سایر منابع:
سایر خبرها
چادرنماز صدیقه کفنِ شهادتش شد!
خوش می گذشت؛ آنقدر بازی می کردند تا هر کدام گوشه ای از کرسی خوابشان می برد. همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا اینکه انگار زندگی نخواست روی خوشی به ما نشان دهد. بمباران شهر صدیقه در مدرسه 13 آبان درس می خواند. کلاس پنجم بود که به خاطر بمباران های هوایی بچه ها یک روز در میان به مدرسه می رفتند و قرار گذاشته بودند روز هایی که به مدرسه نمی روند در خانه یکدیگر جمع شوند و باهم درس ...
سلیمی نمین: آثار اعتراضات تا چندین سال گریبانمان را می گیرد/معجزه فوتبال؛گام اول اتحاد را قهرمانان تیم ...
جواد مرشدی: بعد از برد تیم ملی کشور در مسابقات جام جهانی رئیس دستگاه قضا وعده آزادی برخی دستگیر شدگان در اتفاقات اخیر را داد. حجت الاسلام محسنی اژه ای برای تجلی و تبلور روح جمعی و اتحاد و همبستگی ملی دستور داد نسبت به آن دسته از زندانیان که شرایط بهره مندی از ارفاقات قانونی را دارا هستند، نهایت مساعدت و معاضدت انجام گیرد و مقدمات آزادی و بازگشت آن ها به آغوش گرم خانواده های شان در نخستین فرصت ...
صاحبخانه هایی که دندان گرد نیستند
دهد و همیشه ته کاغذ بزرگ و رنگی اجاره نامه با خط خوش اش می نویسد: قرارداد یکساله نیست، تا هر وقت بچه دار شدند. ولی شیرین سازگار وقتی هم مادر شده از خانه زهرا خانم نرفته است. او می گوید: همسر مامان زهرا چند سال پیش بر اثر تصادف رانندگی از دنیا رفته و او با اجاره خانه، زندگی خودش و دختر و پسر خردسالش را اداره می کند، ولی در طول 3سالی که مستأجرش بودم حتی یک بار برای دیر دادن اجاره با من اخم و تخم ...
دوست دارم در آب شهید شوم
درمانده شده بود در جواب گفت: حاجی، باقر دم دست نیست. با عصبانیت داد زد: یعنی چی دم دست نیست؟! مگه تو بی سیم چی ایشون نیستی؟ هر طوری شده پیداش کن و گوشی رو بهش برسون. بعد از چند ثانیه بی سیم چی وقتی دید حاج حمید دست بردار نیست، با صدای بریده بریده ای گفت: راستش حاجی، محمدباقر بدجوری مجروح شده، ولی با همون وضعیت داره نیروها رو به خوبی هدایت می کنه. با شنیدن خبر مجروح ...
نمی دانستم آن افتخاری که مهدی می گفت شهادت بود
نمی کرد، اما من خیلی نگران عاقبت مهدی بودم. به همسرم می گفتم خدای ناکرده مهدی آبروی ما را نبرد. این بچه زیاد بیرون از خانه است، اما مهدی می رفت مسجد و پایگاه و اصلاً به ما درباره فعالیت هایش حرفی نمی زد. ایام فاطمیه و محرم ازصبح می رفت تا نیمه های شب در هیئت بود. نبودن هایش من را نگران می کرد. چند باری به مهدی گفتم دیر می روی و می آیی کاری نکنی! آبروی ما را ببری! گفت نه بابا خیالت راحت باشد. بعد رو ...
در گفتگو با خبرگزاری حوزه مطرح شد(بخش اول) حلقه های صالحین بسیج چگونه شکل گرفت؟
به گزارش خبرگزاری حوزه ، حلقه های صالحین سال هاست که با نام شجره طیبه صالحین جزء برنامه های اصلی و اساسی پایگاه های بسیج قرار گرفته است. حجت الاسلام والمسلمین سعید دسمی بنیان گذار فعالیت حلقه های صالحین بسیج است که او در گفت وگو با خبرنگار ما به تشریح فرایند راه اندازی این فعالیت مهم بسیج پرداخته است که در ادامه بخش نخست آن را مطالعه خواهید کرد: ابتدا از ضرورت راه اندازی حلقه صالحین صحبت کنید. پیش ...
