سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای نگرانی حاج قاسم برای یکی از دخترانش
. بعد از صحبت حاج آقای عسگری، به خانه سردار سلیمانی زنگ زدم. خانمش، گوشی را برداشت. گفتم: چنین خوابی دیده اند. درست است؟ گفتند: بله. غذا نمی خورد. گوشی را می دهم، بگو بابایش چه گفته است. گوشی را داد به فاطمه خانم. گفتم: بابایت دارد می بیند. نمی خواهی او را از نگرانی بیرون بیاوری؟ رفتم خانه شان. گفت: به حرف بابایم گوش کردم. داستان حاج قاسم سلیمانی، از عجایب و یکی از حجت های روزگار ماست ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی
جا را مانند خانه خود می دانم و با این که چهار ماه است نامه ننوشته ام، اصلاً احساس دلتنگی نمی کنم. تلاش هر روز و شبم این است که کوتاهی های گذشته را با عبادت و حسن خلق و روزه گرفتن جبران کنم. همان طور که می دانید من در جبهه آبادان اسیر شدم. شب حمله یکی از عجیب ترین شبهایی بود که به عمر خود دیده بودم. باید این را به شما بگویم که ما از تمام حملات شما اطلاع داشتیم، حتی در بعضی از حمله ها ...
فرار دختر از ثروت پدر برای رسیدن به رویاها
انتظار که باید بهترین باشم، خسته بودم. من خود واقعی ام را لمس می کردم. دختری بودم که دوست داشتم هم درس بخوانم، هم کار کنم و مستقل باشم. احتیاجی به پول درآوردن نداشتم اما حس استقلال داشتن را دوست داشتم، دلم می خواست آینده ام را آنطور که دوست دارم، بسازم نه با نظر دیگران. دوست داشتم خودم برای اهدافم بجنگم، حتی شکست را تجربه کنم تا خودساخته شوم و همیشه فکر می کردم که تنها در این شرایط است که از ...
سلبریتی های هالیوودی که به وجود روح اعتقاد دارند
واقعاً آنجا بود. خیلی خوشحال نبود و به نظر نمی آمد که قصد تفریح کردن در خانه ی من یا صاحب شدنش را داشته باشد، برای همین رفتم جلو و سینه سپر کردم. در خانه را باز کردم و گفتم: “تو هر جا که بخواهی می توانی بروی ولی من جایی نمی روم.” مک کانهی همچنین گفت که تا هفته ها بعد از آن اتفاق، کسانی که به خانه اش می آمدند حضور چیزی یا کسی را در آنجا احساس می کردند. سلنا گومز ...
زیاد از فوت پدر نگذشته بود که ناپدری آمد...
...؟ زندگی ام... با آمدن ناپدری رنج تازه ای به رنج های ما اضافه شد. او مرا مجبور می کرد کار کنم؛ البته قبل از آن هم کار می کردم. هم شاگرد بنا بودم، هم شیرینی فروشِ دوره گرد. از صحرا کاهو یا سبزی به شهر می آوردم و می فروختم، ولی دیگر هیولایی بالای سر نداشتم. ماه دوم زمستان بود. عصرجمعه، هوا نیمه ابری، ابرها آبستن، وزش باد آرام، قلبم پرتپش، سینی سوهان بر سر، داس چاقو (1) در جیب چپم، به سوی چاکه(2) حرکت ...
مدیریت سرمایه از مقدار آن مهم تر است
که به صورت حضوری انجام می شد، می توانست مشتریان را به وجد آورد، 9 فروشنده او هم انگیزه و اطمینان بیشتری از آینده شرکت به دست می آوردند. اما دقیقا برعکس آن اتفاق افتاد. خود او توضیح داده است: فقط 5/ 1 دلار محصول فروختم. زمانی که به خانه برگشتم، نای پیاده شدن از ماشین را نداشتم. سرم را روی فرمان گذاشته بودم و گریه می کردم. کجای کار را اشتباه رفته بودم؟ چرا آنها محصولات فوق العاده مرا ...
