سایر منابع:
سایر خبرها
اعتراف پسری که برادر دوستش را به قتل رساند: اگر نمی کشتم، کشته می شدم
رفته بودم تا با او صحبت کنم؛ اما پیام مقابل در نیامد. چند دقیقه منتظر شدم تا اینکه برادرش یاور در حالی که چاقوی سلاخی در دست داشت مقابل در آمد. او با چاقوی قصابی حمله کرد و چند ضربه به من زد. متهم ادامه داد: من که ترسیده بودم برای دفاع از خودم با چاقویی که همراه داشتم یک ضربه به سینه یاور زدم و گریختم. من به بیمارستان رفتم و تحت درمان قرار گرفتنم و معجزه آسا زنده ماندم و همان شب مخفیانه ...
رضایی: 30 سال وقت کمی برای حل مشکلات نیست؛ مسئولان چه کردند؟ / اقتصاد برای اولین بار در دولت سیزدهم در ...
اینکه جنگ عراق در ایران به انقلابی در کشور تبدیل شده است، تصریح کرد: اصلا برابری بین دو طرف نبرد نبود و به عبارت دیگر یک نابرابری مطلق وجود داشت به نحوی که در ایران هیچ کشوری هیچ امکاناتی به ما نمی دادند، اما طرف مقابل را تا می توانستند مجهز کردند و تمام استاندارد های بین المللی را زیر پا گذاشتند. وی تاکید کرد: ما در مقایسه با صدام و ارتش عراق با دست خالی مبارزه کردیم در حالی که ...
خنثی کننده 5 هزار بمب کیست؟ | قرار بود خانه امام را بزنند | خنثی سازی باورنکردنی موشک شعله ور ظرف دو ...
کردیم که بمب گذاری نکنند. همه چیز آرام بود تا اینکه تابستان سال 1359 رسید و عراق به ایران حمله کرد. عراق همان روز اول (بعدازظهر 31 شهریور) آمد و مهرآباد و چند پایگاه نیروی هوایی ایران را بمباران کرد. آن زمان 21 سالم بود و تهران بودم. اولویت اول ما پایگاه یکم بود. ما روز اول جنگ آماده جنگ نبودیم، ولی تأسیسات مان نصب بود. من آن شب و چند ساعت بعد از بمباران باند فرودگاه مهرآباد، مستقیم با بمب ...
آدم ر با یی ساختگی بر ا ی فر ا ر ا ز دست مر د طلبکا ر
به صورت زده بود پیاده شد. او با تهدید و زور مرا سوار خودرو کرد و دست و پایم را بست. راننده به سمت اطراف شهر تهران مسیرش را تغییر داد. خیلی تلاش کردم فرار کنم، اما موفق نشدم تا در یک فرصت مناسب توانستم با دستم در ماشین را باز کنم و در حالی که راننده سرعت زیادی داشت خودم را از ماشین به بیرون پرتاب کردم. شاکی ادامه داد: به خاطر اینکه پاهایم با طناب بسته شده بود، نمی توانستم راه بروم، ولی بعد از ساعتی ...
تجاوز جنسی به 2 نوجوان مشهدی توسط مربی آموزشی / اعتراف به آزار چند دانش آموز 10 تا 16 ساله
اذیت پسر از طرف معلم این مرد جوان ادامه داد: بعد از شنیدن این ماجرای تلخ، بلافاصله به سراغ فرزندم رفتم و حقیقت موضوع را جویا شدم. وقتی پسرم به آزار و اذیت خود و دیگر دوستانش اشاره کرد، دیگر نتوانستم تحمل کنم و برای پیگیری قانونی به همراه فرزندم و دوستش به کلانتری آمدم چرا که طبق اظهارات دانش آموزان این مربی پلید هم اکنون تعداد دیگری از دانش آموزان نوجوان را به بهانه مهارت آموزی های میدانی ...
پیدا شدن جسد خونین مرد جوانی در پراید سبز رنگ! | ماجرای رفیق کشی برای پول !
بودند که احسان را به خانه ام دعوت کردم و احسان با 14 میلیون تومان پولی که قول داده بود به خانه ام آمد و همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه وسوسه شیطان مرا فریب داد و در حالیکه احسان در حال میوه خوردن بود با میله آهنی که از قبل آماده کرده بودم از پشت چند ضربه به سر احسان زدم و او غرق خون روی زمین افتاد. ترسیده بودم چند ساعت بعد جسد را داخل فرش گذاشتم و جسد ا حسان را به خودروی خودش منتقل کردم و ...
