سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات آزاده لرستانی؛ از تقلا برای جرعه ای آب تا شکنجه به جُرم هیچ
سعید بهاروند، از آزادگان لرستانی است که در سال 1365 از سوی کمیته انقلاب اسلامی سابق(نیروی انتظامی فعلی) به جبهه های جنگ تحمیلی اعزام شد و در عملیات بیت المقدس 7 در شلمچه به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد. این آزاده لرستانی به همراه سه هزار اسیر دیگر مفقودالاثر و بدون اطلاع صلیب سرخ در اردوگاه عراق نگهداری می شدند و هیچ نهادی از وجود آنها اطلاع نداشت. سعید بهاروند نحوه اسارت ...
داستان 23 نفر چیست؟
اسیر کم سن و سال وجود دارد، دستور داده بود که آن ها را از بقیه اسرا جدا کنند. در اجرای دستور صدام، از حدود 200 نفر اسیری که در زندان بغداد بودند، 23 اسیر کم سن و سال که یکی از آن ها من بودم، را جدا کردند و در واقع داستان 23 نفر از چهار روز بعد از اسارت مان آغاز شد. فصل مشترک همه ما کم سن و سالی مان بود. به طوری که پشت لب هیچ کدام مان سبز نشده بود. زمانی نگذشت که متوجه شروع ماجرای تبلیغات سنگین و ...
مردی که 9 سال ایستاده خوابید / بغداد ، عمونبی را با 10 اسیر عراقی مبادله کرد + عکس ها
دیوار مشت می زدند و می گفتند من زنده ام. بعد سال ها زجر و شکنجه او را آزاد کردند. البته نه آزادی برای همیشه، بلکه او را از انفرادی به اردوگاه های معمولی بردند. گمنام هستم و گمنام خواهم رفت فاطمه حرف زیاد دارد. حرف هایی که خیلی هایش را خودش هم تنهاشنیده است. چیزهایی را که تا سال 1378 برای عمو اتفاق افتاده و حاضر نیست همه آنها را بگوید، حتی به فاطمه. می خواهد همان طور ...
تلخ و شیرین روزهای اسارت
زمانی که دشمن در عملیات ها شکست می خورد بیشتر می شد. بعد از شکنجه های فراوان افراد زیر 20 سال را به اردوگاه اسرای اطفال منتقل کردند. هر چند این اردوگاه هم تفاوتی نداشت و ما مورد عنایت (شکنجه) آنها با هر وسیله قرا می گرفتیم. در جبهه دو بار تحت تأثیر بمباران شیمیایی گاز خردل قرار گرفتم و تمام بدنم زخم شده بود اما دریغ از دوا و درمان. در اروگاه همه اسرا از بیماری های مختلف از جمله شپش رنج می ...
وقتی نماز شب یک اسیر را نجات داد/ برگرداندن جانباز در حال شهادت به اسارت
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، حسین ابوالقاسم گرجی رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس پیش از اینکه به اسارت سربازان رژیم بعث عراق درآید دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران و طلبه حوزه علمیه بود. او پس از اسارت به اردوگاه موصل 2 برده شد و کلاس درس ریاضیات و دروس عربی را برای اسرا تدریس کرد و در نهایت پس از هفت سال به همراه دیگر اسرا به میهن اسلامی بازگشت. گرجی در گفت وگو با ...
روایتی از خاطرات اسرای ایرانی در بند رژیم بعث/ از 6 قاشق جیره غذایی تا جلوگیری از ورود سران منافقین به ...
اذیت ها و تلخی های دوران اسارت را با مقایسه با شرایط کاروان اسرای کربلا و یاد آنان قابل تحمل و لذت بخش برای اسرا می دانست و با اشاره به خاطره ای از آن دوران، می گوید: یک شب که دعای کمیل داشتیم عراقی ها متوجه شدند و حدود 25 نفر داخل اردوگاه آمدند و صورت اسرا را نگاه می کردند و وقتی متوجه می شدند چشمان اسیری اشک آلود است، وی را بیرون می بردند و کتک می زدند. موقع داخل شدن به اردوگاه هم در دو طرف هف ...
