سایر خبرها
سیلی خوردن گروهبان بعثی از نوجوان آزاده/ ماجرای اسارت دوطفلان مسلم در میان رزمندگان ایران! + تصاویر
استحمام لباسم را عوض کردم. در زندان انفرادی با این مصائب خشن، زانو در بغل می گرفتم و می گفتم: کی جنگ تمام می شود تا به ایران برگردم؟! غافل از این بودم که باید 9 سال و 10 ماه دیگر باید اسارت بکشم. دفاع پرس: خانواده از وضعیت شما مطلع بودند؟ 18 ماه از اسارتم می گذشت. نه من از خانواده ام خبر داشتم و نه آن ها از من. بعثی ها به من می گفتند: تو عرب هستی، بیا به ما پناهنده شو و خانه، ماشین ...
من زنده ام | امدادگر آزاده ای که 4سال در اسارت رژیم بعثی عراق بود
هم به ستاد هماهنگی و پشتیبانی جبهه در شرکت نفت رفتیم. تعداد زیادی از خانم ها مشغول خدمات پشتیبانی بودند. چند روزی در کنار آنها مشغول شدم، اما همچنان بی تاب و بی قرار بچه های پرورشگاه بودم. آبادان آرام سرزنده و پرتلاش به معرکه جنگ تبدیل شده بود. جنگ آنقدر شدید بود که کمتر کسی یاد بچه های پرورشگاه می افتاد. حتی در زمان صلح و شادی هم این بچه ها در ذهن خیلی ها محکوم به فراموشی بودند چه ...
وقتی نماز شب یک اسیر را نجات داد/ برگرداندن جانباز در حال شهادت به اسارت
خبرنگار دفاع پرس درباره برداشت های متفاوت از اسارت اظهار داشت: اسارت را هرکس از دیدگاه خودش تدبیر و تفسیر می کند، مثل فیل شناسی مولوی که هرکس به جایی از فیل دست زد و آن را روایت کرد. یکی درباره اش می گوید اسارت جایی است که کابل و شلاق می زنند، یکی می گوید یک فیل تنومند است. اما اسارت یک دانشگاه بود، بچه هایی داشتیم که فقط سواد خواندن نوشتن داشتند یکی لیسانس بعضی دکتری بعضی روحانی بودند، اما آن هایی ...
یادگاری نویسی که باعث عصبانیت بعثی ها شد
تأثیرگذار بودند. شم آبادی ادامه داد: زمانی که از جبهه برگشتم برای اعزام دوم تعدادی از دوستان را با خود همراه کردم که در آن مرحله من به همراه آن ها به اسارت نیروهای بعثی درآمدیم. این آزاده دوران دفاع مقدس گفت: چون با دوستانم اسیر شده بودم و آن ها هم مثل من کم سن و سال بودند، بعد از انتقال در راهرو اردوگاه با هم صحبت می کردیم و به اقتضای نوجوانی خود می خندیدیم که همین سروصدا باعث ...
حکایت صلوات هایی که نقشه بعثیان را در اردوگاه موصل 2 خنثی کرد
...، توسط بچه ها فریاد می شد. بعثی ها وقتی دیدند، نقشه تبلیغاتی شان کارساز نیست، بساط تلویزیون و ویدئو را جمع کردند و از اردوگاه خارج شدند، اما از شما چه پنهان، بهای کار آن روز بچه ها، کتک مفصلی بود که از سوی سرباز های عراقی، نصیبشان شده بود. مدیریت روانشناسانه مرحوم ابوترابی راوی: رمضان غلامی اگر بخواهیم خیلی ساده و قابل فهم، تعبیری از مدیریت مثال زدنی ...
روایتی از 78 ماه اسارت/ بزرگ مردانی که زیر سخت ترین شکنجه ها از آرمان های خود کوتاه نیامدند
گفت وگویی را با یکی از این بزرگمردان انجام داده است. غلامرضا رخشانی متولد 29 شهریورماه سال 1343 است، وی در سال 1362 و در سن 19 سالگی عازم جبهه می شود و در اولین عملیاتی که شرکت می کند به اسارت گرفته می شود و در سال 69 بعد از گذشت هفت سال اسارت به میهن اسلامی بازمی گردد. این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه زمانی که عازم جبهه شدم، دانشجوی تربیت معلم بودم و در مشهد درس می خواندم، اظهار ...
