سایر منابع:
سایر خبرها
قتل محمدکوچولو در روز تولدش / قاتل در دادگاه اشک همه را در آورد + عکس
....در همین درگیری هم بود که فرزند یک ساله شان به قتل رسید. بعد از ثبت شکایت دو شاکی حاضر در دادگاه، متهم در جایگاه دفاع قرار گرفت و در دفاع از خود به شرح حادثه پرداخت: روز حادثه در خانه خاله خانمم که الان در دادگاه حاضر است با خانمم بحثمان شد.من با همسرم فاطمه دست به گریبان شدم و خاله اش جلو آمد.بعد هم پسرخاله همسرم با چوب به سر من زد که خون در صورتم ریخت و دیگر درست جلوی چشمم را نمی ...
روایت مادرانه از شهادت شهید اغتشاشات غلامرضا بامدی/ به مامان چیزی نگو!
...: مادر شهادتت مبارک! اما نیلوفر داد می زد و باور نمی کرد، می گفت: نه غلامرضا اتاق عمل هست. خلاصه آرامش کردیم. مستقیم رفتم سردخانه. همه وجودم می لرزید. در سردخانه را باز کردند. دیدم پسر جوانم آرام خوابیده بود. با یک تیر وسط پیشانی اش. ریش هایش کاملا خونی بود. نمی دانم با چه حالی برگشتیم خانه. وقتی آمدیم شوهرم با برادرم تماس گرفت و گفت: تالار را کنسل کنید و مزار غلامرضا را آماده کنید ...
انگشتانی که برنمی گردند
شده است. سراغ حسین را که می گیریم، همه می شناسند و مددکار بعد از سلام و علیک دوستانه با این اهالی، به سمت خانه حسین می رود. خانه ای کوچک با دیوارهای گچی که نبود چراغ کافی در خانه، تاریکی آن را بیشتر کرده است. دستی که باید قلم می گرفت... به انگشتانش نگاه می کند و می خندد. صورت سفید و استخوانی دارد. شاید اگر در دیاری غیر از مصیبت های افغانستان متولد می شد که بعد ...
آذری حرف زدن فرمانده عراقی/ درخواست شفاعت فرمانده ام الرصاص از اسرای کربلای 4 + تصاویر
از 700 متر بود و باید پا می زدیم تا به ساحل عراق برسیم. از همان دقایق اول شهید و مجروح دادیم تا به وسط اروندرود رسیدیم. بعثی ها با شدت آتش روی سرمان می ریختند. خودم را به سمت راست کشاندم و خیلی پا زدم. گفتم کمی خستگی در کنم. به اندازه کمتر از یک دقیقه روی آب خوابیدم و دوباره پا زدم. یکی از فین های غواصی را با دست راست درآوردم. فین دیگر داخل پا مانده بود و نمی توانستم درآورم. شهید ...
شش روایت متفاوت از شهید هسته ای مصطفی احمدی روشن
کشیده است. معمولا هم شانه و آینه همراهش داخل ماشین داشت . هر کس خیلی اذیتش می کرد، ناراحتی اش یک لحظه بود. بعد می گفت مهم نیست. حتما خیرش در این بوده. هیچ چیز دنیا او را به هم نمی ریخت . با این کارها شهید نمی شوی ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار می شدم و با هم می آمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لب تاپش کار می کرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانه ام. آقا، این رادیو مال ...
اسطوره ای به نام ننه مریم/ شیرزنی که تکه های پیکر فرزند شهیدش را جمع کرد
خرمشهری در خانه خودشان مستقر شدند. ثواب حجی که بابامراد به دنبال آن بود صادقی با بیان اینکه همیشه پیگیر احوال ننه مریم از هم رزمانش بوده است، از تلاش هایش برای پیدا کردن ننه مریم می گوید و ادامه می دهد: یک روز به خرمشهر رفتم و از طریق سپاه خانه ننه مریم را پیدا کردم. در خانه باز بود و تازه آب و جارو شده بود. یا الله گفتم و وارد شدم. بعدها هم که تشکیل خانواده دادم، مدتی که به ...
