سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات طنز یک طلبه از سفر های تبلیغی
به خیلی خوب پیش میره، خدا کنه کسی هل نده نمازش خراب بشه. خدایا خودت کمک کن. گفتم: خب حالا برو رکوع. پیرزن بدون اینکه سرش را بچرخاند، کجکی نگاهم کرد و گفت: چشم حاج آقا! کتاب چشم حاج آقا ؛ مجموعه خاطرات طنز حجت الاسلام و المسلمین حسین جلالی از سفر های تبلیغی در قطع رقعی، 180 صفحه و به کوشش رضا کشمیری به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شده است. ...
نقشه سیاه زنی که دختر نوجوان دوستش را برای رابطه با شوهرش جور کرده بود
زن 32 ساله ای که موفق شده بود دخترش را از چنگ مرد شیطان صفتی نجات دهد، درباره ماجرای هولناک گفت: در دوران نوجوانی با محبوبه دوست صمیمی بودم، او هم محله ای ما بود و در یک مدرسه تحصیل می کردیم اما من در 14 سالگی ازدواج کردم و به دنبال زندگی خودم رفتم. چند سال بعد محبوبه هم در حالی ازدواج کرد که من دختر خردسالی به نام لیلا را در آغوش می فشردم. در این سال ها چند بار به طور اتفاقی یکدیگر را در محله ...
روایت پاتوق های تاریخی
کند و مرام پهلوانی را یادآور می شود. در سالن میز و نیمکت های فلزی با تشک های سبز رنگ میزبان آدم هایی است که برای سر کردن لحظه ای خوش اینجا را انتخاب کرده اند. با نگاه به هر سوی این فضا یادی از رشت در ذهن تان زنده می شود؛ از کوزه های سفالی آویزان از سقف گرفته تا ماشین ریسندگی گنج دیوار. آویزهای بوته سیر و پیاز هم جلوه زیبایی به محیط داده است. به سراغ منو رفتم که زیر شیشه هر میز قرار گرفته بود. نام ...
روایت جوانی که کتاب از او مبارز انقلابی ساخت/حرف ظلم ستیزی بود
بیمارستان رفتم. مبارز دوران انقلاب در بیرجند گفت: در بیمارستان دکتر محمدی که اکنون از پزشکان شناخته شده شهر ما هستند، کشیک بودند و بعد از اینکه شهید سندروس را معاینه کردند، دیدند تیر به کمر سمت چپ خورده و ایشان جان خود را از دست داده است. قربانی نژاد ادامه داد: مجدد دیدم صدای تیر دوباره تمام شهر را پر کرده است و به سمت میدان شهدا رفتم و دیدم تعدادی از ماشین های ریوی ارتشی دور خیابان ...
اشرف را روی پل کوچه برج بدجور ترساندیم!
چند ماه بعد توانستم برای اولین بار به جبهه بروم. از سال 1360 جبهه رفتم و تا پایان دفاع مقدس حدود 57 ماه در مناطق عملیاتی حضور داشتم. بچه های انقلاب رسم شان همین بود. همان هایی که انقلاب کرده بودند، خودشان هم سعی داشتند از این انقلاب نوپا دفاع کنند. تعداد زیادی از همان بچه هایی که همراه یکدیگر تظاهرات راه می انداختیم، بعد از انقلاب و شروع جنگ، رهسپار جبهه شدند و چند نفرشان هم به شهادت رسیدند. یاد آن روز ها بخیر. انقلاب یک شور و شعوری در وجود ما به وجود آورده بود که باعث می شد زودتر از سن مان بزرگ شویم و درک بهتری از اوضاع و احوال زمانه پیدا کنیم و وارد این جریان ها شویم. ...
از ورشکستگی و زندان تا ایجاد اشتغال صد نفری با طعم عسل/ کارآفرین موفق لرستانی: زندان من را احیا کرد
، من هم در جواب گفتم گفتم حالا همین را کم دارم که هر روز با بدن ورم کرده به خانه بیایم. اما یک شب در حال مدیتیشن بودم که احساس کردم تمام اتاق پر از زنبور شده، همین شد که از فردا سراغ زنبورداری رفتم. سال 93 با اطلاعات اولیه ای که از امین بیرانوند، مدرس زنبورداری کسب کرده بودم کار را شروع کردم و سال 94 به عنوان زنبوردار نمونه انتخاب شدم. من اولین فردی بودم که نژاد اصلاح شده ...
