سایر منابع:
سایر خبرها
این جا همه با هم برابرند
.... وقتی شب رفتم خانه برادرم، داشت ذرت پاک می کرد مثل بید می لرزیدم گفت تا الان کجا بودی؟ گفتم هلال بودم، ذرتی که دستش بود را پرت کرد وسط پیشانیم. با این حال کوتاه نیامدم و فردا با کمک مادرم باز توانستم از خانه بیرون بیایم. ما در آن مسابقات اول شدیم و اصلا کتکی که خورده بودم، یادم رفت. الان 7 سال از اون روز گذشته و من هنوز توی هلال هستم. کلا مقاوم بودم و برای رسیدن به این هدف خیلی سعی کردم. ...
نیلوفر از شوهر وحشی اش گفت + عکس
انداخت و جان سپرد.پدرم هم که خودش را مقصر مرگ مادرم می دانست م دو ماه بعد به خاطر عذاب وجدان کرد. در شرایطی که این پرونده با ضد و نقیض گویی زن و شوهر جوان ، پیچیده تر شده بود بازجویی از نیلوفر از سر گرفته شد. این زن گفت: یک سال از ازدواجم با مجید گذشته بود که او با من درد دل کرد و از راز ترسناکی پرده برداشت.شوهرم می گفت چون مادرش به خاطر بدرفتاری پدرش خودکشی کرده بود به فکر ...
- منوچهر والی زاده - و 50 سال خاطره ی نهفته در صدایش
را به استاد و پدر دوبلاژ ایران علی کسمایی معرفی کرد که کنار ایشان چند سالی کار کردم و دوبلور حرفه ای شدم. هر کاری انجام می دادم باز هم به دوبله می رسیدم می گوید شناخته شدنش در دوبله، باعث شد که بازی در فیلم به او پیشنهاد شود؛ پدرم از شرکت تلفن بازنشسته شد و من همزمان با کار دوبله، به مدت سه سال کارمند دفتری شرکت تلفن هم بودم. کار دوبله من زیاد شد، ساعت هفت که به اداره شرکت ...
شیوه امام باقر(ع) در مبارزه با انحراف/ از راهنمایی و نصیحت تا افشاگری و روشن گری
...؛ اگر در همین حال مرگتان فرا رسد چه جواب می دهید؟ حضرت گفت: به خدا قسم! اگر من در این حالت بمیرم، در حال اطاعت از فرمان خداوند جان داده ام که محتاج تو و دیگران نیستم. همانا در صورتی از مرگ واهمه دارم که در هنگامی فرا برسد که مشغول گناهی باشم. من گفتم: خدای، تو را رحمت کند! خواستم شما را نصیحت کنم؛ ولی شما، مرا موعظه نمودید![13] احتجاج با خوارج ...
خاطره ماه عسل آقای قرائتی !
دست ما نرسید، حالا یا پدر یادش رفته بود یا دیر پول را فرستاد یا دیر دستمان رسید، به هر حال ما هیچی پول نداشتیم، حتی پول یک نان هم نداشتیم! خانه آمدم و تازه داماد بودم، خانواده گفت: برو یک نان بگیر! من در دلم گفتم: نسیه می کنیم، توی صف نانوایی رفتم، در صف نانوایی دیدم که اگر نانوا بگوید قبولت ندارم، من روبروی مردم خجالت می کشم. آن موقع چهره تلویزیونی نبودم، یک طلبه گمنام بودم، حالا ...
بانوی نیکوکاری که در 20 سالگی سپاهی شد+عکس
شهدای ایران :نامش جایزه جهانی گوهرشاد است. امسال دومین سالی است که آن را با هدف تجلیل از بانوان فرهیخته و نیکوکار در سراسر جهان در ذیل نام مبارک حضرت ثامن الحجج علیه السلام و به یاد یکی از خادمان آن حضرت(علیه السلام)، بانو گوهرشاد هر سال به هشت نفر بانوی نیکوکار در داخل و خارج کشور اقدامات چشمگیری داشته اند،در ماه ذیقعده اهدا می شود. مهری یزدانی یکی از زنانی بود که امسال این جایزه را ...