روایت زائران بیت ا... الحرام پس از سال ها انتظاراز حس و حال سفرشان به سرزمین وحی
کاروان خانه خدا جا نماند: پارسال فیش حج را به صورت آزاد خریدم. چون شنیده ام که وقتی درآمدت به حد استطاعت رسید، یکی از تکالیف دینی، حج واجب است. امسال هم برای تأمین هزینه کاروان، خودروم را فروختم و حالا تک وتن ها عازم این سفر روحانی هستم. هم زمان با ثبت نام کاروان حج، موقعیت خوب دیگری هم برایم پیش آمد و همه می گفتند به جای حج رفتن از آن موقعیت استفاده کنم، اما من هرچه فکر کردم، دیدم آن ...
داستان جالب نابینایی که خیاط شد
عزت نفسش حفظ شود. بچه های فاطمه بانو هر وقت که از هنرجوهایش حرف می زند می گوید: "بچه های من" انگار همه را به یک چشم نگاه می کند و حالا که سن و سالی ازش گذشته حس مادری به همه شان دارد. نگهداری از یک فرزند استثنائی و از دست دادن تک پسر خانواده ، کارهای خانه و آموزشگاه یک طرف؛ حالا فاطمه خانم تصمیم دیگری هم گرفته بود: یکبار تعدادی از هنرمندانی که کار صنایع دستی انجام می دادند ...
کنگ روستای ماسوله مشهد
مردم کنگ تجربه می کنند. حس خوبی که صبحانه محلی و ... دارد. خانه هایی از سنگ و خشت که شبیه یک کارت پستال بزرگ روبه روی تو هستند. مردمی که انگار خورشید را مهمان نگاه مهربان و خونگرم شان کرده اند. بچه هایی که در کوچه های باریک بازی می کنند. کوه هایی که اطرافت را احاطه کرده اند و بین این همه زیبایی بکر، حیف است بخواهی چرت بزنی و دل را به مسیر زیبای رودخانه نزنی . شما هم اگر رفتید کفش مناسب بردارید و ...
صالح آبادی الگوی مناسب در مدیریت، قانون گذاری و روزنامه نگاری بوده و هست
سیدمجتبی سادات محمدی: باب آشنایی اواخر سال 1364 روزی در دفتر شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه فردوسی و علوم پزشکی بودم. در آن زمان دو وزارتخانه یکی بود و شورای انجمن ها هم یکی بودند. تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم. فرد خودش را معرفی کرد و گفت من صالح آبادی هستم. پرسید آنجا انجمن اسلامی دانشگاه است؟ گفتم بله. گفت من معاون سیاسی استاندار خراسان هستم و قبلا در دانشگاه تبریز عضو شورای ...
رزمنده ای که خودش پای برگه اعزامش را انگشت زد/ نیروهای بعثی بزدل و ترسو نبودند
درد باتوم هایی که کمرم را سیاه کرده بود را حس می کنم اما آن زمان از ترس اینکه مادرم نگذارد که من از خانه خارج شوم به کسی چیزی در این ارتباط نگفتم. انقلاب پیروز می شود و پای او به پایگاه بسیج باز می شود. در دوره های مختلفی که در آن زمان برای بسیجی ها برگزار می شود، شرکت فعال دارد و آن طور که خودش می گوید خاطرات آن دوره ها خودش یک کتاب است. با آغاز جنگ، تصمیم به رفتن به جبهه می گیرد اما به ...
تقدیر از 20 سال روزنامه نگاری
؟ گفتم بله. گفت من معاون سیاسی استاندار خراسان هستم و قبلا در دانشگاه تبریز عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی و دبیر انجمن بودم. دوست دارم با اعضای انجمن اسلامی دانشگاه شما هم در ارتباط باشم. گفتم وقتی تعیین کنید تا خدمت برسیم. ایشان گفت وقت نمی خواهد و همین الان بیایید. تعجب کردم که معاون سیاسی استاندار خراسان بزرگ با آن همه شهرستان، فرمانداری، نیروی انتظامی و ... و دیگر مراکزی که زیر نظر وی بودند ساده و ...
