پیغام فتح| نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
سایر خبرها
خان باجی استاد بازاریابی
اون روز بعدِ مدتها رفتم آرایشگاه مش سلمونِ خدابیامرز که عمری زلف های مرا کوتاه کرد و به سر و صورتم صفا داد و آخر سر هم عمر خودش مثل زلف هایی که کوتاه کرده بود، کوتاه شد و عمرش را داد به شما و رفت به رحمت خدا. حالا تمام آن دم و دستگاه را پسرش اداره می کند. مش سلمون که بود آبرویِ دکورِ سلمانی اش به مارها و عقرب هایی بود که از تو ملک انجیرستانش گرفته و داخل شیشه الکلی انداخته بود ...
فرمانده میدان جنگ در پیاده راهِ فرهنگی
به مردم در عرصه های مختلف کردند بسیار برای مردم عادی حائز اهمیت است. این فرد که خود را محمد حسین می نامد در کنار سردار عبدالله پور نشسته و می گوید تمامی مردمی که می بینید دارای مشکلات فراوانی در حوزه های مختلف هستند ولی نمی توانند برخی از مسؤولان را ببیند لذا افرادی مثل فرمانده سپاه قدس با حضور و پیگیرشان می توانند دردی را از مردم دوا کنند. سپاه قدس گیلان در تمامی حوزه ها در ...
شهید کاوه، متولد مشهد و فرزند کردستان
حمله کنند. گفت: ضد انقلاب فکرش به این چیزها نمی رسه. یواش یواش شک افتاد تو دلم. با خود گفتم: این چه وضعیه ؟ چرا کاوه همه ما را زیر این همه تیر و گلوله نشانده ؟ سلیم را صدا کردم و با ناراحتی گفتم: من که سر درنمی آرم سلیم. دارن ما رو می زنند، آن وقت کاوه می گه دست نگه دارید! سلیم، نگاه معنی داری به من کرد و خاطر جمع گفت: کاوه می دونه داره چه کار می کنه. ...
متولد عاشورا
ها توی حیاط دارند بازی می کنند. یاد بچگی خودمان افتادم. توی حیاط، صبح تا شب بازی می کردیم بی خبر از قواعد و قانون های آدم های بزرگسال و دور از هیاهوی جنگ، توپ، خمپاره و تیر. صدای زنگ مرا را از کودکی و دوران شیرین بی خبری اش بیرون کشید. به دفتر رفتم. از دیشب که وصیت نامه حمید را پیدا کردم، دلم آشوب است؛ رفته بودم به مادر سربزنم که اتفاقی پیدایش کردم. نوشته بود الآن که این ها را می نویسم، ساعت دوازده ...
دو قدم مانده به انتهای خط
برگه های آزمایش را که نشانِ دکتر دادم، دور چند تا چیز خط کشید. گفت: چجوری دکترهای دیگه متوجه نشدن؟! انگار بعدِ سه چهار ماه، اولین دکتری بود که چیزی تشخیص می داد. چند ماه قبل تر، یک روز صبح وسط دویدن نفس کم آورده بودم؛ جوری که از حال رفتم و کار به اورژانس و بیمارستان کشید. این، به مرورِ زمان بیشتر و بیشتر شد. از خورد و خوراک هم افتاده بودم و با یک قاشق غذا، حالم به هم می ریخت. کم کم فهمیدیم یک ...
امام خمینی(ره) فرمودند: احمد بیا این مرا کشت!
.... چند بار ایشان را در مدرسه رفاه و جماران دیدم. یک بار رفتم داخل اتاقش و دیدم با عرق چین نشسته اند. کنترل خودم را از دست دادم و دوربین را انداختم و پریدم برای بوسیدن ایشان. همین طور فقط ایشان را ماچ کردم که بالاخره با خنده گفتند احمد بیا که این منو کشت. در آن فرصت من با یک دوربین تند تند عکس می گرفتم. به ایشان می گفتم بشینید، کج نگاه کنید، این طرف بایستید. ایشان هم با صبوری کامل می ...
