روایت یک آزاده از جهاد تبیین در بند اسارت و توفیق زیارت کربلا
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت تلخ و شیرین اسارت از زبان اسرای کومله، حزب بعث و داعش
عصر ادامه داشت. متأسفانه کسی هم به کمک مان نیامد. ما در کف جاده بودیم و پناهگاهی هم نداشتیم. بعد از ساعت ها درگیری با دشمن و شهید شدن تعداد زیادی از افراد، من دیگر از هم پاشیده بودم. در گردنه خان، کنار جاده، شیب تندی بود که به طرف دره می رفت. از آن پایین رفتم و در کنار رودخانه شروع به حرکت کردم. کمی جلوتر، چند نفر کرد در مسیر رودخانه بودند و چون اسلحه ام مشکل پیدا کرده بود، موفق شدند مرا به اسارت ...
10 تصویر ماندگار از کامبک فرزندان ایران به وطن - پایگاه خبری تحلیلی صبح خرد
تحقیقاتی که در سه دهه گذشته و بعد از آزادی اسرای ایرانی، برای بررسی میزان آسیب روحی و جسمی اسارت انجام شد، نشان داد رزمندگان ایرانی اسیر در اردوگاه های عراق، با کوله بار سنگینی از اختلالات روانی، افسردگی، اضطراب، کابوس های شبانه، ترس های خفته و بیدار، جمود عاطفی، زخم معده، کاهش شنوایی و بینایی، دردهای شدید استخوانی و مفصلی به خانه برگشته اند. در ادامه، 10 تصویر ماندگار از آزادی اسرای ایرانی ...
شش ماه در بند داعش!
داعش به لحاظ اعتقادی ما را کافر می دانست، ادامه داد: اما کم کم آن ها تحت تأثیر ما قرار گرفتند به گونه ای که حتی پشت سر بچه های ما نماز می خواندند. مهم ترین چیزی که در دوران اسارت به ما کمک کرد "صبر" ما بود، در مقابل تمام سختی هایی که به ما وارد کردند صبر ما نتیجه بخش بود. به گونه ای که در دیدار با رهبر معظم انقلاب ایشان فرمودند شما نتیجه صبرتان را دیدید . به گفته این رزمنده، مقاومت ما ...
داستان 23 نفر چیست؟
سرنوشت نامعلوم! یوسف زاده: بله به هرحال ما اسیر شدیم و بعد از اسارت ما را بردند بصره... رسیدن به بصره و شروع داستانی جدید! داستان آن بیست و سه نفر، چه زمانی آغاز شد؟ یوسف زاده: داستان آن 23 نفر زمانی شکل گرفت که صدام حسین فیلم اسرا را در حالی که در بصره داشتند، از یک سبدی نان بر می داشتند، دیده بود- درست چهار روز بعد از اسارت مان- او وقتی دیده بود در بین اسرا، عده ای ...
خاطرات شیرین و زاویه دید جالب آزاده پزشک از روز های اسارت و آزادی
...، می گفتند اگر در زمان اسارت، سرمان، در صف کج می شد افسران بعثی با پوتین گردن مان را می شکستند. آن ها از لحاظ روحی و روانی حتی وقتی در پادگان کرمانشاه بودند، باور نمی کردند آزاد شده اند. این حالت ها در خانواده ها هم بود و حرف مان را باور نمی کردند. بعضی از ما نشانه می خواستند و بعضی می گفتند پسرما شهید شده است و سنگ مزار دارد! بعد مشخص می شد یکی با او همرزم بوده و گفته است من دیدم فلانی در منطقه ...
اسارت مقدسی که طعم آزادی اش همچنان شیرین است
...: زیباترین خاطره ای که برای من در دوران اسارت اتفاق افتاده و بارها بازگو کرده ام برمی گردد به شبی که می خواستیم وارد اردوگاه بشویم. البته من بلافاصله وارد اردوگاه نشدم چون حدود 50 روز در یکی از بیمارستان های بغداد بستری بودم، بعد از بیمارستان مرا بردند به زندان الرشید در بغداد؛ زمانی که اسیر شدم دی ماه بود و در 15 فروردین ماه به بقیه اسرا در اردوگاه محلق شدم. آیت الکرسی سدی در برابر ...
