سایر منابع:
سایر خبرها
همسرکشی به خاطر خرید اینترنتی
مقابل درآمد و از قتل همسرش خبر داد. او گفت: همسرم را در درگیری کشتم. ماموران وقتی وارد خانه شدند با جسد خونین نسیم 35ساله روبه رو شدند که با ضربه های چاقو از پا درآمده بود. جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و مرد جوان تحت بازجویی قرار گرفت. متهم گفت: نیمه شب حالم خوب نبود و دل درد شدیدی داشتم به همین خاطر از همسرم خواستم تا به من یک لیوان آب بدهد؛ اما او به ...
قتل زن جوان در نیمه شب
...> این مرد وقتی در مقابل سؤالات قضات دادگاه به بن بست رسید بناچار ادعای تازه ای را مطرح کرد. وی گفت: آن روز خسته از سرکار به خانه برگشته بودم و می خواستم استراحت کنم، اما دل درد شدیدی داشتم و حالم خوب نبود. به همین خاطر به اتاق رفتم و خوابیدم. اما مدام پیامک برداشت وجه از کارت عابر بانکم به گوشی موبایلم ارسال می شد و همسرم در حال خرید اینترنتی از کارت عابربانکم بود. من ...
دوستی زن متاهل با پسر 25 ساله !
زن 33 ساله گفت: 15 ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با عباس ازدواج کردم اما متاسفانه اختلافات من و او از همان دوران نامزدی شکل گرفت چرا که او دست بزن داشت و با هر بهانه ای مرا کتک می زد. همه اطرافیانم مرا تشویق به ادامه زندگی با عباس می کردند و معتقد بودند که این رفتارها در همه خانواده ها وجود دارد و زندگی بعد از به دنیا آمدن فرزند شیرین تر می شود. این گونه بود که من هم در برابر رفتارهای خشن او ...
راز زن خیانتکار در مسیر شلیک های مرگ
آبادان و پزشکی قانونی با حضور در صحنه جرم، تحقیقات پلیسی را آغاز کنند. زن قربانی جنایت که در خانه حضور داشت در همان ابتدا هدف تحقیق قرار گرفت و گفت: با همسرم در خانه بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد و شوهرم برای بازکردن در به جلوی در رفت اما ناگهان صدای شلیک 3 گلوله به گوش رسید و با سرعت از خانه خارج شدم و دیدم همسرم غرق خون روی زمین افتاده است. داستانسرایی عجیب در قتل ...
زن خیانتکاری که عامل قتل همسرش بود، آزاد شد!
حضور داشت در همان ابتدا هدف تحقیق قرار گرفت و گفت: با همسرم در خانه بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد و شوهرم برای بازکردن در به جلوی در رفت اما ناگهان صدای شلیک 3 گلوله به گوش رسید و با سرعت از خانه خارج شدم و دیدم همسرم غرق خون روی زمین افتاده است. داستانسرایی عجیب در قتل ادعاهای زن جوان در حالی بود که کارآگاهان در بررسی صحنه جرم پی بردند که گلوله های مرگ از داخل ...
قتل پدر توسط پسر و عروس آبادانی
پسر جوان وقتی دید پدرش خانه شان را به نام نامادری اش زده است به کمک عروس خانواده سناریوی قتل پدر و آتش افروزی خانه شان را به اجرا گذاشت.
پسر مادرکش درخواست قصاص کرد!
زیادی میان ما شکل گرفته بود. چرا روی مادرت چاقو کشیدی؟ وقتی با هم درگیر می شدیم او حرف هایی می زد که کنترل اعصابم را از دست می دادم. در اوج عصبانیت کنترلی بر رفتارم نداشتم. قبلا هم چند بار مادرم را با چاقو زده بودم. اما ضربه های کاری نبود. او بعد از چند روز حالش بهتر می شد.او هم در دعواهایمان مرا کتک می زد. مادرت تو را کتک می زد؟ بله.چندبار در دعوا به سمتم ...