آدم ربایی در پی ارتباط خیابانی!
ولی هومن در یک لحظه دستم را کشید و مرا به زور سوار خودرویش کرد خواهرم که غافلگیر شده بود سراسیمه به دنبال خودرو دوید اما هومن با سرعت زیاد از آن جا دور شد و مرا به خانه خودشان برد از سوی دیگر خواهرم که ترسیده بود با پدر و مادرم تماس گرفت و آن ها نیز ماجرای آدم ربایی را به پلیس گزارش دادند. هومن آن شب مرا در خانه نگه داشت تا این که عمه اش از راه رسید و من به او گفتم که هومن مرا به زور به این جا آورده ...
سردار شهید پروانه، عقابی گشوده بال در عرصه میدان های سخت
گذاشت و با خود برد. داوطلب عملیات های سخت همرزم سردار شهید پروانه و مربی پیشین آموزشی سپاه امام رضا(ع) گفت: آغاز آشنایی بنده با سردار شهید پروانه به سال 1358 در سبزوار برمی گردد، زمانی که حضرت امام خمینی(ره) در پنجم آذرماه سال 1358 فرمان تشکیل بسیج مستضعفان را صادر کردند و همه را به تشکیل ارتش 20 میلیونی فراخواندند و پشت بند آن، سردار شهید فرومندی گفته بود که تا 22 بهمن نخستین ...
این شب ها در محله ها و کوچه پس کوچه های تهران چه خبر بود؟
؛ خیابان شریعتی، تجریش، باغ فردوس و بیمارستان شهدای تجریش برای کاری تا حوالی شب بیرون از خانه بودم. روز تعطیل بود ولی خب کارهای عقب افتاده را انجام می دادم. با چند نفری از دوستان تماس گرفتم و همین حین جویای احوال شهر و ماجرای اعتراضات هم شدم. یکی دونفری که به زور فیلترینگ را دور زده بودند می گفتند خیابان شریعتی، زیر پل صدر و نزدیکی های میدان قدس شلوغ شده، عده ای هم نزدیکی های باغ فردوس ...
یادداشت رسیده: فضلای حوزه و مجتهدین اطلاع کاملی از مقام علمی رهبر انقلاب ندارند/ داستان آیت الله خامنه ...
فقیه آیت الله خامنه ای است. چقدر کشت و کشتار و نا امنی توسط آنها در این چند سال بوجود آمده است و چقدر کارهای آنها برای دشمنان انقلاب بوجود آمده است یقین دارم بعد از غائله 88 آقای شمخانی رئیس امنیت ملی رفت پیش شیخ مهدی کروبی و سید محمد خاتمی و میرحسین موسوی که در حصار بودند به آنها گفت بیائید دست از مخالفتتان بردارید با مقام معظم رهبری هماهنگی کنید تا اختلافات بر طرف شود و دشمن سو ...
خاطره بازی با رزمنده ای که پایش را به تیربار بست
آن دو یک کلاشینکف از روی خاکریز برداشت و به سمت روبرویش گرفت و گفت اگر ادامه بدهید شلیک می کنم و در همین حین با تندی رو به من کرد و گفت برادر ما خودمان تیرها را در نوار می گذاریم، تو فقط برو پشت دوشکا. من که به آن دو جوان بسیجی گفته بودم دوشکاچی هستم، دیگر راهی برای فرار نداشتم. به همین خاطر پای دوشکا رفتم، اما همین موقع فکر و خیال سراغم آمد و دچار تردید شدم، از یک سو به فکر نامزدم افتادم ک ...
نخستین ایرانی برنده جایزه صلح جهانی آلفرد فرید در اتریش چه کسی است؟ عکاس مطبوعات و راوی تصویری روزهای ...
بیرون می آوردند یک گوشه خلوتی پیدا می کردم و اشک می ریختم. شاید چون خودم پدر 2 بچه بودم آنقدر اذیت می شدم. خیابان اقبال و محله سبلان را که زدند شبیه یک قتلگاه شده بود. باورتان نمی شود آن روز پیکر چند نفر را از زیر خاک بیرون کشیدند. موشکباران محله سبلان خیلی مهیب بود. خانه ها همه خراب شده و امدادگران در تلاش بودند پیکرها را از زیر خاک بیرون بیاورند. در میان آنها خیلی هایشان بچه ...