روایت آزاده گلستانی از 100 ماه اسارت در اردوگاه های عراق؛ نمادی از آزادگی و مقاومت
حضرت امام که روی سینه ام چسبانده بود به سمتم حمله کرد. عشق بی مانندی به حضرت امام داشتم و از دوران شروع جریان انقلاب گوش و نگاهمان برای ادامه حرکت به ایشان بود. وقتی فرمانده عراقی عکس حضرت امام را دید، احساس کردم قصد بدی دارد، چند گام به عقب رفتم اما امکان مقاومت نداشتم و ناگهان عکس حضرت امام را در دست او دیدم. خیلی به من بَر خورد اما کاری از دستم برنیامد. در همه دوران اسارت حسرت داشتن ...
تلخ و شیرین روزهای اسارت
هویت من، متوجه حضورم در بین اسرا شدند. وی ادامه می دهد: بعد از هفت سال اسارت در 2 شهریور سال 1369 به وطن بازگشتم. ابتدا ما را به مرقد امام راحل بردند در آن جا متوجه پیرزنی 70 ساله شدم که عکسی در دست داشت و از همه سراغ اسیرش را می گرفت پیرزن به من نزدیک شد و از من پرسید فردی به نام علی پور را نمی شناسم در پاسخ به او گفتم نمی دانم مادر به دنبال چه کسی هستید اما نام من حسین علی پور است پیرزن ...
شکنجه های روزهای اسارت مرا به یاد امام کاظم(ع) می انداخت
شهید دانش تشکیل شد. شهید دانش اولین شهید شهرستان شوش بود و برای همین گردان ما به نام شهید دانش نامیده شد. ایکنا_ نحوه اسارت شما چگونه بود؟ تا سال 61 در جبهه بودم. در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه شیب میسان عراق اسیر شدم. عملیات والفجر مقدماتی در شب هجدهم بهمن سال 61 شروع شد. در این عملیات خط عراق را شکستیم و قرار بود تا پنج کیلومتر پیش برویم ، اما عملیات لو رفته بود، عراقی ها ...
ایجاد کارخانه مُهرسازی در دل اردوگاه رژیم بعث عراق/ شکل گیری کمیته های متعدد توسط رزمندگان ایرانی در ...
ایرانی بودند و ما اسرا به عنوان سفیران جمهوری اسلامی ایران وظیفه داشتیم تا صلابت ایرانی، اسلامی و انقلابی خود را حفظ کرده و در مقابل دشمنان کوتاه نیاییم. این رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس ابراز کرد: در اردوگاه به گونه ای رفتار می کردیم که ارتش حزب بعث عراق احساس نکنند، رزمندگان و ایرانی ها اگر در چنگال آنها هستند، می توانند هر امر و نهی را انجام دهند. فرمانده لشکر پیشکسوتان دفاع ...
کمپ شماره 9 رمادیه بدترین اردوگاه اسرا بود/ آثار شکنجه بعثی ها تا سال ها روی بدنم ماند
بردند و دقیق نمی دانستم ساعت چند بود؛ چون دیگر همه وسائل و حتی ساعت مان را گرفته بودند. خیلی هم تشنه بودیم. تصور می کردیم ما را می کشند؛ ولی این کار را نکردند و ما را به رودخانه ای که همان نزدیکی بود بردند و اجازه دادند مختصرا سر و صورتمان را بشوییم. بعد هم سوار کامیون های آیفا شدیم و پنج روز طول کشید تا به اردوگاه برسیم. تا قبل رسیدن به اردوگاه، ما را به پادگان ها و جا های مختلف می بردند و کتک ...
برگی از دفتر 3000 صفحه ای آزادگان به تعبیر نویسنده کتاب آن 23 نفر
می پیچد توی وجودت و سینه ات را سنگین میکند . وی با تفسیر روزهایی که در بند اسارت بود، افزود: شده تا حالا توی اتاق کوچکی حبست کنند و در را به رویت ببندند و تو با گوش هایت صدای چفت شدن قفل آهنی پشت در و بعد صدای پایی که دور می شود را بشنوی؟ شده تا حالا روی خاک وطنت، سربازی متجاوز یک سیلی آبدار بخواباند بیخ گوشت به انضمام چند فحش ناموسی و یک شوت محکم که یکدفعه همه شخصیتت خورد بشود و بریزی ...
