سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای منبری شدن یک دانشمند/دور کردن بی سوادها از منبرها اجر دارد
فکر کردم که باید به دنبال تحصیل علوم دینی بروم. از خانه بیرون آمدم و به قم خدمت شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم رفتم. سلام عرض کردم و به ایشان گفتم بنده دیپلم دارالفنون هستم و می خواهم علوم دینی را ادامه دهم. فرمودند: شما را برای وزارت دعوت می کنند. گفتم: خودم نمی خواهم. مرحوم شیخ از من بسیار تجلیل کردند و در همان جلسه دو نفر از علما را به من معرفی کردند و فرمودند تحت نظر ...
تحول فکری یک پزشک جهادگر/ همه چیز از سفر به روسیه آغاز شد
گوشه بی حرکت بود. انگار سمت راست بدنم خاموش شده بود. همان وقت ها مادرم نذر کرده بود که تا 7 سالگی برای عزای امام حسین مشکی بپوشم و 40 روز بعد از این نذر، بدنم شروع به خوب شدن کرد. هنوز هم آثارش هست؛ بخاطرهمان فلج مغزی، یک پایم کوتاه شده و میلنگد و دست راستم هم به سرعتِ دست چپم نیست؛ اما خوشبختانه برای کارهایم به کسی نیاز ندارم و همه اینها را ازلطف خدا و کَرَم آقا امام حسین(ع) می دانم ...
تدبیر شهید چمران برای جلوگیری از پیشروی دشمن در منطقه کوهه
، برگردانیم. 2 یا سه روز بعد، این افراد رفتند؛ البته تنها یک نفر از آن ها که پایین پشت بام قرار داشت، زنده مانده بود که وسایل آن ها را با خود برد. سپس دیدیم که سگ ها حدوداً 40 یا 50 متر آن طرف تر سر و صدا می کنند، وقتی رفته بودند آن جا، دیده بودند که یک رانِ پا که به نظر می رسید متعلق به این شهدا باشد، آن جا افتاده است؛ لذا آن را برداشته و تحویل داده بودند و بعداً فهمیده بودند که این گروه، یک ...
تصاویری از شوهر خوش تیپِ مجری سابق صداوسیما
ها باشد چون خیلی جریان فرق می کند. یک اتفاق جالبی که در بدو آشنایی ما افتاد این بود که یک روز ایمان به من گفت من خیلی برای ازدواج با تو مصمم هستم، من همینطوری فقط برای اینکه ببینم او چه می کند گفتم باید با بابام صحبت کنی. بعد چند روز پدرم از دانشگاه به من تلفن زد گفت: ایمان احمدی کیه آمده دانشگاه و سراغ من را گرفته؟ که من مجبور شدم همه داستان را تعریف کنم و بگویم. دو سه ساعت بعد بابا ...
تولد دوباره
اش غمگین بود و از مِن مِن کردنش فهمیدم می خواهد خبر تلخی بدهد. گفت: دخترم از خانه زنگ زدند بعد از مدرسه یکسر بروی بیمارستان. جا خوردم. رنگم پرید و ناخنم بی هوا سمت دهانم رفت. پرسیدم چه شده؟ مامان مشکل دریچه داشت و گاهی میان بگو مگو ها قلب مهربانش تیر می کشید. یکی دو بار هم بابا او را اورژانس برده بود. فکر کردم دوباره قضیه مامان است. گفتم مشکلی نیست. یک نوار قلب ساده است. زود برمی ...
هنر هنرمند، به مردم داری اوست
الزهرای تهران هم قلم زنی درس می دادم؛ اما مدت هاست که هنرجویی به اینجا نیامده چون هم من چشم هایم نمی بیند و هم جوانان دیدند که در این کار درآمدی وجود ندارد. یادم است یک هنرجو داشتم که بعد از چند روز نیامد و وقتی به او زنگ زدم و گفتم چرا نمی آیی گفت بیام دو زانو بنشینم، دست و پا و چشم و کمرم از بین برود، حقوق ثابت هم ندارد! پس چرا بیایم در قلم زنی بنشینم و پدر خودم را درآورم! دیدم راست می گوید. ...
