سایر منابع:
سایر خبرها
20سال انتظار برای کتاب فروشی!
کنم نام کتاب هم دیدار با امام زمان (عج) در مکه و مدینه بود. نزدیک به دو- سه هفته بود که برای خرید این کتاب، پول می خواستم. بعد از دو هفته ، این پول جمع شد و اگر اشتباه نکنم قیمت کتاب هم آن موقع، 500 تومان بود. شروع به خواندن این کتاب 200صفحه ای کردم و آن را به مدرسه هم می بردم. یکی از بچه های مدرسه، عاشق این کتاب شده بود، من هم با وجود اینکه هنوز کتاب را کامل نخوانده بودم، به او هدیه دادم. آن موقع ...
در کار خیر از یکدیگر پیشی بگیرید
به ارتباط قلبی نزدیکی که با امام رضا(ع) دارم، همیشه از ایشان می خواستم توفیق مشارکت در سنت حسنه وقف را نصیبم کنند. بدین ترتیب وقتی وقف نامه تنظیم شد، بسیار خوشحال شدم. چون حس می کردم امام رضا(ع) اجازه دادند تا در مسیر وقف قدم بردارم. همچنین به یکی از آرزوهای قلبی ام رسیده بودم و راهی برای دنیای معنوی خودم باز می دیدم که مسرت بخش بود. آیا برکات این وقف را در زندگی تان حس کرده اید؟ ...
مقاومت واقعی آموزش مجازی
مدرسه هم مبلغی را برای هزینه اینترنت معلمان مصوب کرده. همه این تمهیدات معلمان ما را قانع کرده که از فضای مجازی بهتر استفاده کنند. در مدرسه ما هم این امکانات و بودجه توسط انجمن اولیا تأمین شده. او می گوید حالا شمایک مدرسه دولتی را در یک منطقه نابرخوردار در نظر بگیرید که اصلاً این امکانات را ندارد و معلمان هم از نگاه جدید یا کار با تکنولوژی جدید می ترسند که همه اینها موجب مقاومت در برابر ...
محمدرضا آزادی: مادرم به خاطر توهین ها بیماری قلبی گرفت
...: نمیدانم چرا اینطوری است. به خاطر همین ها از تراکتور جدا شدم، مادرم به خاطر همین کامنت ها مادرم بیماری قلبی گرفت، اصلا آرامش نداشتیم. من هرچقدر هم خوب بازی می کردم بازهم کامنت ها علیهم بود. هواداران واقعی تراکتور من را دوست دارند اما یک سری آدم ها که دوروبر تیم هستند، این کامنت ها را می گذارند. مهاجم جوان تراکتور درخصوص لقب دیبالای و تفاوت پستش با این بازیکن گفت: ...
عطار بانوی همه فن حریف
می کردم بسیاری از کارهایی که از عهده من بر می آید را حتی برخی از افراد سالم هم نمی توانند انجام دهند. شاید این موضوع به قدرت و انرژی فوق العاده ای ربط دارد که خدا در وجودم قرار داده است. از دست دادن مادرم در سن 10سالگی و حضور پی در پی پدر نظامی ام در مأموریت های مختلف، باعث شد تا در تنهایی خودم را خیلی زود پیدا کنم و مستقل بار بیایم. آجرلو از علاقه اش به داشتن استقلال مالی یاد کرده و درباره ...
خدای من اینجا چه خبر است، پس کرونا چه شد؟
خدای من اینجا چه خبر است، پس کرونا چه شد؟ به گزارش گلونی یک روز از خواب بیدار می شوید و می فهمید همه مردم جهان جز شما، کرونا رو فراموش کرده اند: مادرم که به من اجازه نمی داد حتی برای گرفتن یک بسته پستی تا دم در بروم، حالا من را فرستاده است، خرید! مهمان ها حالا عزیز شده اند؟ چه حرف ها! معلوم نیست چه فتنه ای در راه است که می خواهند در این وضعیت کرونا ...
