ترفند یک سردار برای بازنشستگی از سپاه!
سایر منابع:
سایر خبرها
گفتم تجربی بخوان تا دکتر شوی گفت بندگی می خوانم تا شهید شوم
خواستگاری باشد و قدم آن دختر خانم خیر و برکت را وارد زندگی آقا رضا می کند. پسرم رفت و دو هفته بعد 24 بهمن ماه 1397 حین برگشتن از مأموریت در محور خاش- زاهدان به همراه 26 نفر دیگر از همرزمانش به شهادت رسید. گویا یک خودروی پژو 405 که حامل مواد منفجره بود در یک عملیات انتحاری خودرواش را به اتوبوس حامل بچه های پاسدار می زند و بر اثر انفجار 27 نفر شهید و 12 نفر مجروح می شوند. خبر شهادتش را چطور ...
حاج آقا حسنی از سنگر بام مسجد تانک های رژیم را به عقب راند!
لطفاً در آغاز این گفت وشنود، قدری در باره پیشینه خود بگویید. از چه مقطعی مبارزات انقلابی را شروع کردید؟ و چگونه با زنده یاد حجت الاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی آشنا شدید؟ با سلام و درود به شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی از صدر اسلام تا کنون. اینجانب کریم حنیف متولد 1336در ارومیه، در یک خانواده مسیحی کاتولیک مذهب متولد شدم! همزمان که تحصیلات کلاسیک خود را ادامه می دادم، خانواده مرا جهت تربیت کشیشی به پانسیون شبانه روزی کلیسا ...
عاشقانه ای در مقابل چشمان سُربی گلوله/ موهایم را در غسال خانه شانه بزن سکینه!
.... عاشقش بودم. شما جوان ها بلد نیستید عشق در مقابل چشمان سربی گلوله ها یعنی چی. من هنوز از دیدن حسن سیر نشده بودم. ما می خواستیم بچه هایمان را ببینیم. خانه مان را بسازیم. من می خواستم موهایم با موهای حسن سفید شود. من فکر نمی کردم عاشقی اینقدر درد داشته باشد. اصلا حسن چرا رفت؟ مگر من تازه عروسش نبودم؟ خودش گفت عاشقم بود. مثل یک فرشته بودم. بهت گفتم؟ خودش به من گفت. من توی خانه بودم که ...
100 خاطره از حسن باقری/ بالاتر از سیاهی چه رنگی است؟
رفتند کربلا. 2- آمده بود نشسته بود وسط کوچه . نمی شد بازی کرد. هر چی چخه کردیم و با توپ پلاستیکی و سنگ زدیم ، نرفت غلام حسین رفت جلو . نفهمیدیم چی گفت ، که گذاشت رفت. 3- کلاس هشتم بود. سال چهل و هشت ،چهل و نه . فامیل دورشان با چند تا بچه ی قد و نیم قد از عراق آواره شده بود. هیچی نداشتند ؛ نه جایی ، نه پولی . هفت هشت ماه پا پی صندوق دار مسجد لرزاده شده بود. می گفت بابا یه وام ...
کتاب رجعت منتشر شد/ کرمانی ها از حاج قاسم می گویند
چنین اسطوره ای را در دل خودش جای داده است و چقدر خوشبختیم ما که با چنین قهرمانی هم عصر بودیم. در بخشی از این کتاب که در پشت جلد آن نیز آمده است، می خوانیم: پرسید: شما کرمانی هستید؟ گفتم: بله . تا حالا حاج قاسم را هم دیدید؟ – بله زیاد دیده ام. از نزدیک هم دیده ای؟ – بله از نزدیک هم دیده ام. صورتش را آورد نزدیک صورتم و روی چشم هایم را ...