به رهبریِ حضرت زهرا(س)
فاطمه در آن خانه است، با سرعت داخل اتاق شد و دید که پرتو نورانی چادر آن خورشید عصمت است که مانند ماه تابان و درخشان خانه را روشن کرده است. یهودی از مشاهده این حالت تعجبش بیشتر شد و همراه با زنش به خانه خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از خویشان با مشاهده این نور زهرایی ایمان آورده و مسلمان شدند و دل های شان به نور اسلام منور گردید. شهید علیرضا هاشم نژاد شهید علیرضا هاشم ...
روایت یک قاب
اضافه میشد. پاکت "ب " را هرچه می گشتند نبود! و کارت من یحتمل داخل آن پاکت بود. ملیحه را دیدم، از رفقای رسانه ای مشهد، الهام هم بود، از رفقای مشهدی و توئیتری، کلافه بود! میگفت دیشب که به تهران رسیده بودند تماس گرفتند که کارتی برایش صادر نشده و نمی تواند وارد حسینیه بشود! یاد دیروز افتادم. از فرودگاه من از همراهانم جدا شدم. من به قرار دلم رفتم بهشت زهرا، دلتنگ آقامصطفی و حسن باقری و حاج همت بودم ...
سناریوی هولناک 2 همکلاسی برای قتل دایی
اواخر مرداد امسال زن میانسالی به دادسرای امور جنایی تهران رفت و به بازپرس محمد وهابی گفت: پسرم شایان چهار روز قبل به ترکیه سفر کرد، اما دیشب با من تماس گرفت و مدعی شد برادرم را با همدستی دوستش ایمان به قتل رسانده است. از شنیدن حرف های پسرم شوکه شده بودم با نگرانی به خانه برادرم رفتم که به تنهایی زندگی می کرد اما خبری از او نبود، همسایه هایش نیز مدعی بودند که چند روزی است او را ندیده ...
دختر14ساله به قتل رسیده یا خودکشی کرده؟/ پلیس به دنبال سرنخ
یکی از همسایه ها گفت در واحد طبقه اول باز است و کسی هم داخل خانه نیست. از آنجا که یک زن جوان چند ماه قبل به عنوان مستأجر در آن واحد ساکن شده بود بلافاصله شماره او را پیدا کردیم و تماس گرفتیم و گفتیم در خانه شما باز است و کسی هم داخل خانه نیست اما او گفت دختر 14 ساله ام سارا خانه است، آن زمان بود که احتمال دادیم دختر مجروح داخل حیاط، فرزند او باشد اسمش را که صدا زدم، دختر نوجوان واکنش نشان ...
روایت عفت مرعشی از ترور آیت الله هاشمی / پریدم جلو، آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین ... + عکس ها
شب 4 خرداد 1358، هنگامی که مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی از اعضای اصلی شورای انقلاب در خانه بود، دو نفر از اعضای گروهک تروریستی فرقان به قصد ملاقات وی و با ادعای این که حامل نامه ای از جانب یکی از مقامات مملکتی هستند، اجازه حضور خواسته و داخل منزل شدند. در آن روز بر حسب اتفاق، پاسدار محافظ هاشمی در منزل نبود و جوان ضارب با سوء استفاده از این موقعیت، قصد ترور داشت که بر اثر درگیر شدن با ...
"هو الاول و الآخر"؛ لطفا شکوفه ها را نچینید
بچه دار ها زودتر رفتن داخل، شما هم برید. " یکی دو نفر دیگر هم تایید کردند و برایشان راه باز کردند. فاطمه حسنی دست در دست مادرش از ما دور شد و داخل رفت. به جز یک دستما ل کاغذی تمام وسایلم را تحویل امانات دادم و سراغ گیت بعدی رفتم. دیگر تمام خانم ها دستانشان را به هم می مالیدند. سرما بدجور در بدنم نفوذ کرده بود و دلم می خواست زودتر وارد شویم. در صف جلو رفتیم و خادمی بازرسی بدنی مان کرد ...