تولدی دوباره، هدیه ای از امام رضا(ع)
مخصوصی قرار داشت و دور آن یخ ریخته بودند. نمی دانم چند ساعت در اتاق عمل بودم و عمل پیوند کبد چقدر طول کشید. بعد از پیوند عضو بیماران را به بخش آی سی یو می برند. وقتی در آی سی یو چشم باز کردم دیدم اتاق هشت، تخت هشت هستم و آن روز سالروز شهادت امام رضا( ع) بود. بعد از پیوند کبد به علت خونریزی مرا دوباره به اتاق عمل بردند و بعد از یک هفته متوجه حال خودم شده بودم. دکترها گفتند کم ...
رویاهایی که به دار قالی گره می خورد/قالیبافان ازمشکلات خودمیگویند
خانه خود مشغول قالیبافی است. بنابه گفته او، فرزندان بی بی ایپک به شهر رفته اند و او تنها است و از همان دوران کودکی قالیبافی کرده است و به قول آنها کارش حرف ندارد. به خانه بی بی ایپک می رسیم، خانه ای کاه گلی کوچک با گلدان هایی که از سقف ایوان آویزان شده است، به استقبال مان می آید و وقتی متوجه می شود خبرنگار هستم، آغوشش را باز کرده و مرا محکم در آغوش گرم مادرانه خود می گیرد ...
شیوه های دعوت پیامبر(ص)
مدار مدارا و مناظره دوستانه، نه برقی از آتش خشم، نه تیغی از پولاد زور و نه زنجیری از اسارت، همگان را به شاهراه پروردگارشان فراخواند. شاهراه پروردگار ما راهی بس شگفت است، شاهراه عجیبی که از اقلیم شب به سرزمین روز می رود، راهی که از گذشته ای بدیع می آید و از مرز شگفت انگیز اکنون می گذرد و بالاخره به دیار آینده ای باز هم شگفت تر می رسد آری چنین است شاهراه ...
زنده زنده سوزاندن پدر توسط پسر و عروس آبادانی ! / نامادری جان سالم بدر برد !
به گزارش رکنا، ساعت 8 شامگاه جمعه 5 خرداد ماه سال جاری حادثه یک خانه به ماموران پلیس و سازمان آتش نشانی تهران مخابره شد و خیلی زود تیم های امدادی برای مهار آتش سوزی به خیابان بهار 42 کوی قدس آبادان اعزام شدند. آتش سوزی در یک خانه 2 طبقه حیاط دار بود و آتش در طبقه اول شعله ور شده بود که آتش نشانان خیلی زود قبل از گسترش آتش به بخش های دیگر ساختمان موفق به مهار آتش شدند اما آتش نشانان ...
سناریوی انقراض نسل: خدا یکی بچه یکی
. سلامتی مان و اوضاع اقتصادی و تأمین آینده فرزندان مهم است. دیگر نمی شود گفت که هر آن کس که دندان دهد، نان هم می دهد و اینکه باید توانایی را در خودمان ببینیم که می توانیم به صورت مناسب تربیت شان کنیم. همین الان هم اکثر خانواده های بالای چهار نفر نمی توانند به راحتی خانه ای اجاره کنند، همین از مهم ترین موانع یک زندگی محترمانه برای خانواده های چندفرزندی است. – نیکو می گوید: من همین دو ...
پدر بی رحم درباره قتل کودک یک ساله اش چه گفت؟
به گزارش جوان، صبح روز جمعه پنجم خرداد، قاضی محمد مهدی براعه، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران با تماس تلفنی مأموران کلانتری 144 تهرانپارس از مرگ مشکوک خردسال یک و نیم ساله ای با خبر و همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی راهی محل شد. تیم جنایی داخل خانه ای در طبقه دوم آپارتمان مسکونی با جسد بی جان دختر یک و نیم ساله ای به نام سودا روبه رو شدند. در تن پیمایی از جسد آثار ...
