سایر منابع:
سایر خبرها
امانت داری، فروتنی و ایمان، 3 ویژگی بارز قدیر بود/ حتی 10 فرزند داشتم بازهم تقدیم انقلاب می کردم
می گرداندم. به غیر از قدیر که از همان اول بسیار شجاع بود، برای بقیه فرزندانم در مدرسه می ماندم تا کلاسشان تمام شود. قدیر زمانی که در خانه بود توجه کمی به درس و مشق داشت اما همیشه نمراتش عالی بود. یعنی تمام درس های خود را سرکلاس یاد می گرفت. مشق های خود را با دو دست و با سرعت بسیار زیاد می نوشت به طوری که من همیشه از این موضوع متعجب بودم که چگونه می تواند این کار را انجام دهد. او بعد از ...
اخاذی از مدیرعامل با تهیه فیلم سیاه
گفت در کشورهای مختلف کار طراحی و دکوراسیون انجام داده است. پس از چند جلسه قرار حضوری او را به شرکتم دعوت کردم و وی پیشنهاد کرد که برای انجام کار دیزاین و دکوراسیون به خانه ام بیاید. روزی که آوا را به خانه ام دعوت کردم همسرم و فرزندم نبودند. او در حال یادداشت کردن متراژ خانه بود و من برای خودم و او چای ریختم. اما بعد از خوردن چای دچار سرگیجه شدم و کمی بعد از حال رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم متوجه ...
روایت زنان از کارتن خوابی؛ تن فروشی برای تهیه مواد
داشتم با یک خانواده موادفروش آشنا شدم، من کار های خانه شان را می کردم و آن ها هم مواد در اختیارم می گذاشتند، از نظافت خانه بگیر تا خرید مایحتاج خانه همه را انجام می دادم. حدود 10 سال این طوری زندگی کردم تا همین اواخر که برای خرید سمت میدان شوش رفته بودم و ماموران پلیس من را گرفتند و بردند، بعد از آن به یک مرکز ترک اعتیاد رفتم و 6 ماه آنجا بودم و بعد از ترخیص دوباره به همان خانه برگشتم، اما ...
روایت های مقدس
می گفت: من فانتا می خوام. آب انگور می خوام. آب انجیر می خوام. من و چند تا از بچه ها ایستادیم بالای سرش و با گاز لب هایش را خیس کردیم. سهراب تا یک هفته NPO بود. روزی دکتر گفت می تواند نوشیدن مایعات را شروع کند. وقتی این حرف را شنیدم خیلی خوشحال شدم. به بازار آبادان رفتم و آنقدر لینِ یک را گشتم تا انجیر پیدا کردم. بعد آنها را خیساندم و آب انجیر را در لیوانی ریختم. آب انجیر را کنار تخت سهراب گذاشتم و ...
سرگذشت عجیب زن آواره!
... در این میان پزشک انسان دوستی فرزندانم را رایگان معاینه می کرد و حتی پول داروهایم را به من می داد اما یک شب وقتی حال فرزند کوچکم خراب شد او را به آغوش گرفتم و پیاده به طرف شهر دویدم. در بین مسیر راننده شریفی از راه رسید و مرا از چنگ سگ هایی که به طرفم حمله کرده بودند نجات داد و به شهر رساند. چند سال بعد از این حادثه نزد پسرم رفتم. دراین زمان دیگر همه فرزندانم سر و سامان گرفته بودند ...
حسن بیگی: نوشتن و گفتن از جنگ برای کودکان و نوجوانان مشکل است
کتاب ریشه در اعماق او در سال های 1375، 1377، 1379 و 1381 به عنوان کتاب برگزیده 20 سال داستان نویسی انقلاب و دفاع مقدس انتخاب شده و جوایز متعددی کسب کرده است. حسن بیگی درباره خاطرات و تجربیاتش در نوشتن آثار دفاع مقدسی به ایبنا می گوید: وقتی داستان نویسی را شروع کردم جوان های 20 ساله ای بودم که بعد از انقلاب تازه داشتم نوشتن را تجربه می کردم. در همان زمان جنگ شروع شد. آن زمان این گونه نبود ...