گذشت 31 سال از بازگشت آزادگان/ آثار جنایت بعثی ها بر روان اسرای ایرانی
منزوی بدخلق تبدیل شده اند؛ انگار بعد از آزادی، جای شان با یک آدم اشتباهی عوض شد؛ آدم اشتباهی که تحمل رنج زندگی عادی بین مردم عادی و اسارت ندیده نداشت. امروز همه شان کم حرف و ساکت شده اند. فقط جایی حرف می زنند و برای کسی حرف می زنند که تجربه زیسته اسارت داشته باشد و مگر چند نفر اسیر داریم؟ 40 هزار یا به قولی 45 هزار، پراکنده این سو و آن سوی ایران. بطن آن همه لذت از اسارت را فقط خودشان درک می کنند ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
والفجر 2 از ناحیه ریه و در عملیات بدر از ناحیه کتف مجروح شدم. ماجرای اسارت شما به چه شکلی بود؟ من در 23 اسفند63، چند روز بعد از درگیری با ارتش بعث در روند اجرای عملیات بدر به اسارت در آمدم. زمانی که عراقی ها مرا اسیرکردند تنها بودم برای همین همان ابتدا قصد داشتند مرا زیر شنی تانک بیندازند و بکشند. لحظات سختی بود. از ته دل خدا را صدا و با یک امداد غیبی نجات پیدا کردم. یکی از سربازان ...
سردار جنوبی کرمان زیر شلاق بعثی ها شعار"مرگ بر صدام ضد اسلام" سر داد
شهسواری می توان به عنوان گمنام ترین اسطوره تاریخ یاد کرد. عملیات بدر در منطقه جبهه جنوبی هور الهویزه که با رمز یا فاطمةالزهرا (س) در 20 اسفندماه 1363 اجرا شد، رزمندگان اسلام با 6 روز مقاومت و ایستادگی توانستند بزرگراه العماره - بصره را به تصرف خود درآورند و به تثبیت مواضع جدید در هورالعظیم بسنده کنند. این عملیات با اهدای شهدای بزرگی همچون مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا؛ عباس ...
اسارت دانشجویان دانشکده اقتصاد/ماجرای مادری که اشک اسیران را درآورد
گروه زندگی؛ عطیه اکبری: امروز میان همه خاطره ها، در سالگردآزادی اسرا چشمان منتظر آن پیرزن نحیف در قصرشیرین مقابل چشمانش است، با آن پشت خمیده و قامت استخوانی و برگه ای مچاله در دست که نام گمشده اش را روی آن نوشته بود؛ پیرزن تنهایی که هنوز هم رضا امیرسرداری نمی داند در آن روز گرم چطور خودش را به نقطه صفر مرزی رسانده بود. وقتی قرار است دفتر اسارت را ورق بزند و از روز آزادی بگوید از این پیرزن شروع می کند. اینکه چرا میان این همه خاطره و روایت دست گذاشته روی چشمان این پیرزن؟ پاسخش حکایتی است. حکایت هزا ...
مرحوم ابوترابی معتمد آزادگان بود/ با شعار الله اکبر منافقین را هو کردیم
بیاید؛ گویا که نصف ایران را اسیر کرده اند. بعد هم ما را به استخبارات بردند و پنج روز آن جا بودیم که سختی آن چند روز با همه هشت سال اسارت برابر بود. با این حال ما آن جا شعار الموت لصدام سر دادیم که واقعا جرئت زیادی می خواست. آن ها هم گفتند به خط شوید و به حیاط بروید. 2 طرف سالن به طول 100 متر سرباز ایستاده بود و اصطلاحا کانال وحشت درست کرده بودند. کابل دست شان بود و به شدت ما را زدند. هرک ...
