سایر منابع:
سایر خبرها
واردات کالا از چین کشتی کشتی!
با لبخند و حالتی خیلی شاد جلو رفتم و دستهایش را گرفتم و با صدای بلند فریاد زدم:عمه سلام!!! عمه عصای معروفش را چند بار در هوا چرخاند و با عصبانیت آن را به پهلوی مبارک بنده فرود آورد و گفت: سلام و کوفت... سلام و درد بی درمون... سلام زهر هلاهل!!! خواستم بغلش کنم و ببوسمش که ناگهان همان عصا را به سمت قفل شانه ام نشانه رفت و مرا به عقب پرت کرد!!! گفتم عمه چی شده باز با مش رضا ...
خاطرات 40 سالگی هفته دفاع مقدس|شهیدی که قبل از شهادت نحوه شناسایی پیکر خود را گفته بود
برگردم جبهه گفتم: اسحق تو حالت خوب نیست یکم استراحت کن بعد برو گفت: نه مادر عملیاته باید برم فقط برام یه کفش کتانی بذار از همون کتانی ها که کف آن سبز رنگ و سبکه، اینجوری تو میدان مین میرم رو زیر پام احساس می کنم وگرنه با پوتین متوجه نمیشم، اینجوری اگه شهید شدم از کفشی که پوشیدم میتونید منو شناسایی کنید. گفتم اسحاق این حرفا رو نزن قبل از رفتن نهار را با هم خوردیم لباسش را پوشید آب و قرآن ...
اس ام اس های جدید و رمانتیک عاشقانه
...> با تو بودن یَعنی تَنها آرزوے مَن زن ها که قصدشان رفتن نیست! ولی امان از روزی که صدایِ بمی جلوشان را نگیرد... بعضی آدم ها دوستت نخواهند داشت حتی اگر هر کاری کنی و بعضی آدم ها حتی اگر هرکاری هم که کنی از دوست داشتنت دست نمیکشن جایی برو که عشق هست...! آدم باید ...
داستان کوتاه اولین اعتراف از فرانک اوکانر
...: وای، بابا می دونی جکی موقع شام چه کار کرد؟ بعد، که همه چیز رو می شد، پدر مرا دعوا می کرد، مادر دخالت می کرد و تا چند روز بعد، پدر با من حرف نمی زد، و مادر هم خیلی کم با نورا حرف می زد، و همهٔ این ها زیر سر آن پیرزن بود! به خدا، دلم شکسته بود. بعد برای این که بدبیاری هایم دوچندان شود، باید برای اولین بار اعتراف می کردم و در مراسم عشای ربانی شرکت می کردم. زن پیری به نام رایان ما را ...
مادر شهید همت درگذشت
زیارت کردم. مادر شوهرم که زن عمویم هم بود، همراهم در حرم بود. او از من جدا شد و من دوباره در حرم حالم بد شد... برگشتم خانه! شب خوابم برد، در خواب یک خانم قدبلند و برازنده و پاکیزه ای با چادر مشکی و دستکش و عینک را دیدم. کنارم آمدند و گفتند درحال زیارتی؟ گفتم بله. آن خانم دستش را زیر چادرش کرد و یک قنداقه بچه در بغل من گذاشتند و گفتند این بچه مال شماست، اسمش محمد ابراهیم است، مواظبش باش! چند بار ...
ماجرای توسل شهید اندرزگو به حضرت فاطمه زهرا (س)
به راحتی نشسته بودیم که دیدم حال آقا سیدعلی دگرگون شد! زیرلب حرف می زد و چشمانش بهاری شده بود. رو به من کرد و گفت من که به تو گفتم. توسل به مادرم زهرا(س) ما را نجات می دهد. او قبلاً هم بارها نتیجه ی این توسل را دیده بود. بعد از چند دقیقه آمدیم و سوار اتوبوس شدیم و به راحتی به مشهد رفتیم. منبع: کتاب مهر مادر/ انتشارات شهید ابراهیم هادی/ 1396. ماجرای عنایت ...
