سایر منابع:
سایر خبرها
قتل خواهرزاده به دست دایی در ایام مرخصی زندان
... او گفت: آن شب من با خواهرزاده ام تماس گرفتم و به او گفتم که با چند نفر دعوا کرده ام! حالا تو به من کمک کن تا از آن افراد ناشناس انتقام بگیرم که مرا کتک زده اند. حسین هم بلافاصله قبول کرد و شبانه سر قرار آمد اما وقتی در بیابان های اطراف منطقه اسماعیل آباد به دنبال مهاجمان می گشتیم ناگهان آن چند نفر نقابدار دوباره ما را گیر انداختند و حسین را کتک زدند ولی من چون خیلی فرز بودم از دست آن ها ...
قتل فجیع خانم پرستارتهرانی/ اعتراف تکاندهنده قاتل/ خواسته پسر 16 ساله چه بود؟
: من حاضر به قصاص پدرم نیستم و رضایت می دهم. چون می دانم مادرم مقصر بود آنها همیشه با هم دعوا داشتند و مادرم کارهایی می کرد که به این درگیری ها دامن می زد. او خودش مقصر بود، کاری کرد تا پدرم عصبانی شود و او را بکشد. این پسر نوجوان گفت: من کسی را ندارم، مادرم که مرده و پدرم هم در زندان است و خیلی زندگی سختی دارم البته خانه داریم اما نمی توانم تنها در آنجا زندگی کنم عمویم مرا پیش خودش برده ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش اول)
به بهانه هفته دفاع مقدس به ذکر خاطراتی ماندگار از پرسنل بهداشت و درمان این دانشگاه در آن دوران حماسه ساز می پردازیم، آنهایی که به سهم خود در دفاع از وطن و این آب و خاک، حماسه آفریدند و ایثارگری کردند. ما عراقی نیستیم چند سالی از جنگ گذشته بود که اعزام شدم به اهواز، موقعیت جنگل یا همان شهدای بدر، بعد از چند روز به طرف فاو حرکت کردیم از طریق پل بعثت، طولی نکشید که بردنمان کمین ...
می خواهم شوهرم با دختر دیگری ازدواج کند
این زن گفت: در روستا و در یک خانواده 7 نفره به دنیا آمدم . پدرم با آن که کارگری ساده بود و درآمد چندانی نداشت ولی همواره ما را ترغیب می کرد تا درس بخوانیم و موقعیت اجتماعی خوبی پیدا کنیم اما متاسفانه من از همان دوران کودکی علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم البته دیگر خواهران و برادرانم نیز فقط تا مقطع راهنمایی تحصیل کرده اند ولی من بعد از آن که در امتحانات پایه پنجم ابتدایی قبول شدم دیگر به مدرسه ...
قولی که شهید حاجی وند در وصیتنامه خود از مادرش گرفت
.... همچنین مراقب مادر خود باشید و احترام او را نگه دارید. همسر عزیزم! در همه مراحل زندگی تو را دوست داشته ام. خیلی زحمت کشیدی و من از تو سپاسگزارم. امیدوارم که مرا بخاطر همه کمی ها و ناراحتی ها حلال کنی. همانطور که تا الان مراقب بچه ها بودی از این به بعد هم مراقب آن ها باش. پدر، مادر، خواهران و برادران عزیزم! در این مدت که با شما بودم، هر بدی که از ...
شهیدی که ولادتش، ازدواجش و شهادتش در یک روز بود
است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود. وی افزود: پدر در سوریه هفته ای یکبار با ما تماس می گرفت، روز ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ما را کلافه کرده بود. هفته آخر چند روزی از آخرین تماس بابا می گذشت، خیلی نگران بودیم، به مادرم می گفتم چرا بابا تماس نگرفت؟ مادر که خودش چند روزی سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد، با این حال ما را آرام می کرد. همان روز ...
جزییات جدید از قتل دکتر محفوظی در سعادت آباد / شلیک مرگبار بخاطر 200 میلیون تومان + فیلم گفتگو با قاتل
پرت کن، اسلحه را به داخل خیابان پرت کردم و کسی به من شک نکرد. بعد از قتل کجا رفتی؟ تا شب در خانه ی خودم بودم. و حتی وقتی مادر زنم فوت کرد و بچه ها را فرستادم شهرستان خودم در خانه ماندم و حتی از شدت عذاب وجدان، میخواستم چند بار خودم را معرفی کنم. پولت را گرفتی؟ خیر قرار بود بعد از 3 روز از پولم را بدهد که هرچه زنگ زدم جواب نداد. چند روز بعد از ...
