دختری که عاشق چشمانش شدم برای آرامش دادن به من معتادم کرد و بعدش طلاق گرفت
سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که با شناسنامه دوستش شهید شد/ ثبت رسمی شهادت رضا بعد از 36 سال
خالی او در سرزمین سبز دنا است. توران مرادی مادر شهید این چنین می گوید: شانزده ساله بودم که به عقد پدر رضا درآمدم. چون پدر و مادر نداشتم و با برادران خود زندگی می کردم و در آن زمان زندگی منطقه کدخدا منشی بود که هر چه او می گفت باید قبول می کردیم اما به علت نداشتن تفاهم بعد از تولد رضا از او جدا شدم. رضا در تابستان در پادنا منطقه پس دنا به دنیا آمد. رضا سختی های زیادی متحمل شد ...
15 سال در خیابان زندگی کردم
5 روز دیدم طاقت ندارم که مواد ببینم و مصرف نکنم، از آن خانه بیرون زدم و وارد این مرکز شدم و بعد از پذیرش به مرکز خانه خورشید منتقل شدم، مدیر مرکز خانه خورشید باعث شدند که دندان هایم را درست کنم. ایشان خیلی به من کمک کرد و بعد در نهایت دوباره به همین جا برگشتم و خانم علیزاده هم من را خیلی حمایت کرد. در آشپزخانه به من کار دادند و علاوه بر آن مسئول خوابگاه هستم، به من اعتماد دارند، و از این بابت خیلی ...
از آبادان تا تبریز در روایت مهاجران جنگی خوزستان به آذربایجان شرقی
در 16 سالگی به همراه لشکر عاشورا عازم مناطق عملیاتی شدم و چون عربی بلد بودم معاون مخابرات شدم. در حین جنگ شیمیایی و دچار موج گرفتگی شدم و اول به بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا و بعدا به بیمارستان امام تبریز فرستاده شدم. بعد از مدتی دوباره به جبهه برگشتم و بی سیم چی هور الهویزه شدم. هوای آنجا به حدی گرم بود که برخی از رزمندگان تبریزی آب بدن شان تمام شد و آنها را به عقب برگرداندند اما بعد شنیدیم که ...
عکس دیده نشده از صادق آهنگران در دهه 60
که می رفت، شروع می کردم مثل او روضه خواندن؛ حتی مثل او راه می رفتم و عصا می زدم. همسایه ها که این حالات مرا می دیدند، به مادرم می گفتند این بچه حتما برای خودش ملای روضه خوان می شود، مواظب باش چشم نخورد. همین طور هم شد. لکنت زبان بسیار ناجوری گرفتم و به هیچ عنوان نمی توانستم حرف بزنم. تا مدتی درگیر لکنت زبان بودم. با تقویت های خوراکی که مادرم روی من انجام داد، کم کم این لکنت زبان برطرف شد و بعد چند وقت کاملاً از ب ...
از حضرت رقیه (س) چه می دانیم؟ پاسخ حضرت آیت الله روحانی
؟ ای پدر زنان بدون رو بند چه کسی را دارند؟ ای پدر بیوه زنان اسیر چه کسی را دارند؟ ای پدر چشمان گریان چه کسی را دارند؟ ای پدر گمشده های غریب چه کسی را دارند؟ ای پدر بعد از تو که را دارم؟ بعد از تو من چه ناامیدم، چه غریبم، ای پدر ای کاش من قربانی تو می شدم. ای پدر ای کاش قبل از این کور بودم. ای پدر کاش جان می دادم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمی دیدم، پس لب هایش را بر لب شهید مظلوم قرار داد و گریه ...
پدرم قبل شهادتش هدیه عروسی ام را داد/استقلال کشور مهمترین دستاورد دفاع مقدس است
حاضرین عوض شد و برای پدر صلواتی فرستادیم و من که جای خالی پدر را بسیار در آن روز احساس می کردم با بیان این خاطره توسط عمویم بار دیگر حضور پدر در زندگی ام را لمس کردم. همچنین یکی دیگر از خاطراتم مربوط به روزی بود که یکی از دوستان پدرم را دیدم. ماجرا از این قرار بود که چندی پیش یکی از دوستان پدر، مرا بعد از چند سال دید و گفت "یک یادگاری از پدرت نزد من است. چندین سال است که به دنبال ...