پرسپولیس و هوادارانش لیاقت این جایگاه را دارند
. چه شد که تو پشت ضربه پنالتی ایستادی؟ دستور آقایحیی و کادر فنی بود. از من خواسته شد پنالتی بزنم و من هم زدم. به نظر می رسد از این به بعد پنالتی زن اول تیم شده باشی؟ اگر مربیان بخواهند مشکلی ندارم. فصل گذشته مهدی ترابی پنالتی زن اول بود و الان اگر کادر فنی تشخیص دهد من پنالی زن باشم حتماً این مأموریت را می پذیرم. ضربه پنالتی خودت را با کمی مکث زدی، چرا؟ می خواستم ...
رحم اجاره ی توهینی است عیان/ برخی برای حفظ نسل شان دست و پا می زنند
خوشی سهیم می کنند. مادرانی که نیاز دارند و نیازشان آنها را از چشم داشت های عاطفی شان برحذر کرده است. همه این 20 سالی که روی این ماجرا کار می کنم، آنقدر بلا سرم آمده که قرارداد یک صفحه ای روز اول حالا به 5 صفحه پر از ماده و تبصره رسیده است." در قرارداد همه چیز لحاظ شده است، از مدل زایمان تا مرگ مادر در حینِ زایمان. قراردادی که همسران مادران میانجی هم باید امضایش کنند تا فردا روزی مدعی نباشند. مدعی ...
خانواده سالم با محیط زندگی سالم
معنای تعیین ارزش مندی و کرامت افراد نیست، بلکه بر اساس توان مندی های هر فرد است. مسئولیت فرزندی: امام سجاد در این مورد فرمودند: حق مادر این است که بدانی جایی تو را (نگه داشته و) جابه جا کرده (رحم) که هیچ کس دیگری را در آن جا حمل نکند، میوه ای از دلش به تو خورانده که هیچ کس به دیگری نخوراند. گوش، چشم، دست، پا، مو، پوست همه ی اعضایش را با شادمانی و خرمی و مراقبت، سپر جان تو ...
فرمانده ای که دلیل بود + عکس
دنیا آمد؛ یعنی سیزدهم رجب 1343.به خاطر این اسمش را گذاشتند علی.از شاگردی کارخانه یخ شروع کرد. باباش نذز کرده بود سقا بشه... نذر کرده بودم منصوره الطافی، مادر شهید: توی مجلس روضه خوانی آقا امام علی(ع) نذر کرده بودم که اگه این تو راهیم پسر باشه، اسمشو بذارم علی. هفت ماه بعد از اینکه به دنیا اومد تقویم 13 رجب- روز تولد آقا- رو نشون می داد! چشام پر از اشک شد. دستام رو گرفتم رو به ...
طلا دزدی های زنی با عینک دودی!
هد پس از دستبرد به گوشواره های دختر شش ساله به دام افتاد. این زن که با زدن عینک دودی و ماسک بهداشتی چهره اش را پنهان می کرد تا توسط کودکان شناسایی نشود، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 16 ساله بودم که با صادق ازدواج کردم و چند روز بعد از برگزاری مراسم عقدکنان متوجه شدم که همسرم به موادمخدر اعتیاد دارد، اما اهمیتی به آن ندادم، چون پدر و مادر خودم و پدر نامزدم هم معتاد ب ...
ذکری برای رفع عذاب قبر
مردی آمد و گفت: به حج می آمدیم که در محلّی به نام صفاح یکی از همراهان ما از دنیا رفت برایش قبری کندیم که دفنش کنیم دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده قبر سوّم را کندیم باز هم مار در آن نمایان شد جنازه را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم. ابن عباس گفت: آن مار عمل اوست او را در یک طرف قبر بگذارید اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود برگشته و او ...
وحشت از زنی با عینک دودی و ماسک!
بهانه نوشیدن آب وارد بنگاه املاک شدم و مادر آن دختر که در تعقیبم بود مرا گم کرد اما روز بعد زمانی که قصد خروج از منزلم را داشتم باز هم توسط ماموران تجسس دستگیر شدم و حالا باید علاوه بر مجازات سرقت طلاهای کودکان، محکومیت دو سال حبس تعلیقی را تحمل کنم اما ای کاش ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری(رئیس کلانتری سپاد) تلاش نیروهای تجسس برای واکاوی جرایم احتمالی دیگر این زن ادامه دارد. ...
مسافر کوچولویی که از شکنجه مُرد!
