عملیات کربلای 5 عملیاتی با رمز پرواز!
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت آب و خون؛ برگی از رشادت های غواصان در جنگ تحمیلی
بودم سرم را لحظه ای از آب بیرون بیاورم و بعد دوباره به زیر آب می رفتم. درهمین حین منورهای عراقی را می دیدم که در نیمه های شب فاصله خرمشهر تا بصره را مثل روز روشن می کردند. غفاریان ادامه داد: گروهان ما کم سن و سال بود که آموزش های خاصی دیدیم و به عنوان گروهان پشتیبان فعالیت داشتیم. در عملیات کربلای 5 در همان دو سه شب اول در هلالیه خرمشهر مجروح شدم اما فکر کردند که شهید شدم. من را به جمع ...
عرض اندام غواصان دریادل از شهر بی دریا/ غواصان دیروز حماسه سازان امروز
کربلای 4 و 5 فرمانده گروهان غواصی در گردان حضرت ولی عصر(عج) بود. وی همچنین مصاحبه با غواصان و مستندسازی تلاش های آن ها را نیز انجام می داد. ** جانبار حمید جباری متولد 1343 در زنجان از رزمندگان قدیمی و دلاور جبهه در عملیات کربلای 4 و 5 ، فرمانده گروهان ساحل شکن های گردان حضرت ولی عصر(عج) در عملیات کربلای 5 بود که در شلمچه بعد از شکستن خط توسط غواصان با قایق وارد عمل شدند. ...
جوان منضبط و خوش برخوردی که پیک ستاد شد
در ستاد برای پیک استفاده می شد که چند ویژگی داشته باشند: اول روحیه شهادت طلبی، بعد آموزش دیده و قبراق و آشنا با جهت یابی و قطب نما و توانمند در مسیریابی خصوصا در شب همچنین، مورد اعتماد و تأیید شده، تسلط به رانندگی ماشین و موتور سیکلت و بالاخره حرف گوش کن و منضبط. پرسیدم آیا شما تصدیق (گواهینامه) دارید؟ گفت: خیر چون سن من هنوز به 18 سال نرسیده اما هم به رانندگی ماشین و هم موتور تسلط دارم ...
3| چهلمین سالگرد دفاع مقدس گرامی باد
یک شب که مهمان آمده بود رفت تا میوه بگیرد .خودش وقتی خانه بود، هر چقدر هم خسته از سرکارش برگشته بود، نمی گذاشت خرید بیرون را من بکنم. برگشتنی چند کیلو سیب کوچک و ناجور خریده بود. گفتم(( این ها چیه گرفتی ؟ چه طور می شود گذاشت جلوی مهمان ؟)) گفت ((چه فرقی می کند ، بالام جان ؟ سیب پوستش را بگیری همه شان شکل هم می شوند. )) پیرمردی را آن جا دیده بود که بساط دارد و کسی سیب هایش را نمی خرد ...
مشاهده امدادهای غیبی در جریان عملیات کربلای پنج
ساعت داخل اتاق بود و بعد از نیم ساعت از اتاق بیرون آمد و گفت دوباره نقشه را برای من شرح دهید. دوباره نقشه را برای امام توجیه کردند. امام روی شلمچه دست گذاشتند و گفتند اگر تا 10 روز از اینجا عملیات کردید که کردید، اگر نکردید عراق فاو را از شما پس می گیرد. ما فرماندهان نظامی به هم نگاه کردیم و گفتیم این چه حرفی است؟! حداقل یک ماه طول می کشد تا فقط ادوات مکانیزه مان را منتقل کنیم. همه چیز باید منتقل ...
غواص ها بوی نعنا می دهند!/ دریادلان خط شکن
به سر و صورت گلی اش کشیدم تا لااقل با نگاهش بفهمم چه می گوید و او نگاهش چرخید طرف جنازه رضا و همان جا ماند و دستش شل شد و با سر افتاد روی خورشیدی و من به امیر و بیشتر به خودم گفتم: صلوات بفرست فقط! ...به بچه ها خیره شدم که سعی می کردند از تیررس بیایند بیرون و نشوند آن جنازه هایی که روی دست آن موج های وحشی می رفتند سمت خلیج و تیر می خوردند و باز هم و باز هم. نارنجکی آماده کردم ...