امام خمینی:می گویند دکتریزدی آمریکایی است، دروغ است! / یزدی:انتخاب موسوی برای کشور فاجعه بود!
ابراهیم یزدی سیاستمدار 86 ساله ایران که البته در این سال های اخیر، بیش از سیاست ورزی، به رفت و آمد به کشورهای خارجی برای معالجه مشغول بود پس از تایید و تکذیب های چندباره، در غربت جان باخت تا از نسل اولیه انقلابی های نهضت آزادی یک تن دیگر به کام مرگ فروکشیده شود. 1 - یزدی پیش از انقلاب جزو گروه حامیان مصدق بود و در سال 1340 در کنار بازرگان. چند تن دیگر نهضت آزادی ایران را تاسیس کردند ...
اخوان ثالث، سنگ تیپا خورده رنجور
رنجور منم دشنام پست آفرینش, نغمه ناجور نه از رومم, نه از زنگم, همان بی رنگ بی رنگم...." آن روز دلم به حال فرهنگ و اهل آن خیلی سوخت. و من ، 35 سال بعد از سرایش شعر زمستان, در دی ماه 69, تنهایی و بیگانگی و غربت او را به چشم خود دیدم. غربتی که بیش از هر چیز و هر کس به جان "اخلاق", "فضیلت" و "فرهنگِ" ما, افتاده است و مردمی که در فضای غبارآلود و مه گرفته زمستانی, به دنبال فرزانگی و سعادت, راه خود را گم کرده اند... و به یاد آخرین سخنان او افتادم که گفت: " هنوز و همچنان زمستان است! ...
همه تست ها جواب داد و الان زمان حمایت مسئولان است
...، دارو را به چه کسی تقدیم میکنید؟ به مقام معظم رهبری، مردم عزیز، شهید حججی که فکر کنم سن مان نزدیک به هم باشد، پدر و مادرم که واقعاً زحمات زیادی کشیده اند. پدرم در 70 سالگی هنوز هزینه های مرا متقبل میشود . و این هم اضافه کنم که پدر من کشاورز است و هیچکدام از اعضای خانواده ما حقوق بگیر جایی نیستند . برنامه ای برای بحث توزیع انبوه دارو دارید ؟ برای این اتفاق چه چیزی نیاز ...
روایت ابراهیم یزدی از نامۀ محرمانه بازرگان و آخرین دیدار با امام
من قصد ندارم که آن را باز کنم. متنی که در روزنامه ها منتشر شده بود، منعطف تر از آن نامه بود؟ بله. گفت این را برای ما فرستاده اند. بعد ما با هم صحبت کردیم و گفتیم اگر آقای خمینی لب تر کند، شیعیان عراق برخواهند خاست، این به نفعتان نیست و بروید موضوع را درست کنید. دولت عراق به دولت ایران یادداشت رسمی داد و از وقوع این حادثه اظهار تاسف کرد. پذیرفت که اشتباه کرده و موافقت کرد ...
شعر شهادت امام محمد باقر (ع)
...> ❆❆ شعر شهادت امام محمد باقر ❆❆ دلم پر می زند امشب برای حضرت باقر که گویم شرحی از وصف و ثنای حضرت باقر ندیده دیده ی گیتی به علم و دانش و تقوا کسی را برتر و اعلم به جای حضرت باقر ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده سلاطین جهان یکسر گدای حضرت باقر زبان از وصف او لکن، قلم از مدح او عاجز که جز حق کس نمی داند بهای حضرت ...