انفجار چادر مهمات
: دوشنبه 24 شهریور، عاشورا بود. موشکی که چند روز پیش نزدیک ساختمان پلیس خورده بود، با همه اهمیتش باعث قطع حملات عراق نشده بود. برای همین دوشنبه صبح دوباره به یگان موشکی اعلام عملیات مقابله به مثل شد. سلیمان این بار بدون غر زدن نیروهاش را فرستاد. تجربه نشان می داد که در پرتاب های پشت سر هم سلیمان کمتر مقاومت می کرد، اما به محض آنکه بین پرتاب ها فاصله می افتاد بهانه جویی های او هم شروع می شد. حسن ...
کیانیان : با تحریم جشنواره مخالفم / باید بگذاریم کسانی که به جشنواره اعتقاد دارند، آن را برگزار کنند
کاظم هستند و از میدان انقلاب به بالا طرفدار سلحشور. الان این طرز فکر سلحشور رشد کرده و طرفدار بیشتری دارد. چون سلحشور به حاج کاظم می گوید تو اصلا برای بچه ات برنامه ریزی داری؟ می دانی فردایش چه می شود؟ و آن سال، سال دیده شدن شما در کنار فیلم در جشنواره شانزدهم فیلم فجر بود. و البته شما بارها در جشنواره حاضر بوده اید و موفقیت های دیگری هم به نام خود از فجر داشته اید... نظرتان درباره ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-30
نگذارم که من حدود پنجاه نفر از پرسنل را که می خواستند عقب نشینی کنند مانع شدم و به آنها گفتم در سنگرهایتان بمانید تا صبح همگی اسیر رزمندگان اسلام بشویم. در میان این عده شش نفر افسر بودند که بیشتر از همه می ترسیدند و می خواستند به عقب برگردند. برایشان صحبت کردم و مانع شدم. به آنها قول دادم که سالم همه را اسیر نیروهای شما کنم. شب ساعت دو و نیم بود که از بی خوابی و خستگی بی رمق شده بودم. به ...
در سیصد و چهل و سومین برنامه شب خاطره مطرح شد؛ رزمندگانی که در سرما و گرما جنگیدند، حماسه آفریدند
گوشم گفت که من می خواهم گردان مالک را تحویل بگیرم آیا شما همراه من می آیید؟ و من گفتم بله. من و شهید کارور و شهید حاج امینی و حاج صدقی 4 نفری رفتیم و گردان مالک را تحویل گرفتیم. در آن دوره بچه های کادر گردان مالک از ما استقبال نکردند و ما این موضوع را به شهید همت منتقل کردیم که در نهایت وی با ما همراه شد و تمام بچه های گردان مالک را به خط کرد و ما را فرمانده گردان معرفی کرد. بعد کار با شهید کارور شروع شد و در زمان عملیات، اعضای گردان به 600 نفر رسید و عملیات بلندترین قله یعنی قله کانی مانگا را به گردان مالک دادند که قله را فتح کرد. انتهای پیام/ ...
این زوج بعد از 21 سال و 23 بار سِقط، صاحب فرزند شدند
بعد از 23 بار سقط برای اولین بار بچه اش را می بیند، قابل توصیف است؟ خانم ادیگوزلی به این سوال پاسخ می دهد: تا اواخر بارداری ام خیلی استرس داشتم. حتی گاهی فشارم ناگهان بالا می رفت. همه می گفتند که دیگر استرس نداشته باش، ان شاءا.. سالم به دنیا می آید، ولی من مدام نگران بودم. دست خودم نبود. هر وقت با خدا راز و نیاز می کردم، می گفتم یعنی می شود من بچه ام را ببینم، در آغوش بگیرم و ... . لحظه اولی که ...
یک روحانی خوب می تواند مشکلات یک منطقه را حل کند
بچه های من در یک شهر به دنیا آمده اند! من محمدتقی حسین پور هستم. از سال 1379 وارد عرصه تبلیغ شدم و تا امروز هم در حال خدمت در حوزه تبلیغ هستم. شروع تبلیغ من از استان سیستان و بلوچستان بود. بعد به استان خراسان جنوبی منتقل شدم. از استان خراسان جنوبی هم به استان خراسان رضوی آمدم. در استان خراسان رضوی هم ابتدا در شهرستان های خاف و سرخس و کلاته نادر فعالیت کردم و الآن هم حدود 5 سال است که در ...