ما خاص نبودیم
من غیرت داشتم. شنیدم دشمن به دخترانمان در بستان تعرض و آن ها را زنده به گور کرده است. پدرم که نظامی بود جلو مرا گرفت؛ گفت: تو سربازی نرفتی، آموزش ندیدی و نمی دانی تفنگ چیست؛ کجا می خواهی بروی؟ گفتم: ما مردان زنده باشیم و دشمن به ناموسمان دست درازی کند؟ می خواهم از روی جنازه من رد شود و اگر توانست این کار را کند. پدرم که استوار نیروی ارتش بود، دستی بر شانه ام کشید و گفت: خدا پشت و پناهت. بحث ...
دستگیری تازه داماد 5 روز بعد از عروسی/ او شکارچی زنان بود!
از همه دختران فامیل بالاتر بودم و به این موضوع افتخار می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 15سالگی یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسی را دیدم که کنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامی به آن زن کردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتی بعد وقتی آن زن از منزل ما بیرون رفت، مادرم دسته گلی را نشانم داد و گفت: آن زن برای خواستگاری آمده بود. تازه ...
همه زنده زنده سوختند
به کار بودم. من جزو فعالان انقلاب و نیروهای مردمی در بابل و بابلسر بودم. زمانی که می خواستند شهربانی بابلسر را بگیرند من با تعدادی از دوستانم همراه بودیم. جدود ساعت 12 شب در یکی از شب های بهمن ماه و چند روز مانده به پیروزی انقلاب به اتفاق چند نفر از دوستان به جلوی میدان شهربانی رفتیم. آن موقع شکل این میدان که نامش امام علی (ع) شده است، نبود. ما 10 تا 12 نفر بودیم که جلوی شهربانی اجتماع کرده بودیم ...
اقدام سیاه مرد رمال با دختر جوان تهرانی
. دخترجوان که اشک می ریخت ادامه داد: مرد رمال می گفت باید از طریق چاکرا های بدنم بختم را باز کند. به همین خاطر دست و پای مرا با طناب بست و بدون توجه به التماس هایم مرا آزار داد.من سعی کردم از دست او بگریزم اما او مرا کتک زد. او تهدید کرد اگر در این باره به کسی حرف یبزنم بختم را می بندد و شیاطین بار دیگر سراغم می آیند و مرا اذیت می کند. چند روز از این ماجرا گذشت و من سکوت کردم اما روحیه ام به هم ...
دردسر سقط جنین برای عروس آملی / داماد از ترس پدر شدن فرار کرد!
از آینده سپری کردم و در این مدت فقط گلناز پای درد دلم می نشست که در همسایگی ما زندگی می کرد.یک روز پیشنهاد عجیب گلناز افکارم را به شدت مشغول کرد. چند روز به پیشنهاد سقط جنین فکر می کردم که گلناز معتقد بود مرا از این شرایط روحی رها می کند و می توانم نزد خانواده ام بازگردم. او بعد از مدتی داروهای سقط جنین را از طریق غیرقانونی تهیه کرد و من هم مصرف کردم. در نیمه های شب حالم وخیم شد اما ...
محضرنیا: قطعه موسیقی حماسی برای شهدای ورزشکار رونمایی می شود
به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون خبرگزاری فارس، سیدمحمود رضویان از زندانیان سیاسی دوران پهلوی مهمان برنامه شب فیروزه ای بود که شب گذشته سه شنبه 5 مهر با اجرای محمدحسین مولایی روی آنتن شبکه پنج رفت. رضویان با اشاره به سابقه مبارزاتی خود گفت: از دوران دبیرستان وارد مسیر مبارزاتی علیه رژیم پهلوی شدم. 17 ساله بودم که برای نخستین بار دستگیر شدم و مرا به کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک بردند. به نظرم ...
