فرار مادر مطلقه و دخترش از چنگ مرد شیطان صفت
سایر منابع:
سایر خبرها
زن سارق بیماران را بی هوش می کرد/ داروی بیهوشی را اول روی خودم تست می کردم تا مطمئن شوم کسی را نمی کشد!
...> این شگرد چطور به ذهنت رسید؟ یک روز که برای کار درمانی به بیمارستان رفته بودم خودم شاهد چنین سرقتی بودم. زن جوانی به همراه یک بیمار آبمیوه مسموم داد و بعد از 10 دقیقه برگشت و زمانی که زن جوان بی هوش شده بود، طلاهای او را سرقت کرد. با دیدن این صحنه شروع به داد و فریاد کردم اما سارق فرار کرد. بعد خودم تصمیم گرفتم با این شیوه سرقت کنم. فکر نکردی اگر آنها با این داروی بی هوشی بمیرند قاتل می ...
دردسر ناپدید شدن المیرا در جشن تولد شبانه برای پسر جوان / المیرا بازگشت تا قاتلش آزاد شود!
به گزارش رکنا، چند ماه قبل زوج میانسالی از شهرستان به تهران رفته و مدعی بودند که دختر 25 ساله شان ناپدید شده اما سرنخ هایی به دست آورده اند که نشان می دهد، او به پایتخت آمده است. مادر المیرا در تحقیقات گفت: ساکن یکی از شهرستان های شمال غربی کشور هستیم و یکی از روزهای دی سال گذشته دخترم برای شرکت در جشن تولد دوستش خانه را ترک کرد. زمانی که در جشن تولد بود به من پیام داد که ...
از دستگیری 909 سارق تبهکار تا کشف سلاح غول پیکر
هشدارهایشان نتوانسته بودند ما را متوقف کنند به لاستیک های خودرو شلیک کرده و مجبور به توقف شدیم. ما سه نفر بودیم و یکی از همدستانم در همان صحنه بازداشت شد و من و همدست دیگرم پیاده فرار کردیم. سرباز کلانتری مرا تعقیب کرد و خواست تیراندازی کند که تیر در اسلحه اش گیر کرد و من اسلحه را از او گرفتم. چند محله آن طرف تر با تلفن همراه همدستم که دستگیر شده بود با پلیس تماس گرفتم و گفتم اسلحه را در جایی رها کرده و ...
مهاجری: هرکسی را می خواهید بیاورید کار کند، گردن ما از مو باریک تر است
خودم را نمی شناختم، این مسئولیت را قبول نمی کردم اما باید کمک شود. چه کسی باید کمک کند؟ اگر با رفتن من پول می دهید، من می روم تا پول بیایید و مشکلات حل شود. ما قبل از این با باشگاه صحبت کردیم. روزی که میخواهم تمرین را شروع کنم. در مورد ادامه و قطع همکاری صحبت کردیم. اول گفتم پرداختی ها و بعد از آن جذب دو بازیکن را میخواهم. آنها هم قول دادند انجام شود. اما هیچ کدام انجام نشد. شما بروید با بازیکنان ...
سرقت از بیماران با لباس پرستار
بیمارستانی رفتم. داخل حیاط بیمارستان نشسته بودم که دیدم دو زن کنار هم نشسته اند و آبمیوه می خورند. لحظاتی بعد یکی از آن ها رفت و دقایقی بعد در حالی که نفر دوم به خواب رفته بود، بازگشت و با چشمان خودم دیدم طلا های زن خواب رفته را از دستانش بیرون آورد. شروع به داد و فریاد کردم و زن سارق فرار کرد و بعد هم فهمیدم او با آبمیوه مسموم آن زن را بی هوش و اموالش را سرقت کرده است. با دیدن این صحنه تصمیم گرفتم ...
نقشه خشن خواهر و برادر برای کشتن خواهر کوچک تر
دخترم لباس های پسرانه می پوشانم تا بتوانم مواد مخدر جابه جا کنم. از شنیدن حرف های خواهرم عصبانی شدم. به همین خاطر از الهام خواستم تا همراه هم به خانه الناز برویم. او ادامه داد: به تازگی مواد مخدر را ترک کرده بودم و کسی نمی دانست دوباره مخفیانه مواد مصرف می کنم. آن روز مقداری شیشه مصرف کردم. وقتی مقابل خانه الناز رفتیم متوجه شدیم در خانه اش مهمانی برپاست. به همین خاطر برگشتیم و صبح روز بعد ...
