دختر 20 ساله: سرباز پادگان را به خانه آوردم تا با او...
سایر منابع:
سایر خبرها
دختر 18ساله: پسری را می خواستم که ظاهری خشن داشته باشد
دختر 18 ساله گفت: از روزی که به سن نوجوانی رسیدم مدام با خودم می اندیشیدم پدر و مادرم به شیوه سنتی با یکدیگر ازدواج کرده اند و به همین دلیل چگونگی برخورد و رفتار با فرزندان شان را یاد ندارند! و حتی نمی دانند چگونه باید با دختر و پسر نوجوان خود حرف بزنند! تصورم بر این بود که در خانه ما مادرسالاری حاکم است و هرچه مادرم تصمیم بگیرد پدرم بی چون و چرا به آن عمل می کند؛ چرا که پدرم به خواسته های من ...
خوشی زیاد، دختر را فراری داد
خانه بیرون زدم و فقط برای پدرم نوشتم، بابای نازنینم، مرد قدرتمند زندگیم، نگران من نباشید و به من اعتماد کنید تا به آرامش درونی برسم. تردید داشتم اما با خودم عهد بسته بودم که به اهدافم برسم و همین باعث دلگرمی من می شد و جرأت پیدا می کردم. به همین خاطر گشتم تا جایی برای ماندن پیدا کنم و توانستم در عرض چند ساعت پانسیون پیدا کنم و از فردای آن روز دنبال کار گشتم و با جست و جوی آگهی های تبلیغاتی و مهارتی ...
مادرم یک تنه زمین گندمی همسایه را درو کرد+فیلم
باشد. همان موقع بود که شاعر شدم. انگار در نگاهِ من دخترکِ عاشق پیشهِ پدر، سیل آمده باشد و مرا با خودش برده باشد همان موقع بود که امام را از اشکِ پدرِ جوانم شناختم. بچه که باشی همه چیز بزرگ تر است. حتی قاب عکس پرجذبه امام که هنوز همان جاست. درست وسط طاقچه، بالای سر آینه و شمعدان نونوار بخت پدرومادر جوان دیروزم. من هر صبح به آن قاب سلام کرده بودم؛ دیده بودم پدرم دوستش دارد. مادرم دوستش دا ...
طلاق از شوهری که دستپخت مادرش را دوست دارد
با جمال ازدواج کرده ام. اوایل او می دانست من خیلی آشپزی نمی کنم و به صورت حرفه ای دستپختم خوب نیست. من هم خودم این مسأله را قبول داشتم ولی در این مدت سعی کردم با تمرین زیاد آشپزی را به صورت حرفه ای یاد بگیرم. جمال همیشه مرتب از دستپخت مادرش برایم می گفت و غذای مرا با غذای او مقایسه می کرد. مثلا می گفت مادرم این غذا را این طور می پزد و فلان کار را انجام می دهد و طعمش بی نظیر می شود. من هم حرفی نمی ...
دوست دارم زودتر اعدام شوم!
. البته حق هم دارند . امیر تک فرزند خانواده بود و داغ سنگینی برای آنها هست . شرمنده پدر و مادرش هستم و امیدوارم تا روز قصاص با آنها رو به رو نشوم . آن روز هم قبل مرگ حلالیت بگیرم. چرا اینقدر ناامیدی، شاید درنهایت رضایت دادند؟ آنها رضایت بدهند من با این عذاب وجدان چه کنم . خودم راضی به اعدام هستم . الان در زندان برای آرامش روح امیر نماز می خوانم و امیدوارم او مرا ببخشد . من جوانی اش و ...
گزارش میدانی از یک مراسم ختم
قسمتی از وجودمو اینجا جا گذاشتم. پارسال پدرم مریض شد و خیلی زود مارو ترک کرد و امسالم مادرم مارو تنها گذاشت" +دوست داشتی برگردی پیش مادر و پدرت بمونی؟ -"چرا که نه؟ کی دوست داره توی مملکت غربت باشه و پیش عزیزانش نباشه؛ ولی من اونجا زندگی ساخته بودم و همیشه این غم توی دلم می مونه که روزهای آخر پدر و مادرم را ندیدم. خوش به حال برادر و خواهرام که تونستن سال آخر در کنار مادر و پدر ...
عکس رابطه سیاه مرد 62ساله با زن 23ساله لو رفت ! / خشکم زد !