پشت صحنه فیلمی که وایرال شد/ مردانگی پسر شهرکردی تحسین خارج نشین ها را هم برانگیخت
کسانی را می بینی که رفتارشان روزت را که نه، کل زندگیت را می سازد. پیدا شدن سر و کله یک فیلم در فضای مجازی خبرساز می شود چند روز بعد از این بارش برف در استان فیلمی در فضای مجازی دست به دست شد و کلی هم بازدید خورد حتی از آن ور آب هم سر درآورد و کلی هم تعریف و تمجید شد خیلی ها در موردش توییت زدند و زیرش کلی مسئولان را نواختند. در این فیلم کوتاه فردی زیر بارش برف در محله ...
خودکفایی با همت جهاددانشگاهی؛ پیش به سوی هاب ترانزیت منطقه
گزارش اول بود و بر اساس اون، اخطار کتبی به صاحبان کسب دادن. برحسب اتفاق که سه روز بعد تو محل رفتم، دیدم همه کارگرها با لباس متحد و تمیز با ماسک و دستکش و کلاه کار، مشغول هستند و مغازه هم تمیز شده. این فرهنگ اگر بین مردم جا بیفته به مرور باعث تغییرات خیلی خوبی می شه شما هم امتحان کنید و تجربه جدی گرفتن هایتان را برای ما بفرستید. منتظریم. پیش به سوی هاب ترانزیت ...
انقلابی ترین مداح قبل از انقلاب/ حسین شمسایی: آشنایی با طیب موجب مداحی های سیاسی ام شد
.... مرحوم والده ما نقل می کرد: وقتی تو پنج شش ساله بودی و روضه خوان ها به خانه ما می آمدند، بعد از رفتن آن ها، یک روسری، پارچه یا چارقد به سرت می بستی، یک چادر هم به دوشت می انداختی و می نشستی روی یک بالش و همان شعرهایی را که روضه خوان ها خوانده بودند، می خواندی. خانم های محله هم می نشستند و گوش می کردند و اشک می ریختند. بعد، مادرم با یک ذوق و علاقه عجیبی ادامه می داد که من این کار را ...
نزدیک بود از دوره خلبانی در پاکستان حذف شوم
گرفتند و به پایگاه فرستادند. بعد از ظهرش استادم از مرخصی آمد؛ استاد خلیل. به خانه اش رفتم و گفتم خلیل این طور شده است. اول شروع کرد چندتا دَری وَری به من گفت. بعد رفت آقای اوبراین را راضی کرد که من به پرواز برگردم. و خب برگشتم ولی گفتند دیگر نباید روزه بگیری! که من هم گوش کردم. * از همدوره ای های پاکستان شما جلیل پوررضایی... نه. جلیل پوررضایی از ما قدیمی تر بود. پوررضایی و ...
از شلیک مقابل آرایشگاه مردانه تا قتل مادر و برادر برای چند تکه طلا
...، او با چاقو به جانم افتاد و به قصد کشت مرا زد. تمام بدنم چاقو خورده بود. حتی دو بریدگی عمیق در ناحیه سینه داشتم، اما معجزه آسا زنده ماندم. من بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم. وقتی در بیمارستان بودم از هادی هیچ شکایتی نکردم. حتی وقتی پلیس به سراغم آمد و از من بازجویی کرد سکوت کردم و گفتم ضارب را نمی شناسم تا خودم از او انتقام بگیرم. من به تازگی از بیمارستان مرخص شده بودم که ...
فجر44| وقتی فهمیده های عصر 44 هم فهمیده اند/ روایت قدرت موشکی ایران، از هیچ تا هایپرسونیک
بود که انگار داشت جایی را کنترل می کرد، گاهی سرک می کشید و دوباره پشت دیوار سنگر می گرفت، نگاهش را تا آخر کوچه دنبال کردم، کسی نبود. به طرف شان رفتم و گفتم چرا کامیون رو خراب کردی، اگر از سن شما گذشته و لازمش نداشتی، می تونست هدیه ای برای یک کودک باشد؟ به طرفم برگشت و خیلی کوتاه، مختصر، مفید و البته بسیار جدی گفت: موشک خورد ... این صحنه بخشی از بازی پسربچه های محله ...
