سایر منابع:
سایر خبرها
حواشی ازدواج پرحاشیه ترین بازیکن فوتبال/تعبیر جالب نیکبخت از سریال های نمایش خانگی
من را نگاه می کند و با خودش می گوید پسرم که به اردو رفته بود، خلاصه زمانی که به خانه آمد متوجه شد که من برای تست به بم رفتم و از خجالتم در آمد (خنده) پدرم بعد از استادیوم به کلانتری رفت نیکبخت واحدی درباره حضور پدرش در ورزشگاه گفت: پدرم اصلا علاقه ای به دیدن فوتبال من نداشت، یک بار خواهش کردم از نزدیک بازی تیم ما را ببیند. پدرم قبول کرد و به ورزشگاه آمد، در جایگاه ویژه نشست و بازی ...
حواشی ازدواج پرحاشیه ترین بازیکن فوتبال
متوجه شد که من برای تست به بم رفتم و از خجالتم در آمد (خنده) پدرم بعد از استادیوم به کلانتری رفت نیکبخت واحدی درباره حضور پدرش در ورزشگاه گفت: پدرم اصلا علاقه ای به دیدن فوتبال من نداشت، یک بار خواهش کردم از نزدیک بازی تیم ما را ببیند. پدرم قبول کرد و به ورزشگاه آمد، در جایگاه ویژه نشست و بازی را تماشا کرد. وی افزود: در آن بازی من سه گل هم زدم، بعد از بازی که به ...
خاطرات گوهر الشریعه دستغیب در گوهر صبر
، بگوید: بابا! بابا! مشهدی رضا آمده! مشهدی رضا موقع دستگیری آقای اسدی نبود. او رفته بود بَوانات که به زن و بچه اش سر بزند. زهرا می خواست به پدرش دلگرمی بدهد که ما تنها نیستیم، نگران ما نباش. چند لحظه گیج و منگ بودم. باورم نمیشد آنقدر پیر و شکسته شده باشد! مثل هشتاد ساله ها به نظر میرسید! برایم شده بود مثل یک غریبه! موقعی که او را بردند، هفتادونُه کیلو بود؛ اما از شدت شکنجه، شده بود یک پیرمردِ لاغر و خمیده پنجاه کیلویی که فقط مُشتی استخوان از او باقی مانده بود. ...
از دفاع مقدس تا خط مقدم مبارزه با کرونا؛ روایت جانبازی که با پول خانه خود کارگاه ماسک دوزی راه اندازی کرد
به ایران عزیزمان تحمیل شد. من پای ماندن نداشتم. به فرمان امام خمینی (ره)، راهی خط مقدم شدم. نزدیک دو سال مهمان جبهه ها بودم. یک روز که از جبهه برگشته بودم، عکسم را بین شهدای هوانیروز دیدم! شهید شده بودم و خودم خبر نداشتم. چه سعادتی! با خنده به یکی از دوستانم در هوانیروز که سرباز عقیدتی سیاسی بود، زنگ زدم. گفتم برادر! من شهید نشده ام. من زنده ام. عکس مرا از بین شهدا بردارید. ...
از شایعه دوپینگ رضازاده تا حضور رمال در تیم ملی!
هم نبودم و با کارت روزانه به دهکده می رفتم. در مسابقه شاهین و بیرانوند و ... پشت صحنه بودم و درحد بضاعت کمک کردم. ماجرای شایعه دوپینگ رضازاده و جدایی از تیم ملی آن زمان از تیم ملی خط خورده بودم. با حالتی ناراحت رفتم و جملاتی را هم به کار بردم. البته چیز بدی نگفتم. به هر حال با ادبیات خودم گفتم به ایوانوف که اشتباه کردی و کسان دیگری تصمیم گرفتند.40-30 روز بعد، آن اتفاق کذایی افتاد ...
روایت های سردار چهارباغی از شهید سلیمانی/ وقتی حاج قاسم یک ماه از منطقه محاصره شده بیرون نرفت
به گزارش گروه دفاعی خبرگزاری فارس، سردار محمود چهارباغی از مسئولان و فرماندهان وقت توپخانه سپاه در محور مقاومت چند روایت از حضور سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در جنگ سوریه را بیان کرده است. ** مقاومت در میانه محاصره ما در حلب هنگامی که در حال جنگیدن با دشمن بودیم دشمن آمد پشت سر ما را بَست و در منطقه جنوب حلب جاده خَناسر به اَسقیا را هم بست.به این ...
