سایر خبرها
دیلیپ کومار ؛ آهنگساز بزرگی که با اسلام، ای. آر. رحمان شد
...، در یک مکاشفة شخصی و درونی بودم. این مسأله را در یک جلسه در همین جشنواره هم بیان کردم؛ داشتم درباره ی تصوف، معرفت و انرژی درون و بیرون کار می کردم. در واقع نوعی مراوده ی شخصی با خودم داشتم و اینکه چه طور می شود در همه ی احوال به خدا توکل کرد، چه در مسائل تکنولوژیک و چه در مسائل موسیقی یا هر عرصة دیگری. بنابراین از موفقیت آن اثر شگفت زده نشدم و احساس کردم این هم بخشی از بازی و سفر معرفتی ای است ...
محمد دلاوری: اروپا سلبریتی خطرساز را تحمل نمی کند
را حل کردید. این خاطرات برای همه شنیدنی و جذاب است. البته در طرف مقابل، موضوع دیگری نیز وجود دارد و آن این است که من نمی توانستم این موضوع را به مخاطب عام تحمیل کنم. به همین دلیل دیدم که برای مثال 10 سکانس رسانه ای دارم و فقط سرنخ های مهم را بیان کردم. منتظر بودم تا یک کسی مثل شما بیاید و بگوید که من بیش تر می خواهم و حالا بنشینم و یک کتاب جدا بنویسم و در آن تمام تجربیات رسانه ای خود ...
وزیری مقدم کم بینا شد اما نقاشی را رها نکرد/ وصیت برای تدفین در رم
این موضوع شده بود. او افزود: پس از یک سال تصمیم گرفتم که برای پدرم کاری بکنم که دل او شاد شود. برای همین در رم برای او یک کارگاه گرفتم و بعد از آن هر روز 14 ساعت وقتمان در این کارگاه می گذشت. هر روز هفت صبح می رفتم خانه اش دنبالش می رفتیم کارگاه و با هم کار می کردیم. واقعا این دوران تجربه بسیار عجیب و خوبی بود. هامون وزیری مقدم ادامه داد: در این دوران برای کارهایی که قرار ...
خاطرات سرهنگ رفیع غفاری معروف به شکارچی تانک (قسمت اول)
ناشی از مجرویت هایم با پنجاه درصد معلولیت به افتخار بازنشستگی نایل گشتم وبعداز بازنشستگی چندین سال بصورت افتخاری با هزینه شخصی خودم (برای آموزش موشک انداز تاو و انتقال تجربیات هشت سال دفاع مقدس به تمامی لشکر ها وتیپ های مستقل اعزام شده وآموزش های لازم را انجام دادم) ودارای پنج فرزند (یک پسر وچهار دختر) با تحصیلات عالیه میباشم. در پایان عرض میکنم راز موفقیت های من در طول هشت سال دفاع مقدس ...
کوک زندگی بر ضرب آهنگ معلولیت
مادر باشند خود به چندین عصا برای گذران زندگی نیاز دارند و پدر به تنهایی جور این همه سختی را می کشد! می گویم عقل حکم می کرد بعد از آفاق و شرمین که هر دو معلولیت دارند، ریسک داشتن فرزند دیگری نمی کردید!، می گوید؛ در روستا زندگی می کردیم ولی خیال نکنید که در این زمینه سهل انگار بوده باشم، برای آرام بدبخت بدبختی ها کشیدم، همسرم به صورت جدی تحت نظر پزشک بود، آزمایشات و سونوگرافی ها و همه ما ...
مسجدی که شهدا آن را ساخته اند
.... هوش خوبی داشت. دبیرستان البرز درس می خواند اما جنگ که شروع شد برای رفتن به جبهه معطّل نکرد. پیکر او هم 9 سال بعد آمد. پسر دیگری دارم که آن ایام قایق جنگی می راند و آر.پی.جی زن بود. پسر دیگرم هم امام جماعت مسجد است. آن سال ها هم در جبهه حضور داشت هم به امور مسجد رسیدگی می کرد. درباره مسجدی که شهدا آن راساخته اند، می گوید: اینجا بوی شهدا را به خود گرفته است. خود من بارها موقع بنّایی به ...