کتاب کلا
مغازه تاسیساتی. جمعیتی منتظر است. کف زمین خیس است که با توجه به نبود ابری در آسمان، خبر از باران دیشب می دهد. بوی اسپند و گلپر فضا را پُر کرده است؛ یاد جای گرم و نرم دیشب می افتم. زن میانسالی که خیلی شبیه مادربزرگ های قصه های کودکی است، منقل به دست دارد و زیرلب چیزی می گوید و ترکیب اسپند و گلپر را روی آتش می ریزد. سه مرد حدودا 60 ساله به همراه دختر جوانی ساززنان و آوازخوانان برای خوش ...
بادامچیان: امام چادر اجباری را نفی کردند
صحبتی از کسالت و اینها نبود. ولی گفتم شما باید خیلی حواستان جمع باشد. وقتی نهضت امام (ره) آغاز شد من به جلسات نهضت آزادی می رفتم که مرحوم شهید درخشان هم مسئول آن بود و افرادی مانند آقای فارسی هم در آن شرکت می کردند. وقتی امام فرمودند شما که برای خدا کار می کنید، با هم کار کنید ، ما به فرموده ایشان و برگرفته از این سخن ایشان، هیئت مؤتلفه را تشکیل دادیم و شهید عراقی هم پیشنهاد داد که نام ...
دیدار خادمیاران رضوی با خانواده های شهدا/ طنین شادی در محله های منطقه 5 با همکاری خادمیاران کانون خدمت ...
جمعه هر هفته به پابوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام می رفتم و شنبه در سرکارم حاضر می شدم. پسرم در سن 21 سالگی بدست عوامل شاه به شهادت رسید و بعد از دو روز توانستیم جنازه اش را پیدا کرده و دفن کنیم . در پایان این دیدار یک تکه فرش و هشت عدد نمک تبرکی آستان قدس رضوی تقدیم این پدر شهید شد . اعزام خانواده شهدا به کربلای معلی با بدرقه خادمیاران رضوی در شهریار پس از ...
بازخوانی خاطرات یک انقلابی از سرزمین باران
انقلاب دارد راهپیمایی از این مدرسه که آغاز می شد کسی جلودار این دلیر مردان نبود و بندر انزلی از لحاظ احساسات انقلابی از همه استان ها جلوتر بود. توزیع اعلامیه امام در بین مردم می گوید: بازار بهترین محل برای پخش اعلامیه ها و اطلاعیه های حضرت امام (ره) بود. یک بار حین توزیع اعلامیه ها یکی از مأموران شهربانی را دیدم واکنشی نشان نداد، بعدها فهمیدم مادرش از زنان مؤمن بود که از او ...
چگونه اسناد مشروطه خواهان گیلان سر از زباله های تهران درآورد
بزرگی به تاریخ مکتوب گیلان خواهد بود. تمام توانم را جمع کردم تا بتوانم آنها را بخرم. دوستانی که با مجموعه داری آشنایی دارند، می دانند که وقتی یک شئ چند دست بگردد، قیمتش چطور فضایی می شود. به هر حال بخش اول را خریدم. بعد از اینکه منشا اسناد را دنبال کردم فهمیدم که وُراث شخصی به نام صادق خان اکبر- که در خارج زندگی می کنند- ملک پدری را در تهران فروخته و پس از فروش خانه، هر آنچه از کاغذجات و وسایل ...
فجر 44| روایت سرنگونی مجسمه نماد دیکتاتوری در نخستین شهر ایران/ با سیم بکسل گردن شاه را شکستند
... زمانی که پلیس به این کودک شلیک کرد، بچه ها شروع کردند به الله اکبر گفتن. دویدم جلو ببینم چه خبر است، دیدم تیر به پشت سرش خورده بود، او را در دست گرفتم و به بچه ها گفتم بیایید برویم بیمارستان صاحب الزمان تا آنجا او را بر روی دستم بردم اما آمبولانس ها جرأت نمی کردند بیایند، او را به بیمارستان سجاد امروزی بردیم، وقتی به بیمارستان رسیدیم، شهید شد. دور مجسمه شاه در میدان مرکزی هر روز ...