12 ماجرای تلخ و حیرت انگیز که در اول مهر اتفاق افتاد
...: تو مدرسه کلاس ششم ابتدایی زنگ اول پریود شدم رفتم به مدیر گفتم چون فکر میکردن دارم دروغ میگم سر اینکه امتحان ندم الکی گفتن باشه برو زنگ می زنیم اولیات زنگ نزدن و منو تا آخر زنگ تو اون وضعیت وحشتناک نگه داشتن منم چون آبروم نره رو چادرم نشسته بودم. از مدرسه حالم بهم می خوره یکی از کاربران از هدیه دانش آموزی اش گفت: یه هدیه رو اشتباهی به من دادن مال همکلاسیم بود بعد جلو یه گله آدم از یه ...
روایت های تکان دهنده از سانسورشده های جنگ / نقش بانوان در دفاع مقدس چه بود؟
. زمستان بود و هوا سرد. آنقدر با عجله و تند راه می رفتم که تنم خیس عرق شد. توی دلم به خانم ها بد و بی راه گفتم که باز در نزده اند و من را جا گذاشته اند. تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند، دیگر آنها را نبخشم. رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجره نگهبانی: انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن . آمد دم در و گفت: مادر، این وقت صبح کجای می خوای بری؟! گفتم: بعد این همه سال من ...
قتل هولناک زن و مرد جوان در دعوای همسایه ها | شلیک به سر پسر جوان مقابل چشم مادرش
و متوجه شدم که محمد را زده ام به مسیر خودم ادامه دادم و موتورسیکلت را زیر یک پل در چناران انداختم و به تهران رفتم ازآن جا هم به زاهدان گریختم که حدود4ماه بعد درآن جا دستگیر شدم. وی همچنین در پاسخ به سوال قاضی دنیادیده (رئیس دادگاه)که پرسید شما چگونه از فاصله2متری شلیک کردید در حالی که مدعی هستید چهره راننده را ندیده ایدهم گفت: من از پشت سر شلیک کردم! در این هنگام مقام قضایی با ...
آخرین طلوع سرخ خورشید دهلاویه/ نخل های سربریده روایت می کنند
.... صدای انفجار مین مرا به خود آورد هنوز نفس داشت تمام نیرویش را جمع کرد و گفت: اخوی از روی سینه من رد شو، برایم دردآور بود هنوز نفس داشت نگاهش را به حافظه ام سپردم با قلبی که هنوز درد داشت پا گذاشتم و گذشتم، اشک توی چشمانم حلقه زده بود انگار خواب بودم هیچ وقت فکر نمی کردم روزی تصویری اینچنین دردآور تا همیشه در ذهنم نقش ببندد، از همان لحظه آن تصویر همه جا با من بود. پیش می ...
بی تفاوتی علی زند وکیلی شنیدنی شد
آه من کار دل توئه یا اشتباه من گم میشه دلخوشی توی نگاه من جایی نمیرسه بعد از تو راه من این بی تفاوتی زخم رو قلبمه هر جا برم تویی هر چی بگم غمه اصلا چرا هنوز حرفاتو یادمه حال تو رو هنوز میپرسم از همه سردرگمم تو هر خیابونی که ما یک شب ازش با هم گذشتیم بی مقصدم مثل اتوبانای غمگینی که ما تا صبح گشتیم از هر دری گفتم برات اما فقط دیوار دورم کشیدی چشمای من بودی ...
نمی دانم در تیم استراماچونی چه اتفاقی افتاد که در لیست مازاد استقلال بودم/ دروغ می گویند اهل حاشیه نیستم
. در حال حاضر شرایطت چطور است؟ قصد بازگشت به فوتبال را داری؟ شرایط بهتر است و با مربی خودم صبح و بعد از ظهر تمرین می کنم و بدنم آمادگی کامل دارد. در حال حاضر هیچ مصدومیتی ندارم و با چند تیم هم در حال مذاکره هستم. آماده هستم که برگردم و دوباره خودم را اثبات کنم. به گذشته برگردیم و درباره دوران فوتبالت صحبت کنیم. تو در خونه به خونه اوج گرفتی به استقلال آمدی. ما تا مرز ...
