سایر منابع:
سایر خبرها
گپی با خانواده شهید سرلشگر اسدالله پور که به دست منافقین سوزانده شد
گفتگو بیان کرد: من هرگز پدرم را ندیدم برای همین روزی چند بار دلتنگ پدرم می شوم و این دلتنگی روزی تمام می شود که به پدر ملحق شویم. وی افزود: تا قبل از به دنیا آمدن پسرم شاید این حس غریبی بود، ولی از روزی که خودم پدر شدم متوجه شدم چه نعمتی و چه ثروتی را ما از دست دادیم، هیچوقت این آتش خاموش نمی شود، دعوت می کنم همه بانوان کشور را به حفظ حجاب که این ارزش و حرمت را نگهدارند. ...
روایت یک مبارز از زندان طاغوت؛ وقتی با زیرشلواری آزادم کردند کسی مرا نمی شناخت!
لحظه فراموش نمی کنم. بعد از رفتن من پدرم می گوید دیگر بچه ام را از دست دادم. مادرم از کارهای من خبر نداشت و شوکه شده بود. من مادرم را دلداری می دادم که اینها آدم های خوبی هستند نگران نباش. از در که خواستیم برویم بیرون مادرم از عضدی پرسید: پسرم را کی می آورید؟ عضدی گفت: دو ساعت دیگر خانه است. این دو ساعت شد دو سال! چرا اینقدر از یک برگ اعلامیه واهمه داشتند؟ چون می دانستند اعلامیه ...
شوهرم من را خیانتکار می داند / شب ها از ترس کشته شدن خوابم نمی برد
ارتباط دارد و نیز به شدت دوست باز است و تمام اوقات خود را با دوستانش می گذراند و من از ترس کتک هایش، نه جرات اعتراض دارم و نه جرات انجام هیچ کار دیگه ای را؛ فقط در این زندگی می سوزم و می سازم. شب گذشته که در منزل مادرم مهمان بودم؛ ساعت دو نصف شب سر و کله امیر پیدا شد از ترس این که نکند مرا کتک بزند مثل بید بر خودم لرزیدم. چرا که پدرم به رحمت خدا رفته است و با مادرم تنها بودیم؛ ترسم به ...
ماجرای زنی که دخترش را ترغیب به رابطه جنسی کرد
زن 46 ساله ای که با شکایت همسرش در یک خانه مجردی دستگیر شد؛ درباره قصه ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد. به گزارش وقت صبح ، به نقل از خراسان، او گفت: در یک خانواده چهار نفره به دنیا آمدم. پدرم شغل آزاد داشت، اما زندگی مرفهی نداشتیم. من هم پس از آن که در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم. همیشه با خودم فکر می کردم که ...
بازیگر سریال سقوط؛ هزاران نفر از من متنفرند
...، باید بگویم که به شدت از شما متنفر شده ام و به او گفتم که من و تمام عوامل، چنین هدفی داشتیم که این نقش، باورپذیر باشد. من به او گفتم که من همین را می خواستم و موفق شدم و نزدیک به 4 تا 5 هزار نفر در اینستاگرام به من اعلام کردند که ما از تو متنفریم و بعد در ادامه اعلام کردند که با وجود همه این موارد، کار شما عالی است. بازیگر فیلم نجلا، تصویر ذهنی اش از داعش را این گونه توصیف کرد: چرا ...
با یاسین رضایی؛ از شکست در مسابقه استانی تا پدیده شدن در اولین انتخابی تیم ملی
، گفت: در فینال 8-صفر جلو بودم که اشتباه کردم و نتیجه 8-8 شد. خوشحالم که توانستم در نهایت این مبارزه را ببرم. قهرمان وزن 61 کیلوگرم کشتی آزاد کشور با اشاره به اینکه برای اولین بار قرار است در مسابقه ای برون مرزی شرکت کند، تصریح کرد: همیشه در چرخه انتخابی تیم های ملی نوجوانان و جوانان حضور داشتم اما دوم و سوم می شدم و به همین دلیل هیچ اعزام برون مرزی نداشتم. در واقع اولین بار اعزام خارجی ...