مردی که 9 سال ایستاده خوابید
دل خراش باشد اما آقای خداوردی می گوید: بچه ها با شیشه های شکسته اردوگاه قسمت هایی را که تورم داشته و داخل آن عفونت جمع می شده می بریدند. آب گرم می کردند و درحالی که مراقب بودند مأموران متوجه نشوند و تا جایی که می توانستند به وضعیت اسفناک او رسیدگی می کردند. فاطمه که سال هاست در کنار عمو با این جراحت ها دست وپنجه نرم می کند از این همه تعاریف تعجب می کند. او می گوید هنوز هم عفونت های بدن ...
شش ماه در بند داعش!
به گزارش خبرنگار ایمنا ، حسین علی گلی اظهار کرد: سال 1391 نیمه ماه مبارک رمضان در سوریه که مصادف با ولادت امام حسن مجتبی (ع) بود، به اسارت داعش درآمدم و در روز شهادت امام حسن مجتبی (ع) از اسارت داعش آزاد شدم. مدت شش ماه در اسارت گروه تکفیری داعش بودم و خاطرات زیادی از دوران اسارت و از جنبه های مختلف مکانی و رفتاری دارم. وی با بیان اینکه گروهی که به سوریه اعزام شده بودند، از جمله خود من ...
داستان آخرین روزهای اسارت
به گزارش ایسنا، 26 مرداد ماه که بیاید می شود 32 سال که از بازگشت پرستوها به میهن می گذرد؛ همان هایی که از شهر و دیار خود کوچ کردند تا در اردوگاه های عراق بخشی از زندگی خود را در قفس اسارت سپری کردند. اصغر حکیمی مزرعه نو یکی از همین پرستوها است. این قهرمان آزاده با اشاره به روز اسارتش می گوید: من در حالی که مجروح بودم روز 30 دی ماه 1365 اسیر شدم و روز ششم شهریورماه 1369 با حضور در ...
اسارت مقدسی که طعم آزادی اش همچنان شیرین است
اتفاقات آن زمان می گذشت و همیشه دانش آموزان مشتاقانه از من می خواستند که برایشان از آن دوران بگویم و برای خودم نیز لذت بخش بود چرا که لا به لای این صحبت ها سعی می کردم به بچه ها درس آزادگی و ایثار بدهم. مومنی بیان کرد: بعضی اوقات بچه ها می گفتند کاش دوباره جنگ شود و ما هم به جنگ برویم و من به آنها می گفتم امیدوارم هیچ وقت دیگر جنگی پیش نیاید شما هم اگر می خواهید برای کشور بجنگید و دلاوری کنید درس بخوانید و جهاد فرهنگی انجام بدهید چرا که این روزها همه حمله های دشمن، به سمت فرهنگ و اعتقادات ما است. انتهای پیام/ ...
روایت یک دهه مبارزه؛ از حضور جبهه تا 44 ماه اسارت
بیاید؟ در آن زمان حضور در جبهه دستور حضرت امام(ره) بود و اکثر بچه هایی که به جبهه رفتند داوطلبانه بود و برای انجام تکلیف دینی پا به عرصه نبرد گذاشت؛ حدود 17 سال داشتم و از اوایل تشکیل بسیج عضو آن شدم اما تا سال 1361 اعزامم نکردند اما بالاخره در 25 فروردین سال 61 وارد جبهه شدم و درنهایت حضور در جبهه و اسارتم حدود یک دهه طول کشید. فارس: در طول حضورتان در صحنه نبرد دفاع مقدس در ...
خاطرات آزاده دیری از هشت سال شکنجه در زندان های عراق
همه اسرا هر شب اعلامیه می دادند و ما را به آرامش و صبر زینب گونه و تحمل شکنجه ها و استقامت دعوت می کردند. ماجرای برگشت به وطن وی بیان کرد: بیش از هشت سال از اسارت می گذشت و ما با سختی های اسارت کنار آمده و زندگی می کردیم که یک شب یکی از عراقی ها برای ما خبر آورد که عراق و ایران برای تبادل اسرا توافق کرده اند ؛ چند روز بعد ما را به مرز آوردند و نکته جالبی که آنجا دیدم فرمانده ...