فرار زن کرجی از ماشین شیطان صفت مسافرکش + فیلم گفتگو با زن جوان و مرد بی شرم
کردم اما او توجهی نکرد و بعد شال مرا گرفت و درحالیکه ترسیده بودم در خودرو را نیمه باز کردم و مردم خیابان و اهالی انجام متوجه شدند و به کمک من آمدند من پیاده شدم و وقتی رانند دید که چند نفر به کمکم آمدند خیلی زود پابه فرار گذاشت . بدنبال شکایت این زن بود که راننده شیطان صفت پس از یک ماه شناسایی و دستگیر شد . گفتگو با متهم : چرا بازداشت شدی؟ به خاطر ماجرا ...
جشن تولد لاکچری سحر قریشی و همسر عربش در هواپیما | کادوی میلیارد دلاری سحر قریشی باعث سکته او شد
رمان هیچ علاقه ای نداشتم. البته قبل از بازیگر شدن اصلا کتاب نمی خواندم چون بچه درس خوانی هم نبودم هیچ علاقه ای به کتاب نداشتم. همیشه در دوران تحصیل کتاب های من تا آخر سال، نو باقی می ماند. ولی بعد از بازیگری برای پیشرفت کار خودم به سمت مطالعه رفتم. اینکه به اطلاعاتم اضافه کنم و بتوانم از یکنواختی بازی خارج شوم. عاشق کتاب های روانشناسی هستم. 3سال دوره خودشناسی و اسطوره شناسی گذراندم. در کلاس های خ ...
گفتگو با حمیدرضا صدوقی، نویسنده، پژوهشگر و راوی دفاع مقدس | 36 سال روایت از یک ایستادگی
...> این عکس را دست گرفته بودم و به پدر و مادرم نشان می دادم تا بالاخره راضی شان کردم. عکس دیگری هم البته بود که روی من خیلی اثر گذاشت؛ تصویر نوجوان رزمنده ای که بعد ها فهمیدم سعید فرجود است از رشت. در دست او هم اسلحه بود و کمتر از 13 سال داشت. از دوری خانواده گریه می کردم، اما ادامه دادم دانش آموز دوم راهنمایی بودم. در محله و مدرسه، هیچ کس هم سن وسال من نرفته بود به جبهه، جز ...
تلاش و برنامه ریزی، راز موفقیت دانش آموز خبرنگار پانا شهرستان قرچک در کنکور
تشویق های به جا و زحمات خالصانه شان موجب شدند به خودشناسی برسم و با دیدی وسیع و ذهنی آگاه شغل شریف دبیری را انتخاب کنم و می کوشم با تمام وجود و با نهایت انگیزه هدف و رسالتم را به نحو شایسته انجام دهم. این دانش آموز خبرنگار پانا و موفق در عرصه کنکور از زحمات پدر و مادر خود تشکر کرد و گفت: پدر و مادرم مانند دو بال پرواز، یار و یاورم هستند و با تلاش بیش از توان خود مرا در برداشتن موانع پیش ...
قتل خواهرزاده به دست دایی سابقه دار در ایام مرخصی از زندان
انداختند و حسین را کتک زدند ولی من چون خیلی فرز بودم از دست آن ها گریختم که بعد با تلفن یک چوپان با عموی حسین تماس گرفتم که پدر زن خودم نیز هست. در پی اظهارات فاروق فرشید هم به پلیس آگاهی رفت و خود را تسلیم قانون کرد. او نیز مدعی شد که هیچ نقشی در قتل ندارد و پای او را به اشتباه به این پرونده جنایی کشانده اند چرا که هنگام وقوع قتل در منزل بوده و دوربین های مدار بسته می توانند دلیل محکمی بر ...