را تامین کنم. پدرم مردی با ابهت نظامی گری بود به طوری که با سخت گیری هایش راه هر گونه خلاف و خطا را بر ما بسته بود. با اتمام تحصیل در مقطع دبیرستان عازم خدمت سربازی شدم، هنوز یک ماه به پایان خدمتم مانده بود که پدرم مرا مجبور به با دختر یکی از بستگانش کرد و در حالی که من آمادگی نداشتم با دختر یکی یک دانه فامیل پدرم ازدواج کردم. شیوا اگرچه دختری با کمالات بود اما غرور خاصی داشت که هیچ کس ...
مداحی کردن تنها شعر و صدا نیست،باید استاد کارآزموده و باتقوا داشت
او بسیار غمگین و ناراحت شدم و با دلخوری از مسجد بیرون رفتم و فردا شب هم به مسجد نرفتم. مرحوم مادرم بسیار مقید و پایبند به مسائل مذهبی بود و پدرم در منزل روضه برایمان می خواند، این روضه ها و اشعار از روی کتاب های قدیمی و سنتی بود و ما هم از همین جا با روضه و گریه و اشک بر اهل بیت علیهم السلام آشنا شدیم فردای همان روز دیدیم یکی آمده درب خانه را می زند، تعجب کردیم چه کسی آمده است ...
نجات قاتل دختر جوان از چوبه دار/ او جسد را تکه تکه کرده بود
ام کوچک ترین خلافی نکرده ام. حتی لب به سیگار و قلیان هم نمی زنم. شاید باور نکنید اما در رانندگی هم حواسم بود تا خلاف نکنم و 13سال بود که همه خلافی ماشین هایم صفر می شد. نمی دانم چه شد که دستانم به خون سمانه آلوده شد؛ من واقعا در آن سه ساعت خودم نبودم. اول از خدا بعد از خانواده سمانه و در آخر از خانواده خودم می خواهم که مرا ببخشند. تلاش ها برای نجات مرد محکوم به ...
عکسی تلخ، این مرد بدون دست و پا فرزندانش را بزرگ کرد/ تصویر
سرپرستی دو دخترشان را به پابلو واگذار کرد. دختر کوچک می گوید: وقتی چهار ماهه بودم، مادرم ما را ترک کرد. الان من 26 سال دارم و خواهر بزرگترم 29 سال دارد. پدرم و مادربزرگم از ما مراقبت کردند . پابلو آکونا توسط دخترانش به عنوان یک پدر مجرد نمونه معرفی می شود که به دنبال جنبه مثبت همه چیز است. یک از دخترها می گوید: من هرگز پدرم را غمگین ندیده ام. او همیشه با نشاط است و ...
عقده های این دختر فقیر در خانه مجلل ویران کننده بود / دلتان برای رعنا کباب می شود
پیدایشان می شود ، مادرم مراسم استقبال را انجام می دهد پدرم هم در همین نزدیکی پرستاری پیرمردی را بر عهده دارد ، طبق معمول 4 نفرند ، مادر پدر و 2 دختر ، همه با چشمهای مشتاق و خوشحال از قدم زدن در این اطراف دنبال من راه می افتند ، از روی ملاحظه وانمود می کنم که نگاهشان نمی کنم ، سرگرم کارهای خانه ام و باغ را آبیاری می کنم ، اما نمی توانم نسبت به شور و شوق و خوشحالی آنها بی توجه باشم ، صدای دختر ها را هنگام ...
هدیه 19 میلیونی خواهر قاتل برای نجات یک زندانی
و اقدام خداپسندانه اش برای آزادی جوان زندانی می گوید. پرونده برادرت از چه سالی به جریان افتاد؟ تیر ماه سال 99. چه شد که مرتکب قتل شد؟ اشتباه بزرگ او، هم خانواده مقتول را عزادار کرد و هم آرامش را از زندگی ما گرفت. مادرم در این 3سال به اندازه 30سال پیر شده است. او حدود 600میلیون تومان به مقتول که از آشنایان بود و با هم کار می کردند بدهکار شد و همین مسئله ...
سرنوشت تلخ دختر جوان که قربانی جدایی پدر و مادرش شد / می خواستم خودکشی کنم!