مرحوم ابوترابی معتمد آزادگان بود/ با شعار الله اکبر منافقین را هو کردیم
پنج روز آن جا بودیم که سختی آن چند روز با همه هشت سال اسارت برابر بود. با این حال ما آن جا شعار الموت لصدام سر دادیم که واقعا جرئت زیادی می خواست. آن ها هم گفتند به خط شوید و به حیاط بروید. 2 طرف سالن به طول 100 متر سرباز ایستاده بود و اصطلاحا کانال وحشت درست کرده بودند. کابل دست شان بود و به شدت ما را زدند. هرکس حداقل 100 ضربه کابل خورد. چند نفر هم چشم شان درآمد. پنج دقیقه در محوطه نشاندند و گفتند ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
استقبالتان آمدند؟ الحمدلله بعد از شش سال اسارت آزاد شدیم. باید از مردمی که برای استقبال از ما سنگ تمام گذاشتند، قدردانی کنیم. جایگاهی مقابل درِ خانه آماده کردند تا من برایشان صحبت کنم. من هم بالای جایگاه رفتم، از امام برایشان گفتم، از روز های اعزام به جبهه، از آرزوی نابودی اسرائیل و از روز های اسارت که با ایمان و یکپارچگی بچه ها ید واحده بودیم. گویی ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم ...
هم قسم شده بودیم تا آخرین لحظه بجنگیم و جنگیدیم/ هرروز به امید آزادی چشم هایمان را باز می کردیم/ حق ...
اتحاد خبر - زینب رنج کش: به مناسبت 26 مرداد ماه سالروز ورود آزادگانِ سر افراز به میهن اسلامی با دکتر شکراللّه صولت پور پزشک حاذق دشتستانی به گفتگو نشستیم. شکراللّه صولت پور متولد 1341 در شهر دالکی می باشد وی در سال 1362 به جبهه اعزام شده است و در سال 1363 به اسارت درآمد و 5 سال و اندی در اسارت مانده است. او سال 1378 مدرک پزشکی خود را از دانشگاه تهران گرف ...
از رشادت غواصان تا کم توجهی به خاطرات آزادگان
طقه جاده خاکی بود با ارتفاع سه متر وجود داشت که ما در آن منطقه مستقر شدیم، فاصله بین ما با عراقی ها حدود 9 متر آب بود، در واقع این آب بین دو جاده خاکی وجود داشت که یک طرف ما و طرف دیگر دشمن قرار داشت. یادم هست که بچه ها به یکدیگر می گفتند اگر سرتان را از جاده بالا بیاورید عراقی ها خال هندی وسط پیشانی شما می گذارند؛ چراکه عراقی ها تک تیراندازهای بسیار ماهری داشتند و این نشان می دهد دشمن ما در ...
2 سال اسارت بی نام و نشان /تجربه ای گران که پایانی خوش داشت
خط جبهه نبود، در آن زمان همه عقب نشینی کرده بودند و به ما می گفتند جلو نروید و ما رفتیم و به دست عراقیان اسیر شدیم." 2 سال اسارت بی نام و نشان این آزاده کشورمان می افزاید: " دو سال اسیر بودم، از سال 67 تا 69، دنیای قشنگی بود، آن موقع یک دغدغه داشتیم و امروز هزار دغدغه، زمانی به دوستانم در اردوگاه می گفتم که غبطه اسارت را بخوریم، به نوعی می توان گفت اگر اسیر بودیم بهتر از شرایط ...
کمپ شماره 9 رمادیه بدترین اردوگاه اسرا بود/ آثار شکنجه بعثی ها تا سال ها روی بدنم ماند
وگویی با محمدتقی رحمتی وند آزاده اهل شهرستان چاراویماق انجام داده است که ماحصل آن را در ادامه می خوانید. دفاع پرس: اعزام شما به مناطق عملیاتی چگونه اتفاق افتاد و در کدام یگان نظامی مشغول خدمت بودید؟ من در 15 تیر سال 1363 عازم خدمت شدم و در لشکر 64 پیاده ارومیه نیروی زمینی ارتش خدمت می کردم. 24 اردیبهشت سال 1365 که مصادف با روز چهارم ماه مبارک رمضان بود، نزدیک 23 ماه از خدمتم می ...