ارشادی: بیشترین کری را با همسرم دارم که پرسپولیسی 6 آتیشه است
آن دیدار با شما تماس گرفتیم و گفتید خدا کند که استقلال برنده شود و من برای دوستان پرسپولیسی کری بخوانم. توانستید برای پرسپولیسی ها کری بخوانید؟ خب طبیعی است از برد تیم محبوبم خیلی خوشحال شدم به خصوص اینکه این پیروزی مقابل پرسپولیس رقیب دیرینه به دست آمد و کلی هم برای پرسپولیسی ها کری خواندم که البته سرسخت ترین پرسپولیسی الان کنارم نشسته و همسرم است که به نوعی 6 آتیشه طرفدار پرسپولیس است و ...
خاطره تکان دهنده ایرانمنش از یک شهید گمنام
، من هم زخمی بودم. زنگ زدم خانه شان. پدرش گوشی را برداشت، گفتم: پرویز هست؟ گفت: نه، هر وقت آمد، می گویم زنگ بزند. عصر همان روز زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم، دیدم پرویز است. خوشحال شدم، حال و احوالش را پرسیدم و گفتم: کجایی؟ بیا تو. گفت: رضا! اول بیا برویم سر کوچه، عکس یادگاری بگیریم. گفتم: فردا هم وقت هست. گفت: نه بیا برویم. رفتیم عکاسی. عکاس هم از بچه های جبهه و جنگ بود و ...
یک عمر هنر در دل سفر | از قدمگاه تا مصلی با هنر معماری
می کردم عید نوروز لحظه سال تحویل همه به حرم آمده بودند و من هم آنجا بودم. لحظه سال تحویل که خیلی شلوغ شد دختر بچه ای را دیدم که گریه می کرد. دست او را گرفتم و کنار خودم نشاندم. بعد از اینکه حرم خلوت تر شد او را دور حرم راه بردم و برایش عروسک و خوراکی خریدم تا مادرش را پیدا کند. ته دلم گفتم اگر مادرش پیدا نشد این دختر را می برم خانه و بزرگ می کنم. در لحظات آخری که داشتم از پیدا شدن خانواده اش ناامید ...
بنا: درددل کردم، اما برای استعفایم شماره زدند!
داشتم و برای دبیر نوشتم. این تفکرات خودم بود. چون فکر می کردم جهانی که هیچ، به احتمال قوی امکان دارد که المپیک حتی برگزار نشود و لغو شود. گفتم سرمربی جوان بگذارید که لااقل فرصت کار کردن تا المپیک بعدی را داشته باشد. دبیر همان موقع جوابم را داد که اصلا حرفش را نزن و من هم حرفی نزدم. بعد دیدم سایت ها و صفحات مجازی پُر شد از قهرِ دوباره محمد بنا و حتی دفعاتش را هم نوشته که فلانی دائم قهر و استعفا می کند ...
پدیده خورشید
به مدرسه ما در همان بریانک آمدند. مدرسه مان معمولی است و از همه گروه بچه ای در این مدرسه درس می خوانند؛ بچه هایی که برای حضورشان در مدرسه کار می کنند یا افراد دیگر. 500نفر بودیم و از اکثر آنها تست گرفته شد و من توانستم نظرشان را جلب کنند و خدا به من خیلی کمک کرد. بعد از اینکه در تست اولیه موفق شدم، پس از 10روز آقای مجیدی صدایم کرد و باز تست گرفت. به جز من 4نفر دیگر هم کاندیدا بودند و باز هم خدا ...
گفتگو با همسر شهید سید جلال حبیب الهی/ داوطلب رفتن به یگان ویژه صابرین شد
اش کنند. علی گفت مامان برویم خانه مادرجون. گفتم چرا؟ گریه کرد و گفت من دیگر اینجا کسی را ندارم. گفتم خدا مرا بکشد چرا تو کسی را نداری؟ خلاصه با هم رفتیم منزل مادر شوهرم. برادر سید جلال گفت زن داداش میگویند داداش تیر خورده و مجروح شده تا فردا هم می آید. با اینکه همه فامیل جمع شده بودند اما ذهنم به شهادت نمی رفت. با خودم گفتم حتما ما چون فامیل زیاد داریم الان جمعیت زیاد است. شب خوابیدیم ...
