سایر منابع:
سایر خبرها
چون دختر بدنیا آورده ام شوهرم مرا کتک می زد!
.... آن زمان شرایط ازدواج برایم مهیا بود و من هم با توصیه خانواده ام با شهروز ازدواج کردم. از همان روزهای آغازین زندگی مشترک به پرستاری از مادرشوهر بیمارم پرداختم تا احساس تنهایی نکند حتی زمانی که پسرم را باردار بودم نیز به مراقبت از مادر شوهرم ادامه دادم، اما بعد از فوت مادرشوهرم زندگی من نیز تغییر کرد چرا که شوهرم نسبت به من بی تفاوت شده بود و هیچ احساس مسئولیتی نمی کرد. من هم به دلیل مشکلات ...
غریب این دنیای بی وفا/ روایت دست اول از بیژن الهی در حوالی سالروز تولد او
شماره ام اضافه کنم. چنین کردم، جواب شنیدم: الو، بفرمایید. آقای الهی؟ بله... بفرمایید، شما؟ خودم را معرفی کردم و گفتم از اهواز آمده ام. آن سال ها فیلم می ساختم. فیلمساز تجربی بودم، جوان بودم، به دعوت جشنواره آمده بودم تهران با فیلم شیهه ی زخم . بیژن آدرس و نشانی را دقیق گفت؛ زعفرانیه، کوچه شیرکوه، پلاک 20. نیم ساعت بعد مقابل در خانه بودم. کوچه تاریک بود، برق رفته بود. با سکه محکم ...
دختر 16 ساله ای که به مامور گارد شاهنشاهی سیلی زد
دوشادوش همه مردم شرکت کرده بود. بعد هم تا ساعت چهار به مداوای زخمی ها و پرستاری از مجروحین مشغول بود. وقتی به خانه رسید سر تا پایش خونین بود و از صحنه هایی که آن روز دیده بود تعریف می کرد. بعد از آن جریان صدیقه به کلی تغییر کرد و دیگر آن صدیقه سابق نبود. دخترم قبل از تعطیل شدن مدرسه، وقتی بعد از ظهرها به خانه برمی گشت به کلاس های مختلف تفسیر قرآن، نهج البلاغه و... می رفت و واقعاً حتی یک ساعت از ...
ایستادگی بر سر یک اعتقاد اتفاقی و ناگهانی نیست/ اسلام در پوشش ابداً چارچوب اذیت کننده ای ندارد
شطرنج بازی کردن بود. اینکه الان این جواب را بدهی، طرف مقابلت چه جوابی به تو می دهد و بعد تو باید چه بگویی که بحث درست پیش برود. البته قبل از اقامت در فرانسه، در دوران مختلفی مانند دوران دانشگاه و دبیرستان زیاد بحث می کردم؛ اما اینکه وضعیتم در فرانسه هم همین خواهد بود به مخیله ام خطور نمی کرد. در ایران بالاخره از بچگی وسط بحث رشد کرده بودم و با مادرم خیلی زیاد بحث می کردم. در دوران دانشجویی ...
آماری هولناک از ابتلا و مرگ با کرونا در برخی از عروسی ها
ر بدن درد دارد که اصلاً نمی تواند از جایش تکان بخورد و شوهرش هم که قبلاً مدعی بوده کرونا سراغ او نمی رود، حالا طوری حالش بد است که می گوید آرزوی یک خواب راحت و بی درد به دلش مانده است. بجز آنها کسان دیگری هم هستند که در همان عروسی مبتلا شده اند. نمونه اش فردی است که چند روز بعد از عروسی برای دخترش جشن تولد گرفته و مادر مسنش را که به جشن تولد دعوت بوده، مبتلا کرده که الان حالش وخیم است. جا ...
داوود گفت نزنی ناقصمون کنی!
...: چاکریم داوود جان. تو به من بازیگری یاد دادی، منم به تو کاراته یاد می دم. زکریا و رشیدی نگاهی به هم کردند و ازجا بلند شدند و راه افتادیم و رفتیم در زیر زمین خانه ما و شروع کردیم به ورزش کردن. خیلی خوششان آمد، از آن روز بعد هر روز سرساعت می آمدند، حسابی روحیه شان عوض شده بود. یک روز در دفتر بودم، بلند شدم و گفتم باید برم، با رشیدی و هاشمی قرار دارم. کامران قدکچیان آنجا بود ...