روزی که خاک ایران سجده گاه آزادگان شد
برخی زنده ماندند. این جانباز و رزمنده دفاع مقدس در خصوص شکنجه های اسرا در زندان بغداد گفت: در زندان بغداد شکنجه ها سرگرمی هر روز بعثی ها بود و تا مدت ها ادامه داشت، از کشیدن ناخن ها و خاموش کردن آتش سیگار روی دست هایم لذت می بردند، بعد از تمام شدن شکنجه ها مرا به یک سلول انفرادی انتقال دادند که فقط ایستاده می توانستی بخوابی و از چهارزانو نشستن هم خبری نبود. وی افزود: بیشتر اسرا از ...
بوسیدن خاک وطن شیرین تر از دیدار با خانواده
روند ادامه داشت تا اینکه بعد از دو سال، شرایط مقداری بهتر شد ، مشکلات روحی و شکنجه های روحی و جسمی خیلی ما را آزار می داد، بخصوص در ماه مبارک رمضان که بچه ها روزه بودند، یادم هست وقتی کنار هم نشسته بودیم در یک لحظه سرباز عراقی وارد شد و ما پنج یا 6 نفر را بردند و در حد مرگ ما را شکنجه دادند و گفتند چرا شما نشسته بودید؟ آن موقع در هوایی که تا 50 درجه گرم بود در اردوگاه شماره 10 رمادی که در مرز عراق ...
اسارت با طعم سختی و لذت معنویت/ وقتی سال های دور از خانه هم رزمنده ها را خط انقلاب جدا نکرد
در اراده بچه ها ایجاد نکرد و بعضا ایمانشان نیز قویتر از همیشه می شد. یکبار بخاطر گم شدن قفل بازداشگاه بجان اسرا افتادند که یکی از انها با مشت بر دهان من زد که تغدادی از دندانهایم شکست. آن ها از پیروزی های رزمندگان خشمگین می شدند رزمنده دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: با توجه به نبود رادیو و خبر از ایران هر موقع بعد از عملیاتی ما ا به شدت کتک میزدند میفهمیدیم در ان ...
آزادگان در برابر دشمن سر خم نکرده و جوانمردانه در مقابلشان ایستادند
.... آرزومندی اظهار کرد: این ممنوعیت برای اسرا بسیار گران تمام می شد، یک بار من را هم به خاطر عزاداری دو روز به زندان ابوغریب بردند و شکنجه دادند. رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: اسارت در کنار شکنجه ها از الطاف الهی جهت تذهیب نفس، تکامل روحی و اخلاقی بود. وی بابیان اینکه ما از راهی که رفته بودیم، ذره ای خارج نشدیم، گفت: شب آخر در اردوگاه را خوب به خاطر دارم همه بچه ها تک ...
دشمن بعثی در اسارت از رزمندگان چه می خواست؟
63 قبل از عملیات بدر اسیر شدم و دوران اسارتم در اردوگاه موصل یک و دو بودم. بهترین خاطره ای که از دوران اسارت به یاد دارم این است در روزهای پایانی اسارت عراقی ها ما را به کربلا بردند و همچنین لحظه آزادی شیرین ترین خاطره بود که چشم مان بعد از 6 سال به وطن روشن شد. در آن روزهای تلخ و پر از نگرانی بیشترین چیزی که کمک مان می کرد، شنیدن قرآن و خواندن نماز بود که در روحیه ما تاثیر ...
پیشکش به تو که حالا روی نیمکت پارک راحت نشسته ای؛ روایت اسیری
... پیشکش اش می کنم به تو؛ خواننده ای که حالا در خانه ات یا روی نیمکت پارک، در اتوبوس، در محل کار، در کتابخانه یا هر نقطه ی دیگر ایران بزرگ یا هرکجای دنیا نشسته ای و این یادداشت ها را می خوانی تا بدانی که این فرصت همراه با آرامش چقدر بها دارد. بلکه هر دوی ما برای همیشه، تاریخ را چراغ راه کنیم .... خرداد که می شود با مقدمه ای که قسمتی از آن را در سطرهای بالا دیدیم به نویسندگی و روایت ...
