دوست نداشتم برگه تخصص دکتریم در باب فرهنگ ایران را از دست فرنگیان ارزان ...
سایر منابع:
سایر خبرها
دوستی که زندگی ام را به باد داد
خلاصه می شود با زبانی چرب و نرم گفت؛ شرایطی را فراهم خواهد کرد تا برای ادامه تحصیل به دانشگاه های اروپا بروم و به موفقیت های چشمگیری دست پیدا کنم. با شنیدن این حرف ها غرق در رویاهایم شده بودم. اما غافل از آن بودم که ارتباط با این پسر جوان کم کم به سوءاستفاده های غیراخلاقی کشیده می شود و مرا از خط درس خارج خواهد ساخت. جلال مرا مدام به خانه دوستان مجردش می برد و... دختر نوجوان ...
اسیدپاشی در پاتوق عمو شاهرخ
که به خانه عمه ام رفت وآمد زیادی داشتم، هرازگاهی هم به زیرزمین می رفتم که عمو شاهرخ را ببینم. مرد بدی نبود و به درد دل های من گوش می کرد. من بچه طلاقم و پدر و مادرم سال ها قبل از یکدیگر جدا شده اند. گاهی پیش مادرم می روم و گاهی پدرم. البته عمه ام را هم خیلی دوست دارم و مدام به دیدنش می رفتم. در پاتوق عمو شاهرخ بود که با مسعود (قربانی اسیدپاشی) آشنا شدم. او برای مصرف مواد به آنجا می آمد. تو ...
راهنمای درونی در وجود هر هنرمند حضوری قاطع دارد
باردار بودم، بارها و بارها از پنج تا پلۀ خانه پریدم تا تو سقط شوی. گفت حالم خوب نبود و اصلا دلم یک بچۀ دیگر نمی خواست. گفت سال هاست این فکر که اگر تو سقط می شدی، جزو رنج و عذاب های من است. بعد از شنیدن این حرف تا دو سه روز حال غریبی داشتم. بی هدف راه می رفتم و فکر می کردم به این که نه تنها برای ورود من به این دنیا دعایی نشده، برعکس، نیزه های مرگ آوری هم به سویم پرتاب می شده. مادرم، این نزدیک ترین ...
عباس خامه یار و ماجرای تشرف به درون کعبه
از چند ماه آن را برایم به آدرسی که داده بودم ارسال کرد. بعد متوجه شدم او سفیر یکی از کشورهای شرق آسیا در ریاض است! در این هنگام مأموران سعودی نردبانی کنار در کعبه قرار داده و در را باز کردند و از حضار دعوت کردند تا از روی نردبان به درون کعبه بروند. من نیز همراه آنان به درون کعبه رفتم. دو شخصیت ایرانی آشنا، مرحوم فخرالدین حجازی و اگر اشتباه نکنم، آقای امام جمارانی هم داخل شدند. مرا که ...
اینکه می گویند سطح جام باشگاه های آسیا پایین بود، به خاطر بغض و کینه است
مرگش می گذرد، همچنان باید از استقلال طلبکار باشد و حقش را به خانواده اش نپردازند؟ متأسفانه ما گاهی اوقات زمانی که به افراد احتیاج داریم از آن ها نهایت استفاده را می بریم ولی به محض اینکه کارمان تمام شد، فراموش می کنیم چقدر برای مان زحمت کشیده بودند. کلاس گذاشتن مدیرعامل شما از من می پرسید آیا کسی در این سال ها از طرف باشگاه استقلال زنگ زده و سالگرد قهرمانی این تیم در آسیا را تبریک ...