روایت آزاده گلستانی از 100 ماه اسارت در اردوگاه های عراق؛ نمادی از آزادگی و مقاومت
، برنامه روزانه و همیشگی ما شده بود. از لحظه آزادی برای مان بگویید؟ 2 سال بعد از پذیرش قطعنامه به ما خبر دادند که آزاد هستیم. 26 مرداد اولین گروه اسرا وارد ایران شدند و سه روز بعد اتوبوس ما از مرز خسروی وارد ایران شد. پس از سجده بر خاک ایران، گریه هایم شروع شد. شکستن بغضم به خاطر پایان دوری از کشورم نبود بلکه بیش از همه دلم برای حضرت امام (ره) تنگ شده بود. در اولین ...
5 سال زندگی در اسارت با گلوله ای عجیب در گردن/ لحظه آزادی نشستیم و خاک وطن را بوسیدیم
.... بعد از آن عکس گرفته بودند و متوجه شده بودند تیر مستقیما در نخاع گردنم مانده است. در معاینات می گفتند اگر تیر را خارج کنیم می میری، بنابراین من را به اردوگاه منتقل کردند. * تسنیم: پس این تیر تا پایان اسارت همراه شما بود؟ نه؛ ماجرا دارد. تیر سربی است و بافت اطراف خود را تخریب می کند. من طی سال هایی که تیر در بدنم به جا مانده بود، هر 40 روز یا دو ماه یک بار صورتم ورم بسیار ...
بی نشانی که نشان دار شد
اقعیت پیوست وی با بیان اینکه ماه های آخر خدمت سربازی بعد از چند ماه که جبهه بوده و مرخصی نرفته بودم چند روز به کوهدشت بازگشتم، تصریح کرد: یک روز تنها در خانه خوابم برد و در خواب دیدم به اسارت درآمده و دستانم بسته بود و مرا از مسیرهای متعددی عبور دادند تا به اردوگاه رسیدیم و حتی همه جای اردوگاه را در خواب دیدم. کونانی با بیان اینکه بعد از بازگشت به جبهه خوابم محقق شد به طوری ...
کمپ شماره 9 رمادیه بدترین اردوگاه اسرا بود/ آثار شکنجه بعثی ها تا سال ها روی بدنم ماند
بردند و دقیق نمی دانستم ساعت چند بود؛ چون دیگر همه وسائل و حتی ساعت مان را گرفته بودند. خیلی هم تشنه بودیم. تصور می کردیم ما را می کشند؛ ولی این کار را نکردند و ما را به رودخانه ای که همان نزدیکی بود بردند و اجازه دادند مختصرا سر و صورتمان را بشوییم. بعد هم سوار کامیون های آیفا شدیم و پنج روز طول کشید تا به اردوگاه برسیم. تا قبل رسیدن به اردوگاه، ما را به پادگان ها و جا های مختلف می بردند و کتک ...
از خالی کردن انبار حرم حضرت علی توسط اسرا تا شکنجه های دردناک بعثی ها
؟ رجبی: اسارت همیشه سخت و دردآور است حتی در حادثه کربلا اسارت حضرت زینب (س) تلخ تر از شهادت 72 تن از بهترین های خاندان عصمت و نبوت بود، سختی و شکنجه و مشکلات از یک طرف دوری و بی خبری از خانواده از یک طرف و توهین و زخم زبان از یک طرف به درد و غم اسیران می افزود تا جایی که انسان آرزوی مرگ می کرد، اسلام و انقلاب به آسانی به دست نیامده قدر آن را بدانیم. هر چند روز وارد اردوگاه می ...
حکایت ماندگار اسرای ایرانی در عراق/ هدف مقدسی که باعث دوام اسرا شد
...> وی در ادامه به زمان آزادی اسرا اشاره کرد و گفت: نیروهای بعثی اردوگاه ما را از صلیب سرخ پنهان کرده بودند، کسی از وجود ما مطلع نبود و ما به عنوان اسرای مفقودالاثر دوران اسارت را می گذراندیم. بعد از پذیرش قطعنامه 598 و آغاز تبادل اسرا، قرار شد ما با توجه به آنکه جانباز هم بودیم آزاد شویم. به این ترتیب از اردوگاه به مقصد تهران خارج شدیم، اما متاسفانه هواپیما نیامد و ما را به بیمارستان تموز ...
