سایر منابع:
سایر خبرها
همدستی عجیب زوج سارق، حتی بعد از طلاق
کیوان چرا با او همکاری کردی؟ اول اینکه پول برای زندگی نداشتم. بچه ها مانده بودند. همکاری می کردم که پول داشته باشم، بعد هم اینکه من هنوز دوستش داشتم ولی نمی توانستم او را ببخشم. *کیوان هم همین حس را نسبت به تو دارد؟ اگر من را دوست داشت که زن صیغه نمی کرد. می گوید اشتباه کردی و نباید طلاق می گرفتی ولی کدام زن می تواند هوو تحمل کند که من بکنم؟ حداقل حالا نگران خیانت ...
کتاب تنها گریه کن نقد و بررسی می شود
یک خانه زندگی می کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می گذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره یکی شدیم. گفتم: دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟ عروس ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ تری اش هم فقط به سن وسال و ریش سفیدش نبود؛ آن قدر دلسوز و مهربان بود که ...
اولین حرف های سارا خادم الشریعه پس از مهاجرت/ همیشه فقط جلوی دوربین حجاب داشتم
درباره برداشتن حجابش در رقابت های قزاقستان می گوید: اینجا دیگر می خواهم با خودم روراست باشم. قبل از بازی های جهانی، به هر تورنمنتی که می رفتم، فقط جلوی دوربین حجاب می گذاشتم؛ چون نماینده ایران بودم. احساس خوبی نداشتم و تصمیم گرفتم به این شرایط پایان بدهم . سارا در زمره شطرنج بازان پرافتخار ایران است. او از رقابت های زیر 12 سال گرفته تا همین حالا که 25 ساله است کلی عنوان و مدال دارد. خودش ...
ستاره تیم بانوان سپاهان از شروع مسیر مربیگری می گوید
عهده داشته باشد. زهرا ذوالفقاری بازیکن فصل گذشته سپاهان که در شروع فصل با خداحافظی از دوران پرخاطره بازیکنی وارد حیطه مربیگری شد یکی از مربیان جوانی بود که در این دوره شرکت داشت. ذوالفقاری در پاسخ به اینکه فوتبالش را از کجا آغاز کرده، می گوید: مثل همه اول از بازی تو کوچه پس کوچه ها شروع کردم و بعد راهی تیم های فوتسال مدارس شدم، انتخاب برای تیم منتخب ناحیه دو و بعد هم 3 سال ...
اتفاق وحشتناک برای ژاله صامتی | دلیل عصبانیت ژاله صامتی از این پسر چیست؟
ژاله صامتی: وقتی نیاز را باردار بودم باز دوست داشتم فرزندم دختر باشد و وقتی در ماه چهارم بارداری ام فهمیدم بچه دختر است از خوشحالی با یاس جیغ می کشیدیم. (می خندد) یاس: روزی که نیاز به دنیا آمد من خانه مادربزرگم بودم و وقتی خاله ام خبر تولد خواهرم را داد از خوشحالی کل خانه را دویدم و جیغ کشیدم. (می خندد) وقتی هم در بیمارستان نیاز را دیدم خیلی ذوق کردم و اصلا باورم نمی شد خواهردار شده ام. روزهای اول که کوچک بود بغلش می کردم و با او خاله بازی می کردم. نیاز نوزاد خیلی زیبایی بود. ...
وقتی کاشان در ایران وایرال شد
خوشحالی بالا و پریدن به استقبالم آمدند و دویدند و من را بغل کردند،. حتی یکی از دانش آموزان بنام “علی مرتضا میرابی” که در کلیپ هم بود از آخر کلاس به طرف من آمد و گفت خانم معلم خیلی بیشتر بیشتر شما را دوست دارم چون شما مرا معروف کردید. **واکنش ها در بین خانواده های دانش آموزان کلاستان چطور بود؟ بازخوردهای خوبی گرفتم؛ مادران دانش آموزان زنگ می زدند و تشکر می کردند و حتی شنیدم ...