داستان محبت و دوستی پیرمردی نسبت به امام باقر(ع)
) شرفیاب شد و همین پرسش را مطرح کرد. پدرم به او فرمود: اگر [با این حال] بمیری؛ به رسول خدا(ص)، علی، حسن، حسین و علی بن حسین(ع) وارد شوی و دلت خنک شود، قلبت آرام گیرد، دیده ات روشن گردد و به همراه نویسندگان اعمالت با روح و ریحان از تو استقبال شود، و این در وقتی است که جان به اینجای تو رسد- و با دست به گلویش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانی آنچه را موجب چشم روشنیت هست، ببینی و در بالاترین درجات بهشت با ما ...
مهدی نقویان: بالاخره بی بی سی فارسی دم به تله داد
پیغمبرزاده همه آنها بچه های سوره بودند. چون مدیر بخش مستند و تجربی، اردلان عاشوری بود و بچه های سوره را را با خودش به روایت فتح آورد. من هم که اشاره کردم به واسطه اخوی روایت فتح رفتم و ما همه با هم قاطی شدیم. گرایشات سیاسی دوستان هم اصلاح طلبی بود که متفاوت با فضای سیاسی آن دوران نبودند. *چرا اینقدر کارهایی که ساختی گل کرد و محبوب شدی ؟ جهان فیلمسازی را کنار بگذاریم ، ایده برای ...
زندگی سیاسی ابراهیم یزدی
آذربایجان شروع شد، آقای خمینی به من گفت تو که مدام می گویی، یک بار برو پیش شریعتمداری و او را نصیحت کن. گفتم به این شرط که احمد آقای خمینی هم با من بیاید. گفت: نه، خودت تنها برو. گفتم من تنها بروم، فردا حرف در می آورند. گفت: نه، برو. رفتم آنجا، عباسی، داماد شریعتمداری هم بود. خواستم که او هم برود. وقتی رفت به آقای شریعتمداری گفتم مسأله شما چیست؟ گفت: در همه استان ها وقتی می خواهید استاندار معرفی ...
زنانی که نامشان در تاریخ جامعه پزشکی ایران ماند
شناس ایران که در شهرستان بندرگز به خاک سپرده شده است. بانو سکینه پری در سال 1283 شمسی در شهر همدان به دنیا آمد . مادرش ریحانه از ارامنه ایران بود و پدرش نصرالله همدانی نام داشت. او تحصیلاتش در رشته پزشکی را در شوروی سابق به پایان برد و در سال 1312 در سن 31 سالگی در رشته جراحی و سرطان شناسی تخصص گرفت. بانو سکینه پری به مدت پنج سال در بیمارستان های شوروی به کار طبابت پرداخت. پدر و مادر ...
توانستیم جایگاه تحقیقات را به دولتمردان نشان دهیم
خیلی جالب بود، به جای سرکوفت و تنبیه گفت تجدیدی هم مال بچه هاست ولی توآنقدر درس بخوان که جبرانش کنی. همین شد که دیگر من همیشه با جان و دل درس می خواندم. پدرم خیلی مشغله داشت و وقت رسیدگی به ما را نداشت. صبح تا شب در یک شرکت مسافربری درگیر بودند و واقعا زمان رسیدگی به ما را نداشت. ولی وقتی ما خوب درس می خواندیم ، مادرم از صمیم قلب خوشحال می شد و همه تلاشش این بود که ما درسخوان باشیم اما دوران شکوفایی ...
حضرت ابراهیم (ع) و آزمونی بزرگ
" قربان " یاد آور آزمون بزرگ الهی است. آزمونی که در آن پدر و پسر، فرمان پرورگار خود را به جان خریدند. پدر از جان فرزند عزیزش گذشت و فرزند از جان شیرین خودش ، و هر دو در این آزمون در پیشگاه خدا سربلند و موفق عمل کردند. آری، حضرت ابراهیم (ع) مرد خدا بود و از بت و بت پرستی بیزاری می جست. بارها از روی استدلال مردمان را به پرستش خدای یگانه دعوت می نمود، ولی سخنان این مرد الهی در دل سخت آنان ...
