سایر منابع:
سایر خبرها
واکنش صابر خراسانی درباره شباهتش به آقاسی
در مورد اسب هایشان مثلاً طرف 50 میلیون پول بلیت هواپیما داده بود برای اینکه اسبش را از سوئد برایش بیاورند. دیگر شما خودتان حال من را تصور کنید که در چه وضعی بودم؛ همه این ها را بگذارید کنار لحظه ای که وارد زمین مسابقه شدم، یک زمین به چه عظمت که وسطش برای من سن درست کرده بودند فاصله آدم ها تا آنجا خیلی زیاد بود. این فضا من را گرفت، با خودم گفتم چی بخوانم و چی بگویم اینجا برای همچین مخاطبی؟ آن هم ...
استاد کهنمویی واقعا استاد دانشگاه است/خوشحالم که مرا نمی شناسند
ذاکرنیوز : بسه دیگه، گفتیم، خندیدیم، حرمت ها حفظ شه! ، بود، بود، یا بود یا نبود اینها بخش هایی از تکه کلام های استاد کهنمویی است، آن هم با نگاه هایی از بالای عینک مطالعه، خطاب به تماشاچیانی که قرار است در خندوانه شاگردان کلاسش باشند. بیشتر ما وقتی برای اولین بار در قاب خندوانه پای درس و بحث های استاد کهنمویی نشستیم با کلاس هایش غریبگی نکردیم. تکه کلام های او برای همه ما آشناست؛ جملاتی که انگار ...
دروغ مدال آور المپیکی به یک هوادار
...، بعد سوال هایی می پرسند مثلا یک پیرزن می آید به من گیر می دهد که امضابده، آخر شما امضای مرا می خواهی چه کار؟( خنده) خیلی شده که با شک می پرسند شما کی بودی؟ مثلا یک بار یکی گفت شما همان دختری هستی که مدال گرفت؟ لباسم برای عکس مناسب نبود، به خاطر همین گفتم " نه من نمی دانم چرا همه می گویند شبیه اش هستم" (می خندد) بعضی وقت ها شده که من عجله دارم، می خواهند عکس بگیرند بعد با یک نفر که می ایستم تا عکس بگیرم، کلی آدم می آیند که باید با همه آنها عکس بگیرم. ...
برات شهادت قنبری اربعین امضا شد/ خادمی آقازاده ها برای زائران کربلای ایران
شب بودن با پدرش می گفت: قرار بر این بود پدرم 18 فروردین اعزام شود اما ساعت 8 شب 15 فروردین صدای زنگ تلفن در خانه می پیچد و به پدرم خبر می دهند آماده رفتن شود . تک تک ثانیه های آن شب برای امیر دوباره تداعی شده بود و می گفت دل کندن خیلی سخت است .آن شب وداع ،شب سنگینی بود. من توی عمرم دوبار گریه پدرم را دیدم یکی بار وقتی بچه بودم که یکی از اقوام مرحوم شدند و پدرم گریه کرده بود. یک بار هم ...
“حسن روحانی” را نمی شناسم / هر کلاش و کلاهبردار مالی دمش به یک جایی و مسئولی وصل است / شهید کاوه را از ...
... *محمود احمدی نژاد؟ (مدتی می گذرد و سهیلی پاسخی نمی دهد) *جوابی نداری؟ شما طی دو روز پشت سر هم در افطاری حسن روحانی شرکت کردید و فردایش در افطاری محمود احمدی نژاد. دقیقا درست است. *خودت تا حالا به این فکر نکرده بودی؟ اتفاقا فکر کرده بودم. من یک اعتقادی دارم و می گویم کسی که به تو احترام گذاشت و تو را دعوت کرد باید دعوتش را بپذیری. به خصوص ...
هیچ وقت ناامید نشوید
می دویدم و سریع جنسی که کسی خواسته بود را تهیه می کردم، اتفاقا به همین خاطر خیلی از دلال ها رابطه خوبی با من نداشتند و از دستم عصبانی بودند و حتی یک بار چند نفرشان جمع شده و بین خودشان گفته بودند که من را بزنند ( با خنده)؛ خلاصه با درسی که از پدرم برای دروغ نگفتن گرفته بودم و جلب اعتماد بازاریان و تلاش توانستم جای پایی خوبی برای خودم دربازار درست کنم و تاجایی که یکی از بازایان کمکم کرد تا مغازه ...