شوهر جوان مادرم، زندگیم را بر باد داد!
... داخل یک پارک با سمیرا آشنا شدم وقتی دید حال و روز خوبی ندارم به من یک سیگار تعارف کرد گفت: این تنها چیزی است که حالت را خوب می کند، رفاقت من و سمیرا پررنگ تر شد او در خانه ایی زندگی می کرد که همه آن ها معتاد بودند. هیچ وقت فکر نمی کردم آرزو های قشنگی که برای خودم داشتم روزی تبدیل به حسرت شود، چون من هم مسیر اشتباه انتخاب کردم، معتاد شدم و مصرف من به حدی رسیده بود که برای تهیه مواد دست به سرقت ...
داستان رابطه زن تنها با یک نظامی
هم مرا رها کردند. در این روزها زمین خوردم و دستم شکست اما هیچ کس خبری نداشت تا این که یکی از همسایگانم متوجه ماجرا شد و مرا به بیمارستان رساند چرا که من زنی بی سواد هستم و نمی توانستم شماره تلفن فرزندانم را بگیرم. آن ها بعد از این ماجرا مرا نوبتی به خانه خودشان بردند ولی دچار مشکل شدند و به ناچار مرا به خانه ام بازگرداندند. اگرچه دوست دارم در خانه خودم باشم ولی از تنهایی می ترسم و آن ها هم درک نمی کنند که حدود 40 سال تنهایی یعنی چه!... ...
احمدی: سفرم به فرانسه را کتباً اعلام کرده بودم
فدراسیون و هم فاطمه کیادربندسری نایب رئیس بانوان و سرمربی تیم ملی از سفر احمدی بی اطلاع بودند. به دنبال بیان این مسئله، احمدی با انتشار یک استوری در صفحه شخصی اش گفت: طی خبرهای چند ساعت گذشته شایعه مهاجرت بنده بود... جا دارد به همه شما عزیزان اطلاع بدهم این خبر کاملاً اشتباه هست و تکذیب می کنم. من مثل سال های پیش با هزینه شخصی به تمرین آمدم تا در مسابقات جهانی با آمادگی بیشتری حضور داشته باشم. این موضوع را قبلا به صورت مکتوب به فدراسیون اسکی و کمیته فنی اعلام کردم. در مسابقات جهانی 2023 شما را خواهم دید. ...
آخرین دیدار آیدا در قتلگاه قاتل بی رحم
بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران، متهم جوان در اختیار کارآگاهان اداره دهم قرار گرفت و تحقیقات قضایی و پلیسی آغاز شد. گفتگو با قاتل پرونده آیدا همایون خودروی وانت نیسان دارد و با همین خودرو آبی رنگ هم روزی زن و بچه اش را به خانه می برد. اما وقتی دلش لرزید، ماجرا رنگ دیگری به خود گرفت. او 20 روز پیش از بازداشت، دختر یکی از اقوام دورش را به قتل رساند. دختر جوانی که مدعی است ...
جهانبخش: فوتبالیست بودن هدیه ای است که خداوند به ما داده/ ایران همیشه حامی من بوده و هست
می خواهم تو را در فاینورد داشته باشم. قبلاً چند بار در شهر روتردام بازی کرده بودم و دوست داشتم روزی در اینجا بازی کنم. پارسال تیم خوبی داشتیم. امسال هم یک تیم جوان و مستعد در اختیار داریم و بازی در این تیم خیلی لذت بخش است. * به بازیکن برزیلی جدید تیم یعنی پیشاوو خیلی کمک می کنی. دلیلش این کار چیست؟ من هم پیش از این در موقعیت او بوده ام و زبان جدید کشور جدید برایم تازگی داشت ...
