خاطرات ریز و درشت زندگی اکبر عبدی / 25 سال تریاک مصرف می کردم
سایر خبرها
ماندن در جبهه و دفاع از اسلام را ضروری تر از تحصیل می دانست
عبدالرضا در آن جا بود. می خواستم هر چه زودتر از حالش باخبر شوم. نگران بودم. آقای مداح که او هم بعد ها شهید شد، پیشم آمد و گفت: مرخصی ات جور شده، می توانی بروی. بلیت قطار گرفتم و راهی گرمسار شدم. وقتی به خانه رسیدم، دیدم همه فامیل جمع هستند. دیر رسیده بودم. با پیکر پاک برادرم خداحافظی کردم. در میان ما مادرم صبر زیادی داشت. بعد از شهادتش، دیگران را به آرامش دعوت می کرد. خدا به او استقامت زیادی داده بود ...
فرزند سید مقاومت: شهدا در قلب ما جایگاه بزرگی دارند
ای نکرد. زینب: خداحافظی آخرِ شهید هادی با مادرم خیلی ویژه بود. شهید هادی معمولا هنگامی که می خواست دنبال کارهایش برود، اگر پدرم یا مادرم خواب بودند آن ها را بیدار نمی کرد و روی برگه ای می نوشت من برای انجام فلان کارم رفتم. اما بار آخر گویا احساس کرده بود که خداحافظی آخرش است. پیش پدرم آمد و با او حرف زد و در کنار در ورودی خانه با مادرم خداحافظی کرد و حدود 10 دقیقه او را در آغوش گرفت. ...
نقشه شیطانی پسر 18 ساله تهرانی برای زن همسایه / دستانش را به شیر دوش بستم
خانه خواهرم برگشتم و تلفنی ماجرا را به مادرم گفتم. من، مادر و خواهرم را تهدید کردم در این باره به کسی حرفی نزنند. مرد قاتل 30 سال از قانون فراری بود رامین ادامه داد :من همان روز به خانه پدرم برگشتم . خواهرم می گفت پسر پیرزن وقتی به خانه برگشته و به ماجرای قتل پی بوده ، پلیس را مطلع کرده است. من بعد از این ماجرا چند سال برای کار به شهرستان رفتم و وقتی فهمیدم آبها از آسیاب افتاده ...
نه باردارم نه تنبل؛ چاقم
.... او می گوید: چشم که باز کردم چاق بودم. توی یک خانواده فقیر به دنیا آمده ام؛ مادرم تا می توانست به ما ماکارونی و سیب زمینی می داد. چند سال پیش که رفتم پیش یک دکتر خوب گفت به خاطر تغدیه بد توی کودکی بوده که اینجور چاق شده ای و الان دیابت داری. همه اش چربی و کربوهیدرات. تا سال ها به خاطر چاقی مسخره شدم. هرجایی به من کار نمی دادند و می گفتند تو نمی توانی خودت را تکان بدهی چه برسد به ...
حکم قصاص، 33 سال بعد از سرقت مرگبار
.... اما در آن زمان بچه بودم و تحت تأثیر افکار بچگانه و به قصد سرقت پول های پیرزن دست به این کار زدم. من پشیمان هستم. باور کنید در سال هایی که فراری بودم، همیشه عذاب وجدان داشتم. متهم در توضیح آنچه اتفاق افتاده بود، گفت: من در یک خانواده فقیر زندگی می کردم یک روز پدرم من را از خانه بیرون کرد. خیلی حالم بد بود. به خانه خواهرم رفتم و مدتی در آنجا بودم. تا اینکه روز حادثه وقتی خواهرم در خانه ...
فرمانده ای که دوبار شهید شد
دادند و ما برای گرفتن پیکرش به بیمارستان رفتیم. خیلی پدرم ناراحت و بی تاب بود. هرچقدر منتظر ماندیم خبری نشد. پدرم به خانم پرستاری که در آنجا بود گفت: چرا این قدر ما را معطل کردید؟ ما بیشتر از 7 ساعته که اینجا منتظریم پیکر پسرمان را تحویل بگیریم. خانم پرستار گفت: من که رفتم پیکر را بیارم و تحویل بدم دیدم که آن پلاستیکی که در سردخانه بوده بخار کرده. این بود که من از دکتر خواستم که ایشان را ببریم به اتاق ...