سلام 7 مرد اعدامی به آزادی
.... کسی بالای سر دخترانم نبود. مادرم با سختی و مشقت بسیاری آنها را بزرگ کرد. الان دیگر دختربچه نیستند. من هم در این مدت خیلی ناامید بودم. اگر اعدامم می کردند، بچه هایم بی پدر می شدند. مادرشان که مُرد من را هم از دست می دادند. تا اینکه سال 97 مرا پای چوبه دار بردند. آن روز خیلی ترسیدم. مادر مقتول همان پای چوبه دار رضایت داد. ولی پدرش رضایت نداد. مرا به زندان برگرداندند. تا اینکه پدر ...
آلزایمر؛ بزرگترین چالش جهان
ها می خواهد چیزی را که در ذهنش می گذرد به من بگوید اما هیچ وقت موفق نمی شود چون چیزی یادش نمی آید. الان تنها نوازش فیزیکی یا بوسیدن، مامان را آرام می کند. زوال عقل بابا را با خودش برد! نهاله شهیدی ، سال 96 پدرش را که پنج سال درگیر زوال عقل بود، از دست داد. حرف زدن درباره دوران بیماری پدر و رنج نگفتنی او برایش آسان نیست و بارها حین گفت وگو به گریه می افتد اما امیدوار است ...
درود بر شرف تو ارمنی!
متولد چه سالی هستید؟ سال 1326، متولد جلفای اصفهان، خیابان خاقانی، کوچه میدان کوچک چه سالی وارد هوانیروز شدید؟ سال 1347 چرا هوانیروز؟ بعد از گرفتن دیپلم، یک سال دانشکده زبان دانشگاه اصفهان رفتم؛ ولی پسند من نبود. می گفتم نهایتش لیسانس هم که بگیرم، باید معلم شوم و علاقه ای به آن نداشتم. خدا خواست و راهم را تغییر داد. چطور؟ پسردایی من منبت کار بی نظیری بود و در خیابان خاقانی مغازه داشت. دوتن از افسرهای هوانیروز با او دوست بودند. گاهی می آمدند پیش او. یک روز بعدازظهر بیکار بودم، رفتم آنجا. این دوتا افسر هم آنجا بودند. یکی از آن ها به اسم سروان ایرج به من گفت: چه کار می کنی؟ گفتم: یک سال دانشکده زبان رفتم؛ ولی علاقه نداشتم و دیگر نمی روم . گفت: دوست داری خلبان شوی؟ گفتم: من و خلبانی؟! گفت: بله، مگر چه اشکالی دارد؟! گفتم: آخر من مسیحی هستم، شما مسلمان. تازه خلبانی شغل سختی است. گفت: هیچ مسئله ای ندارد. فردا صبح بیا فرودگاه اصفهان و دم دژبانی بگو با سروان ایرج کار دارم، ترتیب کارت را می دهم. هوانیروز قبلا داخل فرودگاه قد ...
کشفیا: 40 سال است ویلچرنشینم اما نبریده ام/ 3 بار از دست اجل نجات یافتم!
رفتن من به جبهه مخالفت کند، دفاع از انقلاب بود و جوانان زیادی غیر از من عازم جبهه می شدند، البته به یاد دارم چون تنها پسر خانواده بودم و بحث کفالت من مطرح بود به من گفتند که 15 اسفند سال 62 کفالت شما مورد قبول واقع می شود و من کفیل مادرم می شدم، چون آن زمان در جبهه حضور داشتم و مثل الان امکان ایمیل زدن یا واتساپ نبود تا این مساله به من ابلاغ شود من روی مین رفتم، هر چند این اتفاق را تدبیر و خواست خدا ...
روایت مرد محکومی که پسرش اصرار بر قصاص او داشت
چشمانم دیدم. آنجا بود که متوجه شدم مرگ از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است. مرا برده بودند تا حکم قصاصم را اجرا کنند، اما به پای اولیای دم افتادم. حق داشتند. چون من در درگیری جان عزیزشان را گرفته بودم، اما از آن روز به بعد بار ها و بار ها خودم را سرزنش کرده بودم که چرا مرتکب چنین اشتباه بزرگ و فجیعی شده بودم. باور کنید همه چیز در یک لحظه عصبانیت من رخ داد و بعد دیگر پشیمانی سودی نداشت. آن ...