؛ دنیایی از اضطراب در دل کوچکت خانه کرده بود. داشتم برایت می گفتم. نخودی غول ترسناکی دید، اولش ترسید، اما مغز کوچکش را به کار انداخت. غول را شکست داد با اینکه کوچک بود و بعد برای پدرش غذا برد و مادرش با دیدنش شاد شد. عمویت گفت: نمی خواستم تو را به بهزیستی بدهم. کاش تو را به بهزیستی می سپرد که کتک نخوری و کمتر آزار ببینی. روی بدن کوچکت هزار جراحت و زخم بود. زن عمویت موقع بازجویی گفت ...
فریاد در خواب
را دیدم.وی گفت: یه خانه برات دیدم برو بخر، گفتم خدا رحمتت کنه دستت درد نکنه قیمت چند؟ گفت: 5میلیون تومان. میدونم گرونه اما وام داره. خونه هم خالیه کلیدش هم گرفتم بیا این کلیدش، برو خونه را ببین. آقا تا کلید را گرفتم کلید تو دستم محو شد که مجبور شدم فریاد بزنم از خواب پریدم. همه خندیدند. سپس گفت: سوال من ژورنالیست این است آیا تومنشور حقوق شهروندی حسرت خوردن هم گنجانده شده یا این حق را هم نداریم ...
صدای نفس های تو
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از اردبیل، کتاب صدای نفس های تو سیری بر زندگی شهید حاج مهدی مرادی تپه از شهدای شمالغرب تیپ 37 حضرت عباس (ع) استان اردبیل است که به کوشش لیلا نظری گیلانده گردآوری و تدوین شده است. این کتاب 150 صفحه ای را انتشارات خط هشت در سال 1395 به سفارش و حمایت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس چاپ و منتشر کرده است. برشی از متن کتاب: حاج مهدی ...
شوخی های شبکه های اجتماعی/ وقتی امیر جدیدی کَره می خرد
شوخی های شبکه های اجتماعی را در ادامه می خوانید: مادراتون رو توجیه کنید که این ایموجی گریه نیست. سجاد مرخصی ساعتی گرفتم برم بانک، پسر بچه دبستانی ها تعطیل شده بودن، داشتم از تو ماشین نگاشون میکردم یهو یکیشون گفت سلام خانم خوشگله. منم گفتم سلام اقا خوشتیپه، با آرنج زد به کناریش گفت دیدی جوابمو داد حالا بیا بریم واسم خوراکی بخر. یه دختر شهریوری ...
زنانِ انتظار؛ محبوبه، مهناز، حمیده، منصوره و زهرا
.... فکر کردم شهید شده. غش کردم. بعد رفتم بیرون، به آسمان نگاه کردم. گفتم خدایا من باید چه کار کنم؟ آدم وقتی بچه دار می شود چه رویا هایی دارد و حالا می دیدم هیچ کس نیست، جای رویا دیگر کجاست؟ بعد از یک سال، خبر از اردوگاه موصل آمد. زن ها آن موقع چه می دانستند موصل کجاست؟ تکریت چه شکل است؟ در هارون الرشید و رمادی و کمپ چه می گذرد؟ حمیده هم نمی دانست. فکر می کرد زندان است دیگر، مثل همه ...
وعده های رؤیایی زوج جوان را به بن بست رساند
خودکشی مادر بی رحم پس از قتل وحشتناک 5 کودکش پس از ورود زن جوان بدون اینکه لحظه ای تأمل کند از قاضی خواست تا هرچه زودتر حکم طلاقش را صادر کند. قاضی که مردی میانسال با مو های جوگندمی بود لبخندی زد و گفت: خیلی عجله داری خانم! صبر کن اول ببینم ماجرا از چه قرار است اگر دیدم همه راه ها به بن بست می رسد آنوقت حکم طلاق تان را صادر می کنم. سپس از مرد جوان خواست صحبت کند ...
طلاق همسر به بهانه شکستن طلسم
ازدواج حق تو بود و من می دانستم تو روزی مرا رها می کنی! می دانستم من فقط طعمه ای برای هوسرانی های تو هستم اما اکنون ناراحتم که چرا ازدواجت را پنهان کردی!؟ با این حال، یوسف باز هم مدعی شد که مرا دوست دارد و با وجود بیماری صعب العلاج رهایم نمی کند. باز هم او با حرف هایش مرا فریب داد. من هم مجبور شدم خانه ای را که یک زیرزمین نمور و تاریک است به مبلغ 10میلیون تومان رهن کنم. آن روز طلاهایم را ...