غواص ها بوی نعنا می دهند!/ دریادلان خط شکن
به سر و صورت گلی اش کشیدم تا لااقل با نگاهش بفهمم چه می گوید و او نگاهش چرخید طرف جنازه رضا و همان جا ماند و دستش شل شد و با سر افتاد روی خورشیدی و من به امیر و بیشتر به خودم گفتم: صلوات بفرست فقط! ...به بچه ها خیره شدم که سعی می کردند از تیررس بیایند بیرون و نشوند آن جنازه هایی که روی دست آن موج های وحشی می رفتند سمت خلیج و تیر می خوردند و باز هم و باز هم. نارنجکی آماده کردم ...
شهیدی که با شناسنامه دوستش شهید شد/ ثبت رسمی شهادت رضا بعد از 36 سال
یک سال بارها برای دیدن من به مرخصی می آمد و می گفت وقتی در جبهه هستم دلم برایت تنگ می شود ولی همین که می آیم دلم برای جبهه تنگ می شود باید دفعه بعد تو را به پشت جبهه ببرم و خودم به خط مقدم بروم تا هروقت دلم تنگ شد همان جا به دیدنت بیایم. دلی که بین دو عشق اسیر بود عشق یار و عشق وطن. سفر آخر صورتش نورانی بود؛ همسایه ها می گفتند رضا شهید می شود. از زمانی که به بوشهر آمده بود گاه گاهی به ...
با روحانی تا تخم مرغ 1400 تومانی!
... آنقدر در این دو روز رقصیدم که چند کیلو لاغر کردم و از فرط گرسنگی داشتم بیهوش می شدم. برای رفع گرسنگی حاصل از شادی شکست آمریکا رفتم مرغی بخرم تا جوجه کبابی زعفرانی مهیا کنم. اما با مرغ کیلویی 20 هزار تومان مواجه شدم. تصمیم گرفتم این حس پیروزی بر ایالات متحده را با خریدن مرغ 20 هزار تومانی خراب نکنم. با خودم گفتم: مهم این است که پیروز شده ایم، شام پیروزی با تن ماهی هم می شود برگزار کرد. یک تن ...
خراسان در جبهه | مروری بر خاطرات صدای ماندگار دفاع مقدس
.... یک ماه در همین پست بودم که رفتم برای کار روی بلدوزر. از سال 61 تا 64 راننده بلدوزر بودم و در عملیات ها برای رزمنده ها سنگر می زدم. در عملیات رمضان مجروح شدم. اولین باری بود که بعد از ازدواجم رفته بودم منطقه. در آن عملیات من از ناحیه سر، دست، صورت و پا مجروح شدم که هر کدام از این ها کافی بود که یک نفر را از پا بیندازند، ولی، چون شهادت را برای خودم می خواستم نه از سر عشق به لقاءا...، شهادت نصیبم ...
رفتم نان بخرم چند ماه بعد برگشتم!
برنمی آیی. به نوعی دلشان می سوخت. یادم هست برای بار دوم که می خواستم به جبهه بروم چون می دانستم پدر و مادرم ناراحت می شوند، صبح زود بلند شدم و برای نخستین بار گفتم: می خواهم بروم نان بخرم. تعجب کردند چون من معمولا نان نمی خریدم. با تعجب گفتند: برو. من رفتم نان بخرم و چند ماه بعد برگشتم! (با خنده) به شوخی می گفتند: هنوز نان نخریده ای؟! در کل سعی کردم آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهم. ...
دومین شماره نوپا ؛ جشن نامه ای برای محمدرضا باطنی
خسته شده بودم. به همین دلیل از دیپلم ششم ریاضی صرف نظر کردم و دیپلم ششم ادبی را انتخاب کردم تا بتوانم شب ها در همان ده بمانم و درس های ادبی را پیش خودم بخوانم و همین طور هم شد. خردادماه سال 1336 بود که رفتم به صورت داوطلب امتحان ششم ادبی دادم و شاگرد اول شدم. به نظر من اتفاق بیش از انتخاب در زندگی نقش بازی می کند. به گذشته ها که نگاه می کنم می بینم هر بار خواسته ام کاری بکنم نشده و ناچار شده ام ...