...، پدر و مادرم از هم جدا شده اند. *چرا با یکی از آنها زندگی نمی کنی؟ پدرم در شهرستان است. زن گرفته و دو بچه دارد. مادرم هم شوهر کرده شوهرش من را قبول نکرد. مادربزرگم تنها بود، مادرم گفت برو پیش مادربزرگت هم از او مراقبت کن هم در خانه اش زندگی کن هم می دهم؛ من هم قبول کردم. *از زمان جدایی پدر و مادرت با او زندگی می کنی؟ نه. مدتی در یک مرکز بودم، نزدیک ...
والدین کتابخوان بهترین انگیزه برای کتابخوان شدن کودک هستند
خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا )؛ محمدمهدی سیدناصری ، این روزها در حال وهوای 30 سالگی ام مکررا با خودم فکر می کنم که چطور شد من این قدر به کتاب علاقه مند شدم؟ یادم آمد اولین کتابی که خواندم افسانه های شیرین و دلنشین از کلیه و دمنه نام داشت. داستان هایش به خوبی در ذهنم مانده است و یادآور ی اش لبخند به لبانم می آورد؛ اما از هنگامی کتابخوان شدم که کلاس پنجم را تمام کرده بودم و مادرم و علی الخصوص پدرم ...
تیمم با خاک پوتین سرباز خمینی توسط پدر پنج شهید/خدایا مرا ببخش...!
عقرب سیاه کابوس زنان تهرانی| ماجرای آزار و اذیت زنان مسافر
گفت که اگر سر و صدا کنم، مرا خواهد کشت. وی سپس نقشه شومش را عملی کرد و پس از آن مرا داخل چاهی در همان حوالی انداخت و رفت. زن جوان ادامه می دهد: زمستان بود و چاه پر از گل. گل و برف داخل چاه مثل باتلاق عمل می کرد و من را بیشتر به داخل خودش می کشید. تقریبا تا کمر داخل گل فرو رفته بودم و فقط از خدا می خواستم کمکم کند. همه توانم را جمع کردم و فریاد کمک خواهی سر دادم. این تنها راهی بود که می ...
عقده های این دختر فقیر در خانه مجلل ویران کننده بود / دلتان برای رعنا کباب می شود + عکس
مراسم استقبال را انجام می دهد پدرم هم در همین نزدیکی پرستاری پیرمردی را بر عهده دارد ، طبق معمول 4 نفرند ، مادر پدر و 2 دختر ، همه با چشمهای مشتاق و خوشحال از قدم زدن در این اطراف دنبال من راه می افتند ، از روی ملاحظه وانمود می کنم که نگاهشان نمی کنم ، سرگرم کارهای خانه ام و باغ را آبیاری می کنم ، اما نمی توانم نسبت به شور و شوق و خوشحالی آنها بی توجه باشم ، صدای دختر ها را هنگام گفتگو با والدینشان ...
می خواهم مهندس شوم تا همه وسایل خراب دنیا را تعمیر کنم
زیرا وقتی خارج از کلاس برای تمرین رفته بودم، ایمنی اسکیت را نبسته بودم که اگر می بستم، این اتّفاق ها پیش نمی آمد. اکنون دوست دارم در مسابقات کشوری مقام اوّل را به دست بیاورم. برای موفّقیّت در این ورزش، فقط باید تمرین زیادی داشته باشیم. نباید زود خسته شویم و فکر کنیم اسکیت کردن را یاد نمی گیریم. وقتی با تمرین و تلاش اسکیت را یاد بگیریم، اعتمادبه نفسمان خیلی زیاد می شود، به ویژه وقتی همه ...
عشق به دختر مسافر مرا به خاک سیاه نشاند
معاف شدم، در حالی که آرام آرام فروشگاه پوشاک راه اندازی کرده بودم روزی مادرم زوج میان سالی را به همراه یک دختر جوان به خانه آورد تا برای اقامت پنج روزه مهمان ما باشند. آن ها از کرمانشاه و برای زیارت به مشهد آمده بودند، اما محلی ارزان قیمت برای اقامت چند روزه پیدا نمی کردند که مادرم آن ها را به منزل مان آورده بود تا در طبقه پایین و برای چند روز ساکن شوند، اما من در یک لحظه نگاهم با نگاه ...
رابطه نامشروع دختر و پسر نوجوان دردسرساز شد و...
