سایر منابع:
سایر خبرها
دست پروده های نخلستان های خرمشهر دفاعی مقدس را رقم زدند
زنان و مردان را جدا کرده بودند از اینکه مجبور بودم از مادر و خواهرم دور باشم ناراحت بودم و به پدرم گفتم از اینجا برویم. اینگونه شد که به بندر امام خمینی رفتند، چند روزی گذشت و حاج حسین مطلع شد که قطار ها آماده ی انتقال مردم از مناطق پر خطر هستند. او می گوید: وقتی به به پدرم گفتند کجا می خواهید بروید؟ اصفهان، کرمان، تهران؟ پدرم که آب دوری از روستا از سرش گذشته بود خنده ی تلخی ...
پیام شهدا| جمله حاج قاسم را هرگز فراموش نمی کنم
حاج قاسم آنجا سخنرانی کند. من با خانواده همسرم و بچه هایم رفته بودم. وقتی سخنرانی سردار سلیمانی تمام شد قرار شد برویم با ایشان چند دقیقه ای دیدار کنیم و حرف بزنیم. اینکه چه هیجانی داشتم از اینکه قرار بود با حاج قاسم رو به رو شوم از اصلا قابل وصف نیست. همیشه دلم می خواست او را از نزدیک ببینم، اما چنین موقعیتی پیش نیامده بود. حاج قاسم تک تک میز ها می رفتند و چند دقیقه ای کنار هر خانواده می ...
دست های سبز لاله خشونت های در دل جنگ را با لطافت بیان می کند
خلق آثار هنری باشد. این نویسنده با اشاره به ویژگی های کتاب دست های سبز لاله بیان کرد: یک خصیصه کتاب حاضر این است که توانسته فرازمانی و فرامکانی با مخاطب ارتباط برقرار کند. گویی این کتاب همین امروز و برای روزگار کنونی نوشته شده است. گویا از جنگ فاصله گرفته و می خواهد برای بچه های امروز آن روز ها را روایت کند. این داستان با نمادسازی از دل جنگ و خشونت های آن نوعی لطافت را به مخاطبانش منتقل ...
نیروی هوایی محموله دارو را که ضدانقلاب ضبط کرده بود نجات داد
.... خلبان هایی مثل ما 6 سال یا 7 سال خدمت بودند این ماموریت ها را می رفتند. * آن شب، همان یک سورتی شما انجام شد؟ یک پرواز قبل از ما انجام شد که ناموفق بود. وسط راه دچار اشکال شد و برگشت. به ما گفتند سریع بروید بالا. من را که خواستند، یادشان رفته بود کابین عقب را صدا بزنند. من که توجیه شدم، می خواستم از پست فرماندهی خارج شوم که ناگهان گفتم کابین عقب ما کیه؟ همان لحظه در باز شد و ...
نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
...> از قرارگاه شاخ شمیران که غلام پور مستقر بود تا حلبچه 25 کیلومتر فاصله داشتیم. خیلی زود خودمان را رساندیم به غلام پور. قضیه را گفتیم و از منطقه بیرون زدیم. پایم چسبیده بود به گاز. ساعت 9:20 شب، 15 کیلومتری اهواز بودیم که محسن پور شروع کرد به حرف زدن. گفت: سیدجان، یه چیزی می گم، خودت رو ناراحت نکن. این جمله مثل پتک آمد توی سرم. مگر چه اتفاقی افتاده بود که محسن پور داشت مرا آرام می کرد؟! جواب دادم: چی ...
مدرسه کودکان کار اینجاست
سفره بفروشم، اما خب همه دوستام که توی محل من رو می دیدن، مسخره ام می کردن که داری از بابات پول می گیری؛ به خاطر همین باز رفتم سرکار و حواسم هست که کنارش درست درسم رو بخونم؛ چون معلمم رو خیلی دوست دارم و نمی خوام ازم ناراحت بشه. چند ساعت بعد کلاس بندی بچه ها در نخستین روز مدرسه به پایان رسید. آنهایی که از مسیرهای دور خود را به مدرسه رسانده بودند با سرویس مدرسه به نزدیک خانه راهی می شوند و سکوت جای خود را به شادی و نشاط اوایل صبح مدرسه می دهد. ...