دلگیر و کمی خسته
شاعر از زبان خودش: خدیجه حلیمی تابعیت افغانستان ساکن و متولد شهر شیراز، طلبه سطح دو حوزه علمیه خواهران، حافظ 15 جزء قرآن مجید، عضو انجمن ادبی آستان مهر شیراز، برگزیده شب شعر عاشورا، شهر زرقان، سال 1395، برگزیده جشنواره شعر حضرت شاهچراغ(ع) سال 1396، نفر دوم المپیاد توان، شهر مشهد مقدس، سال 1395، برگزیده استانی همایش افغانستان شناسی، استان فارس، سال 1395 ، از نفرات برتر کشوری همایش افغانستان شناسی ...
وصیت نامه شهیدی که پایش به خرمشهر نرسید
، تلاش تمامی شما باید این باشد که ریشه منافقین بدتر از کفار را برکنید و در این صورت آمریکا باید تا صدها سال گورش را گم کند و دست از ایران بشوید و منتظر باشد که دیگر ما به سراغ او برویم. پدر و مادرم از اینکه زحمات بسیار در تربیت فرزندتان کشیدید، امیدوارم که خداوند اجرتان را افزونتر دهد، من خود به یاد دارم که قرآن را در دامان مادرم فرا گرفتم و با بیل پدرم رنجها را چشیده ام. پدر ...
زوج های شاعر در یک بیت عاشقانه تجلیل شدند
گم شدن خاطره هاست خواستم باز کنم با تو سر این گله را هچنین ناصر فیض یکی دیگر از شاعران حاضر در مراسم سروده طنزی برای حاضران خواند: چون سوخت ندارند به اندازه ی کافی چندی ست شده کار جهان هسته شکافی از مطلع این شعر ندارم هدفی خاص زیرا خوشم آمد فقط از زنگ قوافی گه گاه که در طنز به منطق نظری نیست بیهوده نباید بکنی ...
دختری که پدرش را کشت و با اره تکه تکه کرد
باورت نمی شود این همان دختری است که پدرش را به قتل رسانده و با اره برقی جسدش را مثله کرده، دوست داری که نگاهت کند و بگوید قضیه چیز دیگری است بگوید قتل کار او و خواهرش نیست. صبر می کنی تا خودش شروع کند. اشک توی چشم های رنگ عسلش حلقه می زند و می گوید: می دانم گناه بزرگی مرتکب شدم. می دانم هیچ توجیهی برای قتل یک پدر توسط دخترش وجود ندارد، دیگر تحمل آن زندگی را نداشتم. تحمل رفتار پدرم و ...
روزگار یک مدیرعامل فقیر/طنزنامه
دینگ صدا کرد، از مانیتور چهره یک مرد را دیدم، بیرون رفتم، مردی یک کیسه پر از اقلام ضروری به من داد و گفت: شنیده ام شما مستحق هستید، من از او تشکر کردم. همسرم با نجابتی خاص و با صدایی شرمسار؛ از من مازراتی می خواست و من با سری افکنده از خجالتِ نداری، به او گفتم: گُلِ من، فعلاً با همین لکسوست بساز، می بینی که چقدر فقیر هستیم. همسرم با گونه هایی سرخ از سرخآب یا از سیلی هایی که ...
فقط می گفتم فدای سر علی اکبرِ امام حسین(ع)
زمانی کوتاه وحید مرا همسر شهید می کند و خود به نزد شهدایی می رود که روزی خوار خدای سبحان هستند . از دنیا دل برید و رفت چند ماه قبل از شهادت، یک روز آقاوحید آمد و گفت شناسنامه ات را بردار، بیا برویم، می خواهم خانه را به نامت کنم. تعجب کردم وگفتم ضرروتی ندارد. اینجا برای همه ماست. از من انکار و از او اصرار اما آقاوحید مرا با خود برد و ارثی که از عمویش به او رسیده بود (به علت ...