آزادگان ملایری از روزهای اسارتشان می گویند
کسی که کنارمان است بچه کدام شهر ایران است که بعد از سه ماه من تازه متوجه شدم کنار دستی من ملایری است. وی نیز به شکنجه ها و سختی های روزهای اسارت اشاره کرد و گفت: یکی از خاطرات تلخ من زمانی بود که یکی از مسئولان آسایشگاه به داخل آسایشگاه آمد و گفت لباسهایتان را جمع کنید تا چند روز آینده یعنی تا پایان ماه آزاد می شوید و آن روز تا پایان ماه چند روزی بیشتر باقی نمانده بود همه بچه ها خوشحال ...
از لحظه شنیدن خبر ارتحال امام تا توسل 72 اسیر به امام حسین (ع)
برنامه ریزی کردیم، چند تا از بچه ها دیدبان بودند، ولی زمان برگزاری مراسم خود آن ها هم تحت تاثیر مراسم عزاداری قرار گرفتند و یک لحظه متوجه شدیم عراقی ها پشت پنجره ایستادند و ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و گفتند فردا روز قیامت است و آن هایی که عزاداری کردند بیایند بیرون، بعد از اینکه تعدادمان شمارش شد جمع ما 72 نفر شد و این تعداد برای همه یک تقویت روحی شد که بتوانیم شکنجه ها را تحمل کنیم و این اسارت متصل به اسارت اهل بیت (ع) شد. گفت وگو از مینو جعفری ممتاز انتهای پیام/ ...
بچه ها در اردوگاه اسرا خلاق و هنرمند بودند
، اما بقیه رد کردند و گفتند این آقا مداح است، نمی تواند وروجک شیطان تئاتر باشد، من گفتم چشمانش شیطنت دارد و مناسب است. خدا را شکر خیلی خوب هم از عهده نقش برآمد و باعث تحسین همه شد. تئاتر مرگ ارزش ها برعکس اسمش کاملاً طنز بود. تئاتری هم بعد از رحلت امام و مدت ها گریه و ناراحتی اسیران و به مناسبت آغاز زعامت آقا به عنوان جشن و تجدید روحیه بچه ها برگزار کردیم که سه بخش بود؛ اولی، تجربه دوران کارگری خودم ...
خاطرات زنی که 10 سال در انتظار همسر مفقودالأثر خود بود
...، ولی هر خبری داشتم از ابتدای اسارت بود. هشت سالی گذشته بود تا اینکه یک روز گفتند یکی از مسئولان وزارت خارجه می خواهد با خانواده اسرا صحبت کند. من هم رفتم. هرکس شرح حالی از خودش می گفت تا اینکه نوبت به من رسید و گفتم هشت سال است خبری از همسرم ندارم. گفتند: شما بعد از جلسه باش تا بیشتر صحبت کنیم. جلسه که تمام شد، حاج آقایی که مسئول بود یک فهرست که اسم های خارجی در آن نوشته شده بود به ...
بی نشانی که نشان دار شد
به بدنم نگاه کرد گفت این پسر من نیست و احتمال می دهم خودش نباشد، بیدار شدم و گفتم انگار قبول ندارید من پسرتان هستم. وی با اشاره به اینکه برای رفع شک و شبهه پدر و برای اینکه باور کند پسر او هستم باید خاطره ای تعریف می کردم، اظهار کرد: به پدرم گفتم یادت می آید زمانی که بچه بودم با هم به کوه می رفتیم یک روز خرسی را دیدیم که دو توله داشت من گفتم بگذار یکی از توله هایش را داخل گونی بیندازم و ...
گفتگوی تفصیلی با آزاده سرافراز کرمانشاهی/ از چرخاندن در خیابان های بغداد تا روایت هایی از وضع غذا و ...