اسارت دانشجویان دانشکده اقتصاد/ماجرای مادری که اشک اسیران را درآورد
گروه زندگی؛ عطیه اکبری: امروز میان همه خاطره ها، در سالگردآزادی اسرا چشمان منتظر آن پیرزن نحیف در قصرشیرین مقابل چشمانش است، با آن پشت خمیده و قامت استخوانی و برگه ای مچاله در دست که نام گمشده اش را روی آن نوشته بود؛ پیرزن تنهایی که هنوز هم رضا امیرسرداری نمی داند در آن روز گرم چطور خودش را به نقطه صفر مرزی رسانده بود. وقتی قرار است دفتر اسارت را ورق بزند و از روز آزادی بگوید از این پیرزن شروع می کند. اینکه چرا میان این همه خاطره و روایت دست گذاشته روی چشمان این پیرزن؟ پاسخش حکایتی است. حکایت هزا ...
شکنجه اسرا در عراق تداعی کننده حادثه کربلا بود
عراق مورد بازجویی قرار گرفتیم، چند نفر از بچه های آبادان از جمله شاهین، یازع و فوادفرد هم با ما اسیر شده بودند، آنها مراقب بودند بچه های کم سن و سال را برای بازجویی نبرند، خودشان می رفتند و آنها هم خیلی کتکشان می زدند، معلوم بود که جواب درستی به بازجوها نمی دهند. این آزاده لرستانی اظهار کرد: تا دو روز این برنامه ادامه داشت و بعد ما را به اردوگاه بردند، در آنجا زندگی سخت اسیری آغاز شد ...
اردوگاه اسرای عراقی، مدرسه انسان سازی
از مرز خسروی وارد خاک ایران شدند. روز بعد همین تعداد از اسرای عراقی به کشورشان بازگشتند. بدین ترتیب، به تدریج اسرای دو کشور آزاد شدند و به سرزمین های خویش بازگشتند. تا اواخر شهریور 1369، تعداد 40 هزار اسیر از هرکشور و مجموعا 80 هزار اسیر آزاد شدند و جریان مبادله اسرا از این تاریخ متوقف شد. از این تعداد 55438 نفر عراقی بودند که در 103 مرحله و 39417 نفر ایرانی بودند که در 70 مرحله مبادله ...
مقاومت، آغاز یک پایان
آزادگان دوران دفاع مقدس و جانباز شیمیایی، که قریب به چهار سال مفقودالاثر بوده و در اسارت بعثی ها به سر برده است، در سال 64 شیمیایی شد، سال 65 اسیر و سال 69 از اسارت اردوگاه 11 تکریت آزاد شد. در اینجا چند خاطره خود را بازگو می کند. سه شبانه روز، در پادگان الرشید بغداد، در محاصره و تشنگی بودیم، سپس اسرا را به داخل دخمه ای بردند که حالت آشغال دانی داشت و پر از کثافت و گرد و خاک بود. در دوران ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
26 مرداد هر سال فرصتی است برای مرور رشادت های مردانی که سال ها در اسارت رژیم بعث گرفتار بودند و تاریخ این کشور هیچ گاه مجاهدت هایشان را از یاد نخواهد برد. محمدرضا و عباس صدیقی دو برادری بودند که با هم به جبهه اعزام شدند و در یک عملیات به اسارت دشمن درآمدند و بعد از شش سال دوری از وطن در سال 69 آزاد شدند. پای صحبت هایشان نشستیم تا از خاطرات روز های اسارت و لحظاتی که در اردوگاه های عراق الرمادی ...
بچه ها در اردوگاه اسرا خلاق و هنرمند بودند
آموزش زبان داشتیم، بعضی ها به قاریان و حافظان قرآنی تبدیل شدند. در واقع یکی از آثار مثبت اسارت همین سوادآموزی، رشد و کمالات همه بچه های اردوگاه بود. در اردوگاه چه تئاتر هایی داشتید؟ تئاتر اعتبار و دو تئاتر در بستر آن اجرا می شد؛ یکی کمدی و دیگری بدبیاری و یکی هم به سوی نور بود، یک نمایش معنوی همراه با طنز درباره شهید مسعود زاهدی نوجوانی 12 ساله که داستان جبهه رفتنش به صورت طنز بود ...