حسن ناهید نوازنده برجسته بدرود حیات گفت
ایجاد کرده است. او گفته: پدرم نظامی و مذهبی بود و با موسیقی به شدت مخالف بود. به ناچار من سه، چهار لحاف روی سرم می انداختم و بعد شروع به تمرین می کردم و یک روز که مشغول نواختن بودم، پدرم زودتر به منزل آمد و نی را گرفت و شکست. حسن ناهید پس از این اتفاق به حسن کسایی نامه ای می نویسد و ماجرا را برای او توضیح می دهد. کسایی نیز در جواب او می نویسد: بچه جان برو درست را بخوان. سال ها بعد، زمانی که حسن ...
پدربزرگ مهربان چیذر را بشناسید | قاب های دوست داشتنی از یک زندگی
افتاده و این آغاز ماجرای عکس هاست. دوچرخه همدم روزهای من است. با دوچرخه هر روز یکی، 2 ساعتی را در چیذر راه می روم. یک چیذری تمام عیار! تولدش سال 1310 در شهر مقدس مشهد است و حکایت می کند: 20 ساله بودم که برای گذراندن دوران سربازی در نیروی هوایی به تهران آمدم و ساکن چیذر شدم. در چیذر ازدواج کردم و ماندگار شدم. به خاطر علاقه، دوران سربازی به کار و حرفه ام تبدیل شد و 36 سال در ...
زوجی که هزینه ازدواج شان را صرف کارآفرینی کردند!/ این شرکت بزرگ را بانوان می چرخانند
سال است که به واسطه ازدواجم در بوشهر زندگی می کنم و یک کارآفرین بوشهری ام. بچه که بودم مادرم مدام من را کلاس هنری می فرستاد. آن زمان دوست نداشتم و زود خسته می شدم. اما مادرم می گفت دختر باید هنرمند باشد. حالا که فکر می کنم این شرکت و درآمدش به برکت همان هنرهایی است که به اصرار مادرم یاد گرفتم. دیپلمم را که گرفتم مادرم یک چرخ خیاطی به من داد. قبل تر کلاس خیاطی هم رفته بودم. اولین لباس را برای مادر ...
قهرمان محله | آموزشگاه بازیگری آقای کارگردان از معلولان هنرپیشه می سازد
و علاقه و برکت زندگی یاد می کند: کار با بچه های توانیاب و دارای محدودیت را از سال1380 شروع کردم، روزهایی که در یک مدرسه استثنایی در محدوده کرج به عنوان معلم هنر مشغول کار بودم به من پیشنهاد شد یک گروه تئاتر با بچه های مدرسه تشکیل دهم. آن زمان خیلی احساس خاصی نداشتم و فقط به چشم انجام وظیفه به این کار نگاه می کردم. اما هرچه از طول عمر آن کلاس گذشت من بیشتر شیفته این کار شدم و برای ادامه دادنش مصمم ...
تلخ و شیرین های یک زندگی شگفت انگیز | خیلی ها از ازدواج ما متعجب بودند
همه به صورت معمول انجام می دهند برای من سختی های خاص خودش را داشت و هنوز هم دارد. نخستین و مهم ترین مشکل برای امثال من معضل رفت و آمد است. تقریباً تمام روزهای 6 ماه دوم سال خانه هستم و به دلیل سرما از خانه بیرون نمی روم. برای فیزیوتراپی، کاردرمانی و آب درمانی که باید حداقل هفته ای 3 روز انجام شود با مشکل مواجه هستم. بدنم نباید در سکون باشد و فارغ از هزینه ها و داشتن همراه، رفت و آمد برایم ...