سرقت از حساب بانکی همسر بعد از جنایت
برداشتم و دور گردن او پیچیدم. به خودم که آمدم متوجه شدم نفس نمی کشد. با جسد چه کردی؟ جسد را تکه تکه کرده و داخل پلاستیک گذاشتم و به پارکینگ بردم. زمانی که قصد داشتم جسد را داخل صندوق عقب بگذارم پوریا آمد. به او گفتم مادرت را کشته ام و او هیچ حرفی نزد. بعد جسد را در بیابان های شهریار دفن کردم. در راه برگشت برای اینکه کسی به من مشکوک نشود از گوشی تلفن همراه همسرم به همکارانش پیامک ...
پرویز بهرام؛ صدای همیشه ماندگار دوبله ایران
دارد که تا مدت ها هر شب جمعه به آنجا سفر می کند. مادرش هم با اینکه آذری زبان بود اما هر شب جمعه به بابل می رفت. او دوران کودکی و نوجوانی اش را چنین روایت می کند: پدرم من را به سر کار می برد و من دوست داشتم، مجسمه سازی را یاد بگیرم اما خب مجسمه ساز نشدم، البته علاقه خیلی زیادی هم به حرفه پدرم نداشتم، پدرم انسانی اهل هنر، خوش بیان و خوش اخلاق بود و شب ها که همه دور هم بودند قصه هایی از ...
رحمانی: ما بدبخت شدیم و پرسپولیس به هیچی نرسید
شوید دیگر کارتان درست است. من از شانس بد مصدوم بودم و با پای خراب و پر از درد به کرمانشاه رفتم. مدتی در دادگاه در رفت و آمد و با خیلی از آدم ها صحبت کردم که ثابت کنم که درمورد من اشتباه می کنند. پرونده ای داشتم که خودم خبر نداشتم، پرونده که من برای معافیت رفته بود که رای بگیرد ، به جای اینکه مثلا شش ماه بزنند دوازده ماه زده بودند و این برایم داستان درست کرده بودم. من پرونده دیگری برای عضویت در بسیج ...
پاسخ بهداد سلیمی به شائبه بزرگ در روز خداحافظی
المپیک لندن درباره خداحافظی ناگهانی اش در سن 28 سالگی گفت: حتی همسرم هم در جریان تصمیم من نبود. در همان روزهای آخر در دهکده بازی های آسیایی تصمیم به خداحافظی گرفتم. زانویم خیلی اذیت می کرد و از نظر ذهنی به هم ریخته بودم. پیش خودم گفتم چه بهتر که خداحافظی ام با یک مدال باشد. او درباره رقابتش با سعید علی حسینی عنوان کرد: من از 19، 20 سالگی با سعید رقیب بودم و این باعث شد جهش خوبی داشته ...
تبعید تازه داماد بعد از خودکشی یک دختر
درباره اتهام تعرض گفت: من نامزد داشتم اما مدتی قبل از مراسم ازدواجم زن برادرم به من گفت که نامزدت با همدستی خواهرت کارهای مخفیانه ای انجام می دهند بعد هم برای شهادت در این باره رومینا را که از دوستانش بود نزد من آورد. از همان موقع آشنایی و ارتباط من با رومینا آغاز شد تا اینکه بعد از مدتی فهمیدم همه حرف های زن برادرم فقط از روی حسادت و برای خراب کردن رابطه من و نامزدم بوده است، این گونه شد که به رومینا ...
خرمشهر به روایت موزه دفاع مقدس
جنگ اتفاق خوبی نیست، جنگ ویرانی است، جنگزدگی است، ترس است، خشونت و تباهی است. اما اگر ناچار شدی باید دفاع کنی، بگذار فقط آنها بجنگند و تو فقط دفاع کن، از جان و ناموس و چهار گوشه وطن. امروز که برای مرور خاطرات به موزه دفاع مقدس خرمشهر رفتم باز هم با خودم گفتم کاش جنگی نبود که برایش موزه بسازیم، وقتی وارد موزه دفاع مقدس خرمشهر می شوی به یکباره همه عالم را فراموش می کنی و در کانال های و خاکریزها گم می شوی، سرت را پایین می گیری و پاورچین پاورچین راه می روی با صدای هر خمپاری روی زمین دراز می کشی و با زخمی شدن هر رزمنده همچون امدادگری به کمکش می روی، خمپاره ها اما امان نمی دهند و تو فقط در حال بی سیم زدن هستی، حاجی پس چی شد؟ بچه ها دارن تلف می شن... و بچه ها یک به یک جانانه می جنگند و می جنگند در نبردی نا برابر. از دور صدایی می شنوم که می خواند... ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته خون یارانت پرثمر گشته... . 576 روز سخت و طاقت فرسا، 576 روز خمسه خمسه، خمپاره و آرپی جی و شهادت جهان آراها و بالاخر خرمشهر، خونین شهر آزاد شد و خرمشهر را خدا آزاد کرد. منبع: برنا ...