آزادگان ملایری از روزهای اسارتشان می گویند
خدا عمر گرفته است، اظهار کرد: در 25 آبان ماه سال 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در پاتکی که به عراقی ها زدیم به اسارت دشمن درآمدم و بعد از 8 سال اسارت در 28 مردادماه سال 1369 به میهن بازگشتم. وی با اشاره به اینکه زمان اسارت 16 سال بیشتر نداشتم، بیان کرد: کوچکترین فردی بودم که از شهرستان ملایر به جبهه اعزام شدم، در آن موقع 52 روز در جبهه بودم که می خواستم برگردم و در عملیات بعدی شرکت کنم ...
از نوشتن نوحه روی کاغذ سیمان تا بوسه بر دستان شکنجه گر
اردوگاه الانبار یا انبر منتقل شدم و بعد از آن 5 سال به اردوگاه تکریت 5 انتقال داده شدم و سپس به اردوگاه عنبر 13 و بعد از آن به اردوگاه مخفی 17 عراق انتقال دادند؛ چراکه از نظر صدامی ها انسان های خوبی نبودیم و اسرای مورددار در این مکان نگهداری می شدند و تقریباً دو سال را در این زندان پشت سر گذاشتم و آخرین گروهی که به ایران وارد شدند ما بودیم و پس از افراد مفقودالاثر به ایران بازگشتند. ...
مرحوم ابوترابی معتمد آزادگان بود/ با شعار الله اکبر منافقین را هو کردیم
بیاید؛ گویا که نصف ایران را اسیر کرده اند. بعد هم ما را به استخبارات بردند و پنج روز آن جا بودیم که سختی آن چند روز با همه هشت سال اسارت برابر بود. با این حال ما آن جا شعار الموت لصدام سر دادیم که واقعا جرئت زیادی می خواست. آن ها هم گفتند به خط شوید و به حیاط بروید. 2 طرف سالن به طول 100 متر سرباز ایستاده بود و اصطلاحا کانال وحشت درست کرده بودند. کابل دست شان بود و به شدت ما را زدند. هرک ...
جنگ با نفوذی ها ادامه دارد
: اکثر اسرای تازه وارد نمی خواستند باور کنند که تا سال ها از دیدن وطن برای همیشه از حضور در جبهه محروم شده اند. همین موضوع بر رنج و ناخوشی شان می افزود. اما به تدریج با قرار گرفتن در بین اسرای دیگر که همگی شرایط تقریبا یکسان داشتند باور می کردند که اسارت بخشی از جهاد است و در اردوگاه هم می شود بسیجی ماند. این عزیز آزاده وقتی به موضوع اصلی می رسد ابتدا به نحوه حضور نفوذی در بین اسرا را توضیح ...
دستان خالی تئاتر کشور برای آزادگان
. وی بیان می کند: تکراری بودن آدم ها سخت است و اجرای تئاتر در بالا بردن روحیه اسرا تاثیر بسیاری داشت. یکی از بچه ها به عشق دیدن تئاتر اردوگاهی درس می خواند و به قول خودش با دیدن تئاتر انرژی می گرفت. برخی اجراها به صورت آسایشگاهی و مطابق مناسبت های روز انجام می شد اما تئاترهای مهم مثلا دهه فجر اردوگاهی اجرا می شد و برای تئاترهای اردوگاهی بازیگران خوب آسایشگاه های مختلف انتخاب می شدند که ...
پر کردن دندان با کاغذ سیگار
... روزهای نخست اسارت از هر فردی می خواستند اگر حرفه یا کاری را بلد است بگوید. یک روز همه را جمع کردند و پرسیدند چه کسانی آشپزی بلد هستند؟ چند نفر از بچه ها که اصلا بلد نبودند ایستادند. فکر کردم اگر این افراد وارد آشپزخانه شوند لو می روند بنابراین من نیز سریع بلند شدم. البته اطلاعات ناقصی هم در زمینه آشپزی داشتم و این بود که حدود دوسال ونیم مسئول آشپزخانه اردوگاه رمادیه شدم. بعد از ...