احمد پوری از ترجمه و رمان های نوشته و نانوشته اش می گوید
.... به نظر من شما با ظرافت از توضیح دادن دلیل اشتیاق مترجمان به نویسندگی در رفتید. به نظر من چون مترجم ها جلودار فرهنگ ما با مدرنیته هستند هم ادبیات را منتقل می کنند و هم از مدتی به بعد ادبیات مدرن را خلق می کنند. در دنیا منتقدها در حسرت نوشتن هستند، اما در این جا مترجم ها کار خلاقه می کنند. فکر نمی کنم از پاسخ به شما طفره رفته ام. پیش از این هم گفتم این برای فرد من صادق نبود ...
به چشم مردم نگاه می کنم شیر می شوم/ وسط کنسرت شعرها یادم می رود!
بلد نبودم. قرآن خواندن هم بلد نبودم؛ ولی نوار کاست های عبدالباسط را شنیده بودم. معلم گفت چه کسی قرآن خواندن بلد است؟ گفتم من. بعد جلوی صف رفتم و با کلامی که معلوم نبود چه زبانی است شروع کردم یک سری کلمات من درآوردی را پشت سر هم گفتن، آن هم با لحن و صوت قاری های قرآن. معلم هم خیلی تشویق کرد و گفت که خوب بود ولی اینکه خواندی به چه زبانی بود؟! من برخلاف ظاهرم در کودکی خیلی شیطون بودم که دایی ام به ...
نامه های قائم مقام فراهانی: از زن و موش می ترسم
. از موش های جوی هم می ترسم اما این عیب های خودم همه را به توسط بی بی کوچک، زن آقانوروز، خدمت شما عرض کرده بودم. آخر سخن ها این است که نایب السلطنه روحی فداه مرا به نوکری شما داده است و من حاضر و آمادهٔ خدمت هستم. می مانید، همان جا خدمت شما را می کنم. می روید، اسب و قاطر و تخت حاضر است. هرچه بخواهید فرمایش کنید بندگی می کنم. حرف بد را می گویم مزن اگر نشنوی هم عار من نیست. دختر پادشاه و خواهر آقای من ...
هریسون فورد بازیگری که تمام نمی شود/از جنگ ستارگان تا ایندیانا جونز+عکس
انگلیسی را ادامه داد. رشته ای که از آن متنفر بود. کم کم علائم افسردگی در او نمودار گشت. مدت ها پشت سرهم می خوابید و برایش سخت بود که بلند شود. او می گوید یک روز بعد از سه شبانه روز چرت زدن از رختخواب برخاستم تا به دانشگاه بروم. انگار همه چیز در حرکت آهسته بود. وقتی به کلاس رسیدم، آن قدر بی حال و بی حوصله بودم که نتوانستم دستگیره را بچرخانم و آن را بازکنم. برگشتم و دوباره به رختخواب رفتم. این حالت ...
داریوش مهرجویی: وضع موجود نگرانم می کند
جهانی بدرخشد، اما دریغ و افسوس که از میان ما رفت. سابقه دوستی شما با کیارستمی به چه زمانی باز می گردد؟ به حدود 50 سال پیش. او برای فیلم اولم الماس 33 یک پوستر طراحی کرده بود. هر چند تهیه کننده آن پوستر را نپسندید، اما من پسندیدم. دوستی ما از همان موقع شکل گرفت. در تمامی این سال ها ارتباط ما هیچ گاه قطع نشد. تا همین اواخر که من مدام با او در تماس بودم و احوالش را پیگیری می کردم ...
ماجرای نجوای "شهید حافظی" در شب عملیات
، در نزدیکی پد خندق عراقی ها طرح ریزی شده است. با آقای حافظی فرماندهی گردان، معاونانش، بی سیم چی گردان و سکان دار، در قایق نشسته ایم. من کل این منطقه را می شناسم. ریز ریز نقاط را شناسایی کرده ام. تمام نیزارها زیر دستم است. دوره کار و آموزش در هور، با آقا اسماعیل قاآنی همه را دید زده بودم. تمام استعدادهای دشمن را از قبل شناسایی کرده ام توپخانه، زرهی، پیاده، کالیبرها و سنگرها ...