بازیگر سریال زمین گرم : در محیط طلبگی زندگی کردم/ از تضاد بین علی یار و خودم خوشحالم
تست دادم و بعد از اینکه متن را خواندم توسط آقای نعمت اله برای مرحله اولیه انتخاب شدم. ** یعنی غیر از شما گزینه های دیگری هم برای این نقش داشتند؟ -این را نمی دانم و باید از خودشان بپرسید و طی هشت جلسه رفت و آمد صحبت با آقای نعمت اله و تمرین روخوانی متن، گزینه قطعی اجرای نقش علی یار شدم و مقابل دوربین رفتم و از اعتمادی که کارگردان به من داشت بسیار خوشحال و ممنونم. ...
همسایه هایی که زیاد می دانند
آرزو درزی طنزنویس قدیم ها می گفتند همسایه باید از حال همسایه باخبر باشد. همسایه باید به همسایه کمک کند، هوایش را داشته باشد و صحبت هایی از این دست. آن قدر این موضوع همسایه را بزرگش کردند که کم کم کار به جاهای باریک کشید. درست است که ما دیگر در آن خانه هایی زندگی نمی کنیم که دور تا دور حیاط شان اتاق بود و همه با هم زندگی می کردند، یا بچه هایمان کمتر در کوچه با هم بازی می کنند و ...
کلاس اولی ها مدرسه را چگونه آغاز کردند
ها با هم به مدرسه نمی آیند. به نظرم خیلی خوب است که کلاس اولی ها یک یا دو روز در هفته به مدرسه بیایند. آنها باید با ترکیب ها و الفبا آشنا شوند. ما نمی توانستیم فقط مجازی تدریس کنیم. امروز تازه بخشی از بچه ها را دیدم و با توانایی هایشان آشنا شدم. متوجه شدم چطور مداد دست می گیرند. مادرها را دیدم. به آنها توصیه کردم که بچه ها حتماً باید با مفهوم نظم و انضباط آشنا شوند. ...
پیوس: کاری کردم عابدزاده 4 روز در بستر بیماری بماند
تعریفی هم بود. همه بازیکنان آن دوران خوب بودند. مسیر و راه خیلی مهم است. همه خانواده دارند ولی خدا دوست داشت و به من کمک کرد تا به اینجا برسم. پروین گاهی عصبانی می شد، به شما هم حرفی می زد؟ خدا شاهد است در تمام مدتی که با پروین همکاری داشتم، حتی به من تو هم نمی گفت چه رسد به بد و بیراه. بله به برخی حرف هایی می زد و با بعضی بازیکنان هم شوخی می کرد ولی همیشه مرا آقافرشاد صدا می زد و ...
محرمی: عاقبت من شد عاقبت یزید!
.... البته گفتم افتخار می کنم بچه پایین شهر هستم، ولی به هر حال سختی های خودش را هم دارد. یک بار خود شما به من گفتید اول کشتی گیر بودید و بعد فوتبالیست شدید. توضیحی می دهید؟ فکر می کنم دکتر دادکان کشتی من را دیده باشد. شاید اگر به کشتی ادامه می دادم قهرمان جهان می شدم، اما ول کردم و شدم گل کوچک باز! در سبک وزن کشتی می گرفتید؟ سبک کشتی شما شبیه چه کسی بود؟ بله، در ...
تا 1400 با کوپن
...! گفت: نمی دانم. من هم تازه رسیده ام. صف را که دیدم گفتم بهتر است برای اعیال و بچه ها هم جا بگیرم. مادرم را اواسط صف آب در کوچه ی بعدی پیدا کردم. یک دست و پای چپم را از دست دادم تا خودم را به مادرم رساندم. گفتم: چرا کوزه را نیاورده اید؟ گفت: از دیشب منتظرم. نیازی به کوزه نیست. این جا فقط اسم می نویسیم و کوپن را تحویل می دهیم. فردا شیر آب را که ...