حفظ قرآن کریم ارمغانی از دوران اسارت بود
10 نفر بودیم، اما چون بعد از آن عملیات کربلای 5 اجرایی شد، تعداد اسرا هم بیشتر شد و حدوداً هر سلول 30- 35 نفر شدیم. جایی برای خوابیدن نبود. همه اش می نشستیم. دو ماهی در این سلول ها بودیم تا اینکه 5 اسفند ماه همان سال من را به اردوگاه تکریت 11 منتقل کردند. تا تاریخ 6 شهریور ماه سال 69 یعنی سه سال و هشت ماه در اسارت بودم. روز های اسارت تان چطور گذشت؟ در ایام عزای سید الشهدا (ع) چطور مراسم ...
لحظه های تلخ و شیرین اسارت به روایت خیبریان غیور وطن
گفتند که کدام ماه است و یا اسرا را جمع کرده و تدریس می کردند و هیچ فردی نبود که بی سواد از اردوگاه خارج شود؛ وسیله ای هم نبود بر روی خاک می نوشتیم و بعدها با وسایل مختلف تخته درست کردیم. هادی خاطرنشان می کند: در جبهه مسئولیت داشتم و همیشه توصیه می کردم، مواظب باشید تا اسیر نشوید اما هفت سال خودم در اسارت بودم و این به من نشان داد که همه چیز درست خدا است. وی با اشاره به فیلم ...
اولین زیارت عتبات عالیات بهترین روزهای دوران اسارت بود
خانواده هیچ اطلاعی از من نداشته و گمان کرده بودند شهید شدم پس از حدود یکسال از اسارت صلیب سرخ به اردوگاه آمد و اسامی اسرا را ثبت کرد و من نیز نامه ای برای خانواده نوشته و از طریق صلیب سرخ به دست خانواده رسیده و به این طریق بود که بعد از گذشت حدود یکسال خانواده از اسارت من با خبر شدند. نیستانی به همزمانی سالروز بازگشت آزادگان به کشور با ماه محرم اشاره کرد و افزود: شرایط عزاداری در اردوگاه ...
آزادی از برزخ
انستیم طناب ها را از گردنمان جدا کنیم وگرنه حتماً خفه می شدیم. شب ما را نگه داشتند، چشمتان روز بد نبیند، صد رحمت به طویله، آن قدر بوی تعفن می آمد که نمی شد، نفس کشید. در شهر العماره ما را گرداندند، بعضی از مردم آب دهان و گوجه فرنگی به سمت ما می انداختند. بعد از هفت هشت روز به اردوگاه الرمادی رسیدیم و اسارت ما در آنجا سه سال طول کشید، هشت ماه اول بسیار اذیت می کردند، به طوری که بعضی ا ...
یک مصاحبه رمزگذاری شده در اسارت
به عهده آنها بود. بعد از مدت زمانی شهردار اردوگاه عوض شد و عموجلیل و عموفریدون به آشپزخانه رفتند و مسئول طبخ غذا شدند. در اردوگاه برنامه های متعددی در مناسبت ها انجام می شد. در اردوگاه اسرا یک روز به نام اخوت نام داشت. سعید شاملو از آزادگان خوش ذوق و احساسی و علاقه مند به ثبت تاریخ و خبرنگاری پیش عموجلیل می رود و درخواست مصاحبه می کند. نکته این است که در اسارت ...
شلمچه دروازه ورودم به جبهه و بازگشتم از اسارت بود
عملیات رمضان در جبهه بودم. در همانجا به عضویت سپاه درآمدم و تا پایان جنگ در جبهه ها حضور داشتم. سه نفر از اعضای خانواده ما در جبهه بودیم، خودم، برادر بزرگترم که در جبهه های کردستان خدمت می کرد، خواهرم نیز همزمان در کردستان بود؛ و حدود دو سال در گروه های جهادی خدمت می کرد. با مهدی محبی همکلام شدیم تا از روز های اسارتش برایمان روایت کند. احلی من العسل 76 ماه سابقه حضور در جبهه دارم. بار ...