سروان اعدامی چگونه سرلشکر شهید شد؟
به منزل ما تا خواب را برای من تعریف کرده و یک انگشتر عقیق و یک دعا هم داد تا به هر طریقی که ممکن است، این انگشتر دعا به دست ابوالفضل رسانده شود و به او بگویند تا در روز دادگاه، این انگشتر در دستش و دعا هم در جیبش باشد. مشارٌالیها ادامه می دهد که من مطمئنم ابوالفضل آزاد می شود چون حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند که بخشیدم او را به تو، یک چنین عبارتی. من اتفاقاً در جریان پرونده آن شخص ...
سهیلا منصوریان: مسئول حراست گفت علی دایی هم بیاید اجازه نمی دهم وارد شود
پشت ما بود، گفت شما الان کنار بایستید تا همکار من بیاید و با شما صحبت کند . بعد چه شد؟ ورودی باشگاه انقلاب قبلا 15 هزار تومان بود و هر وقت من می آمدم کارت خودم را نشان می دادم و برای همراهم این مبلغ را پرداخت می کردم و وارد مجموعه می شدیم. یعنی من هیچ وقت چنین چیزی را کتمان نمی کنم. خلاصه ما زدیم کنار و مسئول حراست مجموعه آمد. من هم سلام کردم و گفتم وقت تان بخیر، من متاسفانه ...
روایت زندگی معتادی که این روزها خود مرکز ترک اعتیاد دارد | غرور سیاه
. 46 روز از خانه بیرون نیامدم فقط چند بار برای شرکت در همان جلسه ها. در آن 46 روز بیشتر زیر دوش آب ولرم بودم و سعی می کردم به نوعی شرایط را تحمل کنم. سیگار هم نکشیدم او از همان زمانی که خواست اعتیاد را کنار بگذارد، سیگار را هم ترک کرد و تاکنون یک نخ سیگار هم نکشیده است. ماجرای ترک سیگارش را این چنین تعریف می کند: روز سوم ترکم، کنار آشپزخانه روی آجر داغی نشسته بودم، به مادرم گفتم ...
شوخی منقلی چند شهروند با کرونا/ وقتی عده ای خطر مرگ را جدی نمی گیرند
رعایت نکردن هایش می گفت اشاره ای به تعطیلی رستوران ها در شب کرد و ادامه داد : خیلی گرسنه بودیم اگر اینجا نمی آمدیم باید گرسنه به خانه بر می گشتیم. به سراغ جگرکی بعدی رفتم شلوغ تر از همه جا بود حدود 15 مشتری داشت. این یکی هم قلیان ارائه می داد. صاحب دکه گفت الان فقط احتمال دارد نیروهای انتظامی به قلیان ها ایراد بگیرند. ارگان های دیگر کاری به ما ندارند و راحت کارمان را می کنیم . چند ...
جدیدترین اس ام اس های عشق و علاقه جذاب
مثل شراب مست مستم میکنی عاشق عشق میشم می پرستم میکنی وقتی که به من میگی جون من بسته به توست منو اروم میکنه اون صدای مهربونت نمیدونم که چرا دوباره دیوونه میشی خراب و ویرونه میشی دل غمگین منو باز تو اروم میکنی میشکنه طلسم غم آخه جادو میکنی ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ دورا دور عاشقت شدم دورا دور نگرانت بودم دورا دور عشق ورزیدم ...
روایت شاعر شهیدی که دختر گلستانی را محجبه کرد/ اگر برخی امنیت چادر را درک کنند از سر من برداشته و بر سر ...
کتاب ها در ثبات قدم من بی تاثیر نبوده است. شرایط حجاب و شخصیت اجتماعی شما قبل از محجبه شدن چگونه بود؟ خانم الف با بیان اینکه بعد از محجبه شدن به دلیل تهمت های زیادی که شنیدم دوستان خودم را از دست دادم، ابراز کرد: بعد از حجاب نزدیک ترین دوستان من که تا چند روز گذشته با آن ها بودم حرف های زشتی می زدند برای مثال یکی از این ها که خود نیز بدحجاب بود می گفت چقدر به تو پول داده اند تا ...