وقتی علت آن را از دیگران پرسیدند، گفتند که در این مدت مادر و دخترش را از دست داده است. در این چند سالی که نبودم تغییرات زیادی در خانواده اتفاق افتاده بود؛ برخی فوت شده بودند و یکسری هم در این چند سال متولد شده و به جمع خانواده اضافه شده بودند و این تغییرات برای ما که چند سال نبودیم عجیب بود. در ایام اسارت کربلا هم رفتید؟ بله. یک روز صبح زود ما را به کربلا و نجف بردند. حالا نمی دانیم ...
تلخ و شیرین روزهای اسارت
...: بعد از هفت سال اسارت در 2 شهریور سال 1369 به وطن بازگشتم. ابتدا ما را به مرقد امام راحل بردند در آن جا متوجه پیرزنی 70 ساله شدم که عکسی در دست داشت و از همه سراغ اسیرش را می گرفت پیرزن به من نزدیک شد و از من پرسید فردی به نام علی پور را نمی شناسم در پاسخ به او گفتم نمی دانم مادر به دنبال چه کسی هستید اما نام من حسین علی پور است پیرزن از کنارم گذشت و گفت به دنبال نوه ام هستم او 14 سال بیشتر ...
شکنجه اسرا در عراق تداعی کننده حادثه کربلا بود
تاج الدین عزیزی، از آزادگان لرستانی است که برای اولین بار در سال 1362 وقتی شانزده سال سن داشت به جبهه اعزام شد و در عملیات عاشورای 2 به اسارت نیروهای رژیم بعث عراق درآمد و در سال 69 بعد از 5 سال و 40 روز از اسارت آزاد قدم بر خاک وطن گذاشت. این آزاده لرستانی با بیان اینکه دوره آموزشی ام در خرم آباد بود و بعد به اهواز منتقل شدم، گفت: در ابتدا به همراه گروه دیگری از سربازان به دبیرستان ...
از نوشتن نوحه روی کاغذ سیمان تا بوسه بر دستان شکنجه گر
اسیر و در 4 شهریور سال 69 نیز آزاد شدم، در همین عملیات نیز به درجه جانبازی از ناحیه پا نائل آمدم. جانباز 50 درصد هستم که 25 درصد از آن اعصاب و روان بوده و به دوران اسارت بازمی گردد. در مجموع جبهه و اسارت 127 ماه ایثارگری دارم. سال 59 پس از گذراندن دوره آموزشی 45 روزه در تهران از طریق لشکر 77 مشهد به جبهه ها اعزام شدم. پس از اعزام به آبادان در عملیات حصر آبادان شرکت کردم و در همین عملیات مجروح شدم ...
روایتی از خاطرات اسرای ایرانی در بند رژیم بعث/ از 6 قاشق جیره غذایی تا جلوگیری از ورود سران منافقین به ...
. وی که از طریق بسیج دانش آموزی در سال 65 با سپاه 100 هزار نفری محمد رسول الله(ص) عازم جبهه شده بود، بعد از آموزش به پادگان لشکر 8 نجف در شوشتر اعزام می شود. وی پس از چند ماه حضور در منطقه جنگی، در 22 فروردین ماه سال 66 در عملیات کربلای هشت در شلمچه همراه با عدی از رزمندگان به محاصره دشمن درآمدند که در نتیجه آن 26 نفر از رزمندگان قزوینی به همراه تعدادی از نیروهای گردان شیراز به اسارت درآمدند. ...
از خالی کردن انبار حرم حضرت علی توسط اسرا تا شکنجه های دردناک بعثی ها
من را به چه روزی انداخته، بعد از اسارت که او را دیدم چیزی به من نگفت گفتم من را حلال کن گفت همین که به آرزیم رسیدم تو هم اسیر شدی کافی است حلالت می کنم. از نحوه اسارت خود بگویید؟ رجبی: در عملیات های مختلفی شرکت کرده بودم تا اینکه عملیات رمضان در تاریخ 23 تیر 61 آغاز شد اما چندین مرحله داشت تا اینکه در مرحله پنجم در تاریخ 7 مهر بعد از مجروحیت شدید به دست نیروهای دشمن اسیر شدم ...