امضای زن جوان پای حکم مرگ شوهرش
خوابگاه خصوصی دختران دانشجو بود و گاهی با موتورش در پیک موتوری کار می کرد. او حدود ساعت 9:30دقیقه شب حادثه به من گفت که با فردی قرار دارد و باید برای دیدن او برود. بعد هم سوار موتورش شد و خانه را ترک کرد تا اینکه پلیس با من تماس گرفت و باخبر شدم وی به قتل رسیده است. ماموران در ادامه تحقیقات متوجه شدند ساختمانی در نزدیکی محل حادثه مجهز به دوربین مداربسته است. فیلم های ...
هنر در کنار مردم ماندن! / زرینجویی، حاضر به تحریک مردم نشد
) تماس گرفت و گفت خیلی فشار می آورند که استوری و مطلبی در جهت حمایت از اغتشاشات بزنم اما نمی زنم. نزدیک به 3 هزار نفر فحش داده بودند و چون روی پدر و مادرش تعصب داشت برایش تحمل این حجم از فحاشی سخت بود. عده ای از بلاگر ها به خاطر همین روحیه و اخلاقش با او سر لج افتاده بودند و در همین مدت ضد او مطالب و استوری هایی را منتشر کردند که وی را جیره خور و مخبر و... می نامیدند و در پی آن سیل فحاشی بود که ...
آیا رئیسی مانند احمدی نژاد از پیامد قطعنامه ها بی اطلاع است؟/پیامد تحریم ها بر زندگی و معیشت مردم
و اجلاس آتی شورای حکام بود. ایشان گفتند چرا آژانس می خواهد جلسه فوق العاده تشکیل دهد؟ گفتم می خواهند مسئله راه اندازی اصفهان را بررسی کنند. گفتند آژانس حق ندارد چنین کاری بکند، چون ما کار خلافی نکرده ایم، خوب است با البرادعی تلفنی صحبت کنید. گفتم این طور نیست که مدیرکل همه کاره باشد، اعضای شورای حکام آژانس، سفرای 35 کشور هستند که بر اساس گزارش مدیرکل تصمیم می گیرند. روحانی در ادامه می ...
چاله میدانی با تابلوی اعتراض / چند لحظه زندگی با تیر پلاستیکی
گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو - مرضیه کوثری ؛ حوالی ساعت چهار بعد از ظهر است. سوار پله برقی می شوم تا از مترو خارج شوم. صدای جمعیت حاضر در بالای پله برقی و کمی عقب تر از خروجی مترو حاکی از آن است که مسیر برگشتم به خانه، مثل همیشه نخواهد بود. پله ها به انتها می رسند. نزدیک جمعیت میشوم تا ببینم این همه غوغا برای چیست. دختری دست روی چشم هایش گذاشته و مدام گریه می کند. بلند بلند گریه می کند. مادرش ...
بی رحم ترین قاتل مشهد به چوبه دار کشیده شد
...، من هم 600 هزارتومان دستمزدم را کارت به کارت کردم. علی اکبر هم به خانه دوستش رفت. باور این حرف ها برای برادر علی اکبر سخت بود، او برادرش را به قانونمندی و نظم می شناخت و باور نداشت که خودش کارت عابربانکش را به صادق داده باشد. بعد از ظهر همان روز پدر و برادر علی اکبر، به همراه صادق و دوستی که شاگردش ادعا می کرد شب به خانه او رفته است به کلانتری رفتند و در نهایت با انتقال ...
کودک سرراهی قاتل 2 نفر شد / گفتگو با قاتل 20 ساله
پدرم در دنیای خماری غرق بود و اصلا وجود ما برایش اهمیت نداشت. برادرم خیلی خوشگل بود و در آن زمان یکی از آشنایانمان حضانت و نگهداری او را به عهده گرفت. من هم درآن زمان 6سال بیشتر نداشتم که به بهزیستی منتقل شدم. چون زمانی که ما را رها کردند ناچار بودیم شب ها در پارک بخوابیم. از برادرت خبر داری؟ نه. البته در آن زمان چند باری به برادرم سر زدم اما خانواده جدیدش به من گفتند دیگر به ...