جنایت در درگیری 2 کارگر خیاطی
. حتی برخی از کارهایم را به هم می ریخت تا باعث دردسرم شود. چند بار سر مسائل کاری با هم درگیر شدیم و دعوا کردیم که بقیه ما را جدا کردند. وی افزود: از او کینه به دل گرفته و دنبال فرصتی بودم تا انتقام بگیرم. ظهر شنبه دوباره دعوای مان شد و با هم درگیر شدیم. عصبانی شدم و با دستم گردن او را محکم گرفتم که باعث شد به وی آسیب برسد و همین اتفاق، مرگش را رقم زد. آخرین اخبار حوادث تهران را در صفحه حوادث تهران حادثه 24 بخوانید. صفحه اینستاگرام حادثه 24 را در اینجا دنبال کنید. ...
کنار رزمندگان رنج های زندگی زیباست
شنیدن خاطرات ایثار و شهادت از زبان حاضران عرصه دفاع مقدس در کنار اینکه جذابیت و تازگی دارد و حتی ممکن است در مواردی از شنیدن خاطراتشان غصه دار شوی اما روح را جلا می دهد چراکه بزرگی روح و منش این افراد در انسان اثر می گذارد. همیشه قطع عضو یا قطع نخاع شدن را سخت ترین شرایط زنده ماندن متصور می شوم انگار آخر دنیا باشد اما این احساس و تصور با هم صحبت شدن با جانبازی که سرشار از روحیه و موفقیت است به حس شرمساری و خجالت تبدیل می شود و این نوید را به آد ...
من مرتضی قربانی نیستم کتابی درباره فرمانده ای که اشتباهی اسیر شد
جای مرتضی قربانی فرمانده لشکر 5 نصر تحت شکنجه قرار می دهند تا از وی اعتراف بگیرند. عباس جعفری یک سال بعد از اسارت در اردوگاه موصل به عنوان مسئول شورای مخفی اردوگاه انتخاب می شود و اغلب امور مربوط به اسرا توسط این شورا برنامه ریزی و تصمیم گیری می شود. چند سال بعد او و تعدادی دیگر را به جرم مضروب کردن یکی از جاسوسان به اردوگاه دیگری منتقل و در چندین مرحله در سلول های انفرادی بغداد زندان می ...
شهید قاسم خیری: از شما خواهرانم می خواهم زینب این زمان باشید
وصیت نامه این شهید والامقام را می خوانید. بسم الله الرحمن الرحیم اولین وصیتی که من دارم به پدر و مادر گرامی ام است که شما پدر گرامی راه شهدا که همان راه حسین(ع) است ادامه دهید و شما مادرم همچون فاطمه زهرا(س) صبور باشید و اگر من شهید شدم برای من گریه نکنید بلکه برای علی اکبر حسین گریه کنید. همچنین شما برادران و خواهرانم، از شما برادرانم می خواهم که راه حسین(ع) را ادامه ...
اعتراف تکان دهنده دختر 17 ساله ای که نامزد مرد مورد علاقه اش را آتش زد
گرفت و زبانه کشید. من هم بلافاصله پا به فرار گذاشتم و از آن خانه بیرون زدم. بعد از چند روز وقتی فهمیدم خ بر اثر آتش سوزی جان خود را از دست داده است، خیلی ترسیدم و مخفیانه زندگی می کردم تا پلیس مرا شناسایی نکند. در همین روزها به پارک ملت رفتم و تلاش می کردم از سربازانی که آن جا می آمدند به نوعی از سرنوشت هادی مطلع شوم چرا که فهمیده بودم او را در منطقه طرقبه شاندیز دستگیر کرده اند اما جرئت نداشتم ...
شهدای حضرت زهرایی
شدیم گفت:”روضه حضرت زهرا بخون(س)”شروع کردم به خوندن، توی ماشین حال خوبی پیدا کرده بود. انگار توی مجلس روضه حسابی نشسته.طوری گریه می کرد که شونه هاش تکون می خورد.صورتش خیس شده بود.وقتی رسیدیم،رو کرد به من و گفت :”اگه من شهید شدم تو روز قیامت شهادت بده من برای حضرت زهرا(س)گریه کردم”... کوه صبر چند سال از اسارتم را با آقای ابوترابی گذاراندم. اردوگاه موصل یک که بودیم یک روز رفتم ...
