در عملیات از ترس دندان هایم به هم می خورد / چرا شهید نشدم؟
سایر منابع:
سایر خبرها
رفتم نان بخرم چند ماه بعد برگشتم!
پادگانی به نام شهید عبادت بود که بچه ها از استان های مختلف حضور داشتند. بعد از 4ماه به شهرم برگشتم. دوباره حوالی عملیات والفجر 8برای آزادسازی فاو به منطقه جنوب رفتم. لشکر ما (لشکر 25کربلا) در هفت تپه مستقر بود. بعد از آن دوباره سال65 عازم جبهه شدم در منطقه مهران؛ در زمان عملیات آزادسازی مهران. اگر اشتباه نکنم عملیات کربلای یک بود، من در واحد بهداری و امدادگری بودم که در یک بیمارستان صحرایی ...
10 روضه خوان مشهور جبهه ها/ نوحه ای که باعث اخراج مداح از گردان شد! + تصاویر
...> آقا نریمان در خصوص حضورش در جبهه های دفاع مقدس می گوید: در سال 62 به عضویت سپاه درآمدم و در گشت ثارالله (ع) مشغول به کار شدم. به همین خاطر در دومین اعزام به جمع رزمندگان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) پیوستم. مدتی را در گردان مقداد و چند صباحی نیز در گردان میثم توفیق رزمندگی داشتم. حقیقتاً گردان میثمی ها و مقدادی ها در جسارت و شجاعت نظیر نداشتند؛ مردانی مرد همچون داود حیدری، حسین اسکندرلو، نوزاد ...
فیلم | روایتی از شجاعت مثال زدنی دانشجوی شاگرد اول شریف که حسین گویان به شهادت رسید
که آن روز ها دانشجوی جوانی بود و امروز در کسوت استادی از خاطرات آن روز ها می گوید. با ما همراه باشید. مجید مرادی، عضو هیئت علمی دانشکده مهندسی عمران دانشگاه تهران هستم. در 17 سالگی زمانی که دانش آموز سوم دبیرستان بودم، وارد عرصه جنگ و دفاع از خاک وطن شدم، یعنی بین سوم و چهارم دبیرستان اولین بار بود که به جبهه رفتم؛ بعد که دیپلم گرفتم از سال 62 به صورت رسمی وارد جنگ شدم و به عضویت بسیج ...
روایت فرمانده دفاع مقدس از نبرد با ضدانقلاب در سقز/ از اصطلاحات گنابادی برای "کدگذاری" استفاده می کردیم!
) و جواد الائمه (ع) و امام موسی (ع) شکل گرفت و من در تیپ 18 جواد الائمه بودم و معاون گردان نصرالله شدم. فرمانده گردان هم آقای حسن شبانی اهل بیرجند بودند، با همین گردان در والفجر 8 شرکت کردیم. ماجرای تشکل شهرستانی در سال 65 اتفاق افتاد و این به خاطر تشخیص سپاه بود که نیروهای شهرها را در کنار هم نگه دارند. کارشناسان معتقد بودند اینگونه بهتر جنگ می کنند. فرماندهان مثلا بچه های روستای زیبد ...
روایت شهدا از حضور در جنگ سخت تر است
معنوی بردم. یک راوی همراهمان بود که فقط بحث سیاسی می کرد و بچه ها می گفتند بگو کی اینجا شهید شده و چطوری شهید شد؟ شاید اولین جرقه های روایتگریم آنجا کلید خورد و من را مجبور کردند که برای دانشجوهای پزشکی صحبت کنم. اما به صورت رسمی از سال 81 وارد بحث روایت گری شدم. حضور در جبهه سخت بود یا روایت گری شهدا؟ رسالت حضرت زینب(س) بعد از عاشورا از کار همه شهدای کربلا سخت تر بود. به طبع، کار ...
هیاهوی فرود 130-C | امدادگر دوران جنگ از خط مقدم جبهه می گوید
آموزش دیده اند می توانند برای دفاع از کشور ثبت نام کنند. من و چند نفر از بچه های محله مان برای ثبت نام به جایی که ساختمان بسیج فعلی است، رفتیم. نمی دانم چه کسانی آسایشگاه را آتش زده بودند. آنجا را تمیز کردیم و بعد هم اعزام شدیم. من را به دلیل اشباع جبهه ها از نیرو برگرداندند. حدود 15 روزی طول کشید تا به مشهد برگردم. سال 60 دوباره به اهواز و سال 62 به خرمشهر رفتم. آنجا راننده آمبولانس شدم. وقتی ...