مرد خشمگین جان پدر و مادر همسرش را گرفت
او باعث شد تا به شدت خمشگین شوم. واقعا کنترلم را از دست داده بودم. نمی توانستم این وضع را تحمل کنم. چند دقیقه بعد از رفتن همسرم خانه را ترک کردم و به محل کار همسرم رفتم. در آنجا با او درگیر شدم. همکارانش به مأموران بیمارستان زنگ زدند و آنها مرا بیرون کردند. وقتی کمی آرام شدم به خانه برگشتم تا اینکه ساعتی بعد همسرم به همراه مادرش وارد خانه شدند. مادر و دختر هر دو به شدت عصبانی بودند. مادرزنم می گفت ...
این مرد 35 سال است که نخوابیده
. اتفاقا آن جا هم می خواستند دوباره شوک برقی به من بدهند ولی قبول نکردم و از بیمارستان خارج شدم. مدت ویزای من گذشته بود و در دبی به دادگاه رفتم. مدارک را نشان دادم و به ایران برگشتم. نکته جالب ماجرا این جاست که وقتی برگشتم به خاطر سفر خارجی مدتی حقوقم را قطع کردند! چند سال بعد از این سفر به پیشنهاد یکی از همکارانم در استانداری خوزستان پیش یک دکتر معروف رفتم که هیپنوتیزم انجام می داد. 6 ...
رفتم نان بگیرم از جبهه سردرآوردم
روزنامه همشهری نوشت : سیدعباس موسوی، سخنگوی سابق وزارت خارجه ایران و سفیر جدید ایران در جمهوری آذربایجان گفت: زمانی که برای نخستین بار به جبهه رفتم، حدود 14سال داشتم. بعد از یک دوره آموزشی 45روزه و سخت، ابتدا راهی جبهه کردستان در منطقه مرزی مریوان شدم. او در پاسخ به این سوال که چگونه خانواده خود را برای رفتن به جبهه قانع کردید، گفت: گاهی با مثال زدن و با صحبت کردن اقوام. البته برای من چون کوچک تر بودم، سخت تر بود؛ چون می گفتند تو از پسش برنمی آیی. به نوعی دلشان می سوخت. یادم هست برای بار دوم که می خواستم به جبهه بروم چون می دانستم پدر و مادرم ناراحت می شوند، صبح زود بلند شدم و برای نخستین بار گفتم: می خواهم بروم نان بخرم. تعجب کردند چون من معمولا نان نمی خریدم. با تعجب گفتند: برو. من رفتم نان بخرم و چندماه بعد برگشتم! (با خنده) به شوخی می گفتند: هنوز نان نخریده ای؟! در کل سعی کردم آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهم. او همچنین گفت: یکی از موانع اصلی سن کم من بود. خود من در 12، 13سالگی مشتاق بودم به جبهه بروم، اما نشد. یکی، دوبار هم اقدام کردم و تا جاهایی رفتم، اما برگردانده شدم. سال های 63 و 64 نوجوان های آن دوران یک تقلب مثبتی را ابداع کردند و آن دستکاری شناسنامه بود. در آن زمان حداقل سن برای رفتن به جبهه 17 سال بود و برای اعزام یک کپی شناسنامه ضرورت داشت، برای رفع مانع عدد سال تولدم را تغییر دادم و رفتم ثبت نام کردم. موسوی همچنین گفت: من درمجموع، 4 یا 5 بار به جبهه رفتم و مدتش هم حدود یک سال شد. ...
عطار دانایی شهر کرمانشاه / سحر رنجبر
بینوایان به این ترتیب آمد و ... . مردی که می خندد اولین کتابی بود که در من تاثیر گذاشت و من جذب کتاب شدم. – از معلم شدن تا آغاز به کار کتابفروشی بعد از دیپلم به خدمت وظیفه رفتم. سال 41 در تربیت معلم پذیرفته شدم و مهر ماه 42 معلم شدم. معلم هم که شدم در کلاس ششم درس دادم، کارم برایم جدی بود، معلم موفقی بودم. ولی کار کتاب من را آرام نمی گذاشت. نمی شود در مدرسه کتاب تبلیغ کرد. معلم ...