نجف رستم زال نشد اما قربانعلی گرسیوز شد/ محمد شریفی
جولان بدم. من دوست دارم رستم بشوم تا از کشورم دفاع کنم و دشمنان میهن را بکشم، اگر زن گرفتم اسم پسرم را سهراب می گذارم و بجای آنکه بازوبند را روی دستش ببندم به تهمینه یک کلاه خود می دهم که وقتی سهراب بزرگ شد، کلاه خود را روی سرش بگذارد و من با اولین نگاه متوجه بشوم که این پسرم سهراب است و با او وارد جنگ نشوم و از روی بی بصیرتی او را نکشم که بعدش دنبال نوشدارو در خیابان ناصر خسرو بگردم و با ...
متهم: دوستم تنبلی کرد، او را کشتم
خودش بخشی از کار را که بر عهده اوست انجام دهد، توجهی نکرد، من هم گفتم اگر کار نکنی و صاحبکار بیاید و بپرسد چرا کار تمام نشده من می گویم که تو وظیفه ات را انجام نداده ای. سر این موضوع با هم جروبحث کردیم. مرتضی مثل همیشه خواست من را بزند که مقاومت کردم و این بار من بودم که با میله آهنی او را زدم. وقتی بیهوش روی زمین افتاد، از ترس فرار کردم، اما لب مرز دستگیر شدم. با توجه به ...
روایت دلاوری های خلبان شهید گلستانی از حاجی کلاته تا آمریکا
...> همسر این شهید در خاطره ای میگوید: ساعت هفت صبح امیر از خانه بیرون رفت، هنوز لحظه ای نگذشته بود که دوباره برگشت، پرسید: خانم، بچه ها هنوز خوابن؟ به چشم هایش نگاه کردم، آرام و قرار نداشت، گفتم: آره خوابن داخل اتاق رفت، نگاهی به لیلای پنج ساله و ثریای دوازده ماهه اش انداخت، چیزی در چشم هایش بود که آزارم می داد، از در که بیرون رفت شوری عجیب به دلم افتاد، از جلوی در خانه تا جلوی دژبانی ...
پدرم قبل شهادتش هدیه عروسی ام را داد/استقلال کشور مهمترین دستاورد دفاع مقدس است
روم که رفت و شهید شد و این مهر و جانماز پیش من مانده و هر وقت در زندگی دچار مشکل می شدم با این جانماز شهید دو رکعت نماز می خواندم و حال پس از سال ها این را به شما می دهم". جانماز و مهر در منطقه جنگی برای من پیام مهمی داشت مبنی براهمیت و تاکید بر نماز اول وقت و در واقع آن جانماز برایم هدیه ارزشمندی است که بعد سال ها از جانب پدرم به دستم رسید. انتهای پیام/ ...
داستان شهیدی که بر بال فرشتگان بازگشت
دلم هوای علی کله را کرده بود. رو به خاله گفتم: - دزفول هم عجب سرد شده، تهران که تهرانه با یک لباسِ نخیِ آبی رنگِ بیمارستانی خیلی راحت خوابیده بودم. این هم شد شهر؟ چند روزه که اومدم همش تو بغل بخاریم. حواست هست که حسابی رنگ و روم وا شده! -عاشق این شوخیاتم، طوری حرف میزنی انگار تفریح رفته بودی، بنده خدا بیمارستان هم مزاح داره؟ - کامپوت های آلبالویی که مامان توی بیمارستان ...
ماجرای شفای فرزند "شیخ عباس قمی" با معجزه روضه حضرت "رقیه(س)"
شیخ عباس قمی که قبل از انقلاب هم زنده و شهید مطهری خیلی به او مأنوس بود خیلی عالم بود منبر می رفت و روضه هم می خواند، می گوید: "زمانی حس کردم از ناحیه حنجره مشکل و بیماری دارم". او نزد پزشک رفت و معایناتی انجام داد، هر روز که می گذشت وضعیت حنجره اش بدتر می شد. وی اضافه کرد: به یک باره فردی پیشنهاد داد و گفت "در تهران دکتری انگلیسی هست، پیش او برو". نزد او رفت و دکتر به او گفت که "من تو ...
