خلبانی که پس از سه بار اخراج برگشت و جنگید و اسیر شد
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی در عربی حرف زدن کم آوردم!
مان یاد گرفته بودم. هوس کردم با اسرا صحبت کنم. به آنها با لهجه عربی گفتم: سلام علیکم یا اخی . یکی از آنها که رنگی به رویش نمانده و مشخص بود بیشتر از آن دو نفر دیگر ترسیده است، به پاهای من چسبید و شروع کرد به فرستادن صلوات. پیش خودم گفتم: این سوژه خوبیه ، همین رو برای یک گفت وگوی دونفره انتخاب می کنم. به او گفتم: اشلونک ؟ - زین، زین، زین. یکی از بچه ها ...
درد دل با امام رضا؛ چگونه با این هزینه ها به مشهد برم ..
بریم ...شد حرف ! وای خدا ..دنیا داره دور سرم می چرخه ..کاش هیچ کس شرمند زن و بچه اش نشه . می خوام به همسرم بگم سال بعد می ریم ، انشالله کمی مشکلات اقتصادی حل بشه و این تحریم های لعنتی دست از سر ما برداره .. به نظر شما ارزون میشه .؟ یه 100 هزارتومان نذر کرده بودم بندازم توی ضریح امام رضا ع ...اون هم به نیت امام رضا ع می دم به یه خیریه ... انشالله سال بعد 200 هزارتومان نیت می کنم . بهروزکیا: منتقداجتماعی ...
رمال های شیادی که زنان و مردان خرافه پرست را فریب دادند
: رمال هیچ دانشی ندارد جز اینکه از ساده لوحی و گرفتاری خود شما سوء استفاده می کند.
یک دختر از مسیر اشتباهی بازگشت / پشت پرده شوم پیامک های عاشقانه + عکس
افتاد من زیر چشمی پسر جوان را نگاه میکردم واز همان نگاه اول دلباخته او شدم آن روز گذشت چند روز بعد که برای گرفتن جزوه سراغ ساناز رفتن بودم موقع برگشت به خانه سر کوچه امان باهمان پسر موتور سوار که جوان قد بلند چشم آبی بود چشم تو چشم شدم ، شماره اش را داد ومن بدون اینکه فکری کنم شماره را گرفتم و خیلی زود به خانه امان که انتهای کوچه بود رفتم . در را باز کردم و وارد حیاط شد م و خیلی سریع در ...
2 روایت از گره هایی که سبب ایمان به عنایت امام رئوف(ع) شد| خوشا دردی که درمانش تو باشی
جا نذر کردم سه روز بروم زیارت. خسته بودم و حال و حوصله نذر های سنگین تر را نداشتم. گفتم اگر بخواهد درست بشود، به همین زیارت سه باره می شود. نور امیدی ته دلم حس می کردم، اما دلم قرص و محکم نبود. روز اول برای نماز صبح رفتم حرم. بعد از نماز در مسجد بالاسر زیارت امین ا... و دو رکعت نماز زیارت خواندم. یک دل سیر گریه کردم و هرچه را در ذهن پریشانم بود به آقا گفتم. حس سبکی عجیب پس از آن زیارت ...
الیاس مرد کامل بود + عکس
باشی مگه می شه؟ ولی برای خودش اینطوری نبود؛ لباسهایش رو اینقدر می پوشید که پاره بشه بعد می رفت یه لباس دیگه می خرید. **: خاطره ای هم از این رفتار و سیره دارید؟ همسر شهید: یه روز که رفته بودیم خونه مادرم وقت نماز که شد آقا الیاس می خواست بره مسجد و اتفاقاً هم خودم رفتم راهش انداختم و قرار بود برای شام برگردند خونه مادرم. نگو با برادرهام قرار گذاشتن که همین که اومدم ...
قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم
. یکباره دیدم دو محافظ قدبلند و قوی هیکل کنارم هستند! بعداً دانستم از طرف آقای معروفی آمده اند. سه، چهار نفر از مردم هم که مرا نمی شناختند، چون روحانی بودم، دورم را گرفتند. گاهی با فشار همان ها نزدیک بود له شوم. چند نفر از بچه هایی که توی کامیون بودند، مرا شناختند. خواستند دستم را بگیرند و سوار کامیون کنند؛ قبول نکردم. گفتم می خواهم تا گلزار شهدا پیاده بیایم. هر چه گفتند، گوش نکردم ...
یوسفی از نسل سلیمانی ها
سرشان هستم.وقتی به پایگاه رسیدم،یوسف به سمتم آمد و با چهره ای درهم رفته و ناراحت گفت: ننه برای چی اومدی؟بین دوستانم خجالت زده ام کردی! نباید میومدی؟ گفت: برو دوستانم شما را نبینن.گفتم باشه.اما رفتم کناری ایستادم که کسی مرا نبیند.سوار ماشین که شد دست بلند کرد من هم برایش دست تکان دادم و خداحافظی کردم. مرخصی اجباری دو ماه بعد با یک مرخصی پنج روزه برگشت،اما فقط دو روز ...