کارخانه بی وطن سوزی
نوترون و پروتون ها. دور خانه می چرخیدم. کیف کرده بودم. بازی را برده بودیم؛ بعد از تیرزدن ها، بعد از مصدومیت ها و البته تعویض هایی که فکرش را نمی کردیم. داشتم به همین فکر می کردم که رامین هم گل دوم را زد. من بعد از ماه ها عمیقا خوشحال بودم؛ از این همه غیرت و این همه شادی، مثل بقیه. بازی تمام نشده زدم بیرون.توی پیاده رو از خوشحالی بلندبلند گریه می کردم. چند موتوری بوق بوق کنان داشتند رد می شدند. یکی شان ...
مادرانه های جانکاه روح الله
بعد از آن هم مشکی می پوشیم. از سال 1368 تا به امروز. ارادت مان به ایشان قلبی است. رخت شهادت داماد از مادر شهید می خواهم کمی از شاخصه های اخلاقی روح الله برای مان بگوید. انگار بخواهد پز! پسرش را به ما بدهد، با صدای رساتری می گوید: روح الله مهربان بود. به همه برادر و خواهرهایش احترام می گذاشت. خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه می آمدم، سریع بلند می شد و دائم دست ...
آغاز جشنواره بین المللی فیلم رشد با یاد آرشام از امروز/ نوری: دانش آموزان باید با اصول سوژه یابی و ...
ابتدایی و بعدازظهرها از ساعت 15 برای مقطع متوسطه اول و دوم اکران داریم. همچنین فضای بازی، نشاط، کارگاه و نشست در سینما فلسطین در این هفته پیش بینی شده است. وی با بیان اینکه مدرسه، مبدأ پیشرفت ایرانی - اسلامی و محوریت جشنواره فیلم رشد است، گفت: در انتخاب ها، به مدرسه توجه شده است همچنین نشان ویژه معلم و نشان ویژه ایثار هم داریم ضمن اینکه سه نهاد هم در این جشنواره برگزیده دارند که موضوعات خانواده و جوانب جمعیت، فرهنگ کار و کارآفرینی و پیوند مسجد و مدرسه مدنظر است. پایان پیام/ ...
مرد جوان: می خواهم قلبم را یک میلیارد بفروشم!
باید 10 میلیون دیگر پرداخت کنم. چرا امامی به شما اعتماد کرد و پول داد؟ خدا هر کس به من پول داد را لعنت کند. بعد از پخش شدن گزارش در تیرماه سال 99، امامی از طریق یکی از آشنایان به من زنگ زد و گفت می خواهد در بورس سرمایه گذاری کند. آن زمان بورس خوب بود و من پولش را سرمایه گذاری کردم، اما همه چیز تغییر کرد. از شما چه بنویسم؟ سقوط بورس ما را بدبخت کرد. وصیت ...
وانتش را فروخت و رفت سوریه + عکس
. وقتی زنگ می زد می گفتم آنجا چه کار می کنی؟ می گفت ما هم خدمت می کنیم. بیشتر پست می دهم. یک بار 12 ساعت یکجا پست داده ام. زمستان هم بود. * آخرین خداحافظی آخرین خداحافظی مان برای 2 روز به اعزامش بود. بعدا که با برادرش می رفت گردان و می خواستند به سمت سوریه حرکت کنند، ابوالفضل گفته بود بیا برویم پیش مادر و خداحافظی کنیم. گفته بود نه؛ اگر بروم آنجا نمی توانم مادرم را نگاه کنم و ...
مال استریت تنها روستای بورسی دنیا چه شد؟ | قلبم را یک میلیارد میفروشم!
خون بهای سرمایه گذاری در بورس را می پردازند. تیرماه سال 99 حدودا 20 روز قبل از سقوط تاریخی بورس، خبرنگار صداوسیما به مال ملا، روستایی در 4 کیلومتری شهرستان لنده رفت. همان روز ها که بورس گل کاشته بود و همه تحلیل گر بودند. صداوسیما در گزارش خود از سود سرمایه گذاری اهالی روستا می گفت و مردم را به این سرمایه گذاری تشویق می کرد. مال ملا همان روستایی است که مردم درخت کُنار پیری را تالار بورس ...
سرنوشت وحشتناک زنی با بچه ای در شکم در خانه وحشت / از جهنم به جهنم رفتم!