گناه کسی رِ نشور!!
. زری می گفت مونس گفته شوکت خانوم به اصرار پول پس انداز کربلاشو داده چن تا تیکه جهیزیه بِرِی اونا خریده، گفته من اگر آقا بطلبه سال دیگه میرم کربلا... چند دقیقه ای در سکوت گذشت و بی بی رو کرد به من... - ده دفه میگم دختر، وختی اَ چی خَول ندری، الکی پشت سر کسی حرف نزن، گناه کسی رِ نشور! گلابتون ...
کاپشن قرمز
چاییت رو بخور. از دفتر بیرون زدم و ایستادم زیر باران. رو کردم به گنبد و با دل پر از آتشم التماس کردم. پیرمرد که پشت میز نشسته بود صدایش را بلند کرد: خدا همه گمشده ها رو به صاحباش برسونه. صلوات بفرست باباجون آروم میشی. به سمت دفتر نگاه کردم و صلوات فرستادم. پیرمرد از جا پرید. مثل بچه ای که ذوق زده باشد داد زد: ببین باباجون او دختر کاپشن قرمزه دخترت نیست؟ دلم لرزید مدت ها بود که نرگس یک کاپشن قرمز ...
فرمانده میدان جنگ در پیاده راهِ فرهنگی
، وضو گرفتیم و منتظر شدیم که نماز را به امامت آقا مهدی که پیش نماز گردان بود، بخوانیم.گفتم: سری به چادرهای همسایه بزنم. بعضی از بچه ها هنوز خواب بودند برای نماز صبح صدایشان کردم، تعدادی گفتند: نماز صبح را ساعتی پیش خواندیم. گفتم: عزیز من! همین الان اذان گفتند، شما کی؟ نماز چی! خواندید؟! گفتند: آقا مهدی داشت نماز می خواند، شاید یک ساعت پیش! ما هم نماز خواندیم و خوابیدیم. خنده امانم را ...
بزرگ ترین مشکل آقای رئیسی در سازمان ملل
در مصاحبه مطبوعاتی می گوید. دیپلماسی فقط سرسختی نشان دادن نیست. هنر دیپلماسی بیانیه صادر کردن نیست. بحث دیپلماسی کلاس فلسفه نیست که شما بروید بگویید منطق ما قوی بود و آن ها در مقابل منطق ما محکوم شدند. خب، از یک سیاستمدار نقل قول آوردم تا نگویید حرف احساساتی و بی پایه می زنم.با این حال ممکن است دوستان انقلابی بگویند مرغ یک پا دارد و حرف مرد یکی است و اصلا همین است که هست. باز هم ایرادی ...
محمد اسداللهی قهرمان من را با یادی از حاج قاسم سلیمانی در جمکران خواند+فیلم
، میگم دائماً، هستی شاه من بهت گفتم زندگیم، با دلدادگیم، توی بچگیم ندارم دوستی ولی، می خواهمت دلی، باشی اولی رو به روی حرمم من همون بچه زیر علمم که می خواد وعده دیدار حسین بگه واسه اولین بار حسین منو دادن به دست کریم عباس که معلم آزادگیمه عباس قهرمان خیالی واسم نسازین وقتی قهرمان زندگیمه عباس قهرمان من قهرمان قلبه امام زمان من ...
پیروانی به سیم آخر زد؛ کاشت سیب زمینی در آزادی؟ حرف اضافه زده!/ گفتم منتخب جهان ، به بعضی ها بر خورد/ ...
این دیدار به وجود آمد با افشین پیروانی تماس گرفتیم که به ما گفت: من قبل از شروع مسابقه گفتم که با تیم منتخب جهان بازی داریم. بلافاصله پس از این اظهار نظر واکنش ها شروع شد و برخی ناراحت شدند که چرا پیروانی چنین حرفی زده است! مگر من حرف خلاف یا گزافی زدم؟ شما کیفیت بروزوویچ هافبک سابق اینتر و فعلی النصر را دیدید. سادیو مانه، رونالدو و... که واقعا تیم منتخب جهان بودند. تازه 3 بازیکن خارجی دیگر خود را ...