احزاب در ایران/ احزاب فعلی فقط 20 درصد جامعه را نمایندگی می کنند
دیگر احزاب سیاسی به عنوان پایه ای که میانجی بین مردم و دولت هستند و می توانند این اعتراضات را نهادمند کنند، شناخته می شوند. به نظر شما احزاب موجود می توانند پاسخگوی مشارکت و اعتراضات نسل فعلی نسبت به وضع موجود باشند؟ داستان احزاب یک داستان غم انگیزی هست در کشور ما. بنده الان هم عضو شورای مرکزی خانه احزاب هستم و دوره قبل رئیس کمیته روابط بین الملل بودم و الان رئیس کمیته انتخابات هستم در ...
عقده های این دختر فقیر در خانه مجلل ویران کننده بود / دلتان برای رعنا کباب می شود
دردها را نمی فهمیدم و این اندیشه ها و احساس های بد در دلم طرح های سیاهی می کشید ، من برای خوشحال شدن مادر و پدرم و دور شدن از این فقر لعنتی گاهی وسایلی از مسافران را بر می داشتم و به مادر و پدرم می گفتم آنها را از سر فراموشی یا تعمدا از سر عدم احتیاج جا گذاشته اند و هر روز به تعداد وسایلم اضافه می شد ، به این کار (سرقت ) عادت کرده بودم. حس خوبی به من می داد ، سیگارهای پدرم را تامین می ...
ایستاده در مرز
، برای او مغازه می خرد اما اشرار آرزو را به دل او گذاشتند. پدر خاطره ای از او تعریف می کند: سال 97 به کربلا رفته بودیم. ساعت 9 شب بود که به هتل برگشتیم و یونس گفت دوست دارم دوباره به زیارت بروم. گفتم نرو گم می شوی اما یونس رفت. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم یونس نیست. به یکی از دوستانم گفتم یونس نیست، گفت نگران نباش پیدایش می شود اگر نشد هم با بلندگوهای حرم پیدایش می کنیم. نگران بودم و برای همین ...
مارتین ایمیس؛ منتقدِ سرمایه داریِ متأخر
مشکل است . این نویسنده، با نام مارتین لوئی ایمیس در 24 اوت 1949 در آکسفورد به دنیا آمد و قبل از رفتن به اکستر (چهارمین کالج قدیمیِ دانشگاه آکسفورد)، در مدارس مختلفی در بریتانیا، اسپانیا و ایالات متحده تحصیل کرد؛ و در آنجا با رتبه ممتاز در رشته زبان انگلیسی فارغ التحصیل شد. او نامادری اش ( الیزابت جین هاوارد ؛ خالقِ رمان هایِ زمانِ ساختن و سال های روشن ) را به خاطر بیدارکردن حس علاقه اش به ادبیات می ...
رها کردن تحصیل در غرب برای پیوستن به جبهه
. سپس پیکر مطهرش در بهشت زهرای تهران قطعه 27 ردیف 3 شماره 10 در جوار سایر شهدا به خاک سپرده شد. فرازی از وصیت نامه ما به سرزمین شهادت می رویم، ما به دشت های سبز ایمان می رویم، ما به باغ های پر گل ایثار می رویم ما به انبوه کارزار می رویم... ما به کوه های بلند انسانیت می رویم، ما به کشتزارهای تقوا می رویم، ما به خانه خورشید می رویم، ما به سرخی شفق می رویم، ما به قله توحید می ...
بعد از پایان ماه عسلم با صحنه ای رو برو شدم که کابوس هر شبم بود!