مشق ایثار قدسیه خانم در مدرسه عشق/ از محبت امام تا هدیه نفت در شب سرد زمستان
خیلی ناراحت بودم و با خودم می گفتم ای کاش شهادت در جبهه قسمت شان می شد تا اینکه بعد از مدتی جایی سخنرانی بود و گفتند اینها شهید مظلوم بی دفاع هستند، کسی که اسلحه ندارد و او را با بمب به شهادت می رسانند، خیلی مظلوم است. دو سال است که بنیاد شهید به شهدای زن بها می دهد فارس: به عنوان یک همسر شهید چه درد دل یا حرف نگفته ای دارید؟ اگر چه همسر و برادر من در یک مکان و با ...
همسرم با با پسرهای مجرد دوستی می کند!
ماجرای زندگی اش به قاضی Judge دادگاه خانواده گفت: یک سال پیش با محبوبه آشنا شدم. او همکار یکی از دوستانم بود و بعد از رفتن به کوه با هم آشنا شدیم. همانجا عاشق محبوبه شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم. برای همین بعد از مدتی آشنایی به او پیشنهاد ازدواج دادم. آن زمان چشمم هیچ چیز را نمی دید. متوجه رفت و آمدهای محبوبه نبودم. حواسم به آدم های دور و برش نبود. آنقدر عاشق بودم که فقط به او و زندگی در کنارش فکر می ...
تورقوز آباد کجاست؟
زاده گرگان است، اما وقتی خانواده اش را در جریان یک تصادف از دست می دهد، ازدواج می کند و به همراه همسرش به تهران می آید. همسرش کارگری می کند و چون کارت اقامت دارد، مشکلی برای کار ندارد. حالا او، همسرش و 5 فرزندشان 9 سال است که در تورقوزآباد سکونت دارند. دختر بزرگش کلاس هفتم است و کوچکترین دختر، اسما، 6 ماه دارد. می گوید: بعد از این دخترم، عمل کردم که دیگر بچه دار نشوم. تازه از شما چه پنهان همین را ...
فرمانده ای که نامش هنوز روی بچه های آبادان گذاشته می شود
بپرم که خلبان گفت، راهی نمانده است. هنگام رسیدن به آبادان همه کارکنان را در حاشیه بهمن شیر به خط کردم و خودم در خط یکم قرار گرفتم، خواستم چند جعبه نارنجک بیاورند، وقتی هوا می خواست تاریک شود دیدم صدایی از آب می آید به سرباز ها گفته بودم که تیراندازی نکنند که جایمان مشخص نشود، اما یک دفعه سربازی تیراندازی و یک عراقی را زخمی کرد، از سرباز ها خواستم وی را به درمانگاه ببرند، سرباز عراقی هم که ...
روایتی از آخرین عاشقانه های پدرپسری محمدطاها
گفت بابا اتاق درست کردم، بیا مهمونی من می خوام به تو نذری بدم . قصه ای از زبان محمدطاها برای پدر درحالیکه بغض پدر محمدطاها ترکید و اشک بر گونه هایش جاری شده بود، گفت: 2 سال بود که اتاق محمدحسین را جدا کرده بودیم و همه شب ها تنها می خوابید. وی بیان کرد: آن شب از من خواست در همان خانه نیم متری کنارش بخوابم، از او پرسیدم می خواهی برایت قصه بگویم که گفت نه من برای تو قصه می ...
شب آرمانگرایان در حسینیه امام(ره)/ جنگ روایت ها یک برنده دارد
. اگر شما روایت نکنید آنها روایت می کنند. وقف پرچم رهبر بلندقامت می ایستد؛ تک و تنها در حالی که عکس خمینی بزرگ به فاصله اندکی از او نظاره گر جمعیت است. سرود جمهوری اسلامی است و آغاز برنامه و فرماندهان و جانبازان و آزادگان و هنرمندان عرصه دفاع مقدس که برای شب خاطره سال نود و هفت میهمان رهبر شده اند همه ایستاده اند و یکصدا سرود جمهوری اسلامی ایران را زمزمه می کنند. پرچم ایران در ...
نوجوان رزمنده ای که شیفته حضور در میدان جنگ بود/ماجرای خواب حضرت امام(ره)/والفجر 8 از بهترین عملیات های ...