پدری برای همه فرزندان شهدا
...> یکی از جاهایی که دو بار با هم رفتیم، خانه شهید شیخ شعاعی بود. محمد شیخ شعاعی، روحانی اهل اختیارآباد کرمان بود و در عملیات کربلای چهار شهید شده بود؛ از غواص هایی که پس از 29 سال برگشت. سخنران مراسمش بودم. هر سال برایش مراسم می گرفتند؛ پیکرش که آمد، پررنگ تر شد. حاج قاسم به بچه های شهید گفته بود برای مراسم می آیم. خبر پخش شد که حاج قاسم قرار است به کرمان برود. بچه ها تصور کردند حالا که همه فهمیده ...
وقتی عشق به امام عصر(عج) به شهادت منجر می شود
.... بعد هم کم کم گفت که پدرت شهید شده است. خیلی ناراحت کننده بود. در آن زمان برادر کوچکم حدودا چهارساله بود. به من گفتند برویم مسجد ابوذر حاج آقا مطلبی. آقای مطلبی پیش نماز مسجد و یک زمانی جزو هفده نفر اصلی جامعه روحانیت مبارز بود. گفتند حاج آقا می خواهد با شما صحبت کند. ایشان پدرم را می شناخت. من خیلی ناراحت بودم. از من پرسیدند خواهرش خبر دارد؟ از شدت ناراحتی گفتم شما را به خدا، به عمه ام چیزی ...
فارس من| هفت خوان وام فرزندآوری در خوزستان/ وامی که برای والدین آورده نداشت
به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، سامانه فارس من هدف پیگیری مستقیم مسائل و مشکلات مردم راه اندازی شده است و در سریع ترین زمان به پیگیری موارد اعلامی می پردازد بهانه تراشی بانک های خوزستان برای پرداخت وام فرزندآوری یکی از عناوینی بود که از طریق مخاطبان در سامانه فارس من به ثبت رسید که موضوع را پیگیری کردیم. بر اساس قانون جوانی جمعیت و به منظور حمایت از فرزندآوری سال گذشته دولت ...
حفظ قرآن را به فرزندان تحمیل نکنیم
ه پایان برسانم و خوشبختانه توانستم در مدت چهار سال حافظ کل قرآن شوم و این موهبت بزرگی بود که خداوند نصیب من کرد. ایکنا خانم امیرلو از نحوه آشنایی و ازدواجشان با شما گفتند اما خالی از لطف نیست که از زبان شما نیز بشنویم. پس از پشت سر گذاشتن مراحل مختلف زندگی به مرحله انتخاب همسر رسیدم و یکی از مهمترین ملاک های من در انتخاب شریکی برای زندگی ام بعد از اخلاق و ایمان، انس با قرآن ب ...
فداکار مثل آتش نشان کرمانی/ از معجزه در چاه تا عملیات سخت در آن شب بارانی
فیزیولوژی ورزش دارد، از سال 96 در آتش نشانی مشغول به کار شد، شغل آتش نشانی را انتخاب کرد چون عاشق خدمت به مردم و البته هیجان بود، می دانست وقتی آتش نشان شود بهتر از هرجای دیگری می تواند برای آدم ها فداکاری کند. ارچنگی بعد از فعالیت در ایستگاه های آتش نشانی شماره 10، 7 و یک کرمان حالا در ایستگاه شماره شش آتش نشانی در نزدیکی پل سیدی مشغول به خدمت رسانی است. هرچند این آتش نشان ...