حسرت بازیگر ستایش برای نقشی که هیچ وقت بازی نکرد/ انصراف جنجالی خنیاگر از یک سریال کمدی
شب گذشته شیوا خنیاگر مهمان برنامه چهل تیکه بود و از حال و هوای شروع فعالیتش در حوزه بازیگری و گویندگی گفت:مدت ها به من می گفتند که صدای خوبی داری و من در رادیو تست گویندگی دادم و قبول شدم. وی ادامه داد: 12 نفر قبول شدند که از بین آن ها فقط دو نفر خانم بودند و برای من جالب بود تا اینکه امتحانات گزینشی کتبی و شفاهی هم دادیم حتی متون نظم و نثر عربی و فارسی خواندیم. وی عنوان کرد:اما بعد ...
آموزش مجازی شوخی تلخی است | بچه ها قبلا انیمیشن می دیدند حالا مجبورند گوش به فرمان معلم باشند
ترجمان علوم انسانی نوشت: یکی از نکات هیجان انگیز زیستن در این لحظۀ خطیر تاریخی این است که دم به دم عقیده های سفت و محکمی در خودم پیدا می کنم که تا پیش از این از وجودشان خبر نداشتم. اگر پیش از نیمۀ مارس 2020، نظرم را دربارۀ ویدئو کنفرانس می پرسیدید، احتمالاً شانه هایم را بالا می انداختم و می گفتم: چیز خوبی است . اما حالا باید عقیده ام را کمی اصلاح کنم. اصلاً خوب نیست. وحشتناک است، نوعی شکنجۀ روانی است و من آن قدر از آن متنفرم که تنفرم شکلی فیزیکی به خود گرفته است، چیزی مانند واکنش ...
معلم ها، هر روز روی زمان پل می زنند
تدریس؟ اصلا به مخیله ام نمی گنجید. یادم می آید آن روزها یکی از دانش آموزان شرور کلاس بودم؛ ابتدای هر سال تحصیلی با دانش آموزانی از جنس خودم دوست می شدم و تا آخر پای رفاقت می ماندیم و متعهد می شدیم که در شیطنت ها پشت هم باشیم! جنس شیطنت های آن روزها فرق می کرد؛ یک عده دانش آموز دهه هفتادی که دلمشغولی های خاص خود را داشتند و فکرش را نمی کردند ده سال بعد مدارس اینچنین متحول شوند؛ مثلا یکی از ...
محمود از زندان آزاد شد و از زنش شنید بچه دار شده اند! / بچه چرا کشته شد!
سال های زیادی از عمرم را در زندان گذرانده ام. تجربه اولم زمانی بود که 17 سال بیشتر نداشتم. رفتم و یک تکه نان از جلوی در بقالی حسن سیبیل اینا برداشتم که حسن آقا ابتدا به پشت دخل هدایتم کرد و بعد هم با پلیس تماس گرفت! در دادگاه هم چون قبلش استرس داشتم، چندتا کدئین خورده بودم و همه اش داشتم چرت می زدم و نتوانستم درست و حسابی از خودم دفاع کنم و وقتی به خودم آمدم که به جرم احتکار 50تن آرد درجه یک به ...
خلیل عقاب: من پدر سیرک ایران هستم
زیاد شیر نمی دهی جواب می داد: خلیل که زنده نمی ماند حداقل شیرم را به این بچه بدهم که همین طور سالم و قوی بماند. مادرم زنده نماند و برادر بزرگ ترم 2 سال بیشتر زندگی نکرد و در حوض افتاد و خفه شد. خاطره ای هم از دوران کودکی ام دارم. پدر همیشه صبح مرا بیدار می کرد تا برای ادای نماز صبح به مسجد بروم. روزی در حال سجده به خدا گفتم پروردگارا از تو خواهش می کنم قدرتت را به من نشان ...