پل های عابر پیاده دکور یا از ارکان حمل ونقل پایدار ؟
برقی ها پایین است. پدر یکی از دانش آموزان که دستان دخترش را گرفته و به پُل عابر پیاده تکیه داده است، می گوید: دخترم کلاس اولی است و زود خسته می شود. برخی اوقات به ناچار او را با کوله پشتی و وسایلشم بغل می کنم وزن خودم هم بالاست و تا پله هارا تمام کنم نفسم بند می آید. نمی دانیم چرا رسیدگی نمی کنند. تردد افزون بر 23 میلیون خودرو از جاده های بروجن خدمات شهری شیراز در ...
سخت بود، اما از دختر یکساله اش گذشت
سر سفره کنار حسین بنشینم، اما من خجالت می کشیدم. به او گفتم اگر مرا تنها بگذاری اصلاً غذا نمی خورم. به هر حال بعد از آن حسین به تهران برگشت و دوران عقد شش ماهه ما هم سپری شد تا اینکه 18 فروردین سال 1359 ازدواج کردیم و در یکی از اتاق های خانه برادر شوهرم در میدان قیام تهران زندگی مشترک مان را شروع کردیم. ثمره این زندگی، یک دختر بود که خداوند در سالروز ازدواج مان در 18 فروردین سال 1360 به ما عطا کرد ...
ماجرای فرار راننده ایرانی از رگبار طالبان و مفقود شدن 500 هزار دلار
(راننده خودروی سواری) اشیا و اموال باارزشی مانند دلار یا ریال ها را برایم بین دو کشور جابه جا کند! خلاصه آن روز هم قرار بود 500 هزار دلار حاصل از فروش کالا را که بسته بندی کرده بودم از افغانستان به ایران انتقال دهد که بتوانم به فعالیت های اقتصادی و معاملات خودم ادامه بدهم! ولی روز بعد زمانی که با راننده 55 ساله تماس گرفتم. از آن چه می شنیدم خشکم زد! گوشی تلفن در دستم یخ کرده بود و نمی دانستم ...
دزد طلا هنگام فرار از مغازه کلاه گیسش افتاد و معلوم شد زنی جوان است
طلافروشی با پلیس تماس گرفت و گفت: دو هفته قبل زن سالخورده ای به مغازه طلافروشی دوستم رفته و از او سرقت کرده است. دوستم تصویر زن سالخورده را برایم فرستاد و از من خواست برای دیگران ارسال کنم و ماجرای سرقت را هم تعریف کرد. امروز همان زن به مغازه ام آمده و قصد خرید طلا برای نوه اش را دارد. به شاگردم گفتم طلاها را نشانش بدهد و خودم از مغازه بیرون آمده ام تا با پلیس تماس بگیرم. به ...
قتل با قمه بخاطر زیادی کارت کشیدن با ATM!
برداشته است. به او اعتراض کردم و گفتم حالا به دو میلیون تومان احتیاج دارم و بعداً بدهی ام را می دهم اما قبول نکرد و کار به دعوا کشید. سعید ادامه داد: قهوه خانه را ترک کردم و با برادرم تماس گرفتم. همان موقع برادرم سهیل و چند نفر از دوستانش به آنجا آمدند و درگیری میان ما و صاحب قهوه خانه و برادرش بالا گرفت. وحید برادر صاحب قهوه خانه مقابل چشمانم سهیل را با قمه زد و ...
قتل به خاطر حساب دفتری در قهوه خانه
100 هزار تومان به من پول نقد داد. او دفتر حساب هایش را نشان داد و گفت 900 هزار تومان بدهکار هستم و آن مبلغ را بابت بدهی برداشته است. به او اعتراض کردم و گفتم حالا به دو میلیون تومان احتیاج دارم و بعداً بدهی ام را می دهم اما قبول نکرد و کار به دعوا کشید. سعید ادامه داد: قهوه خانه را ترک کردم و با برادرم تماس گرفتم. همان موقع برادرم سهیل و چند نفر از دوستانش به آنجا آمدند و درگیری میان ما ...