نوجوان 15 ساله ای که با اعلام شکایت پدر و مادر یک دختر 17 ساله به کلانتری احضار شده بود، در میان بهت و ناباوری به تشریح چگونگی آشنایی خیابانی اش با دختر مذکور پرداخت و به مشاور کلانتری طرقبه گفت: هنوز هم باورم نمی شود چه اتفاقی افتاده است من قصد برقراری روابط نامشروع را نداشتم و تنها به خاطر حس کنجکاوی که بر اثر بازی های رایانه ای مستهجن پیدا کرده بودم، با آن دختر دوست شدم. وی در ادامه ...
می دانستم شوهرم در خانه دوربین گذاشته ! / دنبال ارتباط های سیاهم بود !
زن 30 ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگر ساده ای است که در یکی از ادارات نیمه دولتی کار می کند و من اولین فرزند خانواده هستم که تا مقطع دیپلم درس خواندم اما از همان دوران کودکی و نوجوانی، دختر آزادی بودم و هیچ کس برای نوع پوشش یا رفتارهایم مرا سرزنش نمی کرد. به همین علت همواره با مانتو در کوچه و خیابان تردد می کردم و هیچ وقت چادر نپوشیدم. البته مقداری از موهایم را نیز به خاطر جلوه ...
دختر 17ساله پس از 2 ازدواجش: از شوهرهایم خوشم نمی آمد! / شوک در کلانتری !
دارم و می توانم با او راه خوشبختی را طی کنم. آن روز ناهار را هم در منزل عمویم ماندم و به بهانه های مختلف سعی کردم بیشتر با دختر عمویم صحبت کنم. اگر چه مادرم اختلافاتی با مادر مهسا داشت و بیشتر اوقات با هم قهر بودند اما من تصور می کردم با من و مهسا، اختلافات آن ها نیز به پایان برسد. خواستگاری و ازدواج چند روز بعد از آن که موضوع را با پدرم مطرح کردم مراسم و عقدکنان ...
روایتی تلخ از 15 خرداد خونین بانه
هایم را گرفتم و به مغازه پدرم که نزدیک خانه ما بود رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی ناگهان دنیا جلو چشمم تاریک شد و گرمی شدیدی احساس کردم نمی دانستم چه برسرم آمده و دیگر چیزی به یاد ندارم و سه ماه در بیمارستان امام خمینی تبریز بستری بودم. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم و برگشتم از واقعه خبردار شدم حتی نمی دانستم چه برسر بچه هایم و خانواده ام آمده، پسرم محمد در گهواره بود که بر اثر ترس ...
همسرم باعث شد با دختران دم بخت طرح دوستی بریزم...
من مطرح کرد و مرا به زندان انداخت. در آنجا زندانیان به من آموزش سرقت دادند و گفتند فقط با دزدی می توانم مهریه هم سرم را بپردازم و سفته هایم را از او بگیرم اما اشتباه کردم و پرونده ام سنگین تر شد. *با چه شگردی از دختران دم بخت سرقت می کردی؟ با آنها در فضای مجازی آشنا می شدم و طرح دوستی می ریختم. برای جلب اعتمادشان خودم را طلافروش یا تاجرمعرفی می کردم. سپس با دختران قرار ...
پدر واژه زیبایی که هنوز با حسرت می نویسم، می خوانم و اشک می ریزم
گفته خانواده مادری من فردی متواضع و مظلوم و بسیار مهربان و خانواده دوست و مقید به شرعیات و مبانی دینی بوده اند. گویا شما خواهر بزرگوار شهید هم هستید برادر شما در زمان شهادت پدر چند سال داشتند و چقدر در روحیه شهادت طلبی ایشان مؤثر بودند؟ پدرم نام پدرشان علی اکبر را برای برادرم و نام مادرشان را برای من انتخاب کردند، این سعادت را نصیبم کردندکه از نام خانم و حضرت مادر فاطمه زهرا ...
مرهم دل های سوخته
پر از مهری که دست هایم را لمس می کرد، مرا به خود آورد. در تصویر مات قطرات اشکم، چهره حاج آقا ابوترابی را دیدم. با کلاه مشکی ای که خودم برایش بافته بودم، به من نگاه می کرد؛ نگاهی عمیق و پدرانه. در لرزش لب هایش صدای تسلیت او را شنیدم. شروع به دلداریم کرد. چند دقیقه ای در کنارم نشست و فقط اه می کشید. شاید به خاطر انکه مرا از آن حالت پر از غم رها کند. اولین سوالش این بود که شما فکر می کنید ...