روایت امدادگر از اولین دیدارش با حاج احمد متوسلیان
سایر خبرها
روایتی خواندنی از پرستار جهادگر دفاع مقدس همراه با آلبومی از خاطرات
دفاع مقدس در مورد دلیل عکس برداری هایش نیز می گوید: توسط شهید آوینی دوره های فیلمبرداری را گذرانده بودم و علاقه بسیاری برای ثبت وقایع داشتم تا به یادگار داشته باشم. اوایل جنگ دوربین نبرده بودم اما بعدها اجازه گرفتم و با خود دوربین بردم تا از صحنه های مختلف و به ویژه مجروحان، عکس برداری کنم. او در ادامه یادآور می شود: در هشت سال جنگ تحمیلی، کشورمان در یک جنگ کاملا نابرابر قرار گرفته بود ...
گفت وگوی متفاوت تسنیم با تنها بانوی جانباز گناباد/ به گذشته بازگردم محکم تر از میهنم دفاع می کنم
را به مخاطب می رساند. از ازدواجش می گوید با لباس سفید عروسی در سال 50 راهی جنوب و شهر آبادان شدم و تا سال 59 در این شهر زندگی کردم.بمباران که شروع شد بچه ای 6 ماهه داشتم و با همسرم برای دکتر به بیمارستان می رفتیم، دقیقا همین روزها بود یعنی 4 مهر59 که خمپاره نزدیک ما خورد و از ناحیه ستون فقرات و نخاع دچار آسیب شدم و تعدادی ترکش هم به پای من اصابت کرد. وضعیت وحشتناکی بود ...
عکس های من از جنگ نشانه دید زنانه به دفاع مقدس است
؛ لذا بعد ها که روزنامه را ورق می زدم، می دیدم اخباری که تهیه کردم چقدر خلاصه شده اند و وقتی از بچه ها می پرسیدم، می گفتند با اخبار ستاد جنگ مغایرت داشته است. ورود شما به جبهه های جنگ به عنوان خبرنگار به خواست خودتان بود یا به درخواست سردبیری بود؟ به خواست خودم بود. جنگ در مقطعی اتفاق افتاد که تازه ازدواج کرده بودم با این حال خودم تمایل داشتم که به منطقه بروم. با توجه ...
بانوی قهرمانی که با یک دست به یادگار مانده اش از صحنه های جنگ روایتگری می کند
نویسنده و پژوهشگر است که کتاب هایش در دفاع مقدس یادآور روزهای جنگ و رشادت های مردان و زنان غیور این سرزمین است. فرشته عنبری در گفت و گو با خبرگزاری حوزه از ثانیه ثانیه های جنگ تحمیلی و مقاومت می گوید: سال 1359 من 12 سالم بودم به همراه 2 خواهرم در راه مدرسه بودیم که هواپیماهای عراقی برای نخستین بار مناطق مسکونی لرستان را بمباران کرد و ما 3 خواهر بر اثر بمباران مجروح شدیم. وی ادامه می ...
درباره علی والی قهرمان وزنه برداری آسیا که 10 سال اسیر شد
والی 22 مهر 1359 در حالی که فقط 22 روز از آغاز جنگ می گذشت، در خرمشهر با درجه ستوان یکمی اسیر عراقی ها شد. همه آنهایی که او را بعد از ده سال اسارت دیدند گفتند در کنار ورزشکاری اش و آن بدن ساخته و پرداخته اش، ایمانش نیز کامل بود که توانست روزهای غیرقابل تحمل اسارات را تاب بیاورد. ستاره وزنه برداری ایران و آسیا در اوزان میان سنگین و سنگین وزن و رکوردار حرکت دوضرب آسیا در سال 1369 به وطن بازگشت اما یک ...
همسر عکاس شهید ایرنا: داریوش ما را تنها نگذاشته است
عنوان اولین شهید رسانه نیز یاد می شود و در زمان حضورش در جبهه ها عکس های زیادی را از لحظه ها و حالات مختلف فضای جنگ و رزمندگان ثبت و به سازمان خبرگزاری ایرنا ارسال کرد. شهید گودرزی کیا تجربه عکاسی در همه جبهه های غرب، شمال غرب و جنوب را داشت و در برخی از عملیات ها نیز شرکت کرده بود تا اینکه دفترچه عمر این عکاس و تصویربردار رسانه ای در ارتفاعات میمک به پایان رسید. از این شهید ...