ازدواجی که تعجب حاج قاسم را برانگیخت+عکس
خواهید خواند خاطره همان دیدار شیرین است. یک روز از سپاه مازندران تماس گرفتند و گفتند: دعوتید به مصلای آمل برای مراسم شهدا. گفتند: حاج قاسم با خانواده ها هم دیدار می کند. پسرم با همسرش زودتر از ما رفته بودند. من و دخترم و فرزندش هم با هم رفتیم. قبل از اینکه برویم داخل از چند گیت بازرسی ردمان کردند. من هم که نوه ام را بغلم کرده بودم، کلافه و خسته شدم. جلوی در سالنی که قرار بود ...
پاسداری که ناجی یک ضدانقلاب شد
رفت و گفت: من می خواهم جنازه را تا نزدیک روستا پایین ببرم. گفتم: بابا این جنازه را می خواهی چکار؟ ول کن بیچاره را گفت: حالا دوست دارم این کار را بکنم، شما چکار دارید؟ او پای جنازه را گرفت و به دنبال خود کشان کشان پایین آورد. بالای روستا چشمه آبی بود. همه آنجا جمع شدیم تا هم آبی بخوریم و هم دست و صورتی خنک کنیم. آن نیرو که جنازه به همراه داشت، با قمقمه اش آب خورد و مقداری از آب را روی ...
یادی از یک راوی شهید جنگ
نمی کرد؛ هیچ وقت نمی گفت این کار باشد، بعداً انجام می دهم. خیلی آرام بود. با خودم می گفتم: آخه جوان این قدر سنگین و سربه زیر! شب می رفتم در اتاقش می دیدم قرآن می خواند. صبح می رفتم برای نماز بیدارش کنم، می دیدم نمازش را خوانده و دارد قرآن می خواند. شب ها اول وضو می گرفت و بعد می خوابید. بازی گوشی نمی کرد. اهل بازی در کوچه و خیابان نبود. از هفت سالگی نمازش را درست و کامل می ...
پرواز بدون سر
.... مسئولیت دادن این خبر به دکتر واگذارشده بود. شب قبل از آمدن او در خواب دیدم، مجید آمده است و در دهانه درِ خانه ایستاده و می گوید: مادر بیدار شو! بابا دارد می آید. از خواب سراسیمه پریدم، ندائی در من می گفت: همسرم خبر شهادت مجید را می آورد. تا نزدیکی های صبح کنار در خانه نشسته بودم. به محض آمدن دکتر در را باز کردم، خوابم درست بود. از قدم های سنگینش، متوجه ماجرا شدم. حال ...
روایت یک مادر از لحظه شهادت پسرش/ازدواجی متفاوت با شهیدی که قاچاقی زنده بود
...؛ به همین خاطر همان روز از اصفهان به قم بازگشت. من به همراه مادر و خواهرم به بیمارستان اصفهان رفتیم، دیدم علی آقا(پسر دیگرم) در بیمارستان آرام و قرار ندارد. گفتم علی آقا اتفاقی افتاده؟ گفت نه، بهانه ای می آورد و می گفت می روم به حسین سر می زنم. وقتی اصرار کردم، ماجرا را برایم تعریف کرد. خدا خودش می داند که من هیچ وقت ناشکری نکردم و از اینکه حسین را راهی جبهه کردم، احساس پشیمانی نکردم. اما آن ...
اشک تمساح قاتل فراری که پس از بازگشت به ایران دوباره آدم کشت + فیلم گفتگو
پیام دادم که نمی دانستم آن دختر با نوید دوست است.بعد از چند ساعت برایم پیغام فرستاد که چرا به دوست دخترم پیام دادی. تو برایش توضیح دادی که نمی دانستی؟ بله گفتم و حتی با او تلفنی حرف هم زدم و آشتی کردیم.اما مدتی بعد وقتی من را در خیابان دید باز هم با چاقو ضربه ای به کتف من زد و فرار کرد.برای همین روز حادثه باز هم وقتی او را در خیابان دیدم با هم درگیر شدیم.آن روز دوستم هم با من ...