دوش پرتاب کماندویی در تهران! مگر دنبال جنگ بودند؟!
پای پیاده فرار کردیم. سرباز کلانتری ما را تعقیب کرد و در حالی که قصد تیراندازی داشت تیر در اسلحه اش گیر کرد. همان موقع اسلحه را از او گرفتم و چند محله آن طرف تر با تلفن همراه همدستی که دستگیر شده بود با پلیس تماس گرفتم و گفتم اسلحه را در جایی رها کرده ام. کی و چطور دستگیر شدی؟ از آخرین سرقت چند ماهی گذشته بود که فکر کردم پلیس بی خیال شده است، به همین خاطر به خانه مان رفتم که ...
سرقت 20 میلیاردی اعضای یک خانواده از برج لاکچری
می خواستند کرایه را بپردازند می گفتم دستگاه کارتخوان دارم. کارتشان را می گرفتم درحالی که از قبل قبض 5 هزارتومانی آماده کرده بودم. کارت را می کشیدم و به جای 5 هزار تومان، 500 هزارتومان از حسابشان برداشت می کردم و فیشی که از قبل آماده کرده بودم را به آن ها می دادم. آن ها متوجه نمی شدند؟ معمولا زمانی کارت می کشیدم که مسافر پیاده شده و بعد از گرفتن فیش، گاز ماشین را می گرفتم و می ...
مهدیه سادات محور: نمی خواستم خانواده ایرانی را در فقر و فلاکت نشان بدهم
اهدا کنم و قطعا در اولین فرصت آن را به دستش می رسانم. چراکه نوه این خانواده دارد ازدواج می کند و تامین هزینه خرید جهیزیه برای او بسیار سخت شده است. وقتی جایزه را گرفتم به سرعت به عزیز پیام دادم و گفتم پول بخشی از جهیزیه جور شده است و می تواند بخشی از نگرانی هایش را دست کم فراموش کند. وی افزود: من برای هیچ جایزه ای به اندازه این جایزه صبر نکرده بودم. می خواستم چالش بزرگ تر زندگی عزیز را ...
ردپای خیران این بار در خرابه های شادآباد | گلبهار و دخترانش از آلونک به آپارتمان رفتند
از بین رفت تا اینکه یک روز دیدیم که ته جیبمان خالی شده و برای همین آقای صاحبخانه اسباب و اثاثیه مان را بیرون گذاشت. آن موقع خجالت می کشیدیم دوباره به خیریه مراجعه کنیم و به ناچار به این خرابه پناه آوردیم. بعد از آن با کمک دخترانم با نخاله و آشغال یک آلونک درست کردیم که حداقل از حمله سگ ها در امان باشیم. دخترکوچک تر دست گذاشت روی شانه مادرش تا قوت قلبش در این روزهای سرد باشد. از خودم ...
مادر شهید: حرص می خورم؛ چرا آقا را اذیت می کنند؟!
بهمن 1394 در سوریه به شهادت رسید. وی بعد از بازنشستگی در سپاه، به عنوان فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور و معاون بازرسی این ستاد منصوب شد. شهید فرزانه از جانبازان دفاع مقدس بود که سه بار طی سال های 1362، 1365 و 1367 در دوران جنگ تحمیلی مجروح شد. وی از جمله جانبازان شیمیایی دفاع مقدس بود که از یاران نزدیک سردار شهید حسین همدانی محسوب می شد و پس از 40 روز حضور داوطلبانه در سوریه به کاروان ...
عاشقانه شهید مدافع حرم برای همسرش: خیلی خوشحالم می گویی برو!
بست و توانست تعدادی از تروریست ها را زمین گیر کند. بعد از مدتی علی چفیه سرش را باز کرد و به دور دستش که زخمی شده بود، بست و با دست دیگر به تیراندازی اش کرد. هر لحظه ممکن بود بیهوش شود. دوستش از او پرسید: علی چی شده؟ علی گفت: چیزی نیست، تبرک گرفتم. بعد هم بیهوش شد. وقتی چشمانش را باز کرد در بیمارستان حلب بود. به گزارش فارس، شهید مدافع حرم علی عابدینی در 25 مردادماه 1365 در شهرستان ...