شاگردزرنگ های دیروز و متخصصان امروز در دانشگاهی به نام جنگ
که وارد جبهه شدم، 18 سال داشتم، افزود: من از شاگردان ممتاز مدرسه بودم و در دبیرستان، شاگرد اول شهرستان شدم اما به دلیل انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها در آن زمان امکان حضور در دانشگاه را نداشتم لذا وارد جهاد سازندگی شدم و فعالیت های جهادی را در روستاهای اسفراین انجام می دادیم. بعد از اینکه جنگ شروع شد، اولویت من مثل خیلی از مردم، دفاع از کشور و نظام بود از همین رو وارد سپاه شدم. وی با ...
فرماندهی که همیشه 10 متر جلوتر از نیروهایش بود
معروف بود، رفتیم و بعد هم به مناطق عملیاتی سومار اعزام شدیم. او ادامه می دهد: چند روز از حضورم در جبهه می گذشت. یادم هست ایام محرم بود، یک شب بچه ها برای عزاداری در یکی از سنگرهای اجتماعی جمع شده بودند و سینه می زدند، عزاداری عجیبی بود. بنده خدایی بود از بچه های اسدآباد، اسمش را فراموش کردم، وسط دار بود. دشمن سروصدای ما را متوجه شد و آتش را شدیدتر کرد. یک خمپاره بیرون سنگر خورد، نمی ...
عملیات کربلای 5 عملیاتی با رمز پرواز!
واجباتشون را به جا میارن، حوصله تیر و ترکش عراقی ها رو نداریما. چند وقتی بود وارد این گروهان شده بودم احساس می کردم حال و هوای جبهه به معنویات است و نماز شب جزو عبادات معمولی رزمنده ها است. یعقوبعلی که از سنگر بیرون رفت با دلخوری به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود گفتم: دیدی چی میگه منظورش چی بود خندید و گفت حرفش رو جدی نگیر نماز شب خودش ترک نمیشه این حرف ها را برای رد گم کنی میگه. بعد از ...
از گذشته خود پشیمان نیستم/ از جمع 25 نفره ما 19 نفر شهید شدند/ در صورت بروز اختلاف حاج قاسم فصل الخطاب ...
کرمان است. با هم این گفت وگو را می خوانیم. آقای گل محمدی! چه چیز باعث شد که شما به عنوان یک نوجوان احساس کنید که مرد جنگ هستید؟ جوی که حاکم بر مملکت و ایران بود احساس تجاوز به کشور به خاک همه دست به دست هم داد. من هم آن موقع 15 ساله بودم قطعاً آن جو، روی تصمیمی که من گرفتم بی تأثیر نبود. از همان بچگی علاقه و عشق به وطن هم در وجودم بود. علاقه شدید به ایران از بچگی در وجودم بود. به ...
مظلومیت گردان های غواص هیچ گاه فراموش نمی شود/ پابه پای رزمندگان در عملیات ها حضور داشتم/ وظیفه امروز ما ...
نفر را در تاریکی شب امدادرسانی کردم و در حین پانسمان رزمنده دیگری بودم که بر اثر اصابت خمپاره، خودم هم مجروح شدم در حالی که هیچکس نبود کمک کند چون گردان متلاشی شده بود. وی در ادامه بیان می کند: سه یا چهار مجروح بودیم که تا صبح در یک سنگر پناه گرفتیم و صبح روز بعد خودمان با همان وضعیت مجروحیت خود را به اورژانس رساندیم چون چاره ای نبود؛ روحیه خوبی داشتیم و با ذکر خدا، دعا و نماز همیشه امید ...
تمرین ایثار در رمل های تفتیده هویزه
خدا توکل می کردند. همه و همه نگران بودند. از همان روز ها سیدمرتضی خودش را آماده کرده بود تا زودتر برای دفاع برود جبهه. اما شرط سنی برای حضور در جنگ 17 سالِ تمام بود و سیدمرتضی برای رفتن عجله داشت: مسجد محل داشت برای رفتن به جبهه نیرو جذب می کرد. من هنوز 17 سالم نشده بود. برای همین تقلب کردم. از شناسنامه ام یک کپی گرفتم و بعد با پاک کن عدد 47 را از سال تولدم پاک کردم و تبدیلش کردم به 46. با خوشحالی ...
پیغام فتح| از دستکاری شناسنامه برای اعزام به جبهه تا دفاع با نان خشک
47 است و من آن زمان هنوز به سن قانونی و تکلیف نرسیده بودم برای اعزام مشکل داشتم بنابراین تصمیم گرفتم تاریخ شناسنامه را دستکاری کنم، از روی شناسنامه ام فتوکپی گرفت و تاریخ آن را به سال 1345 یعنی دو سال بزرگتر تغییر دادم و از روی آن فتوکپی دیگری گرفتم و تحویل اعزام نیرو دادم، خیلی استرس داشتم نکند کسی متوجه شود، اما لطف خدا شامل حالم شد و کسی متوجه نشد، همان روزها هم به منطقه حاج عمران اعزام شدم ...
انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل جدید موجب تربیت جوانانی چون شهید حججی شد
جنگ این بود که انقلاب ما به سراسر گیتی صادر خواهد شد و اکنون نیز می بینیم که همین گونه شده است و بسیار از کشورهای جهان از جمله سوریه، عراق، فلسطین، یمن و ... با همان روحیه و تفکر رزمندگان و بچه های جبهه با دست خالی در مقابل رژیم صهیونیستی، مستکبران و دشمنان اسلام ایستاده اند و مقاومت می کنند و هر روز شاهد پروزیهایشان هستیم. آیا هنوز با همرزمانتان در ارتباط هستید؟ ارتباط من با ...
نوابغی چون شهید باقری از اعتماد امام (ره) به جوانان ظهور یافتند
به این راحتی ها نبود. اوایل جنگ سپاه از بابت نیرو در مضیقه بود و از طرفی همه بچه های پاسدار داوطلب رفتن به منطقه بودند؛ کار به قرعه کشی رسید و قرعه هم به نام ما نیافتاد. یک سری از بچه ها رفتند و ما هم در انتظار بودیم تا چه زمانی نوبت ما می شود. نهایتاً اواخر سال 59 توانستم به جبهه بروم و دیگر تا پایان جنگ با مناطق عملیاتی در ارتباط بودم و گاه مدت ها در منطقه جنگی می ماندم. شما خیلی کم ...
پای صحبت فرمانده محور ایستگاه 12 شکست حصر آبادان
کسی ما را بدرقه نمی کرد و زمانی که از جبهه برمی گشتیم کسی پیشوازمان نمی آمد. وی ادامه می دهد: خرداد سال 60 ازدواج کردم و در حال حاضر یک پسر و سه دختر دارم. در طول جنگ در آبادان زندگی می کردیم اما به هر خانه ای که می رفتیم مورد بمباران دشمن قرار می گرفت. در طول جنگ با وجود این که ازدواج کرده بودم و تشکیل خانواده داده بودم اما حتی یک لحظه فکر رفتن به جای دیگر و عدم حضور در جبهه به ذهنم نرسید. این رزمنده آبادانی بیان می کند: در طول جنگ چهار بار مجروح شدم و اکنون جانباز 24.4 درصد هستم. همچنین یک بار به عنوان مدافع حرم راهی سوریه شدم. ...
بازنمایی لشکر مخلص خدا در ادبیات جنگ
مردانگی یاد می کند: وقتی شیپور جنگ نواخته می شود مرد و نامرد مشخص می شود پس ای شیپور چی بنواز . پس پیر و جوان ملتی که به شهادت علمدارشان معتقد بود ما ملت امام حسینیم با اقتدا به قیام تاریخی و خونین مقتدایشان در سال 61 هجری راهی جبهه ها شدند تا ثابت کنند ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد بدون شک رکن اصلی مقاومت در دوران هشت ساله دفاع مقدس و در مقابل دشمنی که یک دنیا تجهیزش می کرد بسیج، همان ...
خاک و خون و خواب مادر/ نوری باید برگردم خط
روایتی کوتاه از زندگی مادری بعد از شهادت فرزندش روزان- ثریازندیار: (دوران جنگ نبودم اما دیدم مادرانی را که سال ها پس از جنگ، حاضر بودند جانشان را بدهند تا فقط یک لحظه کوتاه فرزند شهیدشان را ببینند، حتی در خواب!) دبستان درس میخواندم، خاله ام همسایه دیوار به دیوارمان بود، وقتی به خانه مان می آمد و شب را می ماند، موقع خواب، دو دستش را روی هم زیر سر می گذاشت و بدون تشک و بال ...
سربازان امام بودیم
در 40سالگی دفاع مقدس پای بازخوانی دوران جنگ تحمیلی با همشهری نشست و از شرایط آن روزها می گوید. مشروح این گفت وگو به شرح زیر است: متولد چه سالی هستید و چند سال داشتید که راهی جبهه شدید؟ متولد سال 46هستم. اوایل مهرماه سال 61 - 15ساله بودم - که باید روی نیکمت های کلاس دوم دبیرستان می نشستم، با تیپ فجر که متعلق به نیروهای شیراز بود، راهی جبهه شدم. چه شد که یک نوجوان ...