روایت اهل قلم از دل حماسه
خاکریز و وسط دشت می ترکیدند. مسعود مروی خواب بود. سومین روز عملیات کربلای 5 بود. نصفه شب رسیده بودیم پشت جاده شلمچه بصره. گفته بودند در دل خاکریز کوتاه سنگر بکنید. همان وقت بود که مسعود سر رسید و از من پرسید جنازه بچه ها کجا افتاده؟ نشانش که دادم، گفت برای دو نفرمان سنگر بزنم تا برگردد. بعد در دل تاریکی دوید رفت و با سه، چهار گونی کنفی خالی و یک مشمع پر از خرما و چند تا قمقمه نیمه خالی برگشت ...
همرزم ها ننه خیرالله صدایم می کردند
...... همان اسم هم روی من ماند. 3 ماه در غار زندگی کردم ننه خیرالله دستش را زیر چانه اش می گذارد، به میز خیره می شود و بعد از چند لحظه سکوت می گوید: صحبت کردن برایم خیلی سخت است. وقتی ضد و نقیض های این دوران و آن دوران را می بینم تعجب می کنم و افسوس می خورم. در کل سال های بعد از جنگ فقط یک بار راهیان نور رفتم، بعدش، یک ماه مریض شدم؛ یادآوری خاطرات برایم عذاب آور بود! از دیدن ...
ایثار زنان ایرانی فراموش نمی شود
از طریق هلال احمر به جبهه اعزام شد. بعد از حاجی، تابستان سال1361 داوود از طریق مدرسه به نخستین سفر جهادی رفت، آن هم به منطقه کردستان. خودم او را راهی کردم. بعد از آن، دیگر رفت وآمدهایش به جبهه قطع نشد. در عملیات والفجر مقدماتی و چند عملیات دیگر هم شرکت کرد تا سال 1362. آن سال، حاج آقا از طرف ستاد مرکزی بسیج عازم لبنان شد. روزهایی که با اسارت حاج احمد متوسلیان همراه شده بود. در همان ایام، آنجا بمب ...
تعجب بازیگر جوان از حضور وزیر ارتباطات در مترو/ تصویری دیده نشده از امید حاجیلی که به مناسبت تولدش منتشر ...
...> این روز ها چهره های هنرمند عرصه موسیقی ، سینما و تلویزیون و ... یک یا چند صفحه شخصی و عمومی در شبکه های اجتماعی مختلف دارند و از این طریق شبانه روز با کاربران و هواداران خود ارتباط مستمر و دو طرفه ای برقرار می کنند. بیشتر بخوانید خبر خوب بازیگر بچه مهندس برای مخاطبان این سریال/ واکنش آقای بازیگر به نماینده مجلسی که خودروی شاسی بلند خواسته بود در ادامه می توانید ...
روایت یک شاهد عینی از فتنه انگیزی اکبری گنجی بین نیروهای سپاه
حاج کاظم گفتم واقعاً اگر بحث این است، من به عنوان فرمانده گردان همراه شما هستم، هرجا نیاز باشد می آیم و حرف می زنم، نقد می کنم، ما به دنبال اصلاح هستیم، ما به دنبال بهبود وضعیتیم، ما که نمی خواهیم جنگ تعطیل شود؛ چون اصلاً دست ما نیست و طرف مقابل با حمایت تمام کشورها جهان وارد صحنه جنگ با ما شده است. بعد که چند روزی از این موضوع گذشت، اطلاع دادند آقامحسن می خواهد به پادگان سر پل ذهاب ...
نماینده قزوین در مجلس:شاسی بلند می خواهم!