خام فروشی برگ برنده بازار محصولات کشاورزی نیست
کنار جمعی از بچه های دانشگاه با فضای استارتاپی آشنا شدم. اما ایده زعفروش را از دوران راهنمایی در سر داشتم. آن دوران بیشتر اوقات کلی محاسبات کشاورزی و دام داری برای پدرم انجام می دادم. بعد از محاسبات برای مثال به پدرم گزارش می دادم سوددهی این محصول نسبت به محصول دیگر بیشتراست، یا برایش حساب می کردم که چطور می تواند از زمین هایش بیشتر بهره برداری را داشته باشد. تا اینکه در سال 97 در راستای ...
داستان هایی از مواسات در دفاع مقدس/ ماجرای مربای گل محمدی
مدارس مسئولیت این کار با مربیان پرورشی بود. در یکی از روزهای سرد زمستان سخت برای بچه ها در مورد اهمیت کمک به جبهه ها صحبت کردم و از آن ها خواستم که موضوع کمک به جبهه ها را با خانواده های خود درمیان بگذارد و اطلاع دهند که در مدرسه هم امکان جمع آوری کمک وجود دارد. گفتم هرکس هراندازه که در توانش هست می تواند کمک کند. قرارمان این بود که کمک ها فردا در مدرسه جمع شود فردای آن روز، میزی را در ...
همه چیز درباره شهید حججی
همه چیز درباره شهید حججی زندگینامه شهید محسن حججی شهید محسن حججی در سال 1370 در شهر نجف آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که در خاک سوریه به شهادت رسید. در ادامه بازندگی ایشان بیشتر آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید. محسن حججی دانش آموختهٔ مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه در رشتهٔ تکنولوژی کنترل ورودی سال 1387 بود ...
شوک برقی خواب را برای همیشه از من گرفت
به نمایندگی خرمشهر رفتم. تابستان سال 56 شاه برای سخنرانی به اهواز آمد و با حالت متکبرانه ای سخنرانی کرد؛ با شروع انقلاب، اعلامیه خوان حضرت امام در مسجد خرمشهر شدم و اعلامیه حضرت امام را بین دو نماز می خواندم. استوار طاهری پاسبان و ساواکی بود که من بعد از خواندن اعلامیه کنار ایشان می نشستم و نمی دانستم. زمانی گذشت و یک روحانی گفت باید همه مسلح شوید به بازار خرمشهر رفتم و یک چاقو خریدم ...
زائر اربعین | روایت سفر دوچرخه ای دبیر ورزش بازنشسته از مشهد به کربلا
.... پدر شهید رازدان ناجی ام شد خانواده ام سطح اجتماعی بالایی نداشتند. پدرم کارگر بود و مخالف درس خواندن بود. درسم را به سختی تمام کردم. آن زمان کل دوران تحصیلم را در چاپخانه فعالیت داشتم. روز ها سر کار می رفتم و شب ها درس می خواندم. مادرم فردی مؤمن و اهل روضه بود. پدرم، اما سواد درست و حسابی نداشت. او دوست نداشت من با بچه های کوچه بازی کنم. می گفت غروب آفتاب اگر در خانه نبودی ...
حکم قصاص، 33سال بعد از سرقت مرگبار
دیگر هم زدم و دستش را بستم که نتواند دنبالم بیاید. بعد همه خانه را گشتم؛ اما اصلا پولی پیدا نکردم و بعد هم فرار کردم. متهم در ادامه اعترافاتش گفت: من همان روز به خانه پدرم برگشتم. خواهرم می گفت پسر پیرزن وقتی به خانه برگشته و به ماجرای قتل پی برده، پلیس را مطلع کرده است. من بعد از این ماجرا چند سال برای کار به شهرستان رفتم و وقتی فهمیدم آب ها از آسیاب افتاده و پلیس ردی از قاتل پیرزن پیدا ...
کیک و کیسه!
ونیم از خانه رفتم بیرون تا به دستورِ مادرم نیم کیلو کیکِ یزدی بخرم و برگردم. یک فروش گاهِ کوچکِ نان فانتزی به تازگی در نزدیکی منزلِ ما باز شده که ظاهری شیک، تمیز و مرتب دارد و من هم اتفاقی یک بار از او خرید کرده بودم. مادرم عادت دارد هر مغازه و فروش گاهِ جدیدی در محله باز می شود، آن را کشف می کند و تا زمانی که اِشکالی در اجناس و قیمت ها و رفتار صاحبانِ آن ندیده، جزو مشتری های ثابت اش می شود. این بار ...
چگونه خالق حس های خوب زندگی مان باشیم
دمنوش فروشی رفتم. آخرین بار سال 97 این دمنوش را خریده بودم. همان زمان که تصمیم گرفتم سبک زندگی ام را ریشه ای تغییر دهم و دیگر افسرده و مضطرب نباشم. دمنوش را سال 97 با دلار پنج تومانی، 13 هزار تومان خریده بودم و این بار با دلار بیست و چند تومانی 49 هزارتومان بابت همان بسته پول دادم که خیلی خوشحال شدم. چون با یک تناسب ساده درمیابیم که دست کم باید 60 تومان می دادم. البته اینکه قیمت پونه و کاکوتی و پنیرک ...