حاشیه های اکبر عبدی و رضا شفیعی جم با تلویزیون
ها چه می گویند. خواستیم یک شبکه راه بیندازیم که بچه ها همه کاره باشند او یادآور می شود: آن زمان تازه انقلاب شده بود و دوران شادی برای همه بود. با هم صحبت کردیم تا اینکه رسیدیم به ماهواره و رسانه های مجازی که البته هنوز به ایران نیامده بود و فکر کردیم این بار یک شبکه راه بیندازیم که بچه ها همه کاره آن هستند. از کارگردان گرفته تا منشی صحنه، عکاس و بازیگران و در نهایت تلویزیون ...
سردار شهید محجوب: بر شهادت ها و اسارت ها صبر کنید که خداوند با صبرکنندگان است
می داد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه را به سفارش امام خمینی(ره) روزه می گرفت. حضور فعالی در نمازهای جماعت ( به خصوص نماز جمعه) داشت و عضو ستاد نماز جمعه شهرستان شیروان و یکی از افراد معتمد محله خویش محسوب می شد. چهره ای شاد و ظاهری آراسته و لبانی متبسم داشت. با همه افراد جامعه صمیمی و مهربان بود. تواضع و فروتنی و ایجاد صله رحم در رفتارش را هیچ گاه فراموش نمی کرد. سیدمحمدحسن برادر شهید می ...
ماجرای عنایت عقیله بنی هاشم به یک شهید/ وقتی همه دکترها قطع امید کردند اما!
نمی ترسیدند. بعد از انقلاب هردویشان عضو سپاه شدند محمود مربی تاکتیک و رضا مربی تخریب بود. جنگ که شروع شد هم به جبهه رفت و آمد داشتند و هم نیرو آموزش می دادند.سال 63 بود که خبر مجروحیت رضا را برایم آوردند. سمت چپ؛شهید رضا نادعلی وقتی همه دکترها قطع امید کردند! حرف هایش خلاصه می شود به خبر مجروحیت پسرش. تندتند می گوید و می گذرد. می دانم سخت است شرح چنین خبری اما دلم را ...
خبرنگار حوزه روایت می کند؛ طلبه ای که معتکف مخروبه های شهر خوی شد
خبرگزاری حوزه - آذربایجان غربی، شیخ بلال را اولین بار در عروسی یکی از آشنایانم دیدم و از همان موقع هم رفیق شدیم. حجت الاسلام بلال نقی لو، امام محله یکی از محله های قدیمی شهر خوی است؛ محله ی تخته پُل مسجد پر شور و جمعیتی دارد. برنامه های دعا و توسلش پا برجاست. همینطور بچه و نوجوان است که در مسجد وول می خورد. خودش هم دست کمی از جمعیت مسجد ندارد. پر جنب و جوش و با ...
روزگاری که مردم نان نداشتند بخورند اما شاه ژست تمدن و تجدد می گرفت
؛ جوادیه تهران در دهه 30 شمسی فارس: صحبت را با معرفی خودتان شروع کنید و بگویید در کجا بزرگ شدید؟ من در محله جوادیه راه آهن کوچه شش متری علیزاده تهران رو به روی کارخانه برق میهن در خانواده ای پر جمعیت متولد شدم. جوادیه محله ای بسیار محروم بود. آن زمان برق سراسری نبود و هر محله ای برای خودش کارخانه برق محدودی داشت. برق هم برای هر خانه به صورت اختصاصی کشیده می شد. مثلاً اگر خانه ای ...
روزی که مجسمه شاه در اصفهان پایین کشیده شد
خدا رفته بود. چهلم او با چهلم شهدای تبریز (که در جهت بزرگداشت قیام 19 دی 1356 مردم قم، در تبریز برگزارشده بود و آن نیز توسط رژیم سرکوب شد)، در مسجد حکیم (اصفهان) برپا کرده بودند، هم زمان شده بود. با موتور از تخت فولاد می آمدم که دیدم محمدحسن و بچه های محله، همراه جمعیت از مسجد حکیم بیرون آمدند و شعار درود بر خمینی می دهند. من هم قاتی آن ها رفتم. چند لحظه بعد پاسبان ها آمدند و محمدحسن و ...