خاطرات وکیل/ من،ارسلان،16ساله،بی مادر، حالا دیگر خراطم،نه سارق مسلح
... سرش را میان دو دستش گرفت. رفت توی خودش. برای چندثانیه بین من و او سکوت بود. - دلت خوشه آقای وکیل. مادرم کجا بود؟ من هستم وبابای بدبختم و آبجی کوچکتر از خودم. دریافتم که دوست ندارد راجع به مادرش حرفی بزنم. - خب بگذریم. تورو چه به سرقت مسلحانه؟تو الان باید ... - توروخدا شما دیگه نصیحت نکن از بس که بهم گفتن تو باید پشت میز و نیمکت مدرسه باشی حالم از ...
بیرانوند: امیدوارم باشگاه مدال قهرمانی ام را قاب کند و به من بدهد
سفرشان به تبریز با من تماس گرفت که در تمرین حاضر شوم و گویا برایم مراسم خداحافظی گرفته بودند، ولی متأسفانه، چون دنبال کار های مربوط به سفرم بودم و تمرین پرسپولیس زود برگزار شد نتوانستم در تمرین حاضر شوم و با بچه ها و کادر فنی خداحافظ کنم. واقعیت این است که قرار بود سه شنبه به بلژیک بروم به همین خاطر به گل محمدی گفتم شنبه و بعد از بازگشت تیم از تبریز به تمرین می آیم، ولی ناگهان زمان سفرم تغییر کرد ...
هدایت الهی در گرو وجود زمینه هدایت در نفس است
نقل شده است. برخورد کریمانه امام حسن مجتبی (ع) با اهانت های مردم ناآگاه شام تبلیغات سوء بنی امیه در شام برضد ایشان و پدر بزرگوارشان بسیار زیاد بود؛ به گونه ای که وقتی کسی از شام به مدینه می آمد و با آن حضرت روبه رو می شد، شروع می کرد به ناسزا گفتن. مصیبت اینجاست که همه این ناسزاها و پرخاش ها را لِلّه و برای رضای خدا می گفتند؛ چراکه در تبلیغات مسموم معاویه، گفته می شد که پیغمبر ...
ماجرای لبخند چند لحظه قبل از شهادت مصطفی چگینی
.... و آماده شدیم بریم خط ، صدایی که میومد را همش تو فیلم ها شنیده بودم. چیزهایی رو که می دیدم تو فیلم های جنگی دیده بودم. ولی الان واقعی واقعی بود. تا اینکه وارد خط شدیم. چندتا تپه و دشت رد کردیم تا رسیدیم به تپه به بالاترین نقطه. اونجا یکی از بچه ها دستش تیر خورد. اونجا حسین رفت جلوی تخته سنگ خمپاره بزنه یک تیر اسپیدی خورد تو قلبش افتاد شهید شد. چندتا از بچه ها تیر خوردن. علیرضا مرادی اومد برگرداند اینهارو عقب، خودش چندتا تیر خورد شهید شد. رفتم جلوتر پیش مصطفی چگینی؛ گفتم مصطفی ترسیدی؟ یه خنده ای زد بهم رفت جلو یه تیر خورد وسط پیشونیش. ...
مسئولیت نام حسین (ع) داشتن برایم بسیار سنگین است
پسرم رضا ، سه ماه جبهه نرفت. گفتم: حسین جان! بیا و ازدواج کن. گفت: مامان! اصرارت برای این است که به جبهه نروم؟ مطمئن باش اگر ازدواج هم بکنم، باز هم به منطقه می روم. بعد از این که ازدواج کرد، یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: مامان! اسمم برای رفتن به جبهه انتخاب شد. تا این سخنش را شنیدم، انگار کسی آب جوش را روی سرم ریخت. گفتم: جبهه!؟ جواب داد: ای بابا! من فکر می کردم که الان خوشحال می شوی. گفتم ...