روشن شدن حکایت عجیب یک جنایت
زندگی می کردم تا پلیس مرا دستگیر نکند یک روز هادی از زندان با من تماس گرفت و گفت: چون من هنوز به 17 سالگی نرسیده ام اگر قتل خدیجه را به گردن بگیرم فقط یک سال در زندان می مانم و بعد از آزادی با هم ازدواج می کنیم! در حالی که اگر قتل به گردن هادی بیفتد او را اعدام خواهند کرد. من هم برای آن که به خاطر هادی فداکاری کنم تا با یکدیگر ازدواج کنیم، قتل عروس را به عهده گرفتم چون من در صحنه جنایت حضور ...
از کردستان تا بهشت؛ روایت شهیدی که به خاطر یک امضا به زندگی برگشت
بنام زین العابدین را گرفتم که اهل اصفهان بود، بعد از 2 روز شماره اش را برایم پیدا کرد و بعد از نزدیک 3 دهه با زین العابدین تماس گرفتم. تسنیم: واکنش و برخورد ایشان در مواجهه با تماس شما چه بود؟ اصلا شما را به یاد داشت؟ با آقای زین العابدینی تماس گرفتم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم "حاج آقا من را می شناسی؟ من در جبهه با شما بودم"... گفت "خیلی ها در جبهه با من بودند شما کدام ...
فرار مالیاتی به سبک پزشکان/ اینجا فقط نقد پرداخت کنید؛ سکه دلار یا یورو!
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از 8دی ، با خواهرم همراه می شوم به سمت مطبی در مرکز شهر رشت. نوبت سونوگرافی دارد. از پله ها بالا می رویم. وارد که شدیم تعداد زیاد مراجعه کنندگان را می بینم که منتظرند نوبت شان بشود. بعد از ساعتی نوبت به خواهرم می رسد. برای پرداخت حق ویزیت به سمت منشی می روم. منشی می گوید: پول نقد بدهید! گفتم نقد ندارم. می گوید: کارت خوان نداریم ...
من دو تا پسر دارم؛ حاج قاسم و حاج علی/ چشم هایم کور شود از غمشان
.... از خدا خواسته دستشونو گرفتم و گفتم: باشه. می ریم خونه های رسالت! علی گفت: یما چه کاریه؟ مگه موشک اونجا نمیرسه؟ جوون بودم. مادرم دیگه. دلم هزار راه میره. گفتم: نگرانتونم. چه کنم؟ دست خودم نیست. مجبورم اینور اونور بچه هامو بکشونمشون دنبال خودم پدرعلی، هاشمی بود. از هاشمی ها. عموهاش اِمویلحه زندگی میکردن. رفت اونجا خونه خرید. من فقط می خواستم بچه هامو از موشک دور کنم. من جوون بودم. اون ...
افسوس محکوم به قصاصی که بعد از 15سال آزاد شد
. تا اینکه دل 2نفرشان به رحم آمد و رضایت دادند. خوب یادم است که وقتی بخشیده شدند، در زندان برایشان جشن گرفتیم، نمی دانید چه احساس خوبی برای زندانیان است وقتی یک قاتل از قصاص رهایی می یابد. برنامه ات از این به بعد چه خواهد بود؟ وقتی در زندان بودم و با اولیای دم تماس می گرفتم نذر کردم که اگر خودم بتوانم رضایت بگیرم و آزاد شوم به چند یتیم کمک کنم. هرچند بعضی از شب ها به شدت ناامید ...
روایتی از یک مجرم که محبت امام رضا(ع) نمک گیرش کرد/ ضمانت امام رئوف(ع) با هدیه تحول و زندگی
گذاشته شود؟ با مادرم تماس گرفتم و شرایط را برایش گفتم به من پیشنهاد نوشتن یک نامه خطاب به رییس قوه قضاییه را داد که پذیرفتم، اوضاع خوبی نداشتیم پدرم مریض بود و 25 سال بود که اجاره نشین هستیم. تصمیم را گرفتم و نامه ای خطاب به ابراهیم رییسی نوشتم به امید اینکه کمکی شامل حالم شود. از حال و هوای آن روز می گوید، خیلی امیدوار نبود که بتواند نامه را به دست مسؤول ارشد دستگاه قضایی برساند، می گفت ...
