر است. گاهی که خیلی سرکار هستم، می بینم این بی خوابی و بدخوابی چقدر آدم را کسل و خسته می کند. خیلی وقت ها می شود رامبد ...
از ممنوع التصویری رؤسای جمهور رسیدیم به ممنوع التصویری مجری و فوتبالیست!
...، کل مسیر رو فقط آسمون رو دیدم و خدا خدا میکردم. ترافیک شده و همه جا قفله. قفل ها، قفل. حتی توی کوچه ها هم قفله. اسنپ گرفتم و خدا پدر و مادر آقای راننده رو بیامرزه که کولر رو روشن کرده. من رو نشاخت.[حالا بشناسه هم توقعی نیست]. داشتم کانالها رو می خوندم، خبر جمع آوری بیلبوردهای علی کریمی از سطح شهر تهران رو خوندم. متعجب شدم؛ یه فرد معتقدی که در برهه های مختلف زمانی ارادت ...
مرگ اتفاقی زن آرایشگر به دست شوهرش
نزدیک شدم، دیدم نفس نمی کشد و بدنش در حال سردشدن است. او مرده بود و من کاری نمی توانستم بکنم تا صبح بالای سر او نشستم و گریه کردم. صبح هم موضوع را به خواهرم گفتم و بعد با پلیس تماس گرفتم و همه چیز را توضیح دادم. هیئت قضات بعد از گفته های متهم و دفاعیات وکیل مدافع او برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند . مرگ اتفاقی زن آرایشگر به دست شوهرش ...
قتل پیرزن توسط پرستارخانگی
رفتم و وضعیتش را بررسی می کردم. یک هفته قبل با پرستار تماس گرفتم اما جواب نداد. به موضوع مشکوک شدم و به خانه مادرم رفتم، خانه به هم ریخته بود. پرستار نبود و مادرم بیهوش در اتاقی افتاده بود. مادرم را به بیمارستان انتقال دادم اما بعد از پنج روز فوت کرد. وی افزود: پزشکان به ما گفتند مادرمان براثر مسمومیت با داروی بیهوشی یا سم که از طریق نوشیدنی یا غذا به عمد وارد بدن او شده، فوت کرده است ...
یک مصاحبه رمزگذاری شده در اسارت
. اینجا خودم هم اشک در چشم هایم حلقه زد. گفتم: عموجلیل، اما علت این همه وحدت و یکرنگی چیست؟ دست هایش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: اول سبب و بعد هم امام و راهنمایی های حاجی. خدا حفظش کند. گفتم: عموجلیل چندتا بچه داری؟ چند مدت است اسیری؟ آیا هیچ وقت هوای بچه هایت را می کنی یا نه؟ جواب داد: چهار سال و خرده ای است که اسیرم. چهارتا بچه دارم. نوکر شما بزرگ شان 14 سالش است و ...
زیر گرفتن دختر جوان بخاطر وسوسه ها
هروئین کشید. بعد از برد استقلال پدرم از خانه بیرون رفت و من رفتم سر وقت کمد و در 14 سالگی اولین تجربه مصرف هروئین ام را به دست آوردم. پدرت فهمید؟ بله و بعد از آن نیز با خودم هم همبازی شد. می گفت با خودم خلاف کنی بهتر از این است که به روی جای دیگر و با آدم های خلافکار مواد مصرف کنی. بعد از چند وقت رفتم پیش مادرم، او رئیس بخش بیمارستان بود. بعد از آن زندگی ...
جنایت هولناک در اسلامشهر؛ زن جوان شوهرش را تکه تکه کرد و پخت!
همسرت را کشتی؟ او پسرعمویم بود و زمانی که 15 سال داشتم، ما را به عقد هم درآوردند. بعد از عروسی فهمیدم همسرم هیچ علاقه ای به من ندارد و به اجبار فامیل ازدواج کرده است. شب اول عروسی، زل زد در چشم هایم و رک گفت هیچ علاقه ای به من ندارد و با زنان دیگری ارتباط داشته است. من آن زمان بچه بودم و چیزی از حرف هایش نمی فهمیدم. فکر می کردم همه مردها همین کار را می کنند و این طبیعی است. وقتی بچه دار ...