برداشت و به کاظم نگاه کرد.کاظم یخ زده بود انگار. با انگشتهایش بازی می کرد و معلوم بود با بی میلی گوش می دهد. ” اصلا به ذهنم نیومد به کاظم خبر بدم که ساعت پرواز عوض شده.شاید هم چون با مادر و مادرشوهرم گرم حرف زدن بودم کاظم رو فراموش کردم” صدای لیلا کمی بلندترشد. دیگر جویده جویده حرف نمی زد. صورتش هم داشت قرمز تر می شد:”حدود ساعت هشت وارد خانه شدم.کلید رو یواش توی قفل چرخوندم که ...
خودکارهایتان را بیاورید، می خواهم کتاب بنویسم
آنچه در مدارس غیردولتی عرضه می شود، می تواند در خانه هم باشد و این نیازمند اصلاح رویکرد مدرسه های دولتی و بازگشت به آنهاست. ضعیف! تکراری! کلیشه ای! خاتون و قوماندان در نمایشگاه کتاب تهران هم مورد استقبال قرار گرفت: قرار شد یک گفت وگوی تلویزیونی داشته باشیم. مجری آمد و گفت اسم کتاب چیست؟ خاتون و چی؟ پیش خودم گفتم کاش کسی را سراغم بفرستند که حداقل بداند در مورد چه چیزی قرار است ...
محمد ربیعی مقابل دوربین طرفداری: بهترین تیم ها را به مربیان خارجی می دهیم؛ مورایس در پیکان بهتر از حسینی ...
بخش مهمی است و جزو دغدغه ها و نگرانی های حوزه ورزش و مردم هست و باتوجه به اینکه تمرکزم کامل روی کار باشگاهی بود و حس کردم این مقطع نمی توانم کمک کنم و این را خالصانه گفتم. نیامدم که باری را بردارم که بعدها نخواهم مسئولیتش را برعهده بگیرم به همین منظور از تمامی این بزرگان و ملت ایران عذرخواهی می کنم و عذرخواهی کردم مجددا و امیدوارم این سعادت را داشته باشم که در سنوات بعدی و آینده، در هرجایی که شد به ...
زندگی نامه سردار شهید محمد حسین عسکر زاده
. محمد دوره راهنمایی را در مدرسه نو بنیاد گرمه گذراند و سپس برای گذراندن دوره دبیرستان به مشهد رفت و در دبیرستان دکتر علی شریعتی به تحصیل مشغول شد و در سال 1359 موفق به اخذ دیپلم شد. از دوران نوجوانی و حدودا از زمانی که ممیز شد، به علت جو حاکم مذهبی در خانواده تغییر و تحول در ایشان احساس می شد. چون مداح اهل بیت بود، بیشتر به مطالعه آثار فرهنگی مذهبی، کتاب های اشعار مداحی به خصوص کتاب های اخلاقی ...
می خواستم به پرسپولیس بیایم، ولی رحمتی اجازه نداد
آفتاب نیوز : فرشاد فرجی به حضورش در پرسپولیس اشاره کرد و یادآور شد: سالی که می خواستم به پرسپولیس بیایم رحمتی احازه نداد و مجبور شدم تا نیم فصل منتظر بمانم. نیم فصل شد، اما چون پول جابجایی نبود خانه ام را فروختم و با قرض و بدهی هزینه رضایت نامه ام را جور کردم تا شرایط حضورم در پرسپولیس مهیا شود. وی ادامه داد: در تیم احساس خوبی داشتم و جو بسیار صمیمی در تیم حاکم بود، در ...
روایت هنری که لبخند را به لب بافت تاریخی شیراز نشاند
قدم بزنم. خاطره ها و شنیده ها مرا ترغیب کرد تا یک عصر بهاری را به قدم زدن در بافت تاریخی و گذر قوام اختصاص دهم. خانه های قدیمی و معماری های جذاب هرکدام به نحوی نظرم را به خود جلب میکرد به خصوص دیوار هایی که هرکدام نجوایی خاص داشتند و انگار روایتی عجیب از گذشته با خود به دوش می کشیدند. گوشه گوشه این محله همانطور که مادر بزرگم میگفت حس و حال عجیبی به همراه داشت و ...