دفاع مقدس را پیش از اینکه توسط دشمن تحریف شود تبیین کنیم
معرفی خواهد کرد. رئیس پلیس استان فارس با بیان نمونه هایی از ایثار رزمندگانی که از نیروی انتظامی آن زمان عازم جبهه ها شده بودند افزود: رزمنده مان که از ژاندارمری عازم جبهه شده بود را رژیم بعث انقدر شکنجه داد و در نهایت پیکرش را در برابر خانواده اش به نخل بست و آتش زد. سردار حبیبی افزود: نیروهای فراجا در دفاع مقدس اولین گردانهایی بودند که تحت عنوان پاسگاه ژاندارمری و شهربانی و ...
خاطرات آزادگان؛ روایت دو دنیای متفاوت زندان بان و زندانی
اعدام کرد و اون هایی که عقب نشینی کردند، خیلی هاشون به دستور صدام کشته شدند و روی تابوت هاشان نوشته شد: ترسوهای عملیات مهران! اون روز فهمیدم خدا شما رو دوست داره و نظامیان عراقی قبل از اینکه توسط شما یا صدام کشته بشن، کشته جاه طلبی و کشورگشایی رئیس جمهورشون هستن. پایی که جا ماند نوشته سید ناصر حسینی پور (انتشارات سوره مهر) از آن دسته کتاب هاست که مجموعه ای از واقعیت های دوره اسارت را برای ...
آزادی از برزخ
انستیم طناب ها را از گردنمان جدا کنیم وگرنه حتماً خفه می شدیم. شب ما را نگه داشتند، چشمتان روز بد نبیند، صد رحمت به طویله، آن قدر بوی تعفن می آمد که نمی شد، نفس کشید. در شهر العماره ما را گرداندند، بعضی از مردم آب دهان و گوجه فرنگی به سمت ما می انداختند. بعد از هفت هشت روز به اردوگاه الرمادی رسیدیم و اسارت ما در آنجا سه سال طول کشید، هشت ماه اول بسیار اذیت می کردند، به طوری که بعضی ا ...
تقدیم به تو همسنگر آزاده ام که حقا شایسته ای
خبرگزاری فارس؛ یادداشت قاسم جعفری عضو هیات علمی دانشگاه و از آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس: تو بیدار بودی با همه اراده و ایمانت نور را همراهی کردی. شغالان ، عزم خانه ات کرده بودند و مام میهن در معرض تعدی غوغاییان فریفته ی دنیا و فزون خواهان گردن کش قرار داشت. اما تو می دانستی که می شود برخاست و سد مستحکم حفاظت از نوامیس و مرزهای آشکار و نهان دین و دنیای مردمی شد که دل به حقیقت سپرده ...
خاطرات آزادگان؛ روایت ها زیادند و ناگفته ها زیادتر
می کند و بعد، قدم به قدم جلو می رود و به روزهای حضور در جبهه و سپس به دوره اسارت می رسد. در بخشی از کتاب، درباره آغاز اسارت عزیزی می خوانیم غروب که شد چند کامیون آوردند و ما را سوار کردند، نمی دانستیم که قرار است ما را کجا ببرند. نگرانی و اضطراب بر ما چیره شد. ماشین حرکت کرد. آن قدر جا کم بود که همه چسبیده بودیم به هم، هوا هم خیلی گرم بود. گرما و گرسنگی و تشنگی و نگرانی و دلهره در میان چهره های ...
لحظه های تلخ و شیرین اسارت به روایت خیبریان غیور وطن
اتفاق موهای مرا کوتاه کردند بعد آن روزی نماز می خواندیم، نصرتی نیز به من اقتدا کرد و این سرباز هم جلوی ما ایستاده بود، من از ترس سه بار به سجده رفتم. توکل بر خدا، تنها راه تحمل شکنجه های دوران اسارت علیرضا نصرتی، دیگر اسیر این دوران نیز با اشاره روزهای بازگشت اسماعیل خلنچی می گوید: روزی به خانه اسماعیل رفتم از مادر او که آبا می گفتیم، پرسیدم اسماعیل کی میاد؟ پس فردا؟ با ...