قدوس: برنتفورد می تواند روی داشتن هوادارانی پرشمار از ایران حساب کند
دو هفته اخیر برای من پراسترس بوده است. به همین خاطر نتوانستم درست و حسابی تمرین کنم. از 5 روز پیش منتظر آغاز تمریناتم بودم. به همین دلیل با توجه به اینکه در 5 روز قبل هیچ تمرینی نداشتم، همین جلسه سبک هم برای من سنگیم بود. * تو اهل مالموی سوئد هستی که نزدیک زادگاه پونتوس (یانسون، مدافع سوئدی تیم برنتفورد) است. از قبل پونتوس را می شناختی، درست است؟ - بله، من دو سه سال از او ...
داماد خشمگین جان پدر و مادر همسرش را گرفت
را از دست داده بودم. نمی توانستم این وضع را تحمل کنم. چند دقیقه بعد از رفتن همسرم خانه را ترک کردم و به محل کار همسرم رفتم. در آنجا با او درگیر شدم. همکارانش به مأموران بیمارستان زنگ زدند و آنها مرا بیرون کردند. وقتی کمی آرام شدم به خانه برگشتم تا اینکه ساعتی بعد همسرم به همراه مادرش وارد خانه شدند. مادر و دختر هر دو به شدت عصبانی بودند. مادرزنم می گفت چرا به محل کار دخترش رفته و ...
شهید جاویدالاثر لشکر فاطمیون | او بی قرار رفتن بود
خانواده شهدای فاطمیون داشته است، متوجه می شود که ارتباطی بین خانواده شهدا و دفتر فاطمیون وجود ندارد و حالا سال هاست که تلاش می کند خانواده شهدا را شناسایی کند و برای حل مشکلات احتمالی آنان گام بردارد. او فرزند بزرگ شهید رضایی است. پدرش متولد 1347 در مزارشریف است، سال 1365 به ایران می ِآید و بعد از چند سال زندگی در کاشان، با همسرش در مشهد ساکن می شوند. زهرا می گوید: شغل پدرم ...
بیوگرافی المیرا شریفی مقدم
، همچنین در زمینه ورزش هم دان چهار تکواندو را دارا می باشم. پنج خواهر و یک برادر دارم. پدرم بازنشسته داروسازی است. در سال 1375 زمانی که سال اول دانشگاه بودم، کارم را با رادیو جوان آغاز کردم و پله پله بالا آمدم. آن زمان مهران دوستی گوینده برنامه مجله بامدادی بود. مهران که در این کار پیشکسوت بود، بارها مرا تشویق کرد و به من امید داد که در آینده می توانم در این زمینه به رشد خوبی برسم. هم او و هم آقای ...
سرگذشت حضرت رقیه (ع) در کربلا
رو به فرار نهادند، دختری کوچک به نظرم آمد که گوشۀ جامه اش آتش گرفته، سراسیمه می گریست و به اطراف می دوید و اشک می ریخت. مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرونشانم. همین که صدای سم اسب من را شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم: ای دختر قصد آزارت ندارم. به ناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلداری دادم. یک مرتبه فرمود: ای مرد، لب هایم از شدت ...
از استاد دوامی در ماشین آواز یاد می گرفتم
شعار سال: خودش در باره آغاز کارش این گونه توضیح داده است: سرانجام خانواده فهمیدند که آواز می خوانم. یعنی موقعی که من به تهران آمدم، پدر فهمید که من برای آواز دارم به تهران می آیم؛ ولی هنوز پدر نمی دانست که من در رادیو می خوانم. آن روز پدر خیلی گریه کرد! من خیلی غصه خوردم موقعی که سوار قطار بودم، پدرم ناراحت بود که دارم به تهران می روم. چون ایشان مرا خیلی دوست داشت و بسیار ناراحت بود ...
آزار شیطانی دختر 18 ساله فقیر در خانه مجردی پولدار
. به همین دلیل در محل سکونت مان به اقدس کلفت معروف است، اما من تا کلاس چهارم ابتدایی معنی این کلمه را نمی دانستم تا این که روزی یکی از همکلاسی هایم زمانی که قصد داشت مرا به ناظم مدرسه معرفی کند، با خنده گفت: او دختر اقدس کلفت است. وقتی دانش آموزان با این جمله خندیدند، تازه فهمیدم که آن ها مرا تحقیر می کنند و مادرم شغل خوبی ندارد! از آن روز به بعد همیشه احساس حقارت می کردم و ...