همه چیز پیرامون تصادف 2 دانش آموز در بلوار امامیه مشهد
خراش برای دو فرزند یک خانواده چنان تلخ و گزنده است که دیگر نمی توان پشت میز نشست و تلفنی مصاحبه گرفت. همین شد که صبح دیروز به محل حادثه رفتم. قالپاق افتاده لابه لای شمشاد های عریان و درخت کج شده در فضای سبز وسط بولوار کنار گذرگاه عبور عابرپیاده، نشان از وقوع حادثه در همین نقطه دارد؛ موضوعی که یک دانش آموز کنجکاو در همان حوالی نیز آن را تأیید می کند و نگهبان شرکت آب، هرچند هنگام حادثه شیفتش نبوده ...
نوروزی: هرات در عصر تیموری بار تمدن ایران را به دوش کشید/ مودودی: خانه ما را یکی دیگر به نام خودش سند می ...
خوشبختانه چون نیاز به ویزا نبود و جناب ضرابی که آن موقع مدیرکل امور استان ها بود هماهنگی ها با مرزها را انجام داد. نیم ساعت بعد سوار ماشین شدم و همراه گروه به سمت افغانستان حرکت کردیم. موقع سفر از هرات مطلب زیادی نخوانده بودم اما چون علاقه زیادی به فرهنگ داشتم به طور کلی تا حدی درباره تاریخ اطلاعاتی کسب کرده بودم. بنابراین سفر ما شبانه آغاز شد و شب را هم در گمرک خوابیدیم. جناب نوروزی ...
روایت نویسنده کتاب مربع های قرمز از دیدار بانوان با امام خامنه ای/ کار، نشد ندارد
جمله از آقا که البته هرگز نگفته اند. مثلا: رکوردرش را نگیرید. از خیالم می خندم و ماسکم را بالاتر می دهم که بغل دستی ام به عقلم شک نکند. دست دیگران را نگاه می کنم. همه مثل من خالی. قطعا در این جمع چند نفر حاشیه نگار دیگر هم هستند. حتما آنها هم بدون رکوردر. فکر می کنم آنها چه می کنند؟ منم مثل آنها. کار، نشد ندارد. یاد جمله شهید حسن تهرانی مقدم می افتم: فقط انسان های ضعیف ...
روایت عفت مرعشی از ترور آیت الله هاشمی
برنا به نقل از همسر مرحوم آیت الله هاشمی نوشت: شب 4 خرداد 1358، دو نفر از اعضای گروهک تروریستی فرقان به قصد ملاقات آیت الله هاشمی و با ادعای این که حامل نامه ای از جانب یکی از مقامات مملکتی هستند، اجازه حضور خواسته و داخل منزل شدند در آن روز بر حسب اتفاق، پاسدار محافظ هاشمی در منزل نبود و جوان ضارب با سوء استفاده از این موقعیت، قصد ترور داشت عفت مرعشی، همسر آیت الله در روایت ...
بوی کباب باعث دعوای همسایه ها شد
درخواست های او شامل این بود که وی از همسایه دیوار به دیوارش و یک همسایه دیگر خواسته بود که نور ایوان خانه شان را کم، حیوانات خانگی شان را ساکت و چند بوته گیاه را به حیاط مشترک منتقل کنند. خانم کاردن که گیاهخوار مطلق (وگان) است در دادگاهی که ماه گذشته تشکیل شده بود گفت که همسایه هایش دائم کباب درست میکنند و او دائم بوی ماهی احساس می کند و نمی تواند از حیاط پشت خانه اش استفاده کند . ...