شکنجه های هولناک پدر برای قتل سودا کوچولو
تیم جنایی در محل قتل حاضر شدند، مادر کودک ادعا می کرد فرزند در حال بازی بوده که سرش به دیوار اصابت کرده و باعث مرگش شده است. این در حالی بود که بررسی کارآگاهان خلاف این ادعا را نشان داد. وی افزود : روز جمعه متهم پس از درگیری فیزیکی با همسرش به دلیل نداشتن تعادل روانی با سوزاندن بدن کودک و ضربه به او، وی را مجروح می کند و بعد از آن مانع تماس همسرش با اورژانس شده و همین موضوع باعث می شود کودک با گذشت چند ساعت به قتل برسد. تحقیقات از متهم در پلیس آگاهی تهران ادامه دارد. ...
زندگی سیاه زن جوان زیر سایه سوء ظن شوهر
بیشتر شد تا جایی که اجازه نمی داد حتی برای بررسی سلامت جنینم نزد پزشک بروم دیگر اسماعیل اعتمادی به من نداشت و اجازه خروج از خانه را هم نمی داد او مدعی بود همان گونه که با او قبل از ازدواج رابطه داشتم به راحتی با افراد غریبه دیگر هم ارتباط برقرار می کنم! او هیچ گاه مرا کتک نمی زد اما با نیش و کنایه و حرف هایش به شدت مجازاتم می کرد در این شرایط دخترم به دنیا آمد اما یک هفته بیشتر زنده نماند و جان ...
کشف ناباورانه جسد نایلون شده دختر بی نوا در یخچال خانه
باران را می دانستند ادامه یافت. فرار متهمان پرونده زمان زیادی طول نکشید و آنها صبح چهارشنبه وقتی به خانه قدیمی بازگشته بودند تا سر و گوشی آب بدهند، دستگیر شدند. متهمان اما قتل باران را انکار کردند و مرد قاچاقچی گفت: من از چند روز قبل متوجه شدم که پلیس مبارزه با مواد مخدر قرار است به خانه ام آمده و دستگیرم کند. آنطور که متوجه شده بودم فعالیتم لو رفته و مأموران فهمیده بودند که من در خانه ام مواد نگه می ...
روایتی تلخ از زندگی با یک جانباز اعصاب و روان
فاش نیوز - همسر جانباز اعصاب می گوید: شنیدن این جملات در مورد همسرم از دکترها آنهم بعد از شهادت برادر و پدرم، برای من که دختری 24 ساله بودم با یک فرزند و آن شور و نشاط خیلی خیلی سخت بود. خبرگزاری فارس زهرا بختیاری: صبح از خواب بیدار شده و آماده انجام کارهایمان می شویم. فرقی نمی کند بیرون از خانه باشد یا داخل. در میانه کار خسته می شویم و یک لیوان چایی می خوریم. به سختی ها و کمبودهای ...
روایت حضور خواهر شهید در فهرست اعزام به جبهه؛ شماره یک: بتول خورشاهیان!
، بابایم شهید شده آن روز هوا سوز سردی داشت اما من از درون می سوختم. نمی دانم چقدر طول کشید تا به خانه رسیدم. آمدم زنگ خانه را بزنم که پسر 5 ساله برادرم از خانه خودشان بیرون آمد و با صدای بلند گفت عمه، بابام شهید شده. بعد هم همسر برادرم و برادرزاده هایم گریه کنان به طرفم آمدند. برادرزاده هایم را در آغوش گرفتم و یک دل سیر با آن ها اشک ریختم اما بروز ندادم که خبر شهادت پدرشان را از شب قبل ...
قتل فجیع نوزاد یکساله به دست پدر بیرحم / گفت وگو با متهم
اجازه من از خانه به بیرون رفته بود. از روز حادثه بگو؟ هنگامی که همسرم را کتک زدم، دخترم در آغوش او بود که پس از ضرب و جرح، دخترم به زمین افتاد! بعد چه شد؟ پس از این حادثه به دخترم شوک وارد شد اما عادی نفس می کشید که نهایتا او چند ساعت بعد فوت کرد! چرا هنگامی که دخترت را کتک زدی با اورژانس تماس نگرفتی؟ پس از این حادثه با برادرم تماس ...