شهید راه نماز
پدرش بخواهد زمینی را که مهرم کرده بفروشد و با آن پول خانه مان را بسازیم. همسرم دلش نمی خواست مهریه ام را خرج ساختن خانه کنیم. می گفت آن زمین مال توست و چرا باید بفروشی. به همسرم گفتم وقتی زن و شوهر زیر یک سقف می روند در همه چیز هم شریک اند. زمین من و تو ندارد. خانه را ساختیم، اما عبدا... فقط 3 ماه در آن خانه زندگی کرد. عبدا... در سنگبری وقتی شهید عبدی و خانواده کوچکش به مشهد آمدند مرد ...
زن جوان پس از 19 سال دوری، مادرش را در آغوش کشید
و در همه این سال ها در حسرت دیدن او بوده است. بعد از استعلام های صورت گرفته از ثبت احوال مشخص شد مادر وی زنده است و چند روز قبل با کمک مأموران پلیس آگاهی، این مادر و دختر هر دو در اداره آگاهی تهران حاضر شدند و یکدیگر را ملاقات کردند. زن 22ساله حالا از 19سال دوری و احساسی می گوید که بعد از پیدا کردن مادرش دارد. چرا این همه سال از مادرت دور بودی؟ وقتی 3ساله بودم پدر و ...
پشیمانی از دیدار مادر!
سرویس حوادث جوان آنلاین: اواسط شهریور ماه بود که زن جوانی به دادسرای امور جنایی تهران رفت و برای پیدا کردن مادرش پس از 19 سال درخواست کمک کرد. زن جوان در توضیح ماجرا گفت: 19 سال قبل وقتی سه ساله بودم، مادرم و پدرم به خاطر اختلافات خانوادگی از هم جدا شدند. از آن روز به بعد من همراه پدرم و نامادری ام که مدتی بعد از جدایی از مادرم با او ازدواج کرد، زندگی تازه ای را شروع کردم. ...
گفت وگوی تمدن ها با شارژ 5 هزار تومانی
که نیستند هیچ، خیلی هم بی تمدن و بی نزاکت هستند. سام علیک. هیبت الله هستم از نوادگان شعبون خان. تماس گرفتم بگم شما هم که مثل این شوهرخواهر نُنُر ما هی تمدن ممدن بار ما می کنی. آخه قربون تیپ ورزشی ات بشم. ادعای تمدن 2500 ساله برای شما جوریه که انگار وقتی از درد اعتیاد به خودت می پیچی و تو سطل زباله دنبال یک لقمه غذا می گردی، به رفیق همراهت بگی فلانی من دبستان که می رفتم گلستان سعدی می خوندم ...
طلاق همسر به بهانه شکستن طلسم
تنهایم نمی گذارد. شوهرم فریبکار است خلاصه با همه این حرف های پوچ و فریب دهنده خودم را قانع کردم تا با او ازدواج کنم، اما بعد از سه سال زندگی مشترک روزی فهمیدم که یوسف از دو سال قبل دختری کم سن و سال را به عقد خودش درآورده است و من از این موضوع بی خبر بودم. زمانی که از ازدواج پنهانی همسرم مطلع شدم چند ساعت گریه کردم و اشک ریختم. به یوسف گفتم ازدواج حق تو بود و من می ...
راز عاقبت بخیری برادرانم در پینه های دست پدرم بود
شد و به آغوش خانواده بازگشت. مادرم از لحظات دیدارش بعد از 10 سال چشم انتظاری اینگونه روایت می کند که هر طور بود خودم را بالای تابوتش رساندم. من تنها نبودم 23 مادر بودیم و تکه های استخوان فرزندانمان! تکه های استخوانش را می بوسیدم و می گفتم یا حسین شهید! جانم به فدای بدن بی کفنت! جانم به فدای ابوالفضل بی دستت! ایشان چطور برادری برای شما بود؟ او مهربان و دلسوز بود. امکان نداشت کسی ...
اشعار شهادت حضرت رقیه (س)
: چقدر عکس تو امشب به قاب می آید رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم دعای خسته دلان مستجاب می آید سید محمد جواد شرافت: رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی! من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور در ...