جلد دومِ جلد دوم
ساز خودش بود البته تأکید کرد برای خانم های شان است. در آن خانه خیلی به همه ما خوش گذشت. اگر از خوراکی ها بگویم تصور شکمو بودن پدید می آید که حاشا و کلا و از سایر هدایا هم نمی شود گفت؛ شاید دل تان بخواهد. در این بخش سهمیه آقای رشیدی هم محفوظ بود. روز بعد تیم تصویر عوض شد و اما من ثابت بودم. بگذارید خیال کنم آقایان بیات روزنامه را نمی خوانند و خودم را سنگ ته رود توصیف کنم وگرنه موجودات دیگری ...
کدام محله تهران بیشترین باغ را داشت؟/ از لویزان تا مبارک آباد
آقا طباطبایی گفت: اشتباه کردم بیا درخت های کاج را بکن و میوه بکار، گفتم: آقا فایده ندارد نه به شما وصال می دهد نه به من. آقا طباطبایی که فوت کرد وراث باغ را فروختند. باغ خودم را، همزمان با باغ آقا طباطبایی نگهداری می کردم 50 سال است در این باغ هستم و تک تک درخت ها را خودم با دست های خودم کاشتم و شاهد بزرگ شدنشان بودم و این ها حکم بچه هایم را دارند. گردو ها و سنجاب ها حالا در ...
قاتل 27 ساله؛ از طناب دار می ترسم
فرار کرده بودی چه شد که تسلیم قانون شدی؟ چون دوستانم تماس گرفتند و گفتند که بعضی از دوستانت دستگیر شده اند، من هم که دیدم آن ها بی گناه هستند، خودم را تسلیم کردم. آن زمان در جنگل های کوی سیدی پنهان شده بودم که از جنگل بیرون آمدم و به کلانتری رفتم. معتادی؟ نه! فقط گاهی مشروبات الکلی مصرف می کنم البته دایم الخمر نیستم! چرا مشروب می نوشی؟ چون دعوا می کردم! کسانی که مشروب می خورند ...
تن هاخ : از سر الکس، چیزهای زیادی یاد می گیرم
چیزی احساس کنید. شما نمی توانید ببازید. اگر شکست بخوری، همه چیز را زیر سوال می بری و من از خودم شروع می کنم و در آینه به خودم نگاه می کنم. به طور کلی، به خصوص بعد از بازی هایی که شب ها به پایان می رسد، من بد می خوابم. ماجرای یک بازی باید برای من حل شود. و من از قبل بازی به روز بعد و بازی بعدی فکر می کنم، چگونه آماده شویم؟ و چه چیزی را برای گروه انتخاب کنیم یا نکنیم. من باید برنامه درست را تنظیم کنم ...
سرنوشت سیاه زن نازا در دستان رمال شیاد + عکس جزئیات داستان 2 زن تهرانی
کنار دیوار نانوایی ایستاده بودم بازیگوشی دختربچه ای مرا به خودش جلب کرد و به او لبخندی زدم و مادر دخترک هم کنارم ایستاد و از شیطنت های دخترش گفت وقتی از من پرسید شما بچه دارید گفتم نه ! هر وقت هر کسی این سوال را ازمن می پرسید انگار دست خودم نبود دنیا روی سرم خراب می شد سر صحبت باز شد او که نوبت نان گرفتنش شد خداحافظی کرد و رفت درحالیکه من در فکر بودم . زنی که در کنارم بود در ...
بازیکنان استقلال را از میان معتادها رد می کردم/ چرا وقتی حواله ماشین می دادند به فکر پیشکسوتان نبودید؟/ ...
اسغر حاجیلو بازیکن، مربی و سرپرست اسبق استقلال که حالا مدیریت آکادمی این باشگاه را برعهده گرفته است. در گفت وگو با خبر ورزشی به شدت علیه یکی از اعضای هیئت مدیره باشگاه استقلال موضع گرفت. حرف های بی پرده اصغر حاجیلو در گفتگوی اختصاصی با خبر ورزشی را میخوانیم: ابتدا از دربی روز چهارشنبه شروع کنیم. استقلال لیگ برتر را به پرسپولیس واگذار کرد و حالا برای انتقام می آید این بازی را ...