زنان خیانت کاری که باعث قتل همسرشان شدند
را با چاقو به قتل رساندند. سپس جسدش را داخل صندوق عقب خودرو گذاشتند و سه نفری به طرف شهرستان دماوند به راه افتادیم. خیلی ترسیده بودم و نمی خواستم همراه آن ها باشم، اما مرا تهدید کردند و من مجبور شدم همراه آن ها به دماوند بروم. ما جسد را به تپه های اطراف روستایی بردیم و در آنجا تیمور جسد را آتش زد و به تهران برگشتیم. از آن روز تیمور و شکیلا را ندیده ام و از ترس هم حرفی به دیگران نزده ام، اما عذاب ...
یکی بود، هنوز هم هست/ زندگی پس از زندگی
... به زندگی دخترت امیدی نیست متاسفانه چند روز آخر، دیالیز دیگر جواب نداد به آذرشهر برگشتیم از بیمارستان امام رضا(ع) تبریز به بیمارستان آذرشهر خون تصفیه شده می فرستادند ولی در روز آخر خون ارسالی نیز بی تاثیر بود و دوباره به بیمارستان امام رضا(ع) آوردیم و بستری شد. خبر مرگ مغزی دخترت را چه کسی اعلام کرد؟ 29 دی ماه سال 1398 بود، مادرش به خانه زنگ زد، من تلفن را جواب دادم ...
نقشه های شوم زن جوان برای شوهر سابق
این که غلام هم معتاد شد. این در حالی بود که پدر او به خاطر بیماری که داشت دیگر کمتر به بازار دام می رفت و آرام آرام به خرده فروشی موادمخدر روی آورده بود. از سوی دیگر هنگامی که پدرشوهرم در خانه نبود، غلام به مشتری های او مواد (تریاک) می فروخت. با وجود این، طولی نکشید که پدر غلام دستگیر شد و از آن روز به بعد همسرم به جای پدرش به فروش موادمخدر پرداخت. حالا دیگر پول مفت زیر زبانش مزه کرده ...
در حال طلاق از مهران مخم سوت کشید که فهمیدم از محمود باردارم!
مائده 22ساله در حالی که در مقابل بازپرس پرونده قرار گرفت بیان کرد: آن روز به دلیل یک موضوع جزئی با مهران، همسرم مشاجره کردم و با ناراحتی از منزل بیرون آمدم. در همین حال یک پژو مقابلم متوقف شد و من هم با دادن آدرس خانه مادرم به عنوان مسافر سوار خودرو شدم. راننده که از جلو هرازگاهی نگاهی به من می انداخت علت ناراحتی ام را پرسید. وی ادامه داد: از نامهربانی همسرم برایش گفتم ...
من: پسر بیکار آسمان جُل / او: دختر پولدار
.... هم خانواده ی من، هم خانواده سپیده. پدرم می گفت پسر! به خانه و زندگی و ماشینشان نگاه کن! آن ها به ما نمی خورند. باید کسی را پیدا کنی که هم شأن و منزلت خودت باشد، ولی من می گفتم نه! یا سپیده یا هیچکس... از آن طرف پدر سپیده می گفت دخترم را به یک پسر شهرستانی بیکار آسمان جُل نمی دهم. روزی که به خواستگاری سپیده رفتیم کسی انگار حرفی برای زدن نداشت. پدر و مادر سپیده اخم هایشان را کشیده ...
آزادی مددجوی 62 ساله مشهدی نیازمند پرداخت 80 میلیون تومان | چندقدم تا رهایی
. بعد خودم حرفم را پس گرفتم و گفتم نمی خواهد تو بیایی، خودم می روم. سلانه سلانه راه افتادم. یکی دو کوچه بیشتر راه نیست. آمپول که زدم هر جور بود، خودم را رساندم خانه. کفش های محمودآقا را جلو در ندیدم. از خودش هم خبری نبود. گفتم لابد دیده دیر کرده ام، نگرانم شده و آمده است دنبالم. دل خوشی دادن های حاج خانوم به خودش با تماس تلفنی دخترش تمام می شود: دخترم زنگ زد که مامان! بابا چی شد؟ پرسیدم ...