ساعت 5 عصر
خانه مان به روی مهمان باز بود، امّا این مرتبه با همیشه فرق می کرد... صورتم گُر گرفت، لب به دندان گزیدم و توی دلم گفتم: آخه این چه کاریه مرد؟ عرق سردی بر پیشانی ام نشست و خودم را برای یک دل سیر جروبحث آماده کردم! امّا مگر می توانستم با اباصلت دعوا کنم؟ هیچ وقت دعوایمان نشده بود. با صدایش به خود آمدم: خانوم! شام آماده کن که مهمونا خسته ن... از پشتِ پنجره کنار رفتم ...
زن، زندگی، آزادی اینجاست!
درست می کنیم و با تقدیم کردن آن هدیه، از آنها می خواهیم یک گناه کوچک را به خاطر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ترک کنند. خود من قبلا حجابم و اعتقاداتم به این شکل نبود اما کم کم در مسیری قرار گرفتم که باعث شد تغییر کنم. به طور اتفاقی یک روز در مترو با یکی از اعضای رگا آشنا شدم و اتفاقاتی افتاد که تلنگری شد برای اینکه راه درست را پیش بگیرم . از لحظه ای می گوید که خبر این میهمانی باصفا ...
عاشقانه ای از زبان مادر شهید سید میرزا نادری
به گزارش ایکنا خراسان شمالی به نقل از روابط عمومی فهما، شهید سید میرزا نادری، یکم فروردین 1344، در روستا کاستان به دنیا آمد. پدرش سید حسین نام داشت و کارگر بود. وی به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در نهایت در ششم اسفند 1362، با سمت معاون فرمانده دسته در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه شهید شد. میهمان بودیم؛ خیابان مهر، مهر 6، پلاک 42، واحد 6، این اعداد زوج نزدیک به هم ...
کاسبی گدایی در چهارراه های لاکچری پایتخت
پشت چراغ قرمز ایستاده ای، دختر و پسربچه های کم سن و سال، وقتی به طرف ماشینت خیز بر می دارند دوست داری زودتر چراغ سبز شود و به راهت ادامه بدهی، اما بالاخره پیش آمده مجبور شوی پولی را جهت خلاص شدن از دست آنها بپردازی. وضعیت این کودکان بارها در رسانه ها به بحث گذاشته شده است. در گفت وگو با محمدرضا حیدرهایی از زوایای جدیدی به این موضوع پرداخته ایم. محمدرضا حیدرهایی، سرپرست دفتر امور آسیب دیدگان ...
وقتی ضدانقلاب برای آدم کشی پوست گوسفند می پوشید
، همه نیرو ها تا صبح آماده باش بودیم. هوا که روشن شد، دیدیم دوستمان، گوسفندی را با تیر زده است؛ اما ماجرای آن گوسفند چه بود؟ ضد انقلاب با رها کردن گوسفند می خواست آمادگی ما را بسنجد. اگر احساس می کردند که زمینه آماده است و ما هوشیار نیستیم، برای تصرف پایگاه وارد عمل می شدند. حدود یک سال را در این پایگاه خدمت کردم و دی ماه سال 1365 با گردان مالک اشتر از شاهرود به تیپ 12 قائم (عج) اعزام شدم ...
خدمت به جامعه ایثارگری افتخاری است که به آن می بالیم
بود که شهید اولم نعمت الله، قصد رفتن به جبهه را داشت. رفت و چند ماهی را در مریوان خدمت کرد اما هنگام بازگشایی مدارس بازگشت. در مدرسه ثبت نام کرد و چند روزی هم به کلاس رفت اما غیرت و مردانگی او بیشتر از سنش بود و دوباره فکر رفتن به جبهه در ذهنش زنده شد. وی ادامه می دهد: وقتی از تصمیم نعمت الله مطلع شدم خواستم منصرفش کنم و گفتم؛ تو باید الآن درس بخوانی، الآن وقت سربازی رفتن برادر بزرگ ترت است ...