داستان زندگی دختری که بعد از فرار به آغوش خانواده بازگشت
و باز هم این اتفاق نیفتاد. روز بعد حدود نیمه شب بود که کامران پیامکی برایم فرستاد تا سر کوچه محل زندگی ام همدیگر را ملاقات کنیم. برای همین منتظر شدم تا پدر و مادرم بخوابند، سپس به آرامی قصد داشتم از خانه بیرون بروم که ناگهان پدرم مقابلم سبز شد و از رفتنم جلوگیری کرد. آن قدر ناراحت بودم که تا صبح نخوابیدم و با پدر و مادرم به جر و بحث پرداختم. چرا که احساس می کردم پدرم پرنده خوشبختی مرا فراری داده و ...
همشهری به من پاداش داد
عموشعبون صدا کنیم؛ کارگر کارخونه بودم، اما وقتی دستم رفت زیر پرس و ناکار شد، بعدِ کلی بدبختی کشیدن دیدم مردم روزانه، روزنامه می خرن و اینطور شد که فکر کردم اگه روزنامه بفروشم، درآمد ثابت پیدا می کنم و می تونم زندگیم رو باهاش بچرخونم. پس شال و کلاه کردم و رفتم 20تا روزنامه همشهری که فکر می کنم اون موقع 10تومن بود، خریدم و شدم فروشنده روزنامه . این حرف های عموشعبون است که اصرار دارد اسمش را به همین شکل ...
شکوری: به جای استقلال و پرسپولیس طرفدار پاس بودم
ابتدا استقلالی یا پرسپولیس بودم. من از ابتدا پاسی بودم. با پیراهن پاس مقابل سایپا به میدان رفتم. این بازی پیش از دیدار پرسپولیس و راه آهن برگزار شد و من در دقیقه 82 جای خداداد عزیزی جواز حضور در زمین را پیدا کردم. من تا زمانی که مصدوم نشده بودم در ترکیب ثابت قرار داشتم و همواره به میدان می رفتم. در بازی استقلال و استقلال خوزستان در اهواز رباط پایم پاره شد و یک سال خانه ...
نجات آیسان
نیست با کی چه غلطی کردی که می اندازیش گردن برادرت، تو فقط یه فاحشه کوچولویی همین. به سوی رهایی برادرم که بعد از سه سال برگشت باز آزار های جنسیش رو شروع کرد. اما من حالا دیگه صاحب گوشی بودم. توی یکی از این پیچ های اینستاگرامی با پیج خانم فاطمه باباخانی که یکی از زنان فعال در حوزه حمایت از حقوق زن و مبارزه با خشونت علیه زنان هست آشنا شدم و از ایشون کمک خواستم. ایشون راهنمایی کردن ...
اوساگونا: مقایسه من با دیاباته کار اشتباهی است
کرونا مرا از تیمم و دوستانم دور کرد. هفته گذشته هم به من اعلام کردند کار های بازگشتم انجام شده و باشگاه برایم بلیت تهیه کرده و من از بنین، 8 ساعت به شهری به اسم لاگوس در کشورم رفتم ولی ناگهان فهمیدم اصلاً بلیتی در کار نیست و خودم با کمک مدیربرنامه هایم برای بازگشت بلیت تهیه کردیم. انتظار رفتار حرفه ای تری از باشگاه داشتم و واقعیت این است که خیلی اذیت شدم. قبل از رفتن به کشورت در خانه ...
انتقام اسیدی از مرد شیطان صفت
بهادر هم که خلافکار معروفی است به آنجا رفت و آمد داشت، بنابراین مدتی قبل با او آشنا شدم. من هم از سه سال قبل که به خانه عمه ام رفت و آمد داشتم با عمو شاهرخ آشنا و بعد هم معتاد به شیشه شدم. پدر و مادرت مانع رفت و آمد شما به خانه عمه ات نشدند؟ متأسفانه من بچه طلاق هستم و از دوران کودکی با مشکلات زیادی روبه رو شدم، حتی در دوران کودکی یکی از دوستانم که کمی از من بزرگ تر بود مرا ...