امام زمان هست شما نگران نباشید
کردیم و به خانه شان رفتیم. خواهرهایم هم به کمک شان آمدند تا زود تر وسایل شان را جابه جا کنند. بعد از اتمام کار به خواهرم گفتم برای رفع خستگی تان، آماده شوید تا برای تفریح به یک محل خوش آب و هوا برویم. خواهرم گفت: باشد. یک روز غذا درست کردیم و رفتیم بیرون. در کنار هم خیلی خوش گذشت. آرشام آن روز خیلی خوشحال بود. خواهرم زهرا به من گفت: داداش ممنونم که این روز پرخاطره را برای ما رقم زدی و باعث شدی حال و ...
کتاب فریادرس وارد بازار نشر آذربایجان غربی شد
رادیو شدم. از سال 1376 به بعد معلمی را به مدیریت رادیو ترجیح دادم و آمدم در آموزش و پرورش استان رییس بودن گروه پرورشی را تمرین کردم. در سال 1381، آقای کشتیبانی در بنیاد شهید استان بودند که نوشته هایم را در روزنامه ها دیده بود. تلفن کرد و سفارش تدوین کتاب برای شهدا را داد. با این تلفن، دنیا و آخرتم گره خوردند. اولین کتابم که در نشر شاهد تهران به چاپ رسید رازهای پاک نام داشت. این ...
پیشمرگ های مسلمان کرد علیه تجزیه طلبان
: همه چراغ های کوتاه رو شکوندن. این یکی چون بلنده نتونستن بشکونن... مثلا چهار روزه تعطیله. چهار روز دیگه تعطیل باشه می دونی چه افتضاحی میشه؟ من بعد از سه روز، امروز اومدم بیرون. می دونی چقدر آدم بیکار میشه؟ درآمد نداره! می گویم: ناامنی خیلی بده... خیلی... هرچی بگی گرونیه تو مملکت، ولی امنیت داشتیم. بابا به قرآن... کاری ندارم... یعنی انقلاب بشه روزی 500 نفر تو ایران می میره. چون می ...
یک طراحی عجیب، برای فرار از اعدام
جسد مرد میانسال دست و پا بسته داخل اتاق افتاده بود و در نزدیکی آن زنی رنگ و رو پریده دیده می شد.همسایه ها وقتی صدای زن میانسال را می شنوند، خود را به خانه قدیمی می رسانند و در یکی از اتاق ها با بلقیس و شوهرش آقاتقی مواجه می شوند. دست و پای آنها بسته بود. آنها ابتدا بلقیس را آزاد می کنند، اما وقتی سراغ تقی می روند متوجه می شوند او نفس نمی کشد. سارقان فراری همسایه ها موضوع را ...
حسن روشن مقابل دوربین طرفداری: من از آمریکا بیشتر از انگلیس می ترسم
دیگر المپیک تیم نمی رود و تیم زیر 23 می رود. این مسئله را دیگر کسی در آسیا ندارد در اروپا لاتو دارد و ژارمخ. آنها هم کمونیست بودند. وظیفه مان بوده بزنیم و تمام بازی هایی که کردیم، یک بازیکن داشتیم پسر خیلی خوبی بود، رضا عقابی. بازیکن تان در شموشک بود. بعد شوخی می کردیم یک روز گفت حسن آقا 7 گل زدم برایت و گفتم خیلی ممنونم. گفتم خب چند بازی کرده ای گفت 11 تا. گفتم 4 تا نزده ای ...