دعوا برای لباس سیاه
آستینش توردوزی داره و گشاد تر ه. خود لباس هم توریه. کم کم متوجه شدم همه دارند به من نگاه می کنند. خلاصه سریع رفتم پشت پرده و لباس را در آوردم و کنارم گذاشتم و شروع کردم به پیدا کردن یک لباس از داخل خرمن لباس های سیاه حسینیه. چند نفری آنجا بودند. لباس پیدا کردند و رفتند. آن طرف هیئت حرکت کرده بودند و ایستاده دم را تمرین می کردند. به کربلا کفن مگر به غیر ...
هیات دخترانه ی بهشت ثامن الائمه/ اینجا دخترهای نوجوان به عشق شاه خراسان هیات داری می کنند
، صاحب حسینیه آمد جلوی در و صدایم زد. سراسیمه دویدم بیرون. گفتم: بله حاج آقا؟ طوری شده؟! اخم کرد: ما نمی توانیم فردا اینجا را به شما بدهیم! خیلی ناراحت شدم. جواب شور و ذوق بچه هایی که فکر می کردند دعوتیِ آقا امام رضا (ع) هستند و داشتند تلاش می کردند که امام رضایی شوند را چه می دادم؟ گفتم: حاج آقا، خطایی از ما سر زده؟ عصبانی شد. خیلی عصبانی و دست هایش را در هوا تکان می داد: این ها کی اند می آیند ...
بررسی 4 سناریو در قتل دختر 14 ساله
.... لحظه حادثه در آشپزخانه بودم که صدای ناله و کمک خواستن دختری را شنیدم. کنجکاو شدم و به داخل حیاط ساختمان رفتم، در آنجا با پیکر نیمه جان دختری روبه رو شدم که لباس هایش کثیف و گل آلود بود و به نظر می رسید داخل کانال آب افتاده است. همراه من تعدادی از همسایه ها هم به داخل حیاط آمدند. او دختر همسایه مان بود و همراه مادرش در طبقه اول زندگی می کرد، اما هیچ کدام از ما با توجه به سر و وضع ظاهری دختر ...
پای صحبت های پیک حاج قاسم و امین او در جنگ
هماهنگ کردم و با بچه هایم از دری که مخصوص تردد خودشان بود، بدون کارت وارد شدیم. پسرم زودتر رفت به حاج قاسم سلام کرد و دست داد. ایشان تا پسرم را دید سریع او را شناخت و پرسید تو پسر علی هستی؟ . خیلی حواس شان جمع بود. زمانی که اهواز بودیم، حاج قاسم دو بچه داشت (آقا محمدحسین و نرجس خانم). گاهی بچه ها را برمی داشتیم و در شهر دوری می زدیم. همیشه دغدغهٔ خانه و خانواده اش را داشت. با آنها خیلی ...
11سال با یک مرد هستم ولی عقدم نمی کند
ازدواج کن که همسرش فوت کرده یا مجرد باشد! 11 سال قبل و درحالی که هنوز چند ماه بیشتر از ماجرای طلاقم نمی گذشت مادرم فوت کرد و من تنها ماندم. از آن زمان به بعد با پرستاری از کودکان مخارج خودم را تامین می کردم تا این که در یک مهمانی دوستانه با ساسان آشنا شدم. او 20 ساله بود و من 16 سال از او بزرگ تر بودم. وقتی با ابراز علاقه ساسان روبه رو شدم به او گفتم ابتدا به صورت غیررسمی با ...
ماجرای کارت دعوت اشتباهی که به دیدار با رهبر انقلاب انجامید
اسم شما هستم و قرار بود از طرف تشکل مادرانه همراه با دوستانمان به دیدار مقام معظم رهبری برویم. اما من توفیق نداشتم و در واقع شما دعوت شده بودید. من تلاش کردم دوباره کارتی برایم صادر کنند، اما دیگر امکانش نبود. خوش به سعادت شما. نایب الزیاره من هم باشید. خیلی ناراحت شدم که آن بنده خدا نمی تواند بیاید. گفتم ازتون می خوام ازصمیم دل من رو حلال کنین. کاش می شد شما برین. من یک ساله مادر شدم. دو ساله ...