...> پدرم آرام آرام به سرقت رو آورد و به اموال مردم دستبرد می زد تا بتواند مخارج اعتیادش را تامین کند. مادرم برای حفظ آبروی خودش، چند بار او را در مراکز بستری کرد تا زندگی اش از این بی سر و سامانی نجات یابد ولی هیچ فایده ای نداشت. روزگار تلخ ما به همین ترتیب سپری می شد تا این که روزی پدرم برای گرفتن پول از مادرم، کمربند را برداشت و به جان من افتاد. آن قدر کتکم زد که همه پیکرم سیاه و کبود شده بود ...
آمریکایی ها دنبال جنگ روانی هستند/ با این کارها انگیزه ایران را بیشتر می کنند/ تیم ملی روز ولز تیم واقعی ...
قطعاً هجومی تر بازی می کند. * درباره بازی مقابل آمریکا در جام جهانی فرانسه صحبتی دارید؟ بازی عجیبی بود که هرگز آن را فراموش نمی کنم. تنها شب زندگی ام بود که به خاطر استرس فوتبال نتوانستم درست بخوابم. من هیچ زمان به خاطر فوتبال هیجانی نمی شدم اما آن شب با بقیه شب ها متفاوت بود. امیدوارم این بار باز هم بچه ها بتوانند با شکست دادن آمریکا یک روز بزرگ دیگر را برای فوتبال مان رقم ...
اجازه نمی دهیم خون شهدا هدر برود
وارد عملیات ها شد و در عملیات خیبر هم دچار مجروحیت شد. زمانی که زخمی شده بود او را به بیمارستان منتقل کرده بودند ولی اجازه نداده بود کسی با ما تماس بگیرد تا مطلع شویم. یک روز دوستش زنگ خانه را زد و وقتی من را دید گفت: آقای بهمنش! پسرتان مجروح شده و در فلان بیمارستان است ولی راضی نشده که شما خبردار شوید. سراسیمه خود را به بیمارستان رساندم و دیدم روی تخت دراز کشیده؛ با دیدن من با دست به پیشانی اش ...
مدرسه مردمی جزء حقوق شهروندی است/ مدارس دولتی را باید مدارس ملی بنامیم
احساس تنهایی کنند. مدرسه احتیاج به حامی دارد. منظورم انجمن اولیاء و مربیان نیست، هر چند وجود این نهاد ارزشمند در مدرسه یک فرصت استثنایی است ولی مدرسه حامی می خواهد. یک گروهی که دغدغه داشته باشند. بچه ها چه کمک هایی لازم دارند؟ یا زنگ تفریح را چکار کنیم دانش آموزان شاد باشند؟ وی افزود: 120هزار مدرسه در کشور داریم. برای هر مدرسه 10 تا حامی نیاز داریم که برای آن مدرسه آورده ای داشته باشند ...
قمار دود و زندگی
به گزارش ایسنا، کارتن خوابهایی که اینجا روی دوپای خود نشسته اند یا آنقدر درآمد داشته اند که جنس روزشان را از ساقی پارک خریده و سر به زیر در حال مصرف اند و یا از شدت خماری به گوشه ای پناه برده، لَش کرده و حتی تحمل نگه داشتن سَر، روی بدنشان را هم ندارند. اینجا یکی از ده ها پاتوق معتادان و کارتن خوابهایی است که متجاهر خطاب می شوند، متجاهران لامکانی که سال هاست خانه هایشان را درون کوله ای جا داده و شب را زیر سقف آسمان می گذرانند، پاتوقی نام آشنا برای رهگذران یکی از محلات قدیمی شرق تهران؛ اینجا معروف به پاتوق اتابک مسگرآباد است. آنهای ...
چالش مشترک انیمیشن ها از انگری برد تا لوپتو /دولت زیر میز نزند!
اکران شد و بعد از آن فیلشاه روی پرده رفت. در این میان چند انیمیشن سینمایی دیگر هم داشتیم که نمی توانم به مدل عرضه آن ها بگویم اکران! بعدها بچه های کاشان بنیامین را ساختند که خیلی هم دیده شد و همان تیم امروز هم مشغول هستند تا کار تازه ای را ارائه کنند. از آن ها اطلاع دارم و اساساً استودیوهای انیمیشن سازی روابط خیلی خوبی با هم داریم. این گروه در کاشان هم بسیار خوب پیشرفت کرده اند و شخصاً بسیار ...