به صحبت بنشینیم. داربام با اشاره به سن و سال کم زمان اعزام به جبهه گفت: در شهرستان کهگیلویه بودم و به دلیل سن و سال کم و عدم داشتن آموزش نظامی نتوانستم از شهرستان محل سکونت به جبهه اعزام شوم، به همین دلیل به گچساران رفتم و با هزاران التماس که قبلا به جبهه رفته و چون خانواده ام رضایت نداشتند نتوانستم از دهدشت اعزام شوم رضایت مسؤولان بسیج گچساران را گرفتم و رفتم جبهه. بعد از ...
امیدوارم سیدجلال گل قشنگ نزند/پسرم پرسپولیسی است و با او کل کل دارم
تیم تام اصفهان حضور داشت، برای برگزاری یک بازی در جام حذفی با فرمانداری خوی به این شهر آمد. من هم ساکن خوی بودم و برای دیدن آن دیدار به ورزشگاه رفتم و از آن زمان علاقه زیادی به احمدرضا عابدزاده دارم. بعد ها که او به استقلال رفت، من هم طرفدار این تیم شدم و تا الان به تیمم وفادار مانده ام. *اولین شهرآوردی که در ذهن دارید، مربوط به کدام بازی است؟ سال 74 بود فکر کنم، به ورزشگاه رفتم و خیل ...
بخاطر غرور 3تا خوردیم و دربی برده را به پرسپولیس باختیم
دیدار داشتم و حرف زدم. دوستان خیلی محبت کردند. مسئول وزارت اطلاعات واقعاً محبت داشت. فکر کنم دوره آقای دری نجف آبادی بود. * البته سال 79 وزیر آقای یونسی بود. بله، خیلی واقعاً لطف داشتند. * روزی که بازیکنان را بردند دادگاه چطور؟ من دفتر مدیریت دادگاه بودم. رفتم با مسئولان حرف زدم. آن موقع مسئولان ما اینقدر فوتبالی نبودند. الان همه شان فوتبالی هستند و همه چیز را خوب آنالیز ...
زنی که به همه حتی به خودش خیانت می کرد
، نزد یکی از دوستانم به نام سعیده رفتم. او همه اموال، خانه و لوازم آن را در یک بازی قمار در همین پارتی های شبانه باخته بود. آن شب من پای گریه ها و درد دل های او نشستم و قرار شد روز بعد با دوست پسرش حرف بزنم تا نزد سعیده بازگردد و با هم ازدواج کنند. وقتی با داریوش در پارک قرار ملاقات گذاشتم چند ساعت با هم صحبت کردیم و در میان همین قرارها بود که داریوش با بیان این که عاشقم شده است به من ...
جهانگیر کوثری: ناجوانمردانه کنارم گذاشتند
خوب زبان می دانست، همچنین آدم زیرک و باهوشی بود. صدای خوبی داشت، بر تمام فوتبال هم تسلط داشت. به نظرم فوتبال را از همه بهتر گزارش می کرد. خیلی خوب بود. آقای بهمنش خیلی گزارشگر خوبی بود ولی ایشان گزارشگر تخصصی فوتبال نبود. حالا یک موضوع جالب تعریف کنم؛ در سال 56 که انقلاب نشده بود، من بازیکن تاج بودم. حین این که بازیکن فوتبال بودم در روزنامه آیندگان هم کار می کردم. هم فوتبالیست بودم، هم ...
کوله پشتی هایی سنگین از خاطرات/ از اسارت تا شهادت و حفظ وطن
شکنجه هایی که دشمن بعثی در زندان به اسرای ایرانی می دادند، بیان می کند: جنگ در اسارت هم ادامه داشت و بچه ها با تمام قوا زیر بار خواسته های دشمن نمی رفتند. حسن با یاد کردن از روز آزادی خود می گوید: 3 فرزند قد و نیم قد داشتم که اسیر شدم و حالا 4 سال گذشته بود، دختر کوچکم مرا نمی شناخت و غریبی می کرد و بچه های همسایه هم که پدرانشان اسیر بود با در دست گرفتن عکس پدر در مراسم استقبال از من اشک ...