پایان سرخ انتظار مادر
شروع کردم به بوسیدن، بعد دستهای پر مهر و محبتش را بوسیدم و حلالیت طلبیدم. حرف هایم که تمام شد مادر خیلی منقلب شده بود؛ با گریه مرا در آغوش کشید و گفت: پسرم من از تو راضی ام و امیدوارم که خدا هم از تو راضی و خشنود باشد.اصغر جان ! اگر خدا خواست و تو شهید شدی می خواهم به من قول بدهی فردای قیامت مرا شفاعت کنی و از من فراموش نکنی. من افتخار می کنم که نزد جدم رسول الله صلی الله علیه و آله یک فرزندم را فدا ...
ای کاش همه به جوهرۀ خودشان واقف بودند/ فردوسی یعنی حمیت ایرانی
کشاورزان زحمتکش، جوانان و هنرمندان و کارمندان و ورزشکاران و فرهنگیان خاصه معلمان که ستون جامعه بر دوش آنهاست و خانواده ام؛ پدرم که یک کتاب امثال و حکم در سینه داشت و خدای معرفت بود و مادرم که دنیایی از احساس بود بنام ایران مقصودی. مینو بهشت زندگی ام و من آدم این بهشت. طلوع، آغاز زندگی ام. شهاب، روشنی آسمان زندگی ام. نسیم، خنکای زندگی ام. مهتاب، روشنی شبهای زندگی ام. طوفان، پایان زندگی و باز آغاز ...
احساس های رنگارنگ
پای درآورد آن گاه بخوان و به خواب برو هم چون کسی که هیپنوتیزم شده میلا مودک 13ساله از فرانسه پروژه ی هنری قطره ی عرقی از پیشانی ام چکید روی چانه ام و از یقه ی لباسم تو رفت. هربار که کفش هایم را آرام روی آسفالت نرم و داغ می گذاشتم، خورشید با گرمایش ضربه ای به من می زد. میز کوچکی دستم بود و کوله پشتی سنگینی روی دوشم تلق تلق ...
چه کسانی به خدمت امام مهدی(عج)رسیدند؟
و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوری که لباس هایش از سیلاب اشک تر شد. آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می دهد، خداوند به تو اذن می دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید. من با خوشحالی فوق العاده ای به منزل رفتم، و ...
راه و روش پولدار شدن به نقل از بزرگمرد کارآفرین ایران
تمام می شود؟ گفتم 5/1 ریال. او گفت: تو تولید کن، من 3 ریال از تو می خرم، 7 ریال به مغازه می فروشم و مردم هم 10 ریال آن را می خرند و همان جا سفارش 6 میلیون گیره پرده گرفتم و واقعا 5 دقیقه هم بیکار نماندم. همیشه درآمدزا بودم از همان بچگی درآمدزا بودم. در 8سالگی با اینکه پدرم پولدار بود، آدامس خروس نشان به روستا می بردم و می فروختم. در همه این سال ها کارکردم و در 23 سالگی بعدازظهرها ...
چه چپی چه راستی!
آلمانی بوده است. به بنده هم به دلیل هیکل نسبتا کوچکم شک نکرد. یکراست سراغ برادری رفت که در ابتدا قرار بود با من بیاید اما بین راه پشیمان شد و بنده را تنها گذاشت. او را با خود برد. او هم نه زیر گذاشت نه رو مرا به پلیس معرفی کرد. خنده ام گرفته بود. نگهبان زندان رو به من کرد و گفت: باز هم تو؟ به هر حال بعد از این مشاجره و دعوا کارمان دوباره به انفرادی و محاکمه داخل زندان کشیده شد. حتما اطلاع دارید که ...
سپاس صدرنوری در آستانه برگزاری کنسرت چو بیایی
“وای باران” و قطعه سوم بر روی ابیات امیرخسرو دهلوی به نام “ای چهره زیبای تو”. در مورد اسم کنسرت: سعدی غزلی دارد که خیلی زیباست که در بخشی از این غزل آمده است ... گفته بودم چوبیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی برای اسم کنسرت، بین “چو بیایی” یا “چون تو بیایی” کمی گیر کرده بودم که دست اخر با مشورت دوستانِ جان “چوبیایی” را انتخاب ...