عقده های این دختر فقیر در خانه مجلل ویران کننده بود / دلتان برای رعنا کباب می شود + عکس
این اندیشه ها و احساس های بد در دلم طرح های سیاهی می کشید ، من برای خوشحال شدن مادر و پدرم و دور شدن از این فقر لعنتی گاهی وسایلی از مسافران را بر می داشتم و به مادر و پدرم می گفتم آنها را از سر فراموشی یا تعمدا از سر عدم احتیاج جا گذاشته اند و هر روز به تعداد وسایلم اضافه می شد ، به این کار (سرقت ) عادت کرده بودم. حس خوبی به من می داد ، سیگارهای پدرم را تامین می کردم و خیلی چیزهای دیگر ، اما حالا ...
وقتی شوهرم حمام رفت، سراغ موبایل و جیب هایش رفتم / هر چی که بگید دیدم، حالم بد شد، چاقو رو برداشتم ...
داشتم دعوا راه بیندازم و علت این دیر آمدن ها و بی حوصلگی هایش را بپرسم اما وقتی مثل شب های قبل چهره ی خسته اش را دیدم به خودم گفتم کاری نکن که دلش بشکند . شاید هرکاری میکند برای آسایش تو و بچه ها ست، اما حس غریبی نهیبم می زد که علت دیر آمدن ها فقط کار نیست و خستگی و بی حوصله بودن سیروس باید علت دیگری داشته باشه تا اینکه یک شب که رفت داخل حمام با ترس و لرز علیرغم اینکه از این کار نفرت داشتم ...
کشف الاسرار اراده امام خمینی برای تشکیل حکومت اسلامی را منعکس می کند
، موج فلسفی – عرفانی بود، تحت تاثیر اساتید بزرگش کتاب “مصباح الهدایه” را نوشتند که در حقیقت اسماء صفاتی است. یک دوره عرفان است در قالب اسماء صفات که مستقلاً چاپ شده است. دو سه سالی قبل از 1310 یعنی می شود 1308، جو، جو عرفانی بوده برای حضرت امام که در همان زمان شرحی بر دعای سحر نوشته است که این کتاب اخیراً هم چاپ شده است. (سال 1348 ه. ق – 1308 ه. ش). آثار دیگر این دوره (1324 – 1308) یکی ...
کارآفرینی در ایران بیشتر نمایشنامه است
ی فنی را انتخاب می کردند. من شاگرد ممتاز مجموعه بودم. پروژه دانشگاهی من هم پروژه ای بود که برای اولین بار در کشور انجام می شد. یک سال قبل از آن که وارد کار اصلی خود شوم هم در یک مرکز تحقیقاتی برای اولین بار در کشور روی یک پروژه دیگر هم کار می کردم. آن زمان هم متاسفانه تحریم و جنگ اجازه نمی داد بسیاری از موارد مورد نیاز ما وارد کشور شود. قبل از این که کامپیوتر و بقیه پی سی ها در کشور ما وارد ...
حاشیه نگاری| ما معمولی ها خودمان آمدیم
گروه جامعه؛ نعیمه جاویدی: ساعت 5 صبح روز چهاردهم خرداد است و فضای شبستان حرم امام خمینی (ره) در سی و چهارمین سالگرد رحلت او پر از جمعیت و تماشایی شده است. جمعیت وارد صحن و شبستان می شود و مأموران انتظامات سعی می کنند نظم برنامه را به دست بگیرند. راستش من 2-3 شبی بود که بیمارداری می کردم و نخوابیده بودم به خودم می گفتم همان حوالی سخنرانی رهبر بیایم و زود برگردم اما می ترسیدم جا برای ...