چاپ کتاب در چین سخت است/ دوست دارم کتاب مذهبی بنویسم
خودم هم یکی از این کتاب ها بنویسم. در کودکی چه کتابی را دوست داشتید. حالا هم دوست دارید آن را؟ در دوران کودکی ام بیشتر داستان ها انقلابی بود و باید بگویم تا بیست سالگی هیچ کتاب داستانی را نخوانده بودم. بعد از بیست سالگی بعضی از کتاب های ادبی چینی و خارجی را خواندم و دوست داشتم شبیه بسیاری از نویسنده ها باشم. البته در آن موقع هنوز نمی دانستم چگونه نویسنده ای را دوست دارم ولی خب فقط دوست داشتم بنویسم و همین. ...
امدادگری در وضعیت قرمز
مسئول آنجا بودم. گفتم: در شوشتر بیمارستان نداریم. باید شما را چراغ خاموش به اهواز بیریم که ممکن نیست. پس خودم کار زایمان را انجام می دهم. آن زن ها با شنیدن این حرفم خیلی خوشحال شدند. آن زن را به داخل چادر بردیم. وقتی معاینه کردم متوجه شدم بچه در حال به دنیا آمدن است و بالاخره بچه را با تجهیزات ابتدایی که در اختیار داشتیم به دنیا آوردم. مادر و بچه را در چادر خودم گذاشتم و برای استراحت به کانکسی رفتم ...
رویای ازدواج با همسری رستوران دار
| دنیا نجفی | وقتی بچه بودم، بابام می انداختم هوا و می گرفتم، هر بار هم بلند بلند این شعر را زمزمه می کرد: به کس کسونش نمی دم به همه کسونش نمی دم، به کسی می دم که کس باشه، پیرهن تنش اطلس باشه. با اینکه زیاد معنی شعرش را نمی فهمیدم ولی حس کردم پشتم گرم است. شاید سطح توقعم برای همسر آینده ام را هم پدرم بالا برده بود که همیشه دوست داشتم مردی با اسب سفید و جیبی پرپول به سراغم بیاید اما ...
■ نماز در شهر کاکا (ی ترکمنستان)
و محله شیعیان رفتم و بعد از پرس و جو، مسجد تخریب شده شیعیان را پیدا کردم و جهت اقامه نماز به طرف مسجد رفتم، ولی مسجد تقریباً ویران شده بود، وارد شدم، جایی برای نماز خواندن و وضو گرفتن نبود از مسجد بیرون آمدم و یک نفر که نزدیک مسجد منزل داشت صدایش کردم و جهت تجدید وضو به منزل ایشان رفتم و بعد از وضو، نماز را هم در منزل آنها خواندم بعد با او راجع به مسجد صحبت کردم و از خادم مسجد سوال کردم ایشان ...
همسرم با هیچ دختری دوست نیست!
ماجرای زندگی اش به قاضی Judge دادگاه خانواده گفت: یک سال پیش با محبوبه آشنا شدم. او همکار یکی از دوستانم بود و بعد از رفتن به کوه با هم آشنا شدیم. همانجا عاشق محبوبه شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم. برای همین بعد از مدتی آشنایی به او پیشنهاد ازدواج دادم. آن زمان چشمم هیچ چیز را نمی دید. متوجه رفت و آمدهای محبوبه نبودم. حواسم به آدم های دور و برش نبود. آنقدر عاشق بودم که فقط به او و زندگی در کنارش فکر می ...
دست درازی هوشنگ به دخترم را دیدم! / عاشق مادرش بودم!
حادثه Incident هوشنگ برای تفریح به شهر ما آمد. در یکی از میهمانی های خانوداگی مان متوجه شدم که به دخترم نظر دارد من آن شب روی پله ها نشسته بودم که دیدم هوشنگ در حیاط به دخترم دست درازی کرد برای همین او به بهانه شکار با خودم به صحرا بردم و با شلیک گلوله به قتل رسانده و جسدش را همانجا رها کردم. وی درباره قتل مهتاب گفت: بعد از قتل هوشنگ به تهران آمدم و به دیدن مادرش رفتم. او از قتل پسرش ...
مادر طاها: پسرم پرسید تیراندازی ها واقعی است؟ گفتم ساختگی است تا نترسد...