روایتی از میناخانم مادری جوان با 4 فرزند/ از رؤیای مدیریت مهد تا یک مادری عاشقانه
شاغل بودم و استقلال مالی داشتم اما با این حال اگر قرارباشد سرکار بروم و حتی 20 میلیون هم درآمد داشته باشم اما این اشتغال برای زندگیم و فرزندانم ضرر داشته باشد، به هیچ عنوان چنین اشتغالی را نمی خواهم. البته اگر شرایطی برای فعالیت اجتماعی و حتی دورکاری فراهم شود، حتما استقبال می کنم، زیرا در آنصورت، بچه ها آسیبی نمی بینند. 4 فرزندی؛ زمزمه ای که خداوند آن را شنید گرچه امروز ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-24
رزمندگان اسلام در این منطقه آغاز شد. نیروی زرهی ارتش اسلام از سمت راست کوه میشداغ نفوذ کرد. مواضع ما بر اثر آتش شدید توپخانه شما به کلی در هم ریخت و متزلزل شد. به دنبال این شکست فرمان عقب نشینی از رده ای بالا آمد. واحدهای ما به سرعت عقب نشینی کردند. من در این هرج و مرج تصمیم خودم را گرفتم. عمداً از سرعتم کاستم و سعی کردم که فاصله ام با نیروهای در حال فرار بیشتر شود. وقتی فاصله به حد ...
جهانبخش: ایران همیشه حامی من بوده و هست/ فوتبال هدیه ای است که خداوند به ما داده
از اینکه به فاینورد بیایم، آرنه اسلات پیامی برایم فرستاد و گفت که می خواهم تو را در فاینورد داشته باشم. قبلاً چند بار در روتردام بازی کرده بودم و دوست داشتم روزی در اینجا بازی کنم. پارسال تیم خوبی داشتیم. امسال هم یک تیم جوان و مستعد در اختیار داریم و بازی در این تیم خیلی لذت بخش است. *نتیجه بازی با آژاکس؟ نمی توانم پیش بینی در این خصوص داشته باشم، اما ما سه امتیاز این بازی را می خواهیم. تیم فوتبال فاینورد در حال حاضر با 37 امتیاز صدرنشین اردویژه است و آلکمار 33 امتیازی و آژاکس 32 امتیازی را پشت سر خود می بیند. انتهای پیام/ ...
اثر لقمه حلال و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
گویم شما استراحت کنید؛ صبحانه با من. می گفت بچه ها، غذای مرا دوست دارند. صبحانه مخصوصش، تخم مرغ و خرما با نان محلی بود. اهل مهمان داری بود. توی نیروی قدس هم هر سال یک بار، بچه های نیرو را با خانواده جمع می کرد و افطاری می داد. سر میز تک تک خانواده ها می رفت و احوالپرسی می کرد. همه با او عکس می گرفتند. با نیروها اُخت بود. این هنر او، از دوران جنگ بود. نه فقط با فرماندهان، با همه نیروها، با سربازش همین ...
پایان آتشین ارتباط پنهانی با زن جوان
آشنایی ات با مقتول بگو آن زن از اقوام دورم بود. یکی از آشنایان او را به من معرفی کرد تا برایش کاری پیدا کنم. چند مرتبه با هم ملاقات کردیم و کم کم رابطه عاشقانه مان شکل گرفت. با هم اختلاف داشتید؟ مدتی از این رابطه گذشت و به خاطر خیانت به همسرم، دچار عذاب وجدان شدم. از آن زن جوان خواستم همه چیز را فراموش کند، اما دست بردار نبود و تهدید می کرد که باید با او باشم. ...
ما سیل را تجربه کردیم
تنها باشم. با خودم حرف می زدم و برای خودم بازی می کردم. برای اینکه مرا بترسانند آمده بودند از پشت بوته های چنار صدای شغال در آورده بودند. من و بقیه صدای اجنه را بلد نبودیم. بعد ها فهمیدم صدای اجنه با شغال فرق می کند، ولی من حسابی ترسیده بودم به طوری که بسم ا... الرحمان الرحیم را هم فراموش کرده بودم. هرچه به مغزم فشار آوردم بسم ا... را یادم نمی آمد. عصر ناگهان آسمان ابری شد و ...