روایتی از حنظله دفاع مقدس/ سردار اسدی عاشقانه به حجله شهادت رفت
شده اند. حسین زاده من را نمی شناخت. یک نفر کنارش بود چندین بار به او اشاره کرد و حتی پایش را فشرد ولی او متوجه حضور من نشد. من در حالی که انگار آتشی سراسر وجودم را فرا گرفته بود بلافاصله از اتاق خارج شدم و همه حرف های در گوشی و بگو مگوهای بچه های بسیج و مسجد تمام شد. حالا دیگر دوستان احمد که به من می رسیدند راحت گریه می کردند و من هم دست دور گردنشان می کردم دل سیری با آنها گریه می کردم ...
شهید کاوه، متولد مشهد و فرزند کردستان/ فرمانده ای که جلوتر از نیروهایش به دل خطر زد + عکس
، تازه فهمیدند که محاصره شده اند. فکرش را هم نمی کردند که به این سرعت غافلگیرشوند. بچه های ژاندارمری گویی جان تازه ای گرفته بودند. آن ها از روبه رو تیراندازی می کردند، ما از پشت. ضدانقلاب وقتی رودست خورده است کشته هایش را گذاشت و فرار کرد. کاوه میدونه چکار می کنه... در بخش دیگری از کتاب حماسه کاوه می خوانیم: سلیم محمدی بلدچی ما بود. کاوه پشت سرش می رفت و من و یک گروهان نیرو هم ...
مدرسه صبح رویش ، پناه امن کودکان کار
ت خجالت می کشید. ناخن های پایش آنقدر بلند شده بود که داخل گوشت انگشتانش رفته بود و حالت عفونی داشت. نفس عمیقی می کشد و با لبخند می گوید: این وضعیت را که دیدم، او را بردم و خودم ناخن های پایش را گرفتم و پاهایش را شستم. بعد هم به او گفتم باید تا مدتی پاهایش را با آب نمک و آب لیمو و... بشورد. این دختر آنقدر محبت نچشیده بود که محتاج بغل کردن بود. وقتی متوجه شرایطش شدم، تصمیم گرفتم تا مد ...
متولد عاشورا
توی کلاس نشسته ام، ولی حواسم به کلاس نیست. به بچه ها تمرین دادم تا سرشان گرم شود. گفتم: امروز درس نمی دهم. فقط تمرین ها را حل می کنیم. بچه ها هم از خدا خواسته مشغول شدند. شاگردهایم را که نگاه می کنم، یاد حرف های حمید می افتم. از این که معلم شده بودم چقدر خوشحال بود. لبخند می زد و می گفت: مراقب دخترها باش. شغل خوبی داری. خوشحالم دخترها را آگاه می کنی. از پنجره بیرون را نگاه می کنم. عده ای از بچه ...
راز عکس شهیدی که در اتاق رهبر انقلاب نصب شده بود...
میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد. دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: حتما باید شما اون عکس رو ببینید. سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار. که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد. کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود ...
حربه جدید آقای رئیس
مشکل را در جا های مختلف به ویژه در تلویزیون هم داد زده، حالا نگران انتقاد همان اعضای قدیمی است؛ به طوری که درخواست دارد اعضای فدراسیون سابق از نتایج کنونی این تیم اصلا چیزی نگویند. ما تیم ایران را با چه چیزی می سنجیم. یادشان نرود چه تیمی را تحویل ما دادند. تیم نهم و یازدهم دنیا را تحویل ما دادند. یک آقایی که رزومه اش در ورزش هم مشخص است، اندازه حد خودش خواهشا صحبت کند. شما حرف نزنید که تیم نهم و ...