راز قتل پختن همسر در دیگ!
آشنا شدی؟ او پسرعمویم بود و زمانی که 15سال داشتم، ما را به عقد هم درآوردند. بعد از عروسی فهمیدم همسرم هیچ علاقه ای به من ندارد و به اجبار فامیل ازدواج کرده است. شب اول عروسی، زل زد در چشم هایم و رک گفت هیچ علاقه ای به من ندارد و با زنان دیگری ارتباط داشته است. من آن زمان بچه بودم و چیزی از حرف هایش نمی فهمیدم. فکر می کردم همه مردها همین کار را می کنند و این طبیعی است. وقتی بچه دار شدیم ...
قتل فجیح همسری که شوهرش را در دیگ پخت+فیلم
و گفتم اگر بخواهی مرا بکشی چطور می کشی؟ گفت با چاقو به شکمت می زنم. بعد او پرسید تو چطور می کشی؟ که جواب دادم با چاقو به گردنت می زنم و همین طور چاقو به گردنش خورد و روی زمین افتاد. خیلی ترسیده بودم و با آن دختری که همسرم با او ارتباط داشت تماس گرفتم. او از من خواست برای ازبین بردن جسد، آن را تکه تکه کرده و در دیگ بگذارم تا ازبین برود. من هم خام حرف هایش شدم و این کار را کردم. ...
عکس/ خاله شادونه چادری شد؟
به نظرم این اسم خوبی است و در کنار آن هم به دنبال مجری شاداب و خوشرویی بودند که من به خاطر خوشرویی و خنده هایم برای اجرای این برنامه انتخاب شدم. وی همچنین درباره عشق و علاقه اش به بچه ها توضیح داد: از بچگی، بچه های کوچکتر از خودم را دوست داشتم و عاشق بچه ها هستم و با آن ها ارتباط دوستانه دارم ولی از زمانی که مادر شدم این حس مادری به عشق و علاقه من افزود و حس بهتری در کنار بچه ها دارم ...
پر کردن دندان با کاغذ سیگار
بچه ها با شنیدن نام امام تکبیر می گفتند یا صلوات می فرستادند همه را کتک می زدند. خاطرم هست در اولین سال اسارتم همزمان با محرم با سایر اسرا مشغول عزاداری بودیم که نیروهای عراقی ریختند و به شدت همه را کتک زدند و 300 نفر به حدی زخمی شدند که وقتی از صلیب سرخ آمده بودند این افراد را نشان ندادند. دلیل شان هم این بود که چرا برای حسین عزاداری می کنید؟ حسین از ما بود، خلاف کرد و او را کشتیم. ...
تشییع شهید بدون اطلاع خانواده/ وداع بی خداحافظی با شهید حمید در ساعات اولیه جنگ
هادت رسید. زمان زیادی نمی گذرد که مادر خانواده صحبت از شهیدش را با یادآوری خاطرات قدیمی آغاز می کند: من و قاسم پسرخاله بودیم، من که نوجوان بودم در شهرستان زندگی می کردم و قاسم که جوان بود در قم درس می خواند. در شهرستان که رسم نبود دختر پسر همدیگر را ببیند. یکبار که پدرم را دید گفته بود دخترت را به کسی نده. با اینکه خواستگار داشتم و یکی از پسران فامیل هم مرا می خواست، ولی وقتی قاسم این ...
وحشت مرد 52 ساله خیانتکار مشهدی از لو رفتن فیلم های غیر اخلاقی اش
آن عکس ها هم مرا تا مرز سکته پیش می برد. بالاخره از این وضعیت خسته شدم و از این که باید میلیون ها تومان از حق و حقوق خانواده ام را به پریسا می دادم، زجر می کشیدم و عذاب وجدان داشتم. تازه فهمیدم چرا پریسا با آن که به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد، چنین مرفه زندگی می کند و ... در این شرایط بود که به ناچار تصمیم گرفتم برای رهایی از این وضعیت اسفبار دست به دامان قانون شوم و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگردعلی امارلو (رئیس کلانتری شفای مشهد) برای محرمانه ماندن ماجرای این مرد میان سال، بررسی های کارشناسی توسط مشاوران زبده کلانتری در این باره آغاز شد. ...