راز قتل پدر به خاطر 87 هزار تومان؛متهم: عذاب وجدان دارم
دستگیر شدی؟ از خانه خیلی فاصله نگرفته بودم که پلیس ردم را زد و دستگیرم کرد. چند وقت است که مواد مصرف می کنی؟ 20سالی می شود که معتادم. هر چه فکرش را بکنید مصرف کرده ام. به تازگی اما شیشه می کشم و هرچقدر هم سعی کردم نتوانستم ترک کنم. تا مدتی قبل جوشکار بودم و خودم پول موادم را تامین می کردم اما چند ماهی می شود که بیکارم و ناچار بودم پول موادم را از خانواده بگیرم. پدرم هم ...
چه کسی مسئول است؟ ساده تر از خرید نان ، مواد مخدر تهیه می شود
...: دردهای دختر هفت ساله دختر هفت سال بیشتر ندارد، اما کوهی از غم دارد. می گوید: پدرم معتاد است. وقتی می رودکه تا چند هفته نمی آید و وقتی هم می آید، به مادرم می گوید پول بده تا بروم مواد بخرم و وقتی مادرم می گوید پول ندارم، مادرم را خیلی می زند. من و داداش هایم خیلی می ترسیم و گریه می کنیم. بابای معتادم، من و داداش هایم را هم می زند. داداش هایم الان بزرگ ترشده اند، اما از ...
بهای قبولی در جبهه، مردود شدن در کلاس درس/نظام مدیر انقلابی می خواهد، نه آن که به فکر بزرگ کردن سفره اش ...
...> دو هفته ای گذشت جای خالی معلمانان را بیشتر احساس کردیم همان جملات روز خداحافظی اش بس بود تا جرقه ای در ذهن من روشن شود و به فکر رفتن به جبهه بیافتم، به هر دری زدم اما به دلیل سن پایین اجازه ثبت نام ندادند، بالاخره روز اعزام همشهریانمان فرا رسید و من سوار بر میبی بوس شدم، هنوز از محله سرابی خارج نشده بودیم که با دیدن من خودرو را متوقف و مرا پیاده کردند، پیاده شدم اما تا قبل از حرکت مجدد بالافاصله در ...
فرنگیس نماد مقاومت زنان ایرانی
بستگان نزدیکم در چند روز گذشته در منطقه قصرشیرین، شرایط روحی مناسبی نداشتم بی درنگ با استفاده از تبری که از منزل پدرم برای تهیه هیزم با خود آورده بودم به سمت یکی از افسران بعثی حمله ورگشتم و او را از پای در آوردم نظامی دیگر همراه وی که ناظر این صحنه بود دست هایش را به علامت تسلیم بالا برد. در این لحظه لطف و مدد الهی باعث شد تا او را به اسارت گرفته و دقایقی بعد اسیر عراقی را با تجهیزات ...
روایتی از دختران بوشهری که در دفاع مقدس قد کشیدند
... پدرم گفته روسری بپوشم زمان پیروزی انقلاب سنی نداشتم. به ندرت از آن زمان چیزی در ذهن دارم. یادم هست کلاس دوم بودم و بعدها متوجه شدم که مدیر مدرسه ما عضو حزب رستاخیز است. بابام به هم گفته بود که در مدرسه از روسری استفاده کنم. مدیر خیلی سرزنشم می کرد و می گفت باید روسری را کنار بگذارم. اما چون پدرم را خیلی دوست داشتم و حرفش برای من مهم بود گفتم:"پدرم گفته روسری بپوشم و درنمیارم" ...
گفت و گو با جانبازی که از تیر 1365 تا امروز نخوابیده
خدمت فرا رسید و خدمت من در نوده گنبد کاووس و آزادشهر بود که سرانجام خدمتم در آباده تمام شد و به خرمشهر برگشتم. در آن سال ها چندین تجربه کاری از جمله آشپزی، رانندگی، مکانیکی و ... کسب کردم. یادم هست که بعد از پایان خدمتم، زمانی که به خرمشهر برگشتم، مغازه اتوکشی را که فروخته بودم دوباره خریدم و شبانه روز کار می کردم. روزی صد لباس با دست می شستم و بالای پشت بام پهن می کردم. بعد هم کم کم به ...
جانبازی که 35 سال نخوابیده است!
صاحبش خریدم. تا این که زمان خدمت فرا رسید و خدمت من در نوده گنبد کاووس و آزادشهر بود که سرانجام خدمتم در آباده تمام شد و به خرمشهر برگشتم. در آن سال ها چندین تجربه کاری از جمله آشپزی، رانندگی، مکانیکی و ... کسب کردم. یادم هست که بعد از پایان خدمتم، زمانی که به خرمشهر برگشتم، مغازه اتوکشی را که فروخته بودم دوباره خریدم و شبانه روز کار می کردم. روزی صد لباس با دست می شستم و بالای پشت بام پهن می کردم ...