پشت پرده خواستگاری از دختران معلول
، اما از اواخر سال 96 که آخرین مرحله درمان را انجام دادم و نتیجه ای حاصل نشد، خسته شدم، آنجا بود که گفتم الان باید زندگی ام اولویت باشد. او ادامه می دهد: یک جور هایی دیگر خسته شده بودم، نه خرید می رفتم، نه سینما. از خانه بیرون نمی رفتم، هیچ تفریحی نداشتم، حتی با ماشین که بیرون می رفتم ویلچر را نمی بردم که یک موقع کسی نفهمد من از ویلچر استفاده می کنم. حتی وقتی که خواستم بعد از دو سال وقفه ...
روایت فارس من | ده پرده از زندگی و زمانه کوتاه قامتان اردبیلی
...، اما یک روز مادرم مریض شد. پدر مراقب مامان بود و فرصت نمی کرد من را پیش دکتر ببرد. از 15 سالگی قدم همین طور باقی مانده. یک بار یکی از دوستانم پرسید: بچه بودی که این طور شدی؟ گفتم: مادرزادی است. بعد کنجکاوانه پرسید: برادرهایت هم مثل تو هستند؟ من سه تا برادر دارم که همه بالای 185 قد دارند. در فامیل هم کوتاه قامت نداریم. گاهی با خودم فکر می کنم کاش می شد من هم مثل آنها باشم. یا حداقل کاش آدم می ...
شکایت خواستگار شکست خورده از دختر جوان
دختر جوانی شدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. وقتی به خواستگاری رفتیم بحثی بین مادر من و خانواده دختر پیش آمد و باعث شد مراسم خواستگاری به هم بخورد و میترا پاسخ منفی به من داد. نتوانستم میترا را فراموش و بدون او زندگی کنم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم سراغ خانواده میترا بروم و با آنها صحبت کنم. به میترا گفتم می خواهم با تو ازدواج کنم و موضوع مادرم را هم خودم حل می کنم اما قبول نکرد و بعد هم ...
دختر تهرانی خواستگارش را دزدید + عکس
خانواده اش جواب رد بشنوم. من می خواستم بار دیگر با الهام و خانواده اش صحبت کنم، اما متوجه شدم الهام با پسر جوانی به نام نیما نامزد شده است. وی ادامه داد: به همین خاطر چند بار با الهام تماس گرفتم، اما او آخرین بار همراه برادر و نامزدش قرار آمد. آن ها به زور مرا سوار ماشین کردند و به خانه شان بردند. آن ها مرا را به زور ربودند و به شدت کتک زدند که چندین روز در بستر بیماری بودم. به همین خاطر به ...
استقلال و فرهاد مجیدی در ورودی تونل وحشت
استانی با وضعیت قرمز. تیمی که در بازی رفت با 5 گل در تهران از استقلال شکست خورد ولی در همین مدت پارس جنوبی جم را شکست داد، به تراکتور باخت و با نساجی مساوی کرد تا 4 امتیاز بگیرد و همچنان در جمع 7 تیم بالای جدولی بایستد. نساجی مازندران؛ تیم محمود فکری که با شکست تراکتور در تبریز بازگشت موفقیت آمیزی به لیگ برتر داشت یکی از باانگیزه ترین تیم ها در مصاف با استقلال خواهد بود. نساجی گرچه نه خطر ...
دردسرهای مستانه (4): غیبت ناگهانی منصور
برگردم مستانه با تعجب: دوبی؟ کی میخوای بری؟ منصور: آره، اونجا یه کاری دارم، می رم، دو سه روزه میام. امشب هم پرواز دارم مستانه که اولین بار بود متوجه می شد که منصور برای کارش باید گاهی دوبی هم برود، کمی دلگیر شد، اما با خودش گفت: بد هم نیست بعد از چند روز بروم خانه ی پدر و مادرم و آنها را هم ببینم. هنوزم تا دانشگاه یک هفته ای فرصت هست. این شد که مستانه و ...