درباره احمد کاظم لو، معلمی که همیشه به فکر ساختن است/ ساخت سه مدرسه با کاغذهای باطله
دانشگاه گیلان در رشت رفتم تا رشته ریاضی بخوانم. سپس برای ادامه تحصیل به تهران رفتم و از دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی فوق لیسانس گرفتم. در دوره دانش آموزی یک هیئت قرآنی بود که به آنجا رفت وآمد می کردم و از اعضای هیئت بودم. پس از اینکه مدرسه تمام می شد، بخشی از سرگرمی من این بود یا دنبال فوتبال و یا به همین هیئتی که گفتم، بروم. نخستین کاری که بر عهده من گذاشته شد در مسجد محل بود. آنجا با هماهنگی ...
انتظار تا سکوت | نگاهی به آلبوم های موسیقی که شهریور 1402 منتشر شدند
دستگاهی ایران، موسیقی فولکلور و اقوام ایرانی قابل توجه است. در ادامه حتما بخوانید تک آهنگ تو عرفان طهماسبی منتشر شد + لینک دانلود در این گزارش به بعضی از آثار موسیقایی منتشر شده در شهریورماه امسال می پردازیم. انتظار انتشار آلبوم موسیقی محمد معتمدی خواننده موسیقی سنتی با همراهی گروه رامبراند تریو با عنوان انتظار یکی از رویداد های قابل توجه در این ماه است ...
کارآفرینی در تار و پود فرش های پرنقش و نگار
بیرون آمدیم، ایشان از من پرسید می دانی چه کرده ام؟ گفتم وکالت نامه نوشتید. او گفت قرارداد بین ما تنها یک وکالت نامه نبود؛ بلکه از امروز همه کارهایی که تا پیش از این من انجام می دادم را تو انجام خواهی داد. دیگر به حضور من احتیاجی نداری و من هم گفتم چشم. اختیاراتی که پدر به من داده بود شامل انجام امورات بانکی، اداره شرکت و انجام تعهدات او بود. تا مدتی پس از امضای وکالت نامه، پدر با من به حجره می ...
این جوری شد که خدا و نماینده اش معلم را شناختم !
نخسیت نیوز :شش هفت ساله بودم پدرم یک مداد و یک دفتر چهل برگ کاهی گرفت و منو برد دبستان وحدت بجنورد تحویل اولین نماینده خدا داد که مرحوم خباز زاده بود. اونم دستی به سرم کشید و من را در کلاس حاجی فرزندیان گذاشت. هنوز اسامی نود درصد همکلاسی هایم پس از 64 سال یادمه. چهار سال ابتدایی را با بزرگانی چون حاجی فرزندیان رستمیان واردوان و خوراشادی گذراندم. خواندن و نوشتن را یاد گرفتم که هنوز بوی ...
سردار فضلی: ارتش مهمات را زیرسبیلی رد می کرد و به ما می داد /بنی صدر را هولش دادیم که دست و پایش بشکند
هم بی خبر بودم. با تعجب دیدم مادرم وسط جمعیت است و او دارد به ما روحیه می دهد. پدرم هم به گونه ای دیگر که مبادا ناراحت باشی! ما جوان مان را در راه امام حسین و در راه امام دادیم. که من آنجا خدا را شکر کردم. وی تصریح کرد: آن حکومت بر قلب ها مصداقش این است. من بعد از شنیدن خبر شهادت گفتم وای خدا به مادرم رحم کند ولی دیدم که دارد وسط جمعیت گلاب پخش می کند. حاکمیت امام بر قلوبِ نه تنها ...
کتاب آخرین شناسایی ، مجموعه خاطرات شنیدنی رزمندگان در خرمشهر
ها سوار ماشین شدند و رفتند تا اینکه ساعت 7 بعدازظهر بود خبر آوردند که همگی آنها شهید شده اند. طبق روال روزانه، یکی از کارهای ما در پاکسازی شهر از مین، بدین گونه بود که بعد از جمع آوری مین ها، آنها با خودرو باری حمل و در منطقه خارج از شهر ( جاده خرمشهر – اهواز ) آنها را منهدم می کردیم که در آنروز بر اثر ناهمواریهای جاده یکی از خمپاره ها بر اثر این تکان ها و برخورد با اتاق خودرو و دیگر ...