ایجاد صمیمیت و ریختن طرح رفاقت، شگرد جدید سارق خودروهای لوکس
دارد و تمایل دارد مالک را به عنوان راننده شخصی خودش انتخاب کند. شاکی ادامه داد: به پیشنهاد متهم چهار روز پیش با خودروی شخصی ام که خودروی لوکس است به محل قرار حاضر شدم و متهم را در سر قرار سوار بر خودروام کردم و با همدیگر به نمایشگاه خودرویی که در حوالی خیابان نامجو بود مراجعه کردیم. متهم به من گفت که این نمایشگاه متعلق به اوست، من در داخل ماشینت منتظر می مانم و تو به داخل نمایشگاه برو و ...
بیوگرافی و مصاحبه شهنام شهابی+تصاویر
خواهر و یک برادر دارم ، پدرم دکتر دندانپزشک است ومادرم خانه دار. ... شهنام شهابی کسی است که از سن 8 سالگی وارد کار بازی شده و پله پله سختی کشیده و خداکمکش کرده ... آدم خجالتی و یکمی هم مهربونه .... چه چیز بازیگری تو رو به طرف خودش جذب کرد ؟ از سن 8 سالگی که وارد این کار شدم آن زرق و برقش و برای فرار از مدرسه و بعد کمی که بزرگتر شدم دوست داشتم مردم مرابشناسند . ...
گفت و گو با دکتر سید ابراهیم بهزادی پزشک شاعر
سنائی اصفهان بودم. همان سال ( 49 48 ) وارد دانشگاه اصفهان شدم. رشته دبیری شیمی، سال سوم از دانشگاه اخراج شدم. برای حفظ معافیت تحصیلی به ناچار در کنکور دانشسرای عالی دبیری برای مقطع راهنمایی اصفهان شرکت کردم و یک سال در ظاهر دانشجوی رشته تجربی دانشسرای عالی اصفهان بودم و در واقع خودم را برای شرکت در کنکور پزشکی آماده می کردم. سال 1352در دانشکده پزشکی دانشگاه جندی شاپور اهواز پذیرفته شدم ...
ناگفته های تلخ زن 32 ساله مشهدی از 6 روز اسارت
باز کردم کسی در خانه نبود و آن پسر هم مشغول استعمال مواد مخدر صنعتی بود! سرگیجه داشتم که آن پسر برای رفع سردرد از همان موادی که مصرف می کرد به من داد به طوری که حالم بدتر شد. بیشتر بخوانید: انتقام جویی با اسیدپاشی روی همسر و دختر این زن جوان که بعد از طلاق از همسرش به عقد موقت مرد دیگری درآمده است در ادامه اظهاراتش افزود: بعد از این مدت که مدام گیج بودم، او مرا به پارک بوستان بسیج برد و ...
از سرقت های خندان خانم تا فروش داروهای لاغری | پلیس پایتخت در عملیاتی ضربتی مجرمان حرفه ای تهران را به ...
امیرحسین خود را به یک زن تبدیل کرد تا پلیس او را نشناسد: سابقه زیادی دارم، چند بار دستگیر شده بودم و پلیس مرا به خوبی می شناخت. کافی بود در یک سرقت دوربین مداربسته چهره مرا ثبت می کرد، بلافاصله شناسایی می شدم، برای همین با خودم فکر کردم که چهره ام را تغییر دهم. اول گفتم عینک دودی و کلاه بگذارم، ولی بعد به فکرم افتاد که لباس زنانه بپوشم و موهایم را رنگ کنم. در همه سرقت ها مانتو و روسری می پوشیدم، حتی کمی آرایش هم می کردم تا کسی مرا شناسایی نکند. دوستانم همان روز اول مرا خندان خانم صدا زدند، چون می خندیدم این اسم را رویم گذاشتند. ...