قتل پدر به خاطر 87 هزار تومان
کردم تهیه مواد مخدر بود. به سراغ مادرم رفتم او 20 هزار تومان داد که با آن می توانستم فقط سیگار بخرم. با ناراحتی و کینه از خانه خارج شدم و به پمپ بنزین نزدیک خانه مان رفتم. با همان 20 هزار تومان بنزین خریدم و به خانه برگشتم. چه کسانی داخل خانه بودند؟ مادرم، برادر کوچکم و پدرم داخل خانه بودند. از انباری شروع کردم و بعد به اتاق ها رفتم بنزین را ریختم و فندک زدم. فکر نمی کردم پدرم ...
روایتی از منش بزرگ یک رزمنده دفاع مقدس/ دل دریایی در دیار غواصان دریادل
مقدس دارد. وی اظهار می کند: من هم احساس وظیفه کردم و حدود سال 63 بود که به جبهه ها رفتم و در عملیات خیبر در جنوب بودم. ضمن اینکه در عملیات های والفجر 8 و بیت المقدس نیز حضور داشتم. من در قسمت تدارکات بودم و در تامین غذا برای رزمندگان کمک می کردم. اسم عملیات بیت المقدس که می آید به آزادی خرمشهر اشاره می کند و توضیح می دهد: خودم آن موقع در خرمشهر بودم و از نزدیک دیدم که تمام مردم ...
دوست دارم پزشک شوم/انتظار رتبه دو رقمی داشتم/پیانو یکی از تفریحات من بود
و هر هفته بعد از کلاس های کنکور برای استراحت و تفریح بیرون می رفتم. ثلاث:آیا از گوشی همراه استفاده می کردید؟ زمان استفاده را لطفا بفرمایید. بله، استفاده می کردم اما مدیریت شده بود و باتوجه به تعطیلی کلاس ها بیشتر استفاده ام برای درس های خودم بود. ثلاث:اگر زمان به عقب برگردد چه کاری را انجام نمی دادید؟ از هیچ کاری پشیمان نیستم و فقط سرجلسه کنکور به خودم ...
قتل پدر به خاطر 87هزارتومان پول
.... به خانه که برگشتم بنزین را در خانه ریختم. از انباری شروع کردم و به اتاق ها رسیدم. بعد فندک کشیدم و ناگهان خانه به آتش کشیده شد. فقط پدرت در خانه بود؟ نه. مادر و برادرکوچک ترم هم بودند. آنها هم دچار سوختگی شدند با این حال بخت با من یار بود که بلایی سرشان نیامد. درواقع معجزه شد که آنها زنده ماندند. البته خودم هم هنگام فرار مصدوم شدم و پایم سوخت. چطور دستگیر شدی؟ از خانه ...
عملیات کربلای 5 عملیاتی با رمز پرواز!
نگر آوار شد، بلند شدم نگاهی انداختم و با احتیاط جلو رفتم و از لابه لای تل خاک آن را وارسی کردم کسی نبود علی از داخل سنگ کناری سرش را بیرون آورد و گفت: اینجا هم کسی نیست انگار قبل از ما همشون رفتن -آره باید برگردیم من نگرانم نمیدونم چرا بچه ها نیومدن. بعد از پاکسازی همه سنگرهای به جا مانده در خط دوم عراقی ها با اینکه به اهداف تعیین شده نرسیده بودیم به عقب برگشتیم چند نفر هم بیشتر نب ...
تمرین ایثار در رمل های تفتیده هویزه
و من وسط مین ها نشسته بودم. فکر می کردم همه شان را خنثی کرده ام، اما این طور نبود. آن لحظه برای نشستن من پشت به جاده بود. وقتی بلند شدم تا رویم را برگردانم با پای چپ کمی عقب رفتم تا به سمت جاده بچرخم. یکی از مین های پشت سرم هنوز خنثی نشده بود و پای چپم درست روی همان مین رفت و منفجر شد. چون در آن لحظه پای چپم که به عقب برداشته بودم تکیه گاهم بود، به پشت افتادم. درحالی که دو دستم زاویه 90 ...