رابطه نامشروع عروس جوان با پسر دانشجو/ آنها در خانه مجردی دستگیر شدند!/داماد خودکشی کرد!
...> اما عروس و داماد جوان می خواستند با کلاس زندگی کنند. چند ماه گذشت. آقای همسایه از کله صبح تا بوق شب سر کار می رفت. کمرش زیر بار هزینه های سنگین مسخره بازی هایش خم شده بود. غفلت او از مسائل عاطفی زندگی و تنها مانده همسر جوانش درد سر ساز شد. هانیه از صبح تا شب بیرون می زد. به خانه مادرش می رفت و یا سراغی از دوستان قدیمی اش می گرفت. رفت و آمد با یکی از دوستان دوران دانشجویی که ...
این طلبه قصه می گوید و مدرسه می سازد+عکس و فیلم
شهدای شهر به نام مسجد امام علی (ع) گلزار شدم. شنیده بودم این مسجد امام جماعت ندارد. زمانی که رسیدم نزدیک اذان مغرب بود، به افراد گفتم من حاضرم امام جماعت مسجد شما باشم. آن ها هم گفتند بسیار عالی و این شد که من امام جماعت این مسجد شدم. او قبل از نماز به بوستان ها می رفت و اسباب بازی و کتاب می برد و برای بچه ها قصه می گفت بعد از نماز برای بچه ها کتاب می خواندم و قصه می گفتم ...
مثل رام شدن گرگ ها
... بال زد... بال زد... بعد ناگهان سرعت گرفت. تیز رفت سمت مزرعه گندم. با ارتفاع کم از روی گندمزار زرد پرواز کرد و آن قدر رفت که دیگر نمی دیدمش. دلم می خواست برای رفتنش گریه کنم، اما فقط نگاه می کردم. هیچ کبوتر معمولی ای را نمی توانید پیدا کنید که بعد از یک سال این طوری از خانه ای که توی آن دان خورده است، دور شود. رفتنش عجیب ترین چیزی بود که توی زندگی کبوتر دیده بودم. بدون هیچ مکثی، بدون دل دل، فقط ...
کوچه نقاش ها، اثر سید ابوالفضل کاظمی
میثم بوده. بر این اساس، چندین روز پی در پی به جاهایی سر زدم که احتمال می دادم او را بشناسند. به گزارش بولتن نیوز، به مسجد ارگ رفتم و هیئت هایی که پاتوق رزمندگان قدیم جنگ بود؛ اما هربار دست خالی برمی گشتم. تا این که غروب یکی از روزهای گرم تابستان 1386، با برادرم به تکیه ای در خیابان فداییان اسلام رفتم. تکیه، درست رو به روی مسجد فیروزآبادی بود؛ از آن محله های قدیم تهران که کسی در کوچه ...
تیری به سمت فرزندمان شلیک نشده/ "هستی" زیر دست و پا و ازدحام جمعیت جان داد+فیلم
پایان نماز دقایقی بعد از خروج نمازگزاران صدای تیراندازی از خیابان منتهی به مصلی به گوش می رسد؛ جان بی بی می گوید به یاد "هستی" افتادم و مدام می گفتم بچه ام چه شد؛ سایر زنان حاضر در مسجد می گفتند بیرون نروید که شلوغ است پاسگاه را آتش زده اند بچه خودش می آید، جلوی ما را نگهبانان گرفتند نمی گذاشتند بیرون برویم اما این حرف ها قانعم نکرد و به دنبال فرزندم رفتم تا اینکه پیکر او را در ازدحام جمعیت دیدم ...
روایتی از قتل عام مردم اندیمشک در راه آهن توسط صدام
با ماشین به سمت بیابان فرار می کردند. هواپیما ها هنوز داشتند بمب می ریختند. آسمان پر از دود و آتش بود. توی مسیر مردم به همدیگر می گفتند: ایستگاه راه آهن رو زدن خیلی ها شهید شدن. دلم هری ریخت. یکی دو ساعت توی بیابان ماندیم. بعد برگشتیم خانه. درونم آشوب بود. زنگ زدم راه آهن. کسی گوشی را برنداشت. به سپاه زنگ زدم. محمدعلی ابراهیمی همکار محمد جواب داد. بعد از کلی طفره رفتن گفت: حا ج خانم، خدا صبر بده ...