ماجرای خداحافظی عجیب شهید معصومی لحظاتی قبل از شهادت/ آخرین اربعین من است، دیگر در این دنیا کاری ندارم
...، اما این کار را نکرد و به ایران بازگشت و اینجا برایش شناسنامه گرفت. ساعت 10 شب جایی جلسه داشتم گفت: اگه ممکن است بحث را جمع بندی کنید من باید بروم شیراز گفت: تا سر پروژه نروی کار پیش نمی رود، گفتم استخاره کن خواست استخاره کند، اما گفت: نه این سفر را بدون استخاره می روم. به گزارش فارس در این دیدار مهدی عادلی، حمیدرضا احمدی وفا و برادر شهید آیاتی را تلاوت و این تلاوت ها را به روح شهید فریدالدین معصومی هدیه کردند. پایان پیام/ ...
افزایش سرقت و کاهش کشف جرم در آشوب
کنم نصف عمرم را در کمپ اعتیاد سپری کرده ام، چون هر باری که پاک از کمپ بیرون می آیم، دوباره مدتی بعد شروع می کنم. چه شد که معتاد شدی؟ عاشق دختری بودم و می خواستم با او ازدواج کنم، اما شکست عشقی خوردم و زندگی ام نابود شد. پس از آن به جمع دوستان پناه بردم و آن ها هم به من مواد مخدر دادند تا عشقم را فراموش کنم و خیلی زود معتاد شدم. خبر داشتی مالباخته ها پیشکسوت فوتبال ...
محورهای بیانات امام خامنه ای در دیدار مردم اصفهان (1401/08/28)
این هست که همان روز عصر، عدّه ی زیادی از جوانها و روزهای بعد عدّه ی زیادتری به طرف جبهه ها حرکت کردند؛ همان شب، کاروان عظیم پشتیبانی از شهدا از اصفهان راه افتاد. 4/3. این روحیه و انگیزه را ببینید! خانواده های دو تا هفت شهید! اینها مال اصفهان است؛ اینها هویّت انقلابی و جهادی اصفهان را برای ما تشریح میکنند. بخشی از مناقب اصفهان اینها است؛ اصفهان بیش از این حرف دارد. 5/3. در این چهار دهه هم ...
انقلابی که ثمره خون شهداست، نابود نمی شود
فروکش کند و نکته سوم در مورد سلمان این بود که قبل از انجام هر کار به امیرالمومنین نگاه می کرد تا ببیند راضی است یا خیر و اراده علی را بر اراده خود مقدم می دانست که این همان معنای ولایت است باید این رفتار را سرلوحه خود قرار دهیم و از آنچه رهبری می خواهد بدون هیچ چون و چرا اطاعت کنیم. یک زرمنده هشت سال دفاع مقدس نیز در این مراسم گفت: امروز، جهاد تبیین وظیفه همه ماست. حاج علی ...
باید ساختار کهن را برای مخاطب امروز ساده کنیم
. سال 87 یک روز صبح محرمی در خیابان با دیدن شیر آبی که چکه می کرد، گفتم: شیر آب/ چکه می کند/ قلب اهل روضه را/ تکه تکه می کند؛ و به دلم نشست. دو سه شعر دیگر همین گونه هم گفتم، ولی به نظرم فقط بامزه آمد و این ماند و ماند تا این که فراموش شد. سال بعد که محرم شد، وقتی در شعرهایم دنبال شعری بودم که کاملش کنم، دوباره این شعر به نظرم آمد و باز چندتایی مانند آن برای شخصیت های کربلا گفتم که حدود 10 شعر شد ...
نوید محمدزاده دستگیر شد ؟ | استوری جنجالی نوید محمدزاده درباره اتفاقات اخیر
شب مراسم عروسی آن ها برگزار شود، اما هر کدام از آن ها به نوعی درگیر مسئله ای هستند. قورباغه مجموعه نمایشی با ژانر جنایی و معمایی به نویسندگی و کارگردانی هومن سیدی بود که فصل اول آن اخیراً به پایان رسید. حسینی در این سریال نقش لیلا را بازی می کند. داستان این سریال از این قرار است که در روز چهارشنبه سوری سه دوست به نام های رامین، فرید و جواد، بعد از ربودن اسلحه یک مأمور زخمی، دست به سر ...