"سرمرد"، سرآمد کمک به کودکان کار
قرمز شد و من هم ایستادم و او حرکت کرد تا به من رسید.گفت : خانم تو را خدا این بسته آدامس را بخر . پرسیدم : از این بسته آدامس ها چندتا داری؟ ؛ اگرچه داشتم می دیدم چهاربسته با طعم های لیمو ،استوایی ،هندوانه و نعنا داشت . دست ترک خورده اش را باز کرد و با سر به آدمس ها اشاره کرد و گفت :"همین .... آدامس نمی خواستم .می خواستم به من اعتماد کند . با شادی و تعجب مصنوعی گفتم : وای! من همه این آدامس ها را ...
مدافع سلامتی که از کرونا جان سالم به در برد/ برگشت از کمای کرونایی
افزایش پیدا می کرد بیماران قلبی دچار سکته قلبی می شدند، جالب اینکه هر چه مردم رعایت نمی کردند کادر درمان در لباس های ایزوله خیس عرق می شدند... خانم فرضی اضافه می کند؛ با شیوع موج دوم این ویروس حضورش برای ما پرستاران تبدیل به عادت شد، انگار باید کنار می آمدیم، کم کم نگرانیم داشت کمتر می شد با خودم می گفتم من رعایت می کنم اوضاع خوب است تا اینکه در روز بیستم تیر ماه سال جاری با علائم کرونا و ...
دختر 14 ساله مادرش را بخاطر تلفن همراه کشت!
می داد و از دستش خسته شده بودم. وقتی پدرم قهر کرد و می خواست خانه را ترک کند به او گفتم که همراهش می روم اما چند روز بعد دلم برای مادرم تنگ شد و از پدرم خواستم مرا به خانه برگرداند. وقتی به خانه رفتم فقط چند ساعت خوب بودیم چون مادرم دوباره شروع به اعتراض کرد و گفت که من معتاد تلفن همراه هستم. سر همین موضوع با هم درگیر شدیم. حتی کتک کاری کردیم و هر دو با ناراحتی خوابیدیم. حدود ساعت 5 صبح بود که ...
چرا بازیکن 'استقلال' به باشگاه پرسپولیس رفت؟
: صادقانه بگویم شاید نباید به باشگاه پرسپولیس می رفتم اما کاری که انجام دادم دلیل داشت. مردامند ادامه داد: من با باشگاه استقلال و مسئولانش در هتل آزادی صحبت کردم و قرارداد بستم، حتی با مدیران باشگاه عکس گرفتم و از هتل خارج شدم اما چون رضایتنامه نداشتم نمی توانستم خبر را رسانه ای کنم. پیش از حضورم در باشگاه استقلال آقای گل محمدی چند بار با من تماس گرفت و از من خواسته بود تا به باشگاه پرسپولیس ...
قصاص مجازات قتل در نوجوانی
.... مقابل در حمام رفتم سپس چهار یا پنج ضربه زدم. فکر کردم زنده است به همین دلیل دستش را با پارچه ای به شیر آب حمام بستم و بعد همه اتاق ها را گشتم تا شاید پول ها را پیدا کنم. متهم گفت: اثری از پول نبود، این شد که به خانه خواهرم برگشتم و ماجرا را تلفنی به مادرم گفتم. سپس او و خواهرم را تهدید کردم در این باره با کسی صحبت نکنند. متهم در باره فرارش گفت: همان روز به خانه پدرم برگشتم تا ...
ماجرای جنجالی حضور مرادمند در باشگاه پرسپولیس پس از توافق با استقلال
محمدحسین مرادمند مدافع فصل گذشته تیم شهر خودرو خراسان که روز گذشته با قراردادی دو ساله رسما به استقلال پیوست، پیش از اضافه شدن به جمع آبی پوشان هم با استقلال مذاکراتی را انجام داده بود و هم در همان روز به دفتر باشگاه پرسپولیس مراجعه کرده بود؛ مرادمند حالا پرده از اقدام جنجالی خود برداشته است. مدافع سابق شهر خودرو ابتدا درباره پیوستنش به استقلال گفت: خدا را شکر می کنم که توانستم در نهایت یک تصمیم ...