مجموعه شعر نام تو مرگ را به تاخیر می اندازد اثر ساغر شفیعی
ادبیات است، می خواندم. با خواندن اشعار نیما، به پدرم می گفتم با اینکه شاعرانی همچون نظامی، از قله های ادبیات فارسی هستند، ولی در اشعارشان نوعی تصنع وجود دارد اما آثار نیما، خودِ زندگی است. در عالم نوجوانی کشف کرده بودم نیما راست می گوید. تا حدود سی سالگی از برنامه هایی به اسم جلسه شعر و انجمن ادبی خبر نداشتم تا اینکه در روزنامه ای به یک آگهی برخوردم با این مضمون که در فرهنگسرای معرفت، آقای تقی ...
حکم قصاص برای قاتل پسرعمو
پول مواد را از من بگیرد. به همین خاطر با او درگیر شدم. عادل توضیح داد: او چند بار مقابل خانه ما آمده بود تا پول موادمخدر را از من بگیرد. به او اعتراض کردم و گفتم اشتباه کرده که مواد مخدر در اختیار برادر کوچکم قرار داده است اما او ناراحت شد و با فحاشی از آنجا رفت. آخرین بار به قهوه خانه رفته بودم که با سامان روبه رو شدم. او در حال قلیان کشیدن بود که به من چپ نگاه کرد. به او اعتراض کردم و ...
تأکید بر اهمیت قصه درمانی برای کودکان و نوجوانان
.... این نویسنده در راستای تأکید بر نقش مهم تصویرگرها در تولید یک کتاب مصور خوب بیان کرد: وقتی اولین کتابم را نوشتم فکر می کردم خودم هم باید تصویرگری اش کنم. کتابی بود با عنوان روباه و زنبور که در قالب شعر نوشته بودم. تصاویرش را کشیدم و کتاب را برای ارشاد فرستادم. کتاب در ارشاد گم شد و هیچ وقت با آن تصاویر چاپ نشد. بعدها با تصویرگری دیگری چاپ شد و خوش حالم که این اتفاق افتاد و وارد کار ...
یادکردی از شهید محمد حسین یوسف الهی/13 خاطره ناب حاج قاسم سلیمانی درباره شهید
ها پیش رفتیم. موانع عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم. زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیرو های عمل کننده پیش بینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم یک دفعه دیدم تمام بچه ها روی زمین افتادند. فکر کردم حتما به گشتی های عراقی برخوردیم. به اطراف نگاه کردم، می خواستم خودم را روی زمین بیندازم، اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچه ها خیز نرفته اند، بلکه در حال سجده هستند گویا سجده ...
در حلقه لشکر فرشتگان
می رم، تجدید عهدی داشته باشم با ملکوت! و کاش که چادر سفید هم آورده بودم که شاید در آن صورت می شد که مدت بیشتری بین شان بنشینم. قبل از خداحافظی پرسیدم: بچه ها کسی سؤالی نداشت از آقا بپرسه؟ حنانه سادات سؤالی کرد که بغضی را توی گلویم نشاند. گفت: دوست دارم ازش بپرسم امام زمان کی ظهور می کنن؟! همه ساکت شدند. من هم بغضم را قورت دادم و ندانستم چه بگویم. فقط پرسیدم: دیگه سؤالی نبود؟ فاطمه خالقی ...
نقشه پسر شیطان صفت برای رابطه با دختر جوان
منزل بیاورد اما زمانی که به کنار پله ها رسیدم ناگهان چاقویی را زیر گلویم گذاشت و با تهدید مرا به داخل اتاق برد. او ضربه محکمی به سرم زد و سپس ... زمانی به خودم آمدم که فهمیدم همه این ها فقط یک دام شیطانی بود و او فقط آن گردنبند را در گردن نامزدم دیده است به همین دلیل شروع به سروصدا کردم که نادر برای جلوگیری از فریادهای من باز هم مرا کتک زد و من فقط موفق شدم از آن خانه شیطانی بگریزم و به کلانتری بیایم... نقشه پسر شیطان صفت برای رابطه با دختر جوان ...
به بهانه سالروز شهادت شهید جعفر جنگروی اولین فرمانده سپاه خرمشهر؛ پدرم مردی از جنس خاک و با روح افلاکیان ...