روز جهانی زبان و مشکلات وسیع پیش رو
.... به بعضی جاها می گفتم خواهرم سابقه و مدرک دارد که استقبال می کردند و در آخر تا می گفتم ناشنواست، ولی لب خوانی بلد است و واضح هم صحبت می کند که شما متوجه حرف هایش می شوید،باز می گفتند نه، امیدواریم جای بهتر کار پیدا کند. خادم زاده معتقد است اشتغال ناشنوا به استقلال و اعتماد به نفس او کمک می کند. او ادامه می دهد: در کاری که کاملا یدی است و به ارتباط با مشتری و ارباب رجوع نیاز ندارد، چرا از ...
آخرین طلوع سرخ خورشید دهلاویه/ نخل های سربریده روایت می کنند
بچه شهر بود، اصلاً از جایش تکان نخورد گردنش را خاراند و گفت: بگیرین بخوابین بخاطر حساسیت به پشم شیشه است، این تشکایی که زیر پاتونه توش پشم شیشه است که باعث خارش بدنتون شده، گفتم: همون بهتر که روی زمین بخوابیم با این روند تا صبح فقط باید خودمون رو بخارونیم . شهر تنها یک خرابه بود صبح با نوری که به چشممان خورد بیدار شدیم نان و پنیری خوردیم، از شهر تنها خرابه ای باقی مانده بود ...
درباره احمد کاظم لو، معلمی که همیشه به فکر ساختن است/ ساخت سه مدرسه با کاغذهای باطله
ها و بطری جمع شود آلایندگی دارد. ایشان می گفت بعضی از این درها به علت کثیف بودن ممکن است بو بگیرند و اگر یکی از دانش آموزان اتفاقی و بر اثر چیز دیگری بیماری پوستی بگیرد به گردن طرح شما خواهند انداخت. چون ما در آموزش و پرورش با کاغذ سر و کار داریم چرا به جای در بطری، کاغذ جمع نکنیم؟ پس از شنیدن حرف های همکارم فکر کردم مسیر جدید را امتحان کنیم، برای همین چند دفتر و کتاب که معمولاً دانش آموزان ...
از نامه ای به رهبر انقلاب تا راه اندازی اولین کلوپ دینی در خرمشهر
همه چیز از قرآن شروع شد؛ از عشقی که برای فهمیدن آیات در دل دختر نوجوان خرمشهری شکل گرفته بود. از نوشتن سریع کلمات و عبارت هایی که دوست داشت از آنها سر دربیاورد. همین پرسش ها، توجه ها را به او جلب می کند و او را در مسیر فراگیری قرآن زیر نظر علمای بزرگی قرار می دهد. علاقه مندی به قرآن و عترت در وجود خدیجه عابدی، بانوی خرمشهری به اینجا ختم نمی شود، او دوست دارد نور قرآن را در دلها روشن سازد و از هر فرصتی برای تعلیم قرآن به د ...
دو قدم مانده به انتهای خط
یکی از بچه ها ترکیده. به اینجا که رسیدیم، رفیقم گفت: من دیگه نیستم! گفتم: برای چی؟ گفت: توبه کار شدم. کلاً برمی گردم و از ارتش میام بیرون! گفتم: همین اول کار؟ گفت: آره. من نمی خوام کشته بشم. همان وسط مین ها شروع کردیم به حرف زدن و استدلال کردن. گفتم: بالاخره که چی؟ من و تو نباشیم، کی این کار رو بکنه؟ بعدِ این همه که آموزش دیدیم... تا کی این خاک آزاد نشه؟ تا کی تلفات بده؟ و کار را شروع کردیم ...
پرنده ای در عرش/ نگاهی به زندگی شهید علی حسینی
دو دختر که علی دومین فرزند من است؛ هفت سال است که علی شهید شده اما مثل این می ماند که تازه شهید شده است. مادر می گوید: علی، مهربان، خوش اخلاق و دست و دلباز بود؛ او بچه ای نبود که روی حرف پدر و مادر حرف بزند یا خواهر و برادرش را ناراحت کند، بعضی بچه ها به پدر، مادر یا خواهر و برادر خود تندی هایی می کنند ولی علی اصلاً این طور نبود و همچنین اخلاقی نداشت. مادر شهید حسینی ادامه ...