خاطره نویسی ابوالفضل جلیلی برای روز سینما
. مادرم طاقت نیاورد و چندی بعد به دنبال پدر . دیگه مخالفی نداشتم . _ وارد سینما شدم . . . هم پدر م راست میگفت ، هم مادر . . . خدا بگم چیکار کنه ،،مظفرالدین شاه ،، رو . اگه اون سال ها نمیرفت پاریس و سینما رو وارد این مملکت نمیکرد، الان تکلیف من روشن بود . ♡ روز سینما با تمام غمها و شادیهاش مبارکباد ⚘ Vie اشتراک گذاری در: ...
ماجرای جوان عراقی که امام حسین(ع) با لبخند به استقبال او می آمد
نمی توانم دو نفر را با خود ببرم. حجت الاسلام عالی خاطرنشان کرد: یکبار که نوبت پدرم بود و داشتیم حرکت می کردیم به سمت حرم، دیدم مادرم گوشه ای نشسته، ما را نگاه می کند و می گرید، جلو رفتم و گفتم مادرجان چرا گریه می کنی؟ گفت: دلم هوای زیارت کرده، گفتم: مادرجان نوبت شما هفته بعد و این هفته نوبت پدر است، گفت: می دانم اما شاید هفته بعد من زنده نباشم؛ گفتم: مادرجان روی سرم شما را می برم. ...
من و مادرم: زیبا
، طفلکی یک سال بیشترنداره، یه کم ترسیده بود. من براش قصه گفتم تا خواب اش برد. تشکر کردم و خداحافظی کردیم. بالای سر زیبا رفتم، و با او صحبت کردم. زیبا عزیز م، فرشته ام، تو انرژی و آینده من ی، بهت احتیاج دارم، دخترمون به ما نیاز داره، ما یه خانواده هستیم. خواهش می کنم دل مارا نشکن، بذارمعجزه اتفاق بیفته ودوباره یه خانواده بشیم، نذارمادرم، امید ما، ازغصه دق کنه ...
نماز اول وقت و دوستی با شهدا 2 کلید طلایی زندگی عباس بود
را در اربعین عباس پخش کردیم و به هر کس که در مراسم شرکت کرده بود یک کتاب دادیم. من روز تشییع جنازه عباس گریه نکردم. حتی آن شب سجده شکر بجا آوردم. فقط چند روز از شهادت عباس گذشته بود و من با گوشی ام می خواستم با پسربزرگم تماس بگیرم و از عجله زیاد و اشتباهی گوشی عباس را گرفتم. وقتی شنیدم اپراتور می گوید مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد آن لحظه خیلی ناراحت و اذیت شدم ولی باز به لطف خدا توانستم روی ...
معرفی حجاب توسط ورزشکار محجبه مصری در فیسبوک و تبلیغات شرکت نایک
ها و کلیشه هایی که برای زنان مسلمان درست شده بزرگ شدم که می گوید اگر آنها پوشیده باشند یا حجاب داشته باشند یعنی احتمالا نمی شود با آنها تعامل داشت، آنها تحصیل نکرده ، کسل کننده و ملال آورند. من واقعا با تنفر از این رویکرد بزرگ شدم. در هفتم آوریل 2001 تصمیم گرفتم که حجاب داشته باشم. این تصمیم همه را شوکه کرد. وقتی این تصمیم را گرفتم پیش پدرم رفتم و گفتم من تصمیم گرفتم که حجاب بگذارم. ...
آیا در منابع اهل سنت به وجود حضرت رقیه اشاره شده است؟ چرا میترسیدند بدن نازنین حضرت رقیه را غسل دهند؟ ...
می داشت و در شام به همراه اسیران بود؛ در فراق پدر شب و روز گریه می کرد به او می گفتند او در سفر است. شبی پدر را در عالم رؤیا دید زمانی که از خواب بیدار شد بسیار بی تابی کرد و گفت: پدرم و نور چشمم را برایم بیاورید. هر چه اهل بیت علیهم السلام خواستند او را آرام کنند بیتابی و گریه او بیشتر می شد: به خاطر گریه او حزن اهل بیت علیهم السلام برانگیخته شد و آنها نیز به گریه افتادند و ...
تجاوز به مینا با تهدید سگ شیطان صفتش
4 سال از ماجرای آزار شیطانی مینا می گذرد و در این سال ها کابوس آن شب لعنتی یک لحظه هم رهایش نکرده است. کابوسی که نه تنها آینده اش را خراب کرد، بلکه کار او را به مشاوره و روان درمانی کشاند. بعد از این سال ها وقتی از ماجرا صحبت می کند، صدایش می لرزد. مینا می گوید: تنها دلیل این که راضی شدم صحبت کنم، هشدار به دختران جوان است. دخترانی که احتمال دارد قربانی شوند و دخترانی که با سکوت بعد از ...