پرنده ای در عرش/ نگاهی به زندگی شهید علی حسینی
حسینی ادامه می دهد: مثل همه بچه ها که باید به مدرسه می رفتند، علی هم در دبستان، راهنمایی و دبیرستان درس خواند و بعد خدمت سربازی رفت؛ البته امتحان دانشگاه را داد و گفت اگر دانشگاه قبول شدم به دانشگاه می روم در غیر این صورت به خدمت سربازی خواهم رفت؛ پسرم بعد از آن در رشته مهندسی برق قدرت دانشگاه اهواز درس خواند و مدرک گرفت، سپس در شرکت نفت مشغول به کار شد. وی عنوان می کند: بعد از تای ...
ماجراهای تحرکات مرزی بعثی ها از نگاه دوربین شکاری یک خلبان
که همیشه همراه خود داشته از پیشروی گسترده تانک ها و نیروهای بعثی به سمت مرزها آگاه می شود. یک مأموریت فوری به همراه شهید صیادشیرازی در دفتر آموزش سرگرم کار خودم بودم که شهید محمود وطن پور به سراغ من آمد و بعد از احوال پرسی مختصری گفت: فردا صبح عازم مأموریت خواهیم شد، صبح زود آماده باش که یک راننده و ماشین برای تو می فرستم، بدون چون و چرا گفتم چشم و به خانه رفتم و با سؤالاتی ...
گفتگویی قدیمی با فریدون مشیری – به مناسبت زادروز او
محل تولد و دوران کودکی خود بفرمائید. بنده در سی ام شهریورماه 1305 در تهران به دنیا آمدم. تا هفت سالگی در تهران تا کلاس دو و سه ابتدایی به مدرسه رفتم و به علت ماموریت پدرم در خراسان، ما به مشهد منتقل شدیم و تا کلاس دهم در مشهد [بودیم]. شهریور 1320 که همه از هر جا به سویی می گریختند و روسها هر روز مشهد را بمباران می کردند، ما دوباره به تهران-زادگاهمان -برگشتیم و من بقیه دبیرستان را در ...
آدم ربایی مسلحانه به خاطر گنج میلیاردی | شنیده بودم در این روستا گنجی هزار ساله وجود دارد | یک مجسمه بی ...
میانه هستم. هنوز هم اقوام من در آن روستا ساکن هستند و از پسرعموهایم شنیده بودم که در این روستا گنجی هزار ساله وجود دارد. برای همین تصمیم گرفتم دستگاه گنج یاب بخرم و آن اشیا عتیقه را پیدا کنم. یک نفر قاسم را به من معرفی کرد و گفت که او کارشناس میراث است. او دستگاهی به خانه ما آورد و گفت تا زمانی که کار با آن را یاد بگیری به تو کمک می کنم. دستگاه را صد میلیون تومان به من فروخت و یک شب به ...
قصه همسایگی پرویز مشکاتیان و کامبیز روشن روان کد خبر: 889096 / دیروز, 09:56 / فرهنگ و هنر
روشن روان، به خانه ما آمد و وقتی گل ها را دید گفت که من همیشه فکر می کردم این ملودی های زیبا را از کجا می آوری که با دیدن این فضا و گل ها دانستم. از طرف دیگر همسایه روزی پیش من آمد و گفت: عازم کانادا هستم و می خواهم خانه را اجاره بدهم و شما اگر آشنایی دارید معرفی کنید؛ من هم به آقای روشن روان زنگ زدم و گفتم: کامبیز! می خواهم کاری کنم که زیباترین ملودی ها رو بسازی! عصر همان روز قرارداد بسته شد و دو ...