ننه! جنگ کی تموم میشه؟
اگه بچه پسر بود، اسمشو بذاری محمد ابراهیم . از روز بعد دیگر اصلاً درد و ناراحتی نداشتم . هیچکس باور نمی کرد . همان روز دوباره پیش دکتر رفتیم . دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت: امکان نداره؛ حتماً معجزه ای شده! ما عربی بلد نبودیم و حرف های دکتر را یکی از دوستانمان برایمان ترجمه می کرد . دکتر پرسید: شما کجا رفتین دوا درمون کردین؟ این کار کدوم طبیبه؟ الان باید مادر و بچه، هر دو از بین رفته باشن ...
گفت وگو با دکتر سیدحسن موسی کاظمی عضو هیئت علمی گروه حشره شناسی پزشکی به مناسبت هفته دفاع مقدس
.... معمولاً آن موقع به بچه ها همین حرف ها را می زدند. برگشتم. سال 65 قبول شده بودم، سال 66 رفتم برای ثبت نام. یک سال از همکلاسی هایم عقب افتاده بودم. یک ترم خواندم. بچه هایی که از جبهه می آمدند، برخلاف آنچه امروز فکر می کنند اصلاً تنبل نبودند. در درس ها موفق بودیم. شروع کردم به درس خواندن، اما خاک جبهه طوری بود که آدم را به خودش جذب می کرد. ترم دوم سال 66 اعزام شدم به منطقه. این دفعه لشکر امام ...
روایت سردار سلیمانی از شکل گیری لشکر 41 ثارالله
متوسلیان و گذر مقابل پل نادری را رئوفی تحویل گرفت و تا پایین، محور های عملیاتی ادامه داشت که پایین مقابل شوش، مرتضی و احمد کاظمی بودند. بعد از تحویل گرفتن جبهه دشت عباس، تنها بودم و حتی یک ماشین که بتوانم با آن برگردم، وجود نداشت. ناچار سوار ماشین های بین راه که بچه های جبهه تردد می کردند، شدم و به دزفول آمدم. از دزفول به اهواز و بلافاصله به کرمان آمدم. تعدادی از کادر های با سابقه جبهه را که ...
عرصه مقابله با دشمن در فضای مجازی تقویت شود
دفاع از کشور خواستند که حاج میرزا هم با توجه به اینکه دوره سربازی را طی کرده بود خود را آماده جنگ کرد. وی افزود: من که زندگی شیرینی را در کنار همسری مهربان آغاز کرده بود، بسیار ناراحت و نگران شدم اما از حضور ایشان در جبهه های حق علیه باطل جلوگیری نکردم، در طول هشت سال دفاع مقدس که همچون میرزا عشق به کشورم، اسلام، امام خمینی(ره) و انقلاب داشتم مشغول خانه داری و بچه داری می کردم تا میرزا به ...
به شهادت آب در همدان/ عشق هرگز نمی میرد در راه است
...، همان اوایل انقلاب بود که ازدواج کردیم. جنگ با صدام که آغاز شد، جوانان را برای دفاع از کشور خواستند که حاج میرزا هم با توجه به اینکه دوره سربازی را طی کرده بود خود را آماده جنگ کرد. وی افزود: من که زندگی شیرینی را در کنار همسری مهربان آغاز کرده بود، بسیار ناراحت و نگران شدم اما از حضور ایشان در جبهه های حق علیه باطل جلوگیری نکردم، در طول هشت سال دفاع مقدس که همچون میرزا عشق به ...
پیغام فتح 1/ فرمانده ای که دلیل بود...
سادگی و اخلاص موج می زند. ازم پرسید نظرت چیه؟ گفتم: با یه مرد مثل علی آقا زندگی کردن ولو چند روز بهتر از زندگی مستمر با غیر اوست! سر گذاشته بود روی دیوار همسر شهید: دزفول یا بمباران می شد یا موشک زمین به زمین کوچه ها رو صاف می کرد. علی آقا هم یکسره توی جبهه بود. خیلی دلتنگ بودم. دم صبح بلند شدم وضو بگیرم برای نماز که یه سایه ای رو پشت در حس کردم. با ...
مقصرش صدام است
ها مثل گوشتی که در چرخ گوشت انداخته باشی از حافظه بیرون می ریزند؛ رشته هایی به هم چسبیده از جمله ها و مفاهیم خاص پشت جبهه در سال جنگ جنگ تا پیروزی ... حتی سال ها پس از پذیرش قطعنامه 598هنوز هم اگر یک نفر حرفی از دهانش می پرید و به کسی برمی خورد، می شد بگوید: با صدام بودم و شر را بخواباند. فحش دادن و بعد حواله کردن آن به صدام یکی از توافق های رایج میان بچه های دهه 60در ایران بود. البته استفاده ...