روایت زندگی شهید مدافع حرمی که تمام زندگی اش امام حسین (ع) بود
قوی بود و از عمق وجود عزاداری می کرد. روزهایی که هیأت به صورت عزاداری از تکیه خارج می شد، باز هم داود زبانزد خاص و عام بود. همه می گفتند: داود خیلی چشم پاک است و مراقب که چشمش به نامحرمی نیفتد. وقتی عزاداری می کرد، در حال خودش نبود. حتی گاهی از هیأت برمی گشت، ولی باز هم در حال و هوای عزاداری بود. یک بار که از هیأت برگشت، دیدم لب هایش خشک و سفید شده. گفت: مامان خیلی تشنه ام. گفتم: این ...
حکایت حسن حسین پور ؛ نحوه برخورد تکاور صابرین با نوعروس+عکس
.... تا شما بیشتر با هم آشنا شوید. عصبانی شدم و معترض به مادرم گفتم: من که به شما گفتم جواب من نه هست. چرا قرار و مدار گذاشتید؟ مادرم گفت : من نتوانستم جواب نه بدهم و ناراحتی بیش از حد من را که دیدند گفتند : حالا هر وقت آمدند بگو نه. انتظار سه ماهه برای گرفتن جواب خواستگاری روزی که حسن آقا و مادرشان تشریف آوردند من ناراحت بودم و همان روز میخواستم جواب نه را بدهم. در آشپزخانه ...
گپ نوروزی با برانکو
رضا این کار را می کرد، من متعجب بودم، می گفتم یعنی آن طرف در اتفاق غیرمنتظره ای در کمین ماست که رضا دوست ندارد اول خودش وارد شود. شاید هم رضا از در می ترسید (خنده). بعد فهمیدم این یک نوع احترام و ادب است در فرهنگ شما جاافتاده و همیشه وقتی پیاده هستید حق تقدم را به همراه خود می دهید اما موقعی که پشت فرمان می نشینید، این کار را نمی کنید! خوب نیست آدم کمبود رفیق خودش را به رویش ...
اظهار نظر جالب سخنگوی وزارت خارجه درباره ظریف
خبری بودم یک دفعه تلفنم زنگ خورده ،جواب دادم و بعد متوقف و جریمه شدم.یا مثلا یک بار در اتوبانی متوجه سرعت نبودم با سرعت بیش از حد حرکت می کردم که باز متوقف و جریمه شدم اما تعدار این موارد خیلی زیاد نیست ولی اگر بدانم جایی ورود ممنوع است یاتخلفی که که مشخص باشد ان کاررا انجام نمی دهم. **پلیسی که جریمه کرد، حضرتعالی را نشناخت ؟ قاسمی: نه ،البته در دوره سخنگویی که شاید بیشتر چهره ...
شوهرم به خواستگاری یک دختر رفته بود/ از اردشیر خواستم بهرام را ادب کند که ...
نکرده بود، انگار بود و نبود من برایش اهمّیتی نداشت، نه قیافه و نه لباسش تغییری نکرده بود. وقتی فهمید می خواهم برگردم، گفت اصلا حاضر نیستم دوباره با تو زندگی کنم و وقتی موضوع 30 سکه را شنید، گفت قادر به پرداخت آن نیستم. با درماندگی به خانه مادربزرگم رفتم. همان جا یک نفر از بستگان بی خبر از طلاق ما زنگ زد و گفت مگر بهرام داماد شما نیست؟! چه طور به خواستگاری دختر فلانی آمده است؟! مادربزرگم هم گفت ...
عزیزی:عاشق مادرم بودم و اسمش را روی فرزندم گذاشتم/به کارمند سفارت آمریکا گفتم من بدل جکی چان هستم
در دل داشتم.به خصوص وقتی قرار دادهای خوب بستم و هر سال شرایط مالی ام بهتر شد.ناراحت بودم که کاش الان که پولدار هستم مادرم بود تا بهترین ها را برایش بخرم در فقر مطلق با زحمت فراوان مرا پرورش داد.قسمتش نبود بماند و حاصل دسترنجش را ببیند.الان که سه تا بچه دارم باز یاد مادرم و سختی هایش می افتم.( آه می کشد ).بحث را عوض کنید چون دارم اذیت می شوم. اسم دختر اول شما فاطمه است و دختر دومتان ...