دل مان نمی آمد یکدیگر را بیدار کنیم و به جای هم نگهبانی می دادیم
جشن تولد 81 سالگی دوقلو ها! کنار هم نشسته اند، با شباهت ظاهری که حتی در لباس های شان مشهود است. خنده از لب های شان محو نمی شود. همسران شان کنارم می نشینند تا زندگی مردان خانه شان را یک بار دیگر در میان پرسش و پاسخ های ما مرور کنند. رو به جانباز سیداحمد می کنم و تاریخ تولد شان را می پرسم. می گوید: ما 81 سال داریم. متولد 27 آذر سال 1320 هستیم. در تهران متولد شده ایم و اصالتاً تهرانی هستیم. سیدمحمد دست روی دست برادر می گذارد و می گوید: برادرم سیداحمد 10 دقیقه ای از من زودتر به دنیا آمده و برای ...
تیپ زمستانه بهاره رهنما در اروپا | سفر لاکچری بهاره رهنما با دوستانش به یونان همه رو خیره کرد
ق جمع بودم کلی ترانه و قصه برای ادا درآوردن در جمع بزرگ تر ها تو آستین داشتم. اما با دیدن یکی از فیلم های علیرضا داوود نژاد عاشق بازیگری شدم و تصمیم گرفتم شغل آینده ام همین باشد. در 14 سالگی بعد از آشنایی با عباس معروفی یکی از دوستان پدرم رقیب تازه ای برای عشق بازیگری ام پیدا شد و آنهم نوشتن داستان بود. در نهایت سال 1370 وقتی 17 ساله بود در فراخوان تست بازیگری حاضر شد و پس ...
ابتکار نیروهای اطلاعات در فریب دشمن پس از عملیات بدر
تحویل سردار فدایی که آن موقع مسئول اطلاعات قرارگاه بود و بعداً فرمانده نیروی دریایی سپاه شد، داد. اهمیت کار بچه ها طوری بود که سردار فدایی شخصاً کار را از مسئولیت گروه شناسایی تحویل گرفت. این کار در مراتب فرماندهی و نظامی بسیار نادر است. (دو سال بعد در این محور عملیات کربلای 5 صورت گرفت.) در ماه های ابتدای سال 1363 تعدادی نیروی بسیجی از بچه های مساجد و گردان های اهواز به منظور توسعه ...
کنایه مدیر تیم فولاد به گل محمدی/ علوی: بعد از بیماری در اهواز جان گرفتند اما به ما توهین کردند
فوتبال حرف نمی زنم اما امروز واقعا ناراحت شدم، زیرا به تیم خوب فولاد، مردم خوزستان و هواداران ما توهین شد. فولاد را تیم بی مصرف و الکی خطاب کردند. به آن دوستی که به ما توهین کرد می گویم بعد از مریضی اش اینجا جان گرفت. اسم بزرگش را مدیون فولاد و مردم خوزستان و عزیزانی که در سرما و گرما او را تشویق کردند، است. متاسفم که همه ما را جوری خطاب کرد تا بی مصرف باشیم. مدیر تیم فولاد تصریح کرد: ...
من در مسیر آقا عزیز بزرگ شدم
در ابتدا بفرمایید آشنایی شما و شهید بابایی از چه طریقی شکل گرفت؟ شهید به صورت سنتی به خواستگاری ام آمد و بعد از آشنایی های اولیه در نهایت این خواستگاری منجر به ازدواج شد. آشنایی و خواستگاری شهید سال 1360 اتفاق افتاد و آن زمان من 17 و شهید 19 ساله بودند. شما چرا شهید بابایی را به عنوان همسر آینده تان انتخاب کردید؟ من از آن دختر های انقلابی بودم. شور و شوق زیاد و خواستگاران زیادی داشتم، ولی آنقدر به دین و انقلاب حساس بودم که شخص مدنظرم را روحانی یا پاسدار می دیدم. حس می کردم این ...
ما به تو چه بدی کردیم که با ما قهر کردی؟ (حکایت اهل راز)
آقا روی مبارکشان را از من برگرداندند. یک لحظه ساکت شدم و نفس در سینه ام حبس شد. بعد، امام حسین(ع) فرمودند: دخترم! ما به تو چه بدی کردیم که شما با ما قهر کردید؟ من دیدم هیچ جوابی ندارم؛ زیرا راست می گفت. آنها که به ما بدی نکرده بودند. ما خودمان به خودمان بدی کردیم و با این بزرگواران و با مکتب انسان ساز آنها قهر کردیم. در این جا شروع کردم به گریه کردن. جیغ می زدم و مرتب می گفتم: آقا! غلط کردم ...