ماموریت آخر می دانست شهید می شود
وجود و مهدی مرادی، که همرزم پدرم بودند در عملیات قبلی به شهادت رسیده بودند، پس از مراسم این شهیدان پدرم به همراه همسایه مان به منطقه رفت. در تمام این سال ها برایم سوال بود که پدرم چطور به شهادت رسیده است، تا اینکه چند سال پیش که به همراه خانواده کنار مزار پدرم بودیم، آقایی آمد و پس از احوالپرسی و اینکه متوجه شد من پسر شهید هستم از من پرسید: ماجرای شهادت پدرت را می دانی؟ گفتم، نه. گفت اگر خواستی به ...
قشقایی: خوشحالم دوباره می توانم دست به میله شوم
به گزارش مدال و به نقل از میزان، حافظ قشقایی در مورد آغاز تمرینات ورزشی خود اظهار داشت: در این مدت که اماکن ورزشی تعطیل بود تمریناتم را به صورت اختصاصی زیر نظر پدرم داشتم تا از آمادگی نسبی دور نشوم، اما از این هفته شرایطی فراهم شده تا بتوانم همراه با سایر دوستانم در شهر دالاهو به تمرین بپردازیم و از این بابت خوشحالم که پس از چند ماه دوباره می توانیم دست به میله شویم. وی افزود: در این ...
شیار 143 یادآور خاطرات شهید یعقوبی/ شهادت دوباره
که به مدت یک هفته در آنجا استراحت کنیم بعد از یک هفته دوباره به خط مقدم رفتیم. دشمن در 20 کیلومتری ما قرار داشت و نبرد سختی بود. یکی از همان روز ها در سنگر بودم که یکی از فرماندهان سپاه به سنگر ما آمد و از من خواست فرماندهی گروه را به معاونم واگذار کنم و برای تک زدن به دشمن با او همکاری کنم. من که همیشه منتظر چنین لحظاتی بودم و دوست داشتم با دشمن روبه رو شوم با خوشحالی پذیرفتم. شب بعد ...
روایت صدیقه کیانفر از روز های پایانی عمر در قرنطینه
حضورش در این دنیا، همانند بسیاری دیگر از مردم برای حفظ جان خود و اطرافیانش و جلوگیری از شیوع هرچه بیشتر ویروس کرونا، خانه نشینی را انتخاب کرد. او در آخرین گفت وگوی خود که چند روز قبل از فوتش انجام شد و به سختی هم صدای مان را می شنید با علاقه و مهربانی به پرسش های مان پاسخ داد و روزهایش در ایام قرنطینه خانگی را این گونه توصیف کرد: در این مدت دائم در چهاردیواری خانه بودم. مشکلات برای همه ...
آزمون: به خاطر حسادت است که من را می زنند
روش می گفت بچسب به فلانی و وظیفه داشتم. دقیقه 70 بازی با عراق گفتم من را تعویض کن چون نمی دانستم باید چه کنم، حق هم با من بود. کسی نمی توانست من را ساپورت کند و من جلوی 5 نفر چه می کردم؟ من مسی و رونالدو و در سطح آن ها نبودم که 5 نفر را دریبل کنم! بالاخره دو نفر باید من را ساپورت می کردند. پیمان یوسفی - از اسب هایت چه خبر؟ قیمت آن اسب استرالیا درست بود؟ آزمون - من 4 روز پیش ...
خودم را تحسین می کنم؛ چون جزو پنج گل زن تاریخ ایران هستم
سردار آزمون می گوید خیلی دوست دارد انتقالش به اروپا نهایی شود و پس از هفت،هشت سال چالش جدیدی را تجربه کند. به گزارش ورزش سه؛ این چهره مطرح فوتبال درباره اینکه اختلاف کیفیت او در باشگاه و تیم ملی به چه چیزهایی مربوط است؟ گفت: موقعی که بازی می کردیم، در تیم ملی ما دفاع می کردیم و این، کار ما را سخت می کرد. در جام جهانی چه کاری از دست من برمی آمد؟ من تا 18 قدم برمی گشتم عقب. می خواهم مردم دو بار از ...
روزی روزگاری مسجدسلیمان؛به قلم ارسلان شهنی
اما من که برنو نداشتم اسبم را هم فروخته بودم و چند تا گوسفند خریده بودم گوسفندها را هم دزدها شبانه ربوده بودند،گفتم بروم حالا برایشان کار کنم تا وقت کوچ شود، بعد هم خودم با " کناری" پسر دالو ماهپاره حرف زدم و گفتم تا کی می خواهی چوپانی عباسقلی قدرنشناس را بکنی و هی کتک بخوری ، برویم پیش این خارجی ها خوب " پیل " می دهند، و بعد هم یکی یکی همه آمدند " ها بووم" . سال سال " گله میرون" بود . درخت ها و ...