، گفتم پس برام رژه برو ایشان یک ربع در حیاط برایم رژه رفتند و سلام نظامی می دادند من غرق خنده می شدم اما ته دلم با وجود شادی دنیای کودکیم نوعی اضطراب هم بود اصلا دلم نمی خواست بابا برود، غافل از اینکه آخرین دیدار با پدر بود پدری که به معنای واقعی مرد بود. فرزند شهید جنگروی ادامه داد: جاذبه ایشان در ارتباط با همه از هر نوع قشر و دین و قومیت بود، در کنار رئوف بودن بسیار، جدیت خاص خودشان را ...
مصاحبه ای که اشک شما را درمی آورد
داشتم و بعد از این همه سختی که کشیدم و زجری که در زندگی ام داشتم و بی مهری هایی که در فوتبال دیدم، این گل خستگی را از تنم درآورد و در آن لحظه واقعاً از شدت خوشحالی از خود بی خود شدم و نمی دانستم چه کار کنم. حتی برادرم هم روی سکو در حال شادی بود و من هم یک باره به ذهنم رسید که این شادی را انجام بدهم. حسین [کنعانی زادگان] هم مثل ما بچه خوزستان است و من هم گفتم که شادی ام را مثل حسین انجام بدهم. ...
اقدام عجیب نیوشا ضیغمی چهره اش رو کلا عوض کرد | خانم با این عمل شد عین 20 ساله ها
م به همین جهت این موضوع را به زمان دیگری موکول کردیم هرچند که مدتی قبل شایعه شده بود که من در انتظار بچه دار شدن هستم و به زودی صاحب فرزند دختری می شوم. شنیدن این شایعات بی اساس در نوع خودش واقعاً ناراحت کننده است. شروع کارهای تجاری نیوشا ضیغمی وقتی 17 ساله بود با فروش پرایدی که پدر برایش خریده بود و گرفتن وام برای خود خانه خرید و در دوران دانشجویی آشنایی اش با خانوم دکت ...
معصومیت از دست رفته در کودکان با نگاه به فیلم های نامناسب
تموم می شه . راست می گفت. فیلم همانجا تمام شد اما برای بچه ها تازه آغاز ماجرا بود چون شروع کردند به بوسه های آن مدلی و حرف زدن درباره آن. و متأسفانه باز هم پدر و مادرها با بی تفاوتی و حتی گهگاهی هم قربان صدقه تشویق آمیزشان با صحبت های بچه ها در این باره برخورد کردند . متأسفانه امثال این قبیل پدر و مادرها زیاد شده اند. به عنوان یک مثال دیگر، چند وقت پیش کودک هفت ساله ای را دیدم که ...
حاج حمید قصص قرآنی را برای بچه ها تعریف می کرد
ما پیله کرده می گوید تلویزیون می خواهم. گفت خب، راست می گوید. الان همه بچه ها تلویزیون دارند. کارتون های قشنگ می گذارد. **: می خواسته جنسش را بفروشد. همسر شهید: بله، به پدرم گفت راست می گوید. تو چرا نمی خری؟ پدرم گفت سه چهار نفر بیشتر در این کارون تلویزیون ندارند. کجا همه دارند؟ گفت همان سه چهار نفر، همه مردم می روند خانه هایشان تلویزیون تماشا می کنند. رو کرد به من گفت راست ...
پدرم فوت شد، موادفروش شدم
داد این کار را بکنم من هم قبول کردم. دیگر به فکر کار دیگری نبودم. چرا پدرت کار نمی کرد؟ پدرم چند سال پیش در تصادف فوت کرد و من و یک خواهرم با مادرم زندگی می کنیم. شغل پدرت چه بود؟ راننده تاکسی بود، بعد از فوت او زندگی ما دگرگون شد. خانه دارید؟ بله خانه داریم. خرج زندگی هم با کار کردن من و مادرم و کمک های دایی ام تامین می شود. ...