اگر در رفاه نباشه نمیتونه که خدمت کنه ، تو این 40سال بیل و کلنگ میخریدن میدادن دست خود مردم مملکت آباد تر بود تا اینکه نماینده قزوین بخواد سوار شاسی بلند بشه و مشکلات مردم رو حل کنه ، ، نماینده مجلسی که دوره های قبل شاسی بلند گرفته، معلومه این دوره بهش دناپلاس بدن قهر میکنه میگه نوموخوام! ، نماینده قزوین گفته من برای سرکشی به حوزه انتخابیه ماشین شاسی بلند احتیاج دارم! حالا باز خدا رو شکر ...
حکایت سربازی که در مراسم یادبود خودش شرکت کرد + تصاویر
در دل شب، نماز شب می خواندند و یکی که هنوز هم نمی دانیم چه کسی بود، پوتین همه را شب به شب واکس زده جلوی سنگر ها به خط می کرد! حالا شما حساب کنید وقتی این همه صمیمیت و رفاقت باشد، اگر دوستی را که همین چند روز پیش از دستش از خنده روده بُر شدی را در عملیات غرق خون و خاک ببینی چه حالی می شوی؟! اگر از خودگذشتگی و ایثارش را ببینی چه حالی می شوی؟! می شد این ها را دید و باز هم مثل قبل بود؟ مثل قبل از ورود ...
روایتی از 26 روز زندگی عاشقانه یک مدافع حرم
من میده و من رو سورپرایزم میکنه، اما هیچ خبری نبود. بعد از نزدیک 45 دقیقه که دور میزدیم نزدیک بلوار معلم جهرم ایمان شروع کرد به خواندن دکلمه که معنایش این بود : روز تولد تو هوا بارانی بوده ، وقتی رفتند داخل آسمان و علت را پرسیدند، فرشته ها گفته اند یک فرشته از بین ما کم شده و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی الهه که آمدی به زمین. این دکلمه ایمان بهترین هدیه ای بود که می توانست به من بدهد ...
واکنش خنده دار اسرای ایرانی به سخنرانی پر تهدید افسر بعثی
دنیای خوبی نبود. هیچکس نمی دانست اصلا ما اسیریم. صدای بسته شدن محکم درب آهنی آسایشگاه یکصد نفره مان افکارم را به هم ریخت. افسر می رفت تا همین سخنرانی را در بند بعدی تکرار کند. طبیعی بود تا چند دقیقه بعد از رفتنش کسی تکان نخورد. اما 10 ثانیه هم نشد. نادر که کنار من نشسته بود با عصبانیت سرش را برگرداند رو به بچه ها و با همان لهجه آبادانی قشنگش اولین جمله را گفت: غلط کرده، خودش ...
از گذشته خود پشیمان نیستم/ از جمع 25 نفره ما 19 نفر شهید شدند/ در صورت بروز اختلاف حاج قاسم فصل الخطاب ...
جزو نیروهای سابقه دار بودیم بین من باکسانی که سه یا چهار سال از من بزرگ تر بودند فرق نمی گذاشتند. شما دقیقاً وظیفه تان در جنگ چه بود؟ من اول به عنوان نیروی گردان و معمولی در جبهه حضور داشتم. بعد به عنوان تک تیرانداز دریکی از گروهان های گردان در عملیات طریق القدس و فتح المبین بودم. در عملیات بعدی که منجر به آزادی خرمشهر شد حاج اکبر خوشی که خدا حفظشان کند فرمانده گردان ما بود البت ...
روایت فرمانده دفاع مقدس از نبرد با ضدانقلاب در سقز/ از اصطلاحات گنابادی برای "کدگذاری" استفاده می کردیم!
ها هر کدام پنج یا شش پنجره داشت که از همان جا به سپاهیان شلیک می کردند. از ساعت 7 شب از هر خانه ای به سمت سپاه تیرباران را شروع کردند و ما هم چشم بسته شلیک می کردیم. این اولین نبرد ما بود که کمی با استرس و تشویش همراه بود. الان یادم است از بچه های گناباد که با ما بودند آقای زحمتکش وآقای سیدمحمد رضا خواجه؛ شهید کاوه هم مسئول آن بود. عملیات سوم در همان سال 60 و بعد از یک ماه که به شهرستان ...