دنیای غیر فوتبالی لیائو؛ از رپری تا راه اندازی برند لباس
می شدم از خانه بیرون بیایم همیشه مجبورم می کرد جلوی آینه بایستم، می خواست خودم را چک کنم، مراقب ظاهرم باشم، مادرم آرایشگر بود، اما پدرم موهای مرا می زد. از بچگی لباس بلند می پوشیدم،. در میلان، یکی از پایتخت های مد جهان، لئو سعی می کند فضایی ایجاد کند تا به همه اجازه دهد برند او را بخرند: همیشه می خواستم برند خود را ایجاد کنم و اینجا در ایتالیا به اندازه کافی خوش شانس هستم که ...
زاده پاییزم و عاشق پادشاه فصل ها
...، فصل مورد علاقه من بین همه فصل هاست. من در این فصل زاده شدم و هزار رنگ بودن و حال و هوای پاییز را بسیار دوست دارم. چه خاطره ای از پاییزهای کودکی در ذهنتان ماندگار شده؟ برای همه بچه های نسل من، نماد پاییز همان اول مهر و شروع مدرسه هاست. آن هم با حس و حال آن سال ها که امکانات به شکل امروزی برای بچه ها وجود نداشت. ما هر روز باید مسیرهایی را پیاده می رفتیم و روی برگ های ریخته شده در ...
بیوگرافی ثریا قاسمی
قبل این گونه روایت کرده بود: این یکی از مسائلی بود که شدیداً به من و خیلی های دیگر ضربه زد و زمان طلایی سنی را از دست دادیم. می توانم بگویم من در تلویزیون و سینما زود پیر شدم. پس از فیلم های زنده باد... و خانه ابری اوضاع رادیو به هم ریختن و در دوبله هم وقفه ایجاد شد. ما نمی دانستیم چطور باید کار کنیم؛ چون می گفتند اصلاً موسیقی نباید باشد؛ می گفتند جلوی فیلم ها را می گیرند. اغتشاشی پیش آمده بود که ...
حکایتی از سرزمین اسرار/ وقتی سیدالشهدا واسطه مصالحه می شود
مهمان به منزل مقتول بروند و پذیرایی از زائر امام حسین حتی از خون پسرش هم براش مهم تر بوده است. این زائر می گوید: عاقبت پدر قاتل دو زائر دیگر به خانه مقتول می برد و پدر مقتول فردای آن روز رضایت داده و و از خون پسرش می گذرد. ای طلبه ایرانی، برایمان زیارت عاشورا بخوان وی با اشاره به سفر بعدی به عتبات بیان می کند: در سفر بعد، چون با لباس طلبگی بودم، به محض ورود به خاک ...
6 محکوم به قصاص آزاد شدند
. دلم می خواهد برای او هم پدر باشم و هم مادر و محبتی را که در حقم کرد جبران کنم. چرا همسرت را به قتل رساندی؟ قصد کشتن او را نداشتم، باهم درگیر شدیم و همه چیز در چند لحظه اتفاق افتاد. دخترم ابتدا رضایت داد اما پسرم خواهان قصاص بود و دلش از من به درد آمده بود. از طریق دوست و آشنا پیام می داد که هرگز مرا نمی بخشد. اما من با این پیام ها دلسرد نمی شدم و از داخل زندان برای او نامه می ...
هفت سال در جبهه بودم و 11 گردان را فرماندهی کردم/ بعضی وقتها چهار نفر از خانواده در جبهه بودیم/ بنیان ...
چند روزی که اینجا ماندگاری رویش بخواب تا اذیت نشوی، گفته بود این مال بچه های خط است و اصلا و هرگز این کار را نمی کنم. می خواهم بگویم افکار حتی یک فرد معتاد را ببینید، چگونه فکر می کردند؟ دیگر فکر کنید نوجوان و جوان سالم ما چطور بود افکارشان. آیا در دوران جنگ مجروح شدید؟ اگر بله برایمان از آن روزها بگویید؟ - بله چند بار، موج خوردم، شیمایی شدم، ترکش و تیر خوردم، از چند ناحیه ...