بازخوانی دیدار نوروزی ایسنا با بزرگان تکرار نشدنی سینما
به گفتن من نیست اما کار شما حیرت انگیز است و لحظه به لحظه با نگاهتان تماشاگر را غافلگیر می کنید. من و همسرم مخاطب پروپاقرص شهرزاد هستیم و یک لحظه آن را رها نمی کنیم . پرستویی که در دیوانه از قفس پرید با این بازیگر هم بازی بوده است علاقه اش به بازی علی نصیریان را مربوط به سالهای خیلی دور عنوان کرد و ادامه داد: جزو کسانی بودم که به مقابل اداره تئاتر می آمدم تا امثال شما، پرویز فنی زاده و ...
شازده کوچولو دیگر نه شازده است و نه کوچولو!
...، برمی گشتم خانه که توی میرداماد یک ماشین کوبید به پهلویم و تقصیرکار هم من بودم چون داشتم اشتباه می رفتم. من پرت شدم و موتور را ول کردم و دِ در رو! یعنی یک ماجرای کلاسیک ایرونی. فرار کردم و رفتم خانه و سه - چهار روزی کمر و بدنم درد می کرد، ولی ما هیچ وقت به هیچ کس نگفتیم. حالا شما هم این را خصوصی داشته باش! به قول آقا مفید: ما به همه گفتیم زدیم، شما هم بگید زده! واسه جاهل اُفته، خوبیت ...
رحمتی بزرگترین حسرت اش را فاش کرد
... * اهل ماشین بازی هستی؟ ماشین را دوست دارم اما اهل اینکه مدام اتومبیل عوض کنم، نیستم. * تصادف بد داشته ای؟ نه ولی تصادف بد دیده ام. * توضیح می دهی؟ سالی که سپاهان بودم یک بار تو جاده قم - اصفهان یک پراید جلویم چپ کرد و چند تا معلق زد. سریع پیاده شدم و دویدم سمت پراید، در عقب را به هر زوری بود باز کردم و دو نفر را بیرون کشیدم. در جلو را هم ...
تصاویر/ زندگی ارنست همینگوی با گربه ها
کردند؟" می نویسد: اگر واقعا می خواهید عمیقا بر روی یک مشکل، مخصوصا یک اثر نوشته شده، تمرکز کنید باید یک گربه استخدام کنید! اگر با گربه تنها داخل یک اتاق باشید، احتمالا بر روی میز کارتان آمده و با آرامشی خاص زیر نور لامپ مطالعه می نشیند. نور چراغ مطالعه... رضایت خاصی را برای گربه به همراه دارد. گربه با آرامشی توام با رضایت همانجا می نشیند؛ آرامشی که در ورای ادراک است. آرامش گربه در نهایت به شما ...
روایت محسن هاشمی از زندگی و فوت آیت الله
ها حرف زدیم. همچنان که با من صحبت می کرد، برخی جملات مصاحبه را هم اصلاح یا تکمیل می کرد. محسن اکنون وصی پدر شده و در این گفت وگو، اندکی درباره خصوصی های زندگی خانوادگی شان صحبت کرده است... . شما به عنوان پسر بزرگ آیت الله احتمالا یادمانده های بسیاری از دوران مبارزه پدر پیش از انقلاب دارید. آیا نخستین بازداشت ایشان را به خاطر دارید؟ کی و کجا بود؟ چگونه رخ داد و شما در آن زمان چند ساله ...
گفت و گو با خانواده رشیدی در اولین عیدشان بدون استاد
. آخرین باری که در نمایشی از پدرم بازی کردم، نمایش منهای دو بود. پیش از این هم سال ها قبل در نمایش های دیگری مثل پیروزی در شیکاگو بازی کردم، هم خیلی جوان بودم و هم نقش کوچکی بر عهده داشتم. پدرم در کار خیلی خوش اخلاق نبود و بسیار سخت گیری می کرد و حساسیت زیادی داشت. حتی یادم است می خواست من را از گروه اخراج کند. اصولا پدرم بر آن چیزی که فکر می کرد، ایستادگی می کرد. حمید پورآذری: من افتخار ...