خراسان در جبهه | مروری بر خاطرات صدای ماندگار دفاع مقدس
بودم که رزمنده ای ترکش به سرش خورده بود طوری که دستش توی سرش جا می شد. دستش را توی سرش کرده بود چند قدمی راه رفته و بعد افتاده بود. در آن شرایط من فکر کردم که همین اتفاق برای من افتاده است خوش حال بودم که بدون درد و راحت شهید می شوم. من از سر شوق ا... نمی خواستم که شهید شوم. می خواستم با شهادت معامله کنم. اینکه شهادت گناهان را محو می کندیعنی به جز حق الناس، همه گناهان با اولین قطره خون شهید ...
فرمانده سپاه که شلوار لی می پوشید و موهای بلندِ فرفری داشت/ عکس
، من در دیدارهای اول از لاجوردی بدم آمد. او قد رشیدی داشت و از نظر من عنق بود. اما خاصیت نیروهای تبلغیاتی جنگ این بود که هر طور شده خودشان را به طرف می چسباندند بنابراین من هم با لاجوردی دوست شدم و به او گفتم که اول کار از او خوشم نمی آمد. کتاب زندگی سیدمهدی لاجوردی برای بچه هایی خوب است که داعیه مشتی گری و لوطی گیری دارند. لاجوردی شلوار لی می پوشید، موهای فر داشت و اگر در تهران دیده می شد، کسی باور ...
فرماندهی که همیشه 10 متر جلوتر از نیروهایش بود
معروف بود، رفتیم و بعد هم به مناطق عملیاتی سومار اعزام شدیم. او ادامه می دهد: چند روز از حضورم در جبهه می گذشت. یادم هست ایام محرم بود، یک شب بچه ها برای عزاداری در یکی از سنگرهای اجتماعی جمع شده بودند و سینه می زدند، عزاداری عجیبی بود. بنده خدایی بود از بچه های اسدآباد، اسمش را فراموش کردم، وسط دار بود. دشمن سروصدای ما را متوجه شد و آتش را شدیدتر کرد. یک خمپاره بیرون سنگر خورد، نمی ...
خاطراتی ناب از شهید مدافع حرم رسول خلیلی
...، نماز شب می خواندند، مناجات می کردند، ولی حالا این قبرها غریب مانده اند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست! ساعتی بعد اذان ظهر را گفتند و نماز جماعت خواندیم. بعد نماز یکدفعه متوجه شدم رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها، به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه می کند. بنده حقیقتا همانجا گریه ام گرفت. به مادرش گفتم صدایش نکن. یک عکس از همان صحنه ...
خاک و خون و خواب مادر/ نوری باید برگردم خط
روایتی کوتاه از زندگی مادری بعد از شهادت فرزندش روزان- ثریازندیار: (دوران جنگ نبودم اما دیدم مادرانی را که سال ها پس از جنگ، حاضر بودند جانشان را بدهند تا فقط یک لحظه کوتاه فرزند شهیدشان را ببینند، حتی در خواب!) دبستان درس میخواندم، خاله ام همسایه دیوار به دیوارمان بود، وقتی به خانه مان می آمد و شب را می ماند، موقع خواب، دو دستش را روی هم زیر سر می گذاشت و بدون تشک و بالش ...
پیغام فتح| از دستکاری شناسنامه برای اعزام به جبهه تا دفاع با نان خشک
را دور بزنند و روی آن هلی برد کنند که اگر این اتفاق بیفتد کل منطقه عملیاتی والفجر2 سقوط می کند بنابراین از شما می خواهم با وجود خستگی و بی خوابی این چند شب به ما کمک کنید و روی تپه که در آنجا کمینی وجود دارد مستقر شوید و آنجا را اداره کنید تا دشمن هلی برد نزند . ارتفاعات کله اسبی ادامه ارتفاعات "کدو" بود که گردان 152 روی آن مستقر شده بود و در عمق 35 کیلومتری خاک عراق قرار داشت که توسط ...