اعتراف به قتل خواهر به خاطر حرف بیجا
رمان به شهرستان آمل متواری شده است. با به دست آمدن این سرنخ، پلیس وی را به عنوان مظنون به قتل تحت تعقیب قرار داد که چند روز بعد شناسایی و بازداشت شد. مرد جوان تحت بازجویی قرار گرفت و درحالی که سعی داشت خودش را بی گناه معرفی کند، سرانجام به قتل اعتراف کرد و گفت: من و الناز 12 سال قهر بودیم و رفت و آمدی نداشتیم تا اینکه روزی خواهرم الهام مدعی شد او پشت سر من حرف های نامربوطی زده ...
مسافران شهر بهشت
سلیمانی جمله عجیب تری گفت؛ عموجان صبح که من داشتم به بیمارستان می آمدم، به پدرت گفتم تو برو اونجایی که من باید بروم و مدیریت کن، من به جای تو بیمارستان می روم و در کنار دخترت می مانم. پس از این جمله انگار دیگر رو پای خودم بند نبودم، چند قدم به سمت عقب رفتم و بغضم ترکید. پس از 45 دقیقه، پزشکان اتاق عمل آمدند و گفتند که الحمدلله به خیر گذشته است. خیالمان که راحت شد به حاج قاسم گفتم لطفا ...
درخواست قصاص برای دامادی که همسرش را به خاطر سوءظن خفه کرد
رسیدگی به این پرونده از اردیبهشت سال گذشته با گزارش مرد جوانی که مدعی بود همسرش ناپدید شده آغاز شد. وی در توضیح ماجرا به مأموران گفت: مثل همیشه صبح برای رفتن به محل کارم از خانه خارج شدم، اما وقتی چند ساعت بعد با تلفن خانه و تلفن همراه همسرم تماس گرفتم و جواب نداد نگران شدم. هرجا که احتمال می دادم رفته باشد سر زدم و با همه آشنایان و دوستان مان تماس گرفتم، اما خبری از همسرم ...
رفاقت با چیت سازیان مسیر درست زندگی کردن را یادم داد
رفتم و در این مدت کارگری می کردم. هنوز بنی صدر و مسعود رجوی فرار نکرده بودند و یک روز در خیابان بوعلی تک و تنها جلوی عده ای منافق را گرفتم و همه می گفتند این یک نفر با این جماعت چه کار می تواند کند؟ فردای آن شب در مرکز شهر همدان بعد از خواندن نماز وحدت، دیدم هفت، هشت نفر من را ماچ می کنند و می گویند تو چطور یک تنه در خیابان بوعلی مقابل جمعیت منافقین ایستادی. آن زمان شهید فهمیده تازه شهید شده بود و ...
یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش!
هم دست بچه هایم را گرفتم و رفتم آنجا. خانم آقارضا هم با بچه هایش که یکی اش تازه می خواست راه بیفتد، آمده بود. بعد از یک هفته، آقارضا آمد. سوم حضرت امام بود که حاج آقا از طرف محل کارش رفت سوریه برای زیارت. هفتم و چهلم امام من رفتم مزار حضرت امام. رفتن امام برای همه ما و خانواده ما خیلی سنگین تمام شد. همه ما و بچه هایمان حضرت امام را دوست داشتیم. همسر و فرزند شهید حاج رضا ...
د زد ید ن طلا ها ی پد ر بر ا ی فر ا ر با پسر مو ر د علا قه
و به سمت محل قرار با عرفان به راه افتادم. در مسیر بود که سه موتورسوار به من حمله کردند و با تهدید چاقو کوله پشتی ام را گرفتند و فرار کردند. با اطلاعاتی که دختر نوجوان در اختیار پلیس گذاشت، کارآگاهان احتمال دادند عرفان در جریان سرقت نقش داشته باشد برای همین وی را مورد تحقیق قرار دادند. پسر جوان در بازجویی ها ماجرا را انکار کرد، اما در تحقیقات فنی به جرمش اعتراف کرد. او گفت بعد از آشنایی با دختر ...