ماجرایی انسانی و احساسی از یک طلبه اهوازی
...> گفتم زنگ بزنیم امداد خودرو، گفت نه خودم بوکسل میکنم بوکسل کرد بردیم تعمیرگاه اول دید مکانیک وارد نیست، داره الکی تو موتور ماشین می پلکه با یه آرامشی گفت حاج آقا بریم جای دیگه گفتم ممنون، شما برید من خودم انجام میدم با ته لهجه اهوازی گفت مگه میشه شیخنا؟ با ادب هر چه تمام از مکانیک عذرخواهی کرد، باز بکسل کرد بردیم مکانیک دوم ... ...
بزرگترین اشتباهات ایرانیان در مراسم ختم ! / زشت ترین حرف هایی که گفته می شوند !
...، بازماندگان ممکن است حس کنند در حال طعنه زدن یا تمسخر هستید. احساس می کنند شما از تهِ دل این حرف ها را نمی گویید و با کلمات بازی می کنید. خوبی ش اینه هنوز جَوونی و می تونی دوباره ازدواج کنی. این هم یکی از بدترین جملاتی است که ممکن است بگویید. از بیان این دست جملات و هر چیزی که شبیه آنها باشد خودداری کنید. درست است، شما سعی دارید جنبه مثبت و روشن زندگی را به ...
سردار فضلی: ارتش مهمات را زیرسبیلی رد می کرد و به ما می داد /بنی صدر را هولش دادیم که دست و پایش بشکند
اشاره به خاطره ای از رزمندگانی که در مسیر مرخصی و حرکت به سمت تهران، وقتی متوجه آغاز درگیری در جبهه می شوند، مرخصی را لغو کردند و به جبهه باز گشتند، گفت: در عملیات سیدالشهدا در فکه، لشکر یک مکانیزه و 10 زرهی عراق در مقابل ما قرار داشت و ما هم تیپ بودیم که تعداد گردان های مان زیاد بود. یک تیپ پیاده در دل رمل های فکه و غیر از خدا به کس دیگری نمی توانستیم پناه بیاوریم. یک شب شناسایی رفتیم و برای عملیات ...
آسیب های مسخره شدن کودکان در مدارس
خود توقع خویشتن داری و خونسردی نداشته باشید. چنانچه واقعاً از مسخره شدن در مدرسه ناراحت است، به خصوص اگر ادامه دار باشد، لازم است او و شما با معلم یا معلم ها در مورد این موضوع حرف بزنید. یک مربی و معلم آگاه می تواند با تشویق مهارت های اجتماعی مثبت و کمک به ایجاد طیف دوستی های وسیع، بچه شما را در کلاس پشتیبانی کند. چنانچه فرزندتان به علت تمسخرها واقعاً اذیت شده، بهتر است از کمک مشاور و متخصص برای ...
ماجرای طلاق جنجالی سوفی ترنر و جو جوناس با حاشیه ای جدید رو به رو شد+ تصاویر
ندارد و به همین خاطر گفته بود می خواهد درخواست طلاق بدهد. جو همچنین درخواست حضانت مشترک فرزندان را دارد و به همین خاطر تا تعیین حکم نهایی دادگاه آنها را پیش خودش نگه داشته است. کاربران در شبکه های اجتماعی معتقدند که برای حضانت بچه ها است که جو تلاش داشته سوفی ترنر را بد جلوه دهد تا سرپرستی بچه ها را به عهده بگیرد. ماجرای طلاق جنجالی این زوج هنرمند به یکی از پر سر و صداترین خبرهای شبکه های اجتماعی تبدیل شده است. گفتی است این زوج دارای دو دختر به نام های ویلا و دیجی هستند. ...
پیروانی: با مصدومیت ترابی گریه ام گرفت
شبیه مزرعه است؟ مگر حرف ناحقی زده اند که ما ناراحت شویم. زمین به معنای واقعی افتضاح بود. قسم می خورم وقتی ترابی مصدوم شد گریه ام گرفت و دلم را آتش زد. النصری ها حرف شان درباره کیفیت نامطلوب زمین کاملاً درست بود و ما هیچ جوابی نداریم. به قول معروف چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. تیم های عربستانی هزینه های زیادی برای تیم های شان انجام داده اند و... شما مطمئن ...