سیره شهدا،باید الگویی برای جوانان در ازدواج باشد
...> همسر شهید سلحشور خاطرنشان کرد: در ملاقات آخر چیز عجیبی بر دلم سنگینی می کرد ولی نمی دانستم چیست و همیشه او را سفارش می کردم که مواظب خودت باش و او هم مرا دلداری می داد که من ناراحت نباشم. کشاورز با بیان اینکه چندین بار شهید به خوابم آمده است اظهار کرد: چندی پیش که گلباران مزار شهدای شهرستان بود من هم رفتم در آن مراسم شرکت کردم، وقتی مداح مرثیه حضرت علی اصغر(ع) را می خواند و هر خانواده ای ...
خیز بلند برای آینده روشن
زندگی ام آشنایی با معلم قرآنم، استاد مهذب ، در کلاس سوم ابتدایی بود. مربی ام استاد مهذب وقتی استعداد و علاقه ام را در رشته اذان دید، مرا به مؤسسه تخصصی قرآن سراج معرفی کرد و در آنجا زیر نظر استادم دوره های تجوید و قرائت را ادامه دادم. گردویی با اشاره به اینکه پیرو سبک استاد مصطفی اسماعیل است و اکنون در برنامه های مختلف شرکت می کند، می افزاید: از همان سال همراه با استاد مشهدی به محافل قرآنی می ...
کوچکترین غسال داوطلب اموات کرونایی کیست؟
غسالخانه را نگاه کردم. چشمم به متوفی افتاد. خیلی ترسیدم وگفتم شب به پدرم می گویم پشیمان شدم و خلاص. آن روز با یکی از دوستانم همراه شده بودم. او گفت توکل به خدا کن. ما با هم شروع می کنیم. به پدرم حرفی نزدم. همه ترس ها و دلهره ها را در دلم مخفی کردم و می دانستم حتما آنها که پدرم مرا بهشان سپرده حتما کمکم می کنند. این دختر بچه را کی آورده غسالخانه؟ قرار بود منتظر بمانیم تا تماس ...
اس ام اس های جدید عشق و علاقه
...> دورا دور عاشقت شدم دورا دور نگرانت بودم دورا دور عشق ورزیدم و حال عاشق شدن و عشق ورزیدنت به دیگری را دورا دور می بینم و از همین دورا دور می میرم نماز عشق مرا آبرو از آن باشد که قبله می کنم آغوش مهربان تو را تو بخاطر عشق تن دادی او ب خاطر تن عشق هردو ب خواسته تان رسیدین حال تو ماندی و تنی بدون عشق این است شروع هرزگی ...
رویاهای منافقانه و زندگی های تباه شده در اسارت
فانوس زاگرس؛ به گزارش فانوس زاگرس ، مریم جعفری، پژوهشگر مرکز رشد بانوان دانشگاه امام صادق علیه السلام در یادداشتی در سایت الف نوشت: کلید را داخل قفل در انداختم. بدون سر و صدا داخل خانه اش شدم. خودم را به اتاق کارش رساندم. دلهره و اضطراب عجیبی داشتم. بعد از کلی گشتن، دفتر خاطراتش را پیدا کردم. میدانستم جواب سوالات من داخل همین دفترچه خاطرات است. از خانه بیرون آمدم. سوار ماشین شده و با ...
درصد اندکی از مشاغل انگلیس در اختیار رنگین پوستان
دیگران دارند تلاش مضاعف به خرج دهم. من خوش شانس بودم که از چنین چیزی اطلاع داشتم و فردی مصمم بودم. شاید عده زیادی از افراد از چنین چیزی مطلع نباشند و نیازمند کمک باشند تا بتوانند کارشان را انجام دهند. فرد دیگری گفت: من در منچستر بزرگ شدم و خیلی به رسانه ها توجه نداشتم اما مجله مطالعه می کردم و مجلات را دوست داشتم. من هرگز کسی را ندیدم که در سمت های پر قدرت باشد که لهجه یا چهره اش با من شباهت ...
قاتل: برده شیطان بودم!