نقش علی یار قسمت منِ تئاتری شد/ معلوم نیست چه اتفاقی برایم می افتد
لانچر5 اجرا داشتم. یکی از بازیگران این نمایش برای تست سریال زمین گرم رفته بود؛ از من و بقیه همکاران هم خواست که برای تست برویم. اولش خیلی امیدوار نبودم. در نهایت در دفتر با آقای نعمت اله صحبت کردم و تست اولیه را از من گرفتند. چند جلسه رفتم و در نهایت نقش علی یار را به من دادند. بعد ها متوجه شدم از تعداد زیادی برای این نقش تست گرفته بودند. وی افزود: آقای نعمت اله خود در مقام نویسنده و ...
کشف تازه خانم دکتر!
در رویدادهای مختلف زیست شناسی و علوم درمانی آغاز شده بود. پژوهشگر هم محله ای اکنون از اهداف دیگر خود می گوید: مقاله پژوهشی خود را به زبان انگلیسی ترجمه کرده ام تا به زودی در چند سایت علمی معتبر منتشر کنم. با این کار به خودم، خانواده ام و کشورم ادای دین می کنم تا همه هم سن و سال هایم نیز این پیام را دریافت کنند که به واقع هیچ چیز، سخت و دست نیافتنی نیست. تنها کافی است آرزویش کنیم و سپس ...
سختگیری کرونایی روی اعصاب پرسپولیسی ها
. پست یحیی همه را غافلگیر کرد یحیی گل محمدی قبل از خروج از ایران گفته بود از پرسپولیس جدا می شود، اما در یک پست اینستاگرامی اعلام کرد، می ماند و بعد از لیگ قهرمانان، تیمش را برای سوپرجام و سپس فصل بیستم مهیا می کند. بازیکنان غافلگیر شدند زیرا فکر می کردند چنین پستی را بعد از پایان رقابت های لیگ قهرمانان آسیا منتشر کند ولی همه آن ها غافلگیر شدند و البته خوشحال از اینکه یحیی ...
عبدالحسین زرین کوب از پله پله ملاقات خدا تا دو قرن سکوت + بیوگرافی و آثار
پست و نادرست می شمردم. آثار عبدالحسین زرین کوب از کوچه رندان با کاروان حلّه بامداد اسلام بحر در کوزه پله پله تا ملاقات خدا تاریخ ایران بعد از اسلام در قلمرو وجدان دفتر ایام سیری در شعر فارسی فرار از مدرسه کارنامه اسلام نقد ادبی نقش بر آب شعر بی دروغ، شعر بی نقاب سیری در شعر فارسی دیدار با کعبه جان حدیث خوش سعدی نامور نامه ارزش میراث صوفیه سرّ نی از نی نامه صدای بال سیمرغ نردبان شکسته ...
جشن تولد شیک و لاکچری ژیلا صادقی مجری معروف + تصاویر
کردم برای بچه ها قصه بگم وحالا هم عاشقه رنگ های خدام هم قصه گفتن واسه بچه هارو تجربه کردم وازحالا به بعد برای همه ء آدما بهترین رو آرزو می کنم. این و خوب فهمیدم خدا عجیب هوام وداره و صدام می شنوه .......خدایا شکرت خدا هست درباره ژیلا صادقی: ژیلا صادقی مجری 43 ساله تلویزیون دو ماه قبل با محسن رجبی ازدواج کرد و به شایعات ازدواجش در سال های اخیر پایان داد. محسن رجبی ...
فرزند سید مقاومت: شهدا در قلب ما جایگاه بزرگی دارند
. زمان شهادت هادی من در خانه و کنار خانواده بودم. من در خانه مشغول بودم و به مادرم کمک می کردم. یک حاجیه خانم (یکی از خواهران دینی) پیش من آمد و به من گفت تو انسان مومنی هستی و ما در این مسیر قرار داریم. من احساس کردم او برای بیان یک موضوع زمینه سازی می کند. سپس به من گفت می خواهم به تو بگویم برادرت به شهادت رسیده است. من هنگام شنیدن این خبر خیلی گریه کردم. جواد: هنگامی که زنگ خانه را زدم ...