پرواز با بال های سوخته
دستور می دادند. او می گوید: مادرم هنگام جر و بحث با پدر، دائم او را تهدید می کرد که این زندگی و بچه ها را ترک می کند و می رود و همین احساس ترسی عجیب در من ایجاد می کرد. یادم می آید پاییز بود. یک شب مادرم پس از جر و بحث با پدر دوباره او را تهدید به ترک خانه و بچه ها کرد. همان شب به حیاط رفتم و تا صبح از سرما لرزیدم که اگر مادرم خواست برود، از او بخواهم مرا هم همراه خود ببرد. ...
امروز دلم هوای پر کشیدن دارد
؛ به من یاد دادی اگر کسی بخواهد می تواند به قافلهُ حسین بپیوندد، حتی اگر 1400 سال از آن گذشته باشد. حال و هوای خانواده ات مرا به خیمه حسین می برد و عجیب بوی کربلا به مشام می رسد. وقتی به فرزندت علی نگاه می کنم، یاد سه ساله طفل کربلا می افتم که با چشمانی پر از اشک شب را با دلتنگی و بهانه پدر سر بر بالین مادر می گذارد. مادرت مرا یاد دلهره های ام البنین می اندازد امّا ...
شوهر معتادم زندان بود و من باید برای تامین زندگی خود و فرزندم کار می کردم/ از بس پسر خردسالم در محل ...
این زن درباره این ماجرای تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از شهرهای استان خراسان رضوی به دنیا آمدم و در کنار دو خواهر و یک برادرم زندگی می کردم. پدرم کشاورز بود اما هیچ گاه اجازه نمی داد ما در تنگنای مالی قرار بگیریم من هم فقط درس می خواندم و هر سال با رتبه ممتاز قبول می شدم تا این که در سال دهم تحصیل روزی هنگام برگشت به منزل متوجه موتورسواری شدم که مرا تعقیب می کرد ...
عروس 25 ساله که عاشق نانوای محل شد، خودکشی کرد
اما من که بیهوش بودم چیزی نمی فهمیدم. چند روز بعد که به هوش آمدم تازه فهمیدم که پزشکان با تلاش زیاد و استفاده از شوک های الکتریکی مرا از مرگ حتمی نجات دادند. حالا هم به جرم خودم اعتراف می کنم. شایان ذکر است، تحقیقات بیشتر برای ریشه یابی این ماجرای وحشتناک و بررسی زوایای پنهان این پرونده، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) ادامه یافت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی این خبر مربوط به 18 خرداد 1400 بوده و بیشتر جهت عبرت آموزی در خروجی سایت اصلاحات نیوز بارگذاری شده است. /رکنا ...
امیر عابدینی: دربی سال 73 یک توطئه بود/ قلیچ باعث جدایی هاشمی نسب از پرسپولیس شد
من حسن است و حالا چرا به امیر معروف شدم؟ پدرم باغبان بود. وقتی به دنیا آمدم برای گرفتن شناسنامه مراجعه کرد و کسی که اسامی را می نوشت، نام مرا می پرسد که پدر می گوید نامش “امیر” است. آن طرف نگاهی می اندازد و می گوید شغل شما چیست؟ که پدرم می گوید باغبان هستم. طرف هم می گوید امیر برای امرا است و نامش را چیز دیگری بگذارید. این می شود که پدرم نام حسن را برای من انتخاب می کند اما مادر همیشه من را امیر ...
خانواده امینی مرا از مراسم ختم بیرون نکردند/ مطالبه خانواده روشن شدن حقیقت است
به مسجد رفتم. به خانه خانواده امینی نیز رفتم. منتهی در روز بعد بنا بود با هماهنگی که با امام مسجد و صاحبان عزا صورت گرفته بود در مراسم بنده 20 دقیقه سخنرانی کنم. در این بین یک عده ای به صورت خودسر که یا با بنده بر سر مسائل انتخاباتی زاویه داشتند و یا به صورت خودجوش از این قضیه ناراحت بودند و مانع سخنرانی بنده شدند. وی افزود: کسی مرا از مراسم بیرون نکرد. یک عده ای احساسی شدند. به نظر می رسید حساب شده بود. چون دوربین نیز در دست داشتند. بنده نیز به خاطر حرمت جمع نشستم و سخنرانی نکردم و بعد نماز نیز از مراسم خارج شدم. خانواده امینی نیز مرا همراهی کردند. ...