چرا نوای "ممد نبودی" ماندگار شد؟/شعر بی قافیه ای که در ذهن یک ملت ماند
سال خوانده شوند، من تا جایی که یادم هست خیلی از این نوحه ها را به یاد دارم که بچه هم که بودم این نوحه را می خواندند، هر سال هم می خوانند و امسال هم خواهند خواند و هر سال هم تازگی دارد. این نوحه ها، نوحه هایی هستند که سینه زن با آنها ارتباط برقرار کرده است, چیزی نیست که کنار گذاشته شوند، حالا هر سال بنا بر مقتضیات یکی دوتا نوحه مداح ها می خوانند اگر خوب بود و گرفت، سال های بعد هم تکرار ...
یک خلبان،یک خاطره/ نجات در آخرین لحظات
مستقیم به طرف اهواز راندم. هنوز هشت دقیقه پُر نشده بود که پل فلزی اهواز دیده شد و لحظاتی بعد در کنار هتل استرویا که به بیمارستان تبدیل شده بالگرد را پارک و مجروح را پیاده کردیم. عصر همان روز وقتی خبر سلامتی و نجات آن جوان را از پزشکان گرفته و با خوشحالی به محل استراحت خلبانان رفتم و به هرکس گفتم که در مدت کمتر از 10 دقیقه مسیر بیت شعیب - اهواز را طی کردم. باور نمی کرد. بالاخره یکی از دوستان با تندی پرسید: تو چطور این مسیر را در این مسافت طی کردی؟ نگاهی به او کرده و گفتم: راستش را بخواهی خودم هم نمی دانم خدا خواست. ...
کاش پسر منم ما ما می کرد!
دوازده نفر رزمنده وارد حیاط منزلشان شدیم. به سمت اتاقی رفتیم که احمدرضا وسط آن اتاق خوابیده بود. تعدادی از خانم های همسایه هم به ملاقات احمدرضا آمده و یک سمتِ اتاق نشسته بودند. چون خیلی با احمدرضا صمیمی بودم، عمداً آخرین نفر رفتم داخل اتاق تا وقت بیشتری داشته باشم و بتوانم بهتر با او خوش و بش کنم. دلم می خواست وقتی به او رسیدم، بغلش کنم و عقده ام را خالی کنم. واقعاً دلتنگش شده بودم. بچه ها ...
خالق مداحی پرآوازه غم خانه حضرت رقیه(س)
کما بودم، دیدم همه همرزمان من در یک سوله بزرگ کنار من در تابوت نشسته اند و سروصورت همه شان زخمی است. من هم در تابوت نشسته بودم. آنها به من گله می کردند و می گفتند: بی معرفت! چرا نیامدی؟ گفتم: من که نمی توانم خودم را بکشم! بعد اسم تک تک شان را خواندند و از دریچه گوشه سوله بیرون بردند. ملت هم جنازه ها را روی دوش می گرفتند و تشییع می کردند. نوبت من که شد، اشاره کردند که این یکی را برگردانید، باید ...
نشست روایتگری از سوباشی تا کیوبک در قم برگزار شد
شد و قرار شد که ما از حمله به شهر قم دفاع کنیم. وی بیان کرد: چهار یا پنج روز مانده به جشن های دهه فجر خلبان ها هر روز برنامه ریزی می شدند و از طلوع آفتاب پرواز می کردند و از هواپیماهای سوخت رسان بنزین دریافت می کردند. شب قبل از عملیات من به فکر رفتم و با خودم گفتم کاش دو فروند هواپیما برای این شهر بزرگ عملیات انجام می داد ولی تغییری هم در برنامه به خاطر محدودیت ها انجام نمی شد. من نگران ...
روایت حضور خواهر شهید در فهرست اعزام به جبهه؛ شماره یک: بتول خورشاهیان!
، اولین اسم در لیست اعزام به جبهه بچه ها را آرام کردم و برای تدارک مراسم تشییع و تدفین به مسجد جامع رفتم. 2 روز بعد اول دی ماه در صحن حیاط مسجد جامع نیشابور وسط مراسم تشییع مرتضی من متنی که از شب قبل نوشته بودم را با صدای بلند خواندم و از مسؤلان وقت خواستم که در اولین فرصت مرا به منطقه اعزام کنند . گفتم که قسم خوردم سلاح مرتضی را خودم بردارم و راهش را ادامه بدهم. یک سال از روز مراسم تشییع ...
من 16 ساله قاتل هستم ! / جنایت در بوستان ارتش + گفتگو با کم سن ترین قاتل تهران
ترسیده بودم. با گریه به سمت خانه رفتم. از ترسم چاقوی خونین را در سطل زباله در حوالی میدان امام حسین انداختم . به خانواده ات چه گفتی؟ با گریه ماجرا را به پدرم گفتم. پدرم شوکه شده بود. از من خواست خودم را به پلیس معرفی کنم. من هم قبول کردم. می خواستیم همراه هم به کلانتری برویم که ماموران پلیس اطلاعاتم را از شاهدان گرفته بودند و مقابل خانه مان آمدند . از قبل با قربانی ...