ضرورت پرداختن به ناگفته های جنگ در تاریخ شفاهی
باید نسل جوان ما با این شخصیت بزرگ آشنا شوند. به گزارش ایبنا، کتاب حماسه کاوه زندگی نامه ای از سردار شهید محمود کاوه با تلاش حمیدرضا صدوقی نوشته و به همت انتشارات ستاره ها در 270 صفحه و به قیمت 70000 تومان منتشر شده است. در بخشی از کتاب می خوانیم: تازه رفته بودم سقّز. چیزهایی دربارۀ آن جا شنیده بودم که: بدون اسلحه کسی حق نداره تو شهر رفت و آمد بکنه، شهر پر از ضدانقلابه، تا ...
قتل مرد همسایه در سناریوی افشای زن متاهل به شوهرش/ زن خائن و شوهرش قتل را به گردن هم انداختند
داد و تهدید کرد به کسی حرفی نزنم. به همین خاطر سکوت کردم. او می دانست از ترسم به کسی حرفی نمیزنم .به همین خاطر 7 بار دیگر نیز مرا آزار داد. این زن در تشریح جزئیات روز جنایت گفت: آخرین بار ساعت 8 صبح در حال ارسال پیامک به فرید بودم که همسرم متوجه ماجرا شد .من واقعیت را به او گفتم و از همسرم خواستم از هم جدا شویم .اما او قبول نکرد. محسن از من خواست تا با فرید قرار ملاقات بگذارم. او خودش ...
ماجرای ربودن هواپیمای حامل مدیران نفتی/ بعثی ها برای تمرین خلبان هایشان ماکتی به اندازه جزیره خارک ساخته ...
، مخالفت کردم و با اکراه به اهواز رفتم و در آنجا مدیر مناطق نفت خیز شدم. ده سال در این سمت بودم. سال 1377 به عنوان معاون مدیر نفت مرکزی به تهران آمدم. بعد هم مدیرعامل نفت مرکزی شدم. از سال 89 هم مدیرعامل پالایش و پخش بودم. زمانی که آقای زنگنه وزیر شد، من را از همه سمت ها برکنار کرد و مشاور وزیر شدم و سپس تا پایان سال 96 مجری طرح توسعه لایه نفتی پارس جنوبی شدم. سابقه کارم 44 سال است و 6 سال ...
مناظره شعری فریدون مشیری با باستانی پاریزی/ تو با لادا میا در این بلادا !
همسایه ی ایشان: شاعرِ استاد، فریدون مشیری رفته بودم. در بازگشت، اتومبیل روشن نشد و هم چنان دم خانه ماند. دوستان قبول کردند که آن شب ماشین خراب شده را محافظت فرمایند، تا فردا، دستی از غیب برون آید و کاری بکند. فریدون مشیری آن شب این شعر را در حق آن ماشین که از نوع لادا یعنی نوعی فیات روسی بود، سرود و بر شیشه ماشین چسباند: نباشد اعتباری چون به لادا تو با لادا میا در این بلادا ...
جایگاه پرستار در دفاع مقدس/ پرستارانی که اسطوره شدند
را تمیز کردم. بعد ملحفه هایش را مرتب کردم. سرمش بمبه شده بود؛ گیره سرم راقطع کردم. شب قبل تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. آب کمپوت را داخل لیوان خالی کردم، قاشق قاشق داخل دهانش ریختم. اسیر، مات و مبهوت با دهانی نیمه باز نگاه می کرد. چیزهایی به زبان عربی گفت. سرم را تکان دادم و گفتم: عربی نمی دانم. او به انگلیسی تسلط داشت و ادامه داد: من دشمن تو هستم چطور از من پرستاری می کنی؟ گفتم من ...
عشق، وطن دوستی و مرگ مضمون های اصلی اشعار مشیری است
...، طبیعت و انسان مرتبط می شوند، اما در بعضی از آثارش نیز به مسائل سیاسی و اجتماعی اشاره کرده است: آوایی از سنگر دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت خون از رخم بشوی، که تیر از پرم گذشت سر بر کشیدم از دل این دود، شعله وار تا این شب از برابر چشم ترم گذشت شوق رهایی ام درِ زندانِ غم شکست بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت با همرهان بگوی: سراغ وطن گرفت هر ...