قتل، فرجام یک ارتباط پنهانی
را با پروین قطع کنم. من چند باری به او گفته بودم رابطه ما تمام شده است و مرا فراموش کند، اما اصرار داشت با من ازدواج کند. روز حادثه قرار شد با هم در همین خصوص صحبت کنیم. وقتی سوار خودرویم شد به طرف بیرون از شهر حرکت کردم و به او گفتم من زن و بچه دارم و برای حفظ آبرویم نمی خواهم با او ارتباط داشته باشم. پروین خیلی ناراحت شد و گفت عاشق من است و نمی تواند مرا فراموش کند و زندگی بدون من برای او مساوی ...
دختران خانواده جهاددانشگاهی در جشن ویژه بانوان مکلف شدند
تبریک روز زن برای بانوان شاغل در جهاددانشگاهی آرزوی موفقیت کرد و گفت: خانم نجمه یزدان فر را به عنوان مشاور امور بانوان خود در جهاددانشگاهی انتخاب کرده ام. 40 درصد همکاران ما در جهاددانشگاهی بانوان هستند و به همین دلیل نیاز بود که از طریق یک خانم شنونده مطالبات خاص بانوان شاغل در این نهاد باشم. در ادامه جشن تکلیف جمعی از دختران خانواده جهاددانشگاهی برگزار شد و پس از مولودی خوانی، خانم ...
دیپای: با گریزمان قبل از پیوستن به اتلتیکو مادرید صحبت کردم
جدید بروم. همه بازیکنان باید تلاش کنند. همیشه پس از بازی ها آمار را بررسی می کنم. همیشه برای تیم تمام تلاشم را می کنم و کیلومترها می دوم. سال گذشته در تیم ملی به عنوان هافبک بازی کردم. دوست دارم در زمین بازی آزاد باشم. دوست دارم توپ را در اختیار داشته باشم و برای سایر بازیکنان شانس گلزنی ایجاد کنم. زمان نشان خواهد بود که چگونه کار کرده ام اما باید با تیم و آن چه مربی می خواهد، هماهنگ شوم. ...
پدرانه های یک رهبر| آرام جان همسرتان باشید
گروه زندگی- مژده پورمحمدی: چه لحظه شیرینی است زمانی که توصیه های رهبرمان برای تحکیم خانواده و تعالی زن و شوهر را با یک مشاور خانواده در میان می گذاریم و ایشان از آن توصیه ها استقبال می کند و آنها را مطابق با آموخته ها و تجربیاتش در حوزه زندگی خانوادگی می داند. اگر از خواننده های دایمی ما باشید می دانید که مدتی است هر هفته ذیل عنوان پدرانه های یک رهبر با هم نظرات رهبر معظم انقلاب را درباره ازدواج و زندگی خانوادگی مرور می کنیم و حول و حوش آن، گفتگو می کنیم. امروز هم بر همین منوال، همراه می شویم با جملاتی که درباره نقش آرامش گری زن و مرد برای یکدیگر بیان شده اند. تلاطم گریزناپذیر رهبر معظم انقلاب در جلسه ...
بلایی که سر دختر 20 ساله مشهدی در خانه شوهرش آمد
سراغ موسی رفتم و او را نیز به ترک اعتیاد تشویق کردم. همسرم که اوضاع مرا این گونه دید به حرف هایم توجه کرد و او نیز پشت این هیولای ترسناک را به زمین کوبید یک سال بعد از این ماجرا خداوند دختر و پسر دو قلویی را نصیبم کرد و من آن روزهای تلخ را در حالی به فراموشی سپردم که با همسرم تصمیم گرفتیم با همه اعضای خانواده و اطرافیان معتادمان ارتباط کمتری داشته باشیم و... اکنون نیز که بیشتر از 10 سال ...