آئین شب خاطره و شب شعر شاعران و عکاسان دفاع مقدس در خانه ام خرمشهر
...، آن زمانی که به عنوان عکاس فعالیتم را شروع کردم تنها چهل روز از آغاز جنگ می گذشت. این عکاس دوران دفاع مقدس، افزود: در آن دوران، بیش از 20 هزار فریم عکس گرفتم، اما عکسی را که بیشتر از دیگر عکس هایی که گرفتم دوست دارم مربوط به عملیات والفجر 8 است. وی در توضیح درباره آن عکس گفت: بچه ها برای عملیات شبانه آماده می شدند، قبل از شام خوردن، شروع کردند به آماده شدن و نوشتن وصیت ...
بی بال پریدن!
دستانم سیاه می شد به رضایت خودم پزشکان دستانم را از ساعد قطع کردند که هر زمان فکر می کنم احساس بدی به من دست می دهد. بعد از این اتفاق مدتی از زندگی ناامید شده بودم و می گفتم 22 سال با دست زندگی کنم، مگر می شود بدون دست زندگی کرد. اما بعد از 3 تا 4 سال کم کم توانستم به زندگی عادی خود بازگردم و کارهایم را انجام بدهم. بعد از 6 ماه بستری در بیمارستان چون دستانم سیاه می شد به رضایت ...
دیوارآتشی که محموداسکندری از آن گریخت اما فانتوم بعدی را دربرگرفت
پرونده معرفی عقابان آسمان را به قادری اختصاص داده ایم که در حکم مقدمه و معرفی اوست. ویژگی بارز محمدصدیق قادری، اخراج سه باره او از ارتش و بی مهری هایی است که در حقش روا شد. اما این خلبان به محض شروع جنگ خود را به پایگاه همدان رسانده و پروازهای جنگی خود را آغاز کرد تا به اسارت درآمد و حدود 10 سال را با بدترین وضع جسمی در زندان و اردوگاه های عراق سپری کرد. در ادامه مشروح ...
واکنش میراسماعیلی، رییس فدراسیون جودو: من بچه نظام هستم؛ بار ها سیلی خورده ایم؛ چه از بیگانگان چه داخلی ...
رییس فدراسیونی نیامده و نمی خواهم از اینجا زندگی خودم را بگذرانم. اگر یک روز هم در فدراسیون باشم با قدرت کارم را ادامه می دهم و به شایعات بی توجه هستم. از روز اول هم گفتم من بچه نظام هستم و بار ها سیلی خوردیم چه از بیگانگان چه داخلی ها. یک روز رییس یکی از فدراسیون های عربی به من گفت یک ایرانی یک برگه دستش گرفته و به بقیه می گوید آرش فلان است و این کار ها قشنگ نیست. میراسماعیلی گفت: در طول ...
روایتی تلخ از زندگی با یک جانباز اعصاب و روان/ بعد از مجروحیت ارتباط عاطفی مان هم قطع شد
/ توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. بفرمایید چطور خدا شما و سید حسین را کنار هم قرار داد؟ ژیان پناه: سال 61 بود که سید حسین به واسطه یکی از دوستانم به خانواده ما معرفی شد و از من خواستگاری کرد. آن سال ها کشور درگیر جنگ ایران و عراق بود و برادر من فتح الله با توجه به اینکه یک فرزند چهار ماهه داشت، همان روز های آغازین نبرد به جبهه رفت و دو هفته بعد هم به شهادت رسید. پدرم ...
پیامک سرنوشت ساز برای یک شهید مدافع حرم
اینکه به ما بگوید مقدمات رفتنش به سوریه را چیده است. بند دلم پاره شد. بی اختیار گریه ام گرفت. هر چه بهش گفتم به خاطر بچه ها نرو به حرفم گوش نداد. اولین بار مهر 94 اعزام شد. 50 روزی که سوریه بود زندگی نداشتم. همه اش نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. خودم یتیمی کشیده بودم. برای همین دلم نمی خواست بچه هایم مثل من شوند. به خصوص که هنوز خیلی کوچک بودند. ابوالفضل هفت ساله بود و زینب سه ساله. با ...
موفقیت های جودو را ندیدند/ خناسان برای فدراسیون حاشیه سازی کردند
من نامه آماده شد اما با هماهنگی خودم امضای اسکن شده به پای این امضا خورد و به فدراسیون جهانی ارسال شد، تا شهریورماه بدون استرس کار را پیگیری کردیم،اما در شهریورماه در مسابقات ژاپن به من اجازه حضور ندادند. یک بی تدبیری انجام شد که اگر من بودم آن اتفاقات نمی افتاد. من حتی قبل از سفر هشدار داده بودم تیم ملی به مسابقات اعزام نشود، اما با تصمیم بالادستی ها تیم ملی با یک مربی اعزام شود. در نهایت بعد از ...