قتل به خا طر متلک پرانی
رفتم و در مسیر با مقتول روبه رو شدم. او را نمی شناختم و او هم مرا نمی شناخت. مقتول بی دلیل و بدون هیچ انگیزه ای تا مرا دید متلک انداخت. علت را پرسیدم که شروع به تمسخر کرد. با این رفتار عصبانی شدم و با صدای بلند اعتراض کردم. مقتول وقتی صدای مرا شنید فریاد کشید، سپس یک شیشه نوشابه به طرفم پرتاب کرد. شیشه روی زمین افتاد و شکست. از شدت عصبانیت کنترل اعصابم را از دست دادم، سپس شیشه شکسته را از روی زمین برداشتم و به داخل بدن مقتول فرو بردم. همان موقع فرار کردم، اما پلیس مرا شناسایی و دستگیر کرد. با اقرار های متهم، پرونده برای بررسی های بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس قرار گرفت. ...
خیانت به جنایت ختم شد
، مقتول در طبقه منفی یک ساختمان مشغول کار بود. به محض اینکه با او روبه رو و شدم با هم درگیر شدیم، سپس چند ضربه چاقو زدم و فرار کردم. بعد از ثبت این اظهارات از آنجایی که متهم با کلید در ساختمان را باز کرده بود گمان می رفت او با تناقض گویی هایش قصد گمراه کردن پلیس را دارد. به این ترتیب همدست او تحت تعقیب قرار گرفت و فردای آن روز بازداشت شد. قدیر در روند بازجویی ها به بازپرس پرونده گفت: چند ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش چهارم)
گرفتیم جعبه که ناگهان منفجر شد و مجروح شدم. پا ،دست ،صورت ،کل بدنم مجروح شد که دیگه هیچی نفهمیدم . پسر خاله ام شهید شد و من به بیمارستان اعزام شدم . "محمد ابوطالبی کوشکنو" کارشناس ازمایشگاه تله اولین باری که به جبهه اعزام شدم کلاس سوم دبیرستان بودم. تقریبا 20 روز برای عملیات والفجر 8 تو شوشتر آموزش می دیدم. عضو لشکر سیدالشهدا بودم. بعد از آن جا رفتم جزیره مجنون و ...
آخرین درخواست شهید مدافع حرم از امام رضا
خبری نگرانم کرده بود مهدی دفعه اول که رفت سوریه گفت: من در کنار کارهایم، کلاس سوادآموزی راه انداختم. عکس و فیلم هم می فرستاد و کمی خیالم راحت بود. اما از دفعه های بعد دیگر کلاً در خط بود. من از طریق کانال ها و اخبار اوضاع سوریه را دنبال می کردم. دفعه آخری که مهدی رفت، چند روز مانده به شهادتش عملیات دیرالزور پیش آمده بود و چند نفر به شهادت رسیده بودند، برای همین من خیلی نگران شده بودم. از ...
دسیسه کثیف مرد جوان برای همسر دوستش/ماجرای انتقام هولناک یک رقیب عشقی!
دسیسه کثیفی که با پیگیری پرونده مزاحمت تلفنی برای دختری جوان در کلانتری طبرسی شمالی مشهد فاش شد، به ماجرای انتقام هولناک یک رقیب عشقی در خواستگاری 20 سال قبل گره خورد! چند روز قبل دختر 25 ساله ای وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شد تا از یک مزاحم تلفنی شکایت کند. این دختر جوان ادعا کرد:مدتی است که مردی میان سال از دور مرا در کوچه و خیابان تعقیب می کند و وقتی برمی گردم هیچ اثری از او نمی بینم. انگار ...
روزی که موشک های بعثی ساکنان خیابان اقبال را داغدار کرد | رفتگر شجاع، فرزندانم را از زیر آوار نجات داد
برهای قدیمی محله می گوید: برای کاری به خیابان پیروزی رفته بودم که خبردار شدم در محله ما موشک زده اند. نمی دانم چطور خودم را به خیابان اقبال رساندم. نمی دانستم که خانواده ام سالم هستند یا نه. تا بیایم و سری به خانه بزنم نصف عمر شدم. قیامتی به پا شده بود. پیکرها را از زیر آوارها بیرون آوردیم و بعد هم در حسینیه اقبال که ستاد شیشه شده بود مستقر شدیم. شب و روز نداشتیم تا شیشه های شکسته تمام خانه ها و مغازه های محله را عوض کنیم اما خدا را شکر همه همت کردند و این کار خیلی زود جمع شد. ...