مسی راز نگاه به آسمان و زمزمه زیرلبش را فاش کرد؛ خبری از مارادونا و مادربزرگ نیست!
دارند و می خواهند ببینند که از تلاشی که می کنم لذت می برم. از این بابت خدا را شاکرم. تو رکوردهای باورنکردنی بسیاری به دست آوردی: گلزنی در تمامی مراحل برای اولین بار در تاریخ. نمی دانم چه بگویم. این باورنکردنی بود، تمام جام جهانی باورنکردنی بود. این که چطور آن را گذراندم و چقدر لذت بردم. همیشه در میکسدزون گفتم که این برایم متفاوت است و به همان اندازه کوپا آمریکا از آن لذت می برم ...
شهید پیشرو در مبارزه با گروه های ضد انقلاب
اینگونه بود که آن سردار عزیز در 70 عملیات بزرگ و کوچک حضور داشت و سه بار نیز مجروح شد و سردار دلاور سپاه اسلام در عملیات کربلای 5 شور و شوق دیگری داشت که بالاخره توسط تک تیرانداز دشمن مورد اصابت قرار گرفت و دعوت حق را لبیک گفت و رادیو دشمن بعثی خبر شهادت اسمعلی فرهنگیان فرمانده سپاه اسلام را تنها چند ساعت بعد از شهادتش اعلام کرد. آرزوی ملاقات با امام خمینی (ره) شهید فرهنگیان ...
شهادت شهید اندرزگو به روایت بازجوی ساواک
مثل اینکه به پنج سال زندان محکوم شد. حدود اواخر سال 56 یا اوائل سال 57 بود که هوشنگ ازغندی گفت تلفن مغازه لبنیات فروشی صالحی که احتمالا با سیدعلی اندرزگو تماس دارد بدهم کنترل کنند. طریقه کنترل تلفن به این ترتیب بود که ما شماره موردنظر را روی فرم مخصوصی به نام فرم درخواست علمیات شنود تلفنی مینوشتیم و پس از پاراف و امضای سلسله مراتب به قسمت مربوطه ارسال میشد. البته دستور کنترل تلفن ...
حاج زمانی از شیراز رمز گشایی می کند
....من پس از چهار ماه زندانی شدن در تهران، اواخر سال 50 ازاد شدم.دوباره مرا به بیرجند برگرداندند و انجا بود که باز خانواده را اوردند و به من اجازه دادندشبها به خانه برگردم.شبی درخواب دیدم چشمهایم رامیبندندومرابه بازجویی میبرند. صبح ان شب که به هنگ ژاندارمری بیرجند رفتم و جریان خواب را به همکاران گفتم، انها به من گفتند:لابد قرار است تو را به اوین ببرند و من گفتم پس ممکن است دستگیر شوم. کتاب "ولایت ...
شعرخوانی شاعران بین المللی جشنواره شعر فجر در پارک شهر
، سعید یوسف نیا، حمید هنرجو، وحید ضیایی، فریبا یوسفی، طیبه شامانی، سیده فرشته حسینی، مرتضی حیدری ال کثیر و ایرج قنبری از ایران در این محفل شعرخوانی کردند. در این محفل، عسکر حکیم اُف شعر زیر را خواند: غزل عشق به نام تو بخوانم وطن من که تو شیرین تری از شیره ی جانم به تن من همه اعضای من از خاک تو روئیده و سبز است نیز هر نخل که پیوند زده با بدن من ...
روزی که اهواز در مقابل ارتش شاه ایستاد/ ناگفته هایی از حال وهوای روز های منتهی به انقلاب
...> پورموسوی: ما خیلی خوب شروع کردیم امسال من در جایی به مناسبتی سخنرانی داشتم و گفتم ما انقلاب را خیلی خوب و با قدرت شروع کردیم منتها کم کم انگار طناب ها شل شد و انرژی ها تحلیل رفت. اوایل انقلاب برای این که کسی مسوولیت بگیرد با آن دعوا می کردیم، برای این که کسی جبهه نرود و در اداره کار کند، یقه آن را می گرفتیم. مثلا شهید حمویی در دفتر فرهنگی کار می کرد اما به جبهه رفت و شهید شد. شهید مرعشی در ...