با پول خانه، کتاب آتشی را چاپ کردیم
اهل چاهکوتاه که من سخت عاشق او شدم. او نیز توجهی پاک و ساده دلانه به من داشت. آن دختر خیلی روی من اثر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. ما با هم خیلی پیوند روحی داشتیم. با وجودی که هنوز نوجوان بودیم، قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم. عشق به آن دختر مرا شاعر کرد. در چاهکوتاه ترانه های عاشقانه می سرودم و می دادم عباس تا به صورت شروه برایم بخواند. اگر چه قرار گذاشته بودیم با هم ازدواج کنیم اما آن ...
خرید جیپ کروزر برای جبهه و دور زدن تحریم ها توسط مردم!
را می شناختم از جوانان دانشجوی شهر گراش بودند و من هم در عملیات کربلای 8 با گاز شیمیایی جانباز شدم و چند روز بین شهدا در خاک دشمن ماندم و اسمم در بین شهدا ثبت شده بود، اما بعد از دو سه روز توانستم خودم را به ایران برسانم . منبع:مهر
این عکس ها کهنه نمی شوند
ها بود، هیچ تصوری ازشان نمی شد داشت، جز این که همه شان عزیز بودند و از این حیث هیچ تفاوتی با هم نداشتند. عکس ها و نوشته ها که نصب شدند اما انگار کسی آنجا نشسته بود و می گفت بیا مرا بیشتر بشناس! نامم را بخوان و سال تولدم و سال شهادتم را! بدان کجا شهید شدم! ببین چه شکلی بودم! شاید قیافه ام برایت آشنا باشد. می توانی حدس بزنی اگر حالا بودم، چه شکل و شمایلی داشتم؟ چند سال گذشته؟ بیشتر از 30 سال گذشته ...
پدر پرورش اندام ایران 80 ساله شد
وجود داشته است. مادر من، دختر سرکنسول ایران در ترکمنستان بود که تا پیش از این ناآرامی ها، کنسول با ازدواج وی با پدرم مخالفتی نداشت اما شرایط بحرانی ایجاب می کرد که ازدواج های فامیلی صورت بگیرد با این هدف که ثروت از شجره خانوادگی خارج نگردد لذا مادرم از هرگونه مراوده با پدرم منع می شود. این محدودیت درنهایت منجر به این می شود که این دو به دلیل عالقه وافر و عشق حقیقی به یکدیگر، از ...
قتل پدر زن و مادر زن بر سر ایمپلنت دندان همسر!
می کردم، تحمل می کردم. عصبانی شدم وی درباره روز درگیری مرگبار گفت: صبح روز حادثه همسرم از خواب بیدار شد تا به محل کارش برود که به من گفت از دندانپزشکی برای ایمپلنت دندان هایش وقت گرفته است و خواست به او پول بدهم. من درباره هزینه اش از او سؤال کردم که همسرم مبلغ زیادی را عنوان کرد و من هم به او گفتم که الان این همه پول ندارم و از او اجازه خواستم که با برادرش حرف بزنم و اگر ...
حکایت سربازی که در مراسم یادبود خودش شرکت کرد + تصاویر
کلمه متوجه شدند ایرانی هستم! نگو پوست من هم مثل شهدایی که از شب عملیات برمی گرداندند سیاه شده بود و از وسط آن جاده که درگیری بود من را به بیمارستان منتقل کرده بودند و فکر می کردند عراقی هستم! یعنی بین اسرای عراقی بودم. وقتی متوجه شدند ایرانی هستم، من را دوباره سوار هلی کوپتر کردند که برگردانند. دوباره ارتفاع را دیدم و بیهوش شدم. خلاصه رسیدم بیمارستان کرمانشاه، یکی دو روز آن جا بودم و بعد منتقل شدم قم ...
خاطرات جانباز شیمیایی بهروز بیات از دفاع مقدس/ ملاقات با صدام در شلنگ آباد اهواز
سرم را به عقب برگرداندم و زُل زدم به چهره اش. چشمان درشت مشکی داشت برخلاف من که ابروهای کلفت و یکدستی داشتم، ابروهای او نازک و حالت دار بود. می خواستم سر صحبت را با او باز کنم با آنکه او هم گاهی نگاهم می کرد، اما حرفی نمی زد و ساکت بود مستاصل بودم در آخر رو را کنار گذاشتم و لبخندی زدم و گفتم: چقدر این صف، اون صف می کنن کلافه شدم زیر این آفتاب داغ لبخندی زد و گفت: به این سی، چهل ...