از روزی که با آن زن آشنا شدم دیگر هیچ چیزی از نظر مالی کم نداشتم و هر چه می خواستم برایم فراهم می کرد اما من نمی دانستم او چه نقشه وحشتناکی را در سر می پروراند. به گزارش خراسان، بیش از دو سال با او ارتباط داشتم و در این مدت مرا آن قدر وابسته خودش کرد که دیگر برده شیطان بودم! هر چه می گفت کاملا می پذیرفتم و هر کاری از من می خواست چشم و گوش بسته انجام می دادم تا جایی که نقشه قتل شوهرش را ...
آن زن مخ مرا زد تا اینکه شوهرش را کشتم
این ها بخشی از اظهارات جوان 29 ساله ای است که در پی یک آشنایی خیابانی با یک زن 40 ساله، شوهر پژوسوار او را به طرز هولناکی کشت تا با وعده و وعیدهای پوشالی آن زن خیانتکار به دوران خوش گذرانی و خوشبختی با پول های بادآورده برسد. او که برای ارتکاب این جنایت هولناک برادر 22 ساله اش را نیز با خود همراه کرده بود هجدهم تیر گذشته مرد 44 ساله پژوسوار را در لانه مجردی خودش به قتل رساند و روز بعد جسد او را درون دو کیسه گونی در حاشیه جاده روستای سالارآباد رها کرد. آن چ ...
از فارغ التحصیلی و بیکاری تا افسردگی و مرگ!
برگردم شهرستان و بشینم تو خونه چهار تا در و همسایه و دوست و آشنا برام خواستگار میارن. دلم می خواست ازشون انتقام بگیرم، از اینکه برادر های گردن کلفتم که پول بابامو فقط هزینه کلفت کردن بازو و گردنشون می کنند اینقدر عزیز هستند و حق دارند در مورد هر چیزی حتی زندگی من تصمیم بگیرن، اما من با اینکه دکتر بودم و سال ها درس خونده وبودم فقط به جرم دختر بودن و مجرد بودن مدام تحقیر و تهدید می شدم ...
روایت عجیب یک زوج برای طلاق
کردم رضا سر کارش رفته. مشغول کار های خانه شدم. دخترم هم مدرسه بود. دو ساعت بعد وقتی سمت کمد دیواری رفتم، دیدم شوهرم گوشه کمد چمباتمه زده. داشتم از ترس سکته می کردم و جیغ کشیدم. رضا با حالت وحشت زده از من دور شد و می گفت: تو رو خدا منو نکش و از خانه به حالت فرار بیرون رفت. همسایه مان صدایم را شنید و به خانه ما آمد، اما رضا رفته بود. موضوع را به او گفتم و شب که رضا به خانه برگشت خیلی عادی با من خوش ...
نخستین شهرک اتوبوس رانی مشهد چگونه شکل گرفت؟
.... من، آقای ضعیف، آقای عقدایی و آقای متولی حقیقی از دوره مبارزات انقلاب با هم رفیق بودیم و همه مان برای حضور در شورا انتخاب شدیم. در شورای شهر چند پزشک و بازاری هم دیده می شد. شورا برای تصمیم گیری درباره امور شهر جلساتی داشت. در یکی از این جلسات چند نفر از اتوبوس رانی آمدند و اعلام کردند که مدیرعامل اتوبوس رانی، آقای مهندس دوستدار که از طرف استانداری حکم مسئولیت گرفته بود، در راه بجنورد به مشهد ...
هنگام نماز مغرب و عشاء بود که تلویزیون خبر شهادت حسین را داد
روزه شده ام. حاجیه معصومه خواهر شهید : من رفته بودم مکه و خواب رفتم. خواب دیدم که حسین با لباس احرام آمد و گفت که خواهر بلند شو بریم. گفتم: کجا بریم؟ گفت: بیا بریم، سنگ شیطان بزنیم. وقتی که بیدار شدم دیدم که هیچ کس نیست. یادم می آید، در زمان انقلاب برادرم از مدرسه آمد خانه و تمام عکس های شاه را از دیوار کَند و میان خانه آتش زد و مادرم گفت که: حسین، خوب نیست! چرا ...