سایر منابع:
سایر خبرها
کتاب تو شهید نمی شوی به چاپ نوزدهم رسید/ حاج قاسم گفت پُرکارها شهید می شوند
.... سنگ تمام می گذاشت. بارها مهمانش شده بودم؛ معمولا هم دیروقت و نابه هنگام. یک بار قرار نگذاشتیم و بعد از تمام شدن کارش آمد دنبالم رفتیم خانه شان. در بین راه چند جا نگه داشت و میوه و آبمیوه خرید. به محل که رسیدیم نگه داشت. پیاده شد برود گوشت بخرد. گفتم: ول کن! آخر شبی گوشت برای چه می خری؟ یک چیزی می خوریم حالا! گفت: نمی شود، من بخور هستم باید کباب بخورم! می دانستم شوخی می کند. خودش بی ...
صحبت های شیخ حسین متحولم کرد/ در اتوبوس پنهان شدم تا به جبهه بروم
های دبیرستانی را که رضایت نامه دارند به جبهه اعزام کنند. من هم که دلم می خواست بروم جبهه یواشکی رفتم ته اتوبوس زیر صندلی پنهان شدم. آقای آهنگران مدیرمان فرد متشخصی بود، او متوجه شد زیر صندلی هستم و آمد کشیدم بیرون. خیلی گریه کردم و التماس می کردم که من می خواهم بروم، اما می گفت باید رضایت پدر و مادرت باشد. گفتم آخه آن ها الان دارند می روند، گفت: تو رضایتت را بگیر در اعزام بعد برو. ...
خاطرات روزهای کرونایی؛ دعوا سر اسم قرنطینه بالا گرفته!
زودتر یک جلسه مشاوره بروم چون امروز داشتم فکر می کردم کرونا نره یا ماده. خاطرات روزهای کرونایی(25) / جمعه 8 فرورردین : شب تولد امام حسین است. مبارک باشد. امروز رفتیم سوپر محل. چند سال پیش در محافل خصوصی معروف شد که خانم فلان مقام خورش های خیلی جاافتاده ای می پزد. بعدا لو رفت که از فلان مرکز تهیه غذا می گرفته. بعد کرونا خیلی از خانم ها از سوپرها به جای مواد آماده، برنج و حبوبات ...
زندگینامه و وصیتنامه شهید غلام نبی پیرمحمدی از شهرستان تایباد
بشینیم . تا اینکه چند روز بعد مجددا برای خداحافظی به منزل ما آمد ولی این بار حال و هوای عجیبی داشت همدیگر را در آغوش گرفتیم و اشک ریختم گفتم نبی جان این دفعه که دارم از تو جدا می شوم دلم سخت گرفته و مضطرب هستم نمی دانم چرا و او با لبخندی که همیشه بر لب داشت گفت شاید قرار است شهید شوم و من زدم زیر گریه و گفتم انشاالله که به سلامت برگردی چون همه و خصوصا پدر و مادر پیرت چشم به راه تو دوخته اند او رفت و ...
قبل از اینترنت چه کار می کردی؟
پهنۀ تجربۀ بشری هستیم که چیزی نمانده از دست برود: ساعت های کِش دار بی مایه و روزهای بی فایده. ترجیح می دهی کدامش باشی: بسیار فقیر با دوستان فراوان، یا بسیار ثروتمند بدون دوست؟ همین اواخر، پسرخواندۀ یازده ساله ام بی مقدمه این سؤال را از من پرسید. جوابش برای من ساده بود. گفتم: فقیر با دوستان. در درازمدت، تنهایی بدتر از فقر است . پسرخوانده ام مخالف بود. اوووم... ثروتمند بدون دوست ...
کرونا چه بر سر مددجویان کهریزک آورده است؟+ فیلم
گروه اجتماعی خبرگزاری فارس- عطیه اکبری: پای کرونا به آسایشگاه کهریزک؛ بزرگ ترین آسایشگاه سالمندان و معلولان خاورمیانه هم باز شد. رسانه های معاند این خبر را با بزرگ نمایی شرایط بحرانی در کهریزک بازنشر کردند تا به این بهانه از آب گل آلود ماهی بگیرند. اما در آسایشگاه کهریزک چه خبر است؟ کرونا چه به روز یک هزار و 700 سالمند و معلولی آورده که در هفت آسمان یک ستاره هم ندارند. با مسئولان آسایشگاه تماس می گیریم و تقاضای حضور در قرنطینه مددجویان کرونایی را مطرح می کنیم اما پاسخ برای حضور در قر ...
روایت جانباز شیمیایی از جنگی که از مرز به خانه هایمان کشیده شده است
به گزارش خبرگزاری رسا ، انگار برگشته به عید 38 سال قبل و شده همان جوان 17، 18 ساله ای که تانک ها را به هماوردی می طلبید. انگار خون جدیدی دویده در رگ هایش. برای سرکشی از این پایگاه و آن پایگاه، شب و نیمه شب که در کوچه و خیابان های محله قدم می زند، انگار پرتاب می شود به شب های عملیات در بیابان های خوزستان. نگاه نکن این روزها به جای آرپیجی، عصا در دست می گیرد و این مفصل های مصنوعی است که مرکب ...
اگر غذا نخوری کرونا می آید تو را می خورد!
...! بنده خدا همان جا جلوی در حیاط گذاشت. خداحافظی کرد و رفت. حس کردم ناراحت شد، سبزی را پاک کردم، آشغال ها را در کیسه و سطل زباله گذاشتم و بعد از چند بار گل زدایی با ماده ضدعفونی شستم، دستهایم را هم ضدعفونی کردم، برای مادرم غذا قیمه با سالاد درست کردم. بچه که بودیم شلوغ می کردیم مادرم تهدید می کرد که ما را جلوی شیر درنده زرین خانم همسایه می اندازد و یا می دهد سگ مشهدی عباس ...
روایت تسنیم از 40 سال ویلچرنشینی جانباز دوران دفاع مقدس / از کاروان شهدا جا ماندم
سرم و فقط مرا نگاه کرد. خیلی خودم را کنترل کردم تا مبادا اشکی به چشمم نیاید مادرم یک دور دور تختم زد، سرم را به سختی تکان می دادم،همه سکوت کرده بودند و فقط به عکس العمل های مادرم نگاه می کردند مادرم دستم را گرفت دید دستم سالم است سرش را گذاشت روی دستم و گریه کرد بعد گفت: چه شده ؟ گفتم هیچی هرچی خدا خواسته همان شده است مادرم چند روز بهت زده بود. وقتی آمدند بلندم کنند تمام پوست ...