تکریم خانواده شهدا
سعید علامیان حاج قاسم، بعد از شهیدان، دل بسته خانواده شهدا بود. بعد از هر عملیات، فرصت هایش را برای سر زدن به خانواده شهدا می گذاشت. عملیات کربلای پنج، سه ماه طول کشید. نیروها جانشین می شدند و استراحت می کردند؛ ولی برای فرمانده استراحتی نبود. او سه ماه درگیر این عملیات بود. چند ساعت از تحویل سال 1366 گذشته بود. خسته از منطقه، به هتل فجر اهواز رسیدم. خواستم استراحتی کنم. حاج قاسم زنگ زد. گفت ...
به زن پسرعمویم خیلی علاقمندم
نویسنده : بنفشه دولت آبادی| روان درمانگر و مشاور خانواده سوال: مردی هستم 37 ساله. سه سال پیش از همسرم جدا شدم چون اصلا با هم تفاهم نداشتیم. چند ماه است که با همسر سابق پسرعمویم آشنا شده ام که او هم تقریبا 4 یا 5 سال پیش از شوهرش جدا شد . به یکدیگر علاقه مند شدیم و تصمیم به ازدواج داریم اما می ترسم رفتار و واکنش خانواده ها در آینده برای مان مشکل درست کند. چه کنم؟ پاسخ: همان ...
خانلرخانی: به دروغ گفتند به ساعی توهین کردم
حال ما شد. سال گذشته نیز با تیم مس سونگون با اختلاف یک تفاضل قهرمان شدیم، اما امسال همه چیز از امتیاز و تفاضل مساوی بود و امتیازات کسب شده به ما کمک کرد. موضوعی که یک ماه پیش فکر آن را کرده بودم و به بچه ها در بازی های ضعیف تر می گفتم که امتیازات کسب شده را بیشتر کنیم تا در هفته پایانی به درد ما بخورد. تسنیم: با قهرمانی امسال شما ثابت شد که شما در هر تیمی باشید برای قهرمانی می جنگید؟ ...
شهیدی که عکس و نوشته اعلامیه شهادتش را انتخاب کرد
.... سر سفره به شوخی و با خنده گفت: چه خانم بی معرفتی دارم، گفتم الان می روم خانه، باسلیقه خانه را تزیین کرده و کیک خیلی خوشمزه ای بزایم درست کرده ؛ اما مثل اینکه بانک از تو با معرفت تر هست، اول صبح با یک پیامک روز تولدم را تبریک گفت. دخترمان ام البنین که متوجه شد روز تولد پدرش هست پرید بغلش و او را غرق بوسه کرد. تا انجا که با خنده گفت بابا ولم کن، اشتباه گفتم تولد همسایه بود تولد من فرداست. برای یک لحظه شرمنده اش شدم. این خاطره و تمام خاطرات شیرینش را هیچ وقت فراموش نمی کنم . انتهای پیام / ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-28
تمایل کرد که طناب آتش یکی از توپها را بکشد که یک گلوله به طرف رزمندگان شما انداخته باشد. یکی از افسران سرگرد ناصر دست او را گرفت و به طرف یکی از توپها برد. آن زن طناب را کشید و برگشتند به مقر فرماندهی و نشستند به حرف زدن و شوخی کردن. بعضی افسران آدرس آنها را گرفتند. به سرگرد گفتم این چه کاریست که می کنید؟ گفت تو چیزی از دنیا نمی فهمی. فردا که ما رفتیم به مرخصی می رویم سراغ آنها و... ما مجبور بودیم دوش به دوش چه کسانی علیه کی بجنگیم؟ صدام با این روحیه ای که به افرادش می دهد دقیقاً یک کار شیطانی می کند. صدام شیطان است. واقعاً. ...