زندگی ام را برای یک عشق تباه کردم
مان آمده بود. یک روز در اتاق بودم که درباره اختلافاتش برای مادرم تعریف کرد. بعد مادرم از من خواست او را تا نزدیکی خانه شان برسانم. من هم قبول کردم. در راه سر حرف را باز کردم و او هم از اختلافاتش با همسرش گفت. تلفنی گاهی با هم صحبت می کردیم. چند بار به او گفتم چرا از همسرت جدا نمی شوی که می گفت همسرش مخالف طلاق است. چرا مخالف بود؟ چون دوستش داشت. پس قبول داری رفتار تو ...
پیام های صوتی دختر مشهدی به عشق سابقش خون به پا کرد
مدرسه نرفتم و بی سواد باقی ماندم. روز ها به همین ترتیب سپری می شد تا این که حدود یک سال و نیم قبل با پسری اهل کشور افغانستان آشنا شدم. او به خانه خواهرش آمده بود و در همسایگی ما زندگی می کرد. چند ماه با اسد رابطه داشتم و برای یکدیگر از طریق فضای مجازی پیام های صوتی می فرستادیم چرا که من بی سواد بودم و نمی توانستم هیچ کلمه ای را تایپ کنم. در همین زمان او از من خواستگاری کرد، ولی مادربزرگم ...
زنده ماندم تا حامی کارتن خواب ها باشم
آمده است. می گوید: حاشیه بوستان شوش، چاه آب و فاضلاب بود بعد از پیاده شدن از ماشین تنها یک قدم برداشتم و یک لحظه انگار همه چیز از یادم رفت. یک لحظه بود. همه چیز تاریک شد و تمام. زمانی که توی چاه بودم. خیال هم نمی کردم 18 متر را عمودی پایین آمده ام. تا زمانی که بچه های گروه از بالای چاه صدایم کردند. تازه متوجه شدم از کدام مسیر افتاده ام. در چاه اصلی فاضلاب گیر افتاده بودم. حفره ای بزرگ بود و هوا ...
روایتی از دختران نوجوانی که اولین بار چشمشان به بارگاه امام مهربانی ها روشن شد
این تصویر ابتدایی اولین گروه از زائران آقاست که به نام زیارت اولی راهی مشهدالرضا (ع) شده اند. چند روزی مهمان ما هستند و می روند تا گروه بعدی از راه برسد. بهمن امسال پس از یک وقفه چندساله کرونایی، بار دیگر دانش آموزان روستاها، شهر ها و استان های دیگر که تجربه زیارت آقا را نداشتند، بار سفر می بندند و وارد می شوند. قرار است تا پایان سال 4 هزارو 500 نفر دانش آموز دختر و پسر در قالب تیم های پانصدنفره مهمان شهر امام مهربانی ها در اردوگاه ثامن الححج (ع) شوند. ...
فراز و فرودهای زندگی کاپیتان والیبال نشسته
3 سالگی دچار معلولیت شدم متولد 16 دی 64 هستم و در 22 بهمن سال 67 جلوی مغازه نانوایی پدرم پس از رها کردن دست پدر بزرگم با کامیون 10 تنی که از سر بالایی بالا می آمد و ترمز بریده بود، تصادف کردم و پایم از پایین زانو به بالا به گفته ی پدر و مادرم، طی چند مرحله پس از سیاه شدن استخوان قطع شد تا بیشتر از این دچار عارضه نشوم. به یاد دارم در آن زمان خانواده برای من دوچرخه ای خریده ...
دردسر شوم دختر جوان که با کاسه آش سیمین خانم زندگی اش تباه شد + نظرکارشناسی
به گزارش رکنا، من تک فرزند خانواده بودم، پدرم تن به کار نمی داد و بی مسئولیت بود، مادرم بارها خواست بگیرد ولی چون جایی نداشت از این کار منصرف می شد. به دلیل وضعیت مالی خانواده ام نتوانستم بیشتر از مقطع ابتدایی درس بخوانم همیشه در خانه تنها بودم. احساس پوچی می کردم دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و شغل مناسبی در آینده داشته باشم اما نه پولش را داشتم نه پدر و مادری که به فکر من باشند. یک روز ...