تلاش جهادی ها مردم را از پای من و تو بلند کرد/ چرا اسم شهدا روی کارهاست؟
32 واحد. بعد اینکه کارمان تمام شد، با اصرار زیاد ما را برای پذیرایی به خانه اش برد. از آن 32 واحد 4 واحد برای خودش بود. شربت درست کرد و برایمان آورد. بعد کمی صحبت کردن، برگشت گفت: این کاری که شما کردید باعث شد دیگه شبکه من و تو نگاه نکنم! هر چیزی که من و تو می گوید ضد شماهاست. اصلاً باورم نمی شد که رایگان کار کنید. مگر می شود کسی رایگان از جانش بگذرد؟ بعد از آن تا یک مدت که آن محل می رفتیم خودش چای ...
بازی متفاوت یک قهرمان با سرطان / داستان زندگی حرفه ای یک ورزشکار
HIPEC یا شیمی درمانی داخل شکمی انجام بدهیم. البته جراح فقط در حد نیاز به من توضیح می داد و جزئیات بیشتر را به پدر و مادرم می گفت. او توضیحاتش را این گونه ادامه می دهد: دو روز بعد از عمل، نیمه شب متوجه شدم که بخیه ها باز شده و ترشحات خونابه ای از شکمم خارج می شود. پزشک بیمارستان مرا معاینه کرد و گفت باید با جراح صحبت کنم. بعد برگشت و گفت باید تا صبح تحمل کنی تا دوباره عمل بشوی. ساعت 7 صبح ...
یکتا ناصر کرونا گرفت + عکس و بیوگرافی
نیستم (1393) زندگی جای دیگری است (1392) گنجشکک اشی مشی (1392) یکی می خواد باهات حرف بزنه (1390) برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم زن جشنواره فیلم فجر (1390) قند تلخ (1387) روز برمی آید (1385) نسکافه داغ داغ (1385) قتل آنلاین (1384) سرود تولد (1383) باران رؤیاها را نمی شوید (1382) ...
خاطرات خودنوشت من هیچ کاره بودم منتشر شد
خالی معجزه کرده و پیش رفته است. معلولان را سر و سامان داده، صدها مدرسه ساخته، مسجدهای زیادی را بناکرده و یا بهبود داده، نمازخانه و ورزشگاه و خانه برای محرومان ساخته و بیش تر از همه این ها دل ها را آباد کرده و هر وقت که کسی از او تشکر کرده، بالا را نگاه کرده و از ته قلبش گفته: به خدا که من هیچ کاره بودم! بخشی از این کتاب را با هم می خوانیم: در کلاس، یکی از بچه ها لباس و کفش ...
رمضانی: به سعادتمند گفتم این شرایط نبود استعفا می دادم/ استقلال مثل شیر زخمی شده که هر کس به آن ضربه می ...
دیدید که هراسی از بازی کردن نداریم. شما باید شب گذشته حال عارف غلامی را می دیدید که با چه شرایطی به میدان رفته است. به خدا ما مسؤول جان این بازیکنان هستیم. نمی دانم چرا کسی ما را درک نمی کند. وی در پاسخ به این سوال که آیا سعادتمند نظری در خصوص وضعیت کنونی تیم داشته یا خیر، گفت: من با او صحبت کردم و شرایط تیم را گفتم. قرار شد او مشورت بگیرد و یک تصمیمی اتخاذ کند. او هم نمی داند چه بگوید. این هم حرف زدیم مگر اتفاقی افتاده است؟ انتهای پیام/ ا ...
افتخارم تربیت بیش از 200 ارتوپد است 22 تیر 1399 ساعت: 17:4
. یادم می آید که مادر دستم را می گرفت و می گفت؛ تو باید حتماً جراح شوی یا جراح قلب یا متخصص قلب. سپید: چرا به این رشته اصرار داشتند؟ چون خودشان ناراحتی قلبی داشتند و در سن خیلی کم از دنیا رفتند. سپید: این اصرار فقط مخصوص شما بود یا شامل برادرهای دیگر هم می شد؟ بیشتر من، چون روی من خیلی حساس بود. بعد از فوت مادرم پدرم انتقالی گرفتند و یک خواهر و برادرم عملاً مستقل بودند و بیرون از خانه مشغول به کار ...