این دانشجوی علوم قضایی در غسالخانه کار می کند
...> صحبت که به اینجا می رسد، از پرستو می پرسیم که آیا نگران آینده فرزندش نیست که با شغل او مشکل داشته باشد و از دوستانش خجالت بکشد؟ پرستو در پاسخ می گوید: اصلا نگران این موضوع نیستم. حتی دوست دارم بچه ام را از سن کم به اینجا بیاورم تا او را از نظر دینی بهتر تربیت کنم. خانواده من هم بسیار مذهبی هستند. وقتی یکی از اقوام و آشنایان فوت می کند، سعی می کنند او را بشویند و با این موضوع مشکل خاصی ندارند. شغل من ...
نه به ناهار سپاه رسیدیم نه به ناهار بسیج!
تا سال های سال داشتیم، چون ژاپنی اصل بود و خراب نمی شد. تا بچه چهارم هم آن را داشتم. عالی کار می کرد. بعد هم خودش رفت و یک ماشین لباسشویی جدید خرید. یک بار رفتم دکتر پوست و دست هایم را معاینه کرد و پرسید، شغل ما چیست؟ گفتم: خانه دار هستم. گفت: ولی پوست دست شما خیلی لطیف است و مثل پوست دست زن های خانه دار نیست. بیرون که آمدم به حاج حمید که در اتاق انتظار نشسته بود حرف خانم دکتر را گفتم: گفت: به او ...
گام به گام با کارتن خواب های کرمان در یک شب سرد/ مردم جان پناه آسمان خواب ها شدند
چرک و پاره پاره از زیر پتو بیرون زده است. دو نفر دیگر هم در اتاق هستند، یک جوان 38 ساله به نام مجید و پیرمردی 60، 70 ساله که از سنگ تراش های قدیمی کرمان است، آقا مجید می گوید: اتاق را جارو کرده ام تا وقتی بچه ها می آیند، اینجا تر و تمیز باشد. از علت کارتن خوابی اش می پرسم، می گوید: وقتی بچه بودم، پدرم اعدام شد، اقوام مان خانه را از چنگ مادرم درآوردند، از وقتی مادرم مرد، من هم ...
کتاب خواندن در چهل سالگی چه فرقی با بیست سالگی دارد؟
لیترری هاب؛ استیو ادواردز | وقتی بیست ساله بودم، هیچ وقت از خودم نمی پرسیدم که چه می خواهم بخوانم؟ بلکه بیشتر سؤالم این بود که چه چیزی می خواهم بشوم؟ و کتاب فروشی ها برایم حکم معابدی را داشت که به زیارتشان می شتافتم، تا به پاسخ برسم. پول چندانی نداشتم و می بایست در انتخاب هایم هوشیار باشم. کتابی را از قفسه بر می داشتم. پشت جلدش را می خواندم. کاغذش را می بوییدم، و در فضای میان خطوط ابتدایی اش پرسه می زدم. طوفان هایی که در راه بودند را تصور می کردم، و خودم را می دیدم که در ا ...
ماجرای مردی که دلش از شلاق خوردن پسر رفسنجانی خنک شد!
.... از کجا یادم است؟ چون صدای مجری رادیو که شیر مادر و نان پدر.. و فریاد شادی سربازها را از پنجره تنگ و تُرش بازداشتگاه اداره منکرات کرمانشاه می شنیدم. چطور کارم به آنجا کشید؟ عرض می کنم. سال قبلش نتوانسته بودم دانشگاه دولتی قبول بشوم. آزاد ثبت نام کردم ولی می خواستم یک بار دیگر دیگر کنکور بدهم. یک رفیق تو رٓگی هم داشتم به اسم فرشاد که صبح تا غروب با هم بودیم و خیابان گٓز می کردیم ...