یادگاری 25 ساله در دستان یک رزمنده "ارمنی"
سراب بود، 10 روز مانده به تمام شدن سربازیم، تیر مستقیم به پایم خورد و مجروح شدم. یک هفته در بیمارستان صحرایی بودم و بعد از آن به بیمارستان هفت تیر تهران منتقل شدم و در آن بازه زمانی هشت بار پایم را عمل کردند. حدود سه ماه در بیمارستان بستری بودم. به من اجازه دادند که خودم به خانواده ام اطلاع بدهم. در ادامه این مصاحبه مادر جانباز غیوندیان با لهجه شیرین خود رشته کلام را در دست می گیرد. ...
شوهرم خانه مجردی گرفته بود و هر شب مست مرا کتک می زد و نام یک زن را به زبان می آورد تا اینکه ...+ تصاویر
خانه بیکار بود و با هزار بدبختی زندگی را ساختیم و تازه داشتیم معنای زندگی را می فهمیدم که پای زن دیگر باز شد و احساس می کردم که محسن می خواهد زندگی ام را آتش بزند و ما را بکشد به همین خاطر به آشپزخانه رفتم و یک چاقو برداشتم. بچه ها داخل سالن پذیرایی سرگرم دیدن برنامه کودک بودند که داخل اتاق خواب رفتم و یک ضربه به کمر محسن زدم که از خواب بیدار شد و شروع به داد و فریاد کرد و به سمت شوفاژ ...
گفتگویی صریح و جنجالی با سخنگو و رئیس مرکز دیپلماسی عمومی
چه سنم خیلی بالا نبود ولی مجبور بودم درمناسبتهای مختلف مثلادر ایام نوروز یا روز معلم به معلمین مدرسه و دانش آموزان هدایایی اهدا کنم . یا حتی درایام ژانویه یعنی سال نوی مسیحی هم عیدی زیاد دادم یعنی به صورت هدیه به مقامات و دوستانی که با آنها کار می کردیم به عنوان این که بدانند ، به فرهنگ و عقیده آنها احترام می گذاریم ومناسبتهاشان را به یاد داریم،همیشه در این امورجدی بوده ام. وبه عنوان ...
گفتگوی خواندنی با عقاب همیشگی آسیا + تصاویر
ذاتی است. من که خیلی خودم را خوشتیپ نمی دانم اما اگر فکر می کنید من خوشتیپم فقط دلیلش داشتن ورزش حرفه ای و به صورت متوالی است. من هنوز هم رعایت شیوه تغذیه و استراحتم را مثل دوران حرفه ای می کنم. درست است که می گویند شما تا به حال شکر و نمک نخوردید؟ - بالاخره نمک در یکسری مواد غذایی وجود دارد اما این که خودم نمکدان دستم بگیرم و یا شکر استفاده کنم هیچ وقت اتفاق نیفتاده است ...
از تحویل سال در میدان مین تا عیدی 10 تومانی یک رزمنده
که از بچه های مشهد هم بود، از ناحیه سینه تیر خورد، من هم نشستم بالای سرش و گردان هم از ما دور شد، شهید دانشور در آن حال در حال ذکر گفتن و دعا برای امام زمان(عج) بود که به من گفت، مهدی جان شما برو اما گفتم نه چون کسی آن جا نبود، من هم ترسیده بودم و نباید تنهایش می گذاشتم، دوباره اصرار کرد که بروم اما من گفتم من این قدر نامرد نیستم، تا شهید نشوی نمی روم که خودم هم از این حرفم خنده ام گرفت!؛ لحظات ...
هویدا اعدام شد از پشت سر تیر نخورد
به زندان می بردند، مثل شیر بودند. یادم هست در روزهای اول، نصیری را با سر و کله شکسته آوردند و تحویل دادند! مثل بچه های کوچک التماس می کرد: بی گناه هستم و هر کاری که کردم به دستور شاه بود! . در بین دستگیرشده ها فقط یک نفر بود که پای حرف خودش ایستاد و تا لحظه آخر التماس نکرد و او هم رحیمی بود. او تا لحظه اعدام فکر می کرد اوضاع برمی گردد و فقط در آن لحظه بود که خودش را باخت! *ظاهرا شما در ...