بانو مریم بن طریف دیگر مجروح حادثه تروریستی اهواز رفتند. وی گفت: روز حادثه با دو دختر 8 و 13 ساله ام برای تماشای رژه به کنار جایگاه رفتیم هنوز ده دقیقه از آغاز مراسم نگذشته بود که با صدای شلیک گلوله و فریاد نیروهای نظامی همه بر روی زمین خوابیدند. خانم بن طریف می افزاید: دقایقی بعد در حال فرار به آن سوی خیابان بودیم که با دختر 8 ساله ام که در آغوشم بود به زمین افتادیم و تیر ...
مادر لرستانی: سه فرزندم را در یک روز راهی جبهه کردم
با لباس سبز به استقبال پیکر فرزندم رفتم چاپ ایمیل صدیقه حجتی گفت: به چهره های سه پسرم که نگاه کردم، شهادت را در چشمان مسعود دیدم. از زندگی مشترک مسعود تنها دو هفته می گذشت. آن روز گمان نمی کردم که چند روز بعد خبر شهادت و اسارت فرزندانم را به من بدهند. مشتاقانه پای سخنان مادری نشستیم که تجربه مادر شهید، مادر جانباز و مادر اسیر بودن را دارد. صدیقه حجتی بانویی است که ...
دستگیری خاتون به اتهام قتل 2 شوهر و پدرشوهر + عکس
.... در همین اثنا پیرمردی که از گم شدن مرموز پسرش بسیار نگران بود، در تشریح چگونگی گم شدن او به کارآگاهان گفت: مدتی قبل پسرم با زنی رستوران دار معروف به خاتون که هشت سال نیز از او بزرگ تر است، آشنا شد و ازدواج کرد و بعد از آن اختلافات شدیدی در خانواده ما شکل گرفت، چرا که پسرم همسر مهربان و خوبی داشت و با فرزند کوچک شان در آسایش و آرامش زندگی می کردند، اما از ماه ها قبل که با وجود مخالفت های من و ...
با دستانم احکام را روایت می کنم
با مدال طلا داریم، کشتی گیر با مدال طلا داریم که هردو این عزیزان به تیم ملی هم دعوت شده اند و در سطح فوتسال کشوری هم مقام آوردیم. من از مسئولان می خواهم فقط این بچه ها را باور کنند. اگر کمک نمی کنند لااقل سنگ اندازی نکنند. کاری نکنند که بچه ها امید و خودباوری شان را از دست بدهند چون از دست دادن خودباوری این عزیزان مساوی است با گوشه گیری و دوری از اجتماع و به تبع اش مشکلات فراوان دیگر. من چون خودم ...
ناخواسته مجری شدم!/ پله پله خودم را بالا کشیدم/ اگر در باندی بودم ممکن بود جای خوبی داشته باشم
روشنک عجمیان بازیگر و مجری که اولین کار خود را با برنامه چشم انداز شروع کرد اما اگر نگاهی به کارنامه او بیندازیم کارهای درخشانی از جمله (در مقام بازی) کوچه اقاقیا، پیله های پرواز، مرد هزار چهره، یک وجب خاک، پاتوق، کارآگاهان، شهرک جیم و... و همچنین برنامه های چشم انداز، جام جم در جام، دستپخت های خودمانی، فرصت و... را (به عنوان مجری) از او می بینیم. روشنک عجمیان به خوبی توانست در هر دو حوزه بدرخشد و توانایی خود را به نمایش بگذارد اما پس از مدتی کم کاری را برگزید و از فضای رسانه فاصله گرفت. با همین بهانه به سراغ او رفتیم و به گفت و گو پیرامون مسائل مختلف پرداخیم که در ادامه از نظر می گذرانید. ...
دختر بودیم اما می خواستیم فوتبال بازی کنیم | نقطه قوت تیم من انگیزه و غیرت است
تیم در روز انحلال بگویید آن روز برای خودم ناراحت نبودم بلکه برای زحمت وتلاش بازیکنان ناراحت شدم چون من به چیزهایی که می خواستم رسیده بودم. در یک خانواده ورزشی متولد شدم و در شرایطی که فوتبال برای یک دختر ممنوع بود با یک دنیا عشق و رویا دنبال هدفم رفتم و توانستم فوتبال را در استان گیلان راه اندازی کنم. بعد از نه سالگی که دیگر نتوانستم حتی پایم را در زمین فوتبال بگذارم ، آرزویم این بود که ...