سردار آزمون: با زنیت قرارداد دارم، اما می خواهم چالش جدیدی را تجربه کنم
. در حال حاضر قرار است ما هر سه، چهار روز یک بار در لیگ روسیه بازی کنیم، اما اطلاعی از زمان آغاز اردوی تیم ملی ندارم. بعد از پایان این فصل نیز قرار است بلافاصله فصل آینده روسیه آغاز شود. سردار آزمون با تاکید بر کار سخت تیم ملی فوتبال برای صعود به جام جهانی عنوان کرد: کار تیم ملی خیلی سخت است، اما می توانیم به دور بعد صعود کنیم. با اسکوچیچ در این مدت در ارتباط بودم، اما هنوز با ...
خلیل آزمون و آرزوهای بزرگش برای سردار
انس بعدی به در حالی که سردار و پدر و مادرش روی یک مبل سه نفره نشسته بودند، شروع شد.... سردار در مورد خانواده اش گفت: من کلا خانواده فانی داریم که خیلی به ما خوش می گذرد. پس از این صحنه دوباره به سکانس قبلی بازگشتیم که سردار و پدر و مادرش ایستاده بودند و بازیکن زنیت در حال صحبت بود: زمانی که من بچه بودم، خیلی در ورزش پارتی می شد. اگر من می خواستم به والیبال بروم، حتما می توا ...
کتابی که در نبودن حاج قاسم رونمایی شد
: باید برگردم جبهه؛ اما قبلش می روم از مادرم خداحافظی کنم...عمه دلبسته محمد بود و محمد حرمتش را نگه می داشت... یکبار عمه دلواپسی اولین جبهه رفتن محمد را اینطور برایم بازگو کرد: کلاس یازده بود که جنگ شد. همکلاسیش از رفسنجون اومد. گفتم از ممد ما چه خبر؟ گفت او که رفت آموزش نظامی ببینه؛ می خواد بره جبهه ... سردار سلیمانی پای قبری که حفر کرده بودند، ایستاده بود. رفتم جلو. گفتم: دیدید آخر حاجی ...
عکسی از آیت الله هاشمی رفسنجانی بعد از ترور شدن /روزی که عفت مرعشی سپر جان آیت الله در مقابل منافقین شد
. این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از دررفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم. دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن، برو ماشین خبر کن. او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم ...
ماجرای بازسازی گنبد حرم حضرت معصومه سلام الله علیها به توصیه ی آیت الله بهجت
اما در فکر خودم این بود که چشمی که دارم می گویم، خب من پول که ندارم، طلا می خواهد، ندارم، نمی دانم چقدر پول مزد می خواهد و اینها. گفتم چشم آقا چشم! شاید چشم های اینجوری هم می گفتیم دیگر، ایشان یک وقت صدا کرد علی آقا! پنج میلیون تومان بدهید به ایشان برای طلاکاری گنبد. من در دل خودم و فکر خودم گفتم آقا! ما چند میلیارد تومان پول می خواهیم، بعدشما پنج میلیون تومان می دهید! چه تناسبی دارد؟ ...
زیباترین اوقات زندگی شهید بروجردی ساعات قبل از شهادتش بود
ها و دریافت نظریات شهید بروجردی خدمت وی رسیده بودم و جلسه ای داشتیم. وسط جلسه دیدم بروجردی رادیو را به گوشش چسباند و بعد هم برخاست و ایستاد. به اعتراض گفتم: مثلاً دارم حرف می زنم! . به خواهش گفت: بگذار ببینیم امام چه می گوید . امام که صحبت می کردند، بروجردی به احترام فرمایشات ایشان برمی خاست، می ایستاد و گوش می داد. اعتقادش این بود که در شنیدن کلام رهبر هم باید احترام لازم را به جای ...
شهید جواد الله کرم می گفت: مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه ...
: چیزی شده که آنقدر بهم ریخته ای؟ گفت: نه؛ فقط آقا جواد مجروح شده است. دیدم چشمان دخترم اشک داشت. گفتم: مادر! می دانم آقاجواد شهید شده است. به من بگو چون از صبح انگار بمن تلقین شده است که امروز خبر شهادتش را می شنوم. همین موقع بود که دیدم جمعی از فامیل و همسایه ها وارد منزل شدند برای تسلی دادن. خداوند در قران فرموده وعده من حق است و عملی می شود. اگر بپذیریم وعده مرگ و شهادت هر انسانی آنطور رقم می خورد که تقدیر خداوند است، دیگر دلیلی ندارد برای رفتن فرزندمان به جبهه دفاع از حرم اهل بیت(ع) ممانعت کنیم. منبع: تسنیم ...