بانویی که با صبر زینبی(س) سه شهید تقدیم انقلاب کرد
...، برای همین پدرم و علیرضا در دزفول به خاک سپرده شدند؛ ولی زمانی که منصور آمد ما تهران زندگی می کردیم. درواقع یک سال بعد از اتمام جنگ به تهران آمدیم. مادرم می خواست لااقل منصور نزدیکمان باشد، برای همین هم او را در بهشت زهرا به خاک سپردیم . گذشتی که ارث شهدا بود مفقودالاثر بودن دو برادرم ضربه بدی به ما زد، چشم انتظاری خیلی سخت است. مادرم پیش از 40سالگی دو فرزندش را از دست ...
همسرم که شهید شد من ماندم و 6 بچه قد و نیم قد
. هفتم اسفند سال 1362 بود و ما هنوز از شهادت پدرم خبر نداشتیم. در خواب دیدم منزلمان دو طبقه شده. از پله ها بالا رفتم تا به طبقه دوم رسیدم. پدرم را دیدم که روی مخده ای سفید و قدیمی نشسته و قرآن می خواند. فردا صبح خوابم را برای مادرم تعریف کردم و او هم گفت پدرت را دیشب در خواب دیده ام که زخمی بوده. ساعتی بعد خاله ام به خانه امان آمد. دستپاچه بود و مدام این پا و آن پا می کرد. کمی که گذشت حال پدرم را از ...
شماره ام را در فضای مجازی به عنوان زن صیغه ای منتشر کردند
از آن خلوت شیطانی، دیگر امید مرا رها کرد و بعد از گذشت دوماه از این ماجرا نزد پزشک زنان رفتم و تازه فهمیدم که چه بلایی به سرم آمده است. زمانی که دوباره با امید تماس گرفتم و ماجرا را توضیح دادم با خودروی مادرش به در منزل مان آمد و با لبخندی تمسخرآمیز گفت: اگر می خواهی با من ازدواج کنی، باید تا 30 سالگی صبر کنی، بعد هم من از آن روز شیطانی، فیلم و عکس دارم! حالا هم گم شو برو پایین! با این ...
عیسی بیشتر از ما می فهمید
کنید؟ هر کسی، چیزی گفت؛ من درجا سنکوپ می کنم. - من نمی تونم تحمل کنم. حتی یکی دو نفر گریه کردند. عیسی با خونسردی تمام گفت: به راحتی مرگ را قبول می کنم. همه مسخره اش کردیم. اتفاقا بعد از چند وقت، دایی حالش خراب شد. سرطان گرفته بود. عیسی تمام مدت در بیمارستان ماند. یک شب زنگ خانه ما را زد. برادرم در را باز کرد. آمد داخل خانه و گفت: - کجایی قاسم ...
پدر شهید: فرزندانم شناسنامه ندارند! + عکس
نمی کند. روزی همه را خداوند خودش درست می کند و می دهد. ما بنده ها بالاخره تلاش خودمان را می کنیم. من در این مشکلاتی که دارم اگر یک اتفاقی برای من بیفتد، این بچه های من طفلی چه می شوند؟ مادر شهید: می گویند بنشینید، چه کار دارید؟ معلوم نیست. از ما نه پولی گرفته اند که ما بگوییم پولی گرفته اند، نه به ما جواب می دهند که مال خودتان باشد... پدر شهید: جواب درست هم به ما نداده اند ...
گزارش میدانی از روزهای پرالتهاب جوانرود | ماجرای دوشگا در خیابان ها تا ممانعت از اهدای خون مردم | به ...
به نظر می رسد تردد از همان خیابان و احتمالا برخی اقدامات تحریک آمیز، منجر به درگیری جدیدی شده است. مرد آجیل فروش اصرار دارد که در جوانرود مساله آزادی به معنای بی حجابی نبوده و نیست: ...مگه یه خانواده ای پیدا بشه یارو زورش به بچه هاش نرسه بخواد بدحجابی رو بیاره. اینجا همه مسلمونن. ایمان شون به خدا، پیغمبر خدا و به قرآن هست... من به دختر خودم میگم هر کی گفت آزادی و از بی حجابی گفت، ردش کن ...