قتل پدر به خاطر 87 هزار تومان پول
کرده ام. به تازگی اما شیشه می کشم و هرچقدر هم سعی کردم نتوانستم ترک کنم. تا مدتی قبل جوشکار بودم و خودم پول موادم را تامین می کردم اما چند ماهی می شود که بیکارم و ناچار بودم پول موادم را از خانواده بگیرم. پدرم هم از این وضعیت خسته شده بود. به همین دلیل روز حادثه مخالفت کرد و پولی به من نداد. حالا هم به شدت پشیمانم و دلم می خواهد زمان به عقب بازمی گشت و من هرگز دست به چنین اشتباهی نمی زدم. چرا تلاش نکردی که ترک کنی؟ چندین بار تلاش کردم. هر بار در کمپ بستری شدم و ترک کردم اما به محض اینکه بیرون آمدم دوباره شروع کردم. خودم با دستان خودم زندگی ام را نابود کردم. ...
عروس خطاکار به قصاص محکوم شد
در پلیس آگاهی تحت بازجویی قرار گرفت، اما قتل عمد را انکار کرد و گفت: بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم مرد بداخلاقی است و از همان روز های اول زندگی مشترک اختلاف ما شروع شد. فکر می کردم اگر صاحب فرزند شویم اخلاق شوهرم بهتر می شود به همین دلیل تصمیم گرفتم بچه دار شویم. با به دنیا آمدم پسرم اوضاع بهتر نشد، حتی شوهرم به من خرجی هم نمی داد. خلاصه زندگی مان طوری شده بود که هر روز با هم درگیر بودیم. ...
کارگر رستوران طلا های دختر جوان را ربود
مقابل سوپرمارکتی توقف کرد. از آنجایی که جای پارک نبود از من خواست که پیاده شوم و آبمیوه بخرم من هم قبول کردم اما وقتی برگشتم خبری از کیانوش و طلاها نبود. هرچه با تلفنش تماس گرفتم جواب نداد و تازه فهمیدم همه اینها نقشه و کلاهبرداری بوده است.با شکایت دختر جوان تحقیقات برای دستگیری کیانوش آغاز و چند روز بعد وی دستگیر شد.متهم در حالی که به جرم خود اعتراف می کرد، گفت: من در رستوران کار می کنم از آنجایی که ...
شکست اعتیاد افسانه نیست/تجربه آوارگی در چله زمستان
... 4 سال و 9 ماه پاکی پس از فوت دختر افسانه، همان زمان نیمی از بدنش بر اثر شوک عصبی فلج و تکلمش را تا حدودی از دست داد. تا مدت ها پسرش کارهایش را انجام می داد. بعد از مدتی بهتر شد اما به زحمت دیگر با کسی حرف می زد. غم از دست دادن دخترش او را از پا انداخته بود. همه در آن خانه می دانستند که نقطه ضعف من فرزندانم هستند. چون من عاشق بچه هایم بودم. علت فوت دخترم هنوز نامشخص و نیاز ...
پسر تهرانی پدرش را در آتش سوزی کشت +عکس
را نمی توانم تامین کنم. اعتیاد داری؟ بله، 20 سال است همه مواد مخدر را تجربه کردم و اعتیاد به شیشه دارم. هزینه های مواد را از کجا تهیه می کنی؟ قبلا که کار می کردم اما بعد از بیکار شدن با فروختن برخی از وسایل داخل خانه پول مواد را تهیه می کردم و از پدرم نیز کمک می گرفتم. پس چرا خانه را به آتش کشیدی؟ روز حادثه از پدرم برای مصرف مواد ...
به دنبال رقابت نبودم و کلاس کنکور نرفتم
زنی اختصاص دهم. این دانش آموز قزوینی بیان کرد: هرجایی که مشکل داشتم از معلمان مدرسه کمک می گرفتم، مادر خودم نیز فرهنگی است و با دانش آموزان کنکوری سروکار داشته بنابراین او نیز شرایط لازم را فراهم کرد، در روزهایی که به مدرسه می رفتم بعد از مدرسه پنج ساعت زمان صرف خواندن می کردم و در روزهای تعطیل نیز 8 تا 10 ساعت صرف درس خواندن می کردم. کلاس خوشنویسی می رفتم وی ...
روایت تکان دهنده مادر شهید همت از لحظه ای که خبر شهادت او را شنید
پسر بزرگترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم... از او می پرسم با این همه فعالیت ابراهیم، هیچ گاه خودتان را برای شنیدن خبر فرزندتان آماده نکرده بودید؟ سری تکان می دهد و می گوید: چرا منتظر شهادتش که بودم، ولی خوب هرچه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو رود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. ...