وزنه برداری | چند نفر در این مملکت علی والی را می شناسد؟
روز از آغاز جنگ می گذشت، در خرمشهر با درجه ستوان یکمی اسیر عراقی ها شد. همه آنهایی که او را بعد از ده سال اسارت دیدند گفتند در کنار ورزشکاری اش و آن بدن ساخته و پرداخته اش، ایمانش نیز کامل بود که توانست روزهای غیرقابل تحمل اسارات را تاب بیاورد. ستاره وزنه برداری ایران و آسیا در اوزان میان سنگین و سنگین وزن و رکوردار حرکت دوضرب آسیا در سال 1369 به وطن بازگشت اما یک کلام از کابوس های دوران اسارتش ...
هیچ اجباری نیست، والدین شرایط مدرسه را ببینند و تصمیم بگیرند
پیدا کنند و دیگر مایل به حضور در این فضای آموزشی نباشند. معاون آموزش ابتدایی اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان به رغبت بعضی والدین دانش آموزان برای فرستادن فرزندانشان به مدرسه اشاره کرد و گفت: بعضی بچه ها از فضای مجازی ابراز خستگی می کنند و به همین دلیل در همه پایه ها به ویژه دو پایه اول و دوم که بچه ها باید مهارت مداد دست گرفتن و بسیاری از مهارت های لازم برای خواندن و نوشتن را به دست ...
نیمه پنهان جنگ
... به گزارش فکرشهر، روزنامه همشهری در ادامه نوشت : امروز گرچه نزدیک به 4دهه از روزهای سخت جنگ می گذرد اما ایستادگی و شکیبایی شما همسران شهدا را فراموش نخواهد کرد. از میان صدها هزار همسر شهید و به نمایندگی از دل های داغدیده اما صبورشان سراغ 4 همسر شهید رفتیم و پای صحبت هایشان نشستیم. گاهی از عاشقانه هایشان با همسران شهیدشان گفتند و گاهی از رنج های نبود پدر خانه حرف زدند. از نقش زن ها در دفاع مقدس ...
مراسم گرامیداشت چهلمین سالگردهفته دفاع مقدس در سرخه
شهید بیان کرد: ((هر روز می رفتم جلو سپاه گریه می کردم تا بالاخره سال 61 به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شدم ودر آنجا با التماس و گریه فرماندهان را راضی کردم که به خط بیایم.)) بسیجی و جانباز هشت سال دفاع مقدس بخش پایانی سخنان خودرا با قسمتی از وصیت نامه شهید والا مقام مجتبی سبوحی پایان داد: ((ای کسانی که در پی علم هستید، تلاش کنید علم را کسب کنید، اماعلمی که در آن نظر امام زمان و تقوا نباشد به درد نمی خورد. امروز علم وابسته به خون شهید است و امنیت شما در درس زمانی حاصل می شود که خون بهترین فرزندان این امت ریخته شود..)) همچنین در پایان برنامه از این جانباز سرافراز تجلیل شد. ...
واکنش سردار نجات به مستند بی بی سی فارسی درباره دفاع مقدس
. نهایتاً امام (ره) پیامی توسط آیت الله شهید محلاتی دادند که در پادگان ولیعصر قرائت شد. اول امام افرادی که این بلوا را راه انداختند، نصیحت کرد و گفتند فریب نخورید چون ما با غوغاسالاری فرمانده عوض نمی کنیم. الان وقت جنگ است همه باید به جنگ توجه کنید. وی اضافه کرد: ایشان گفتند چون می دانم شما فریب خورده اید و به اصطلاح خائن نیستید، شما را می بخشم، بروید دنبال جنگ. اگر بعد از این، کسی این قضیه ...
نقش بی بدیل مدارس و دانشگاه در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت
نظامی و مربی گری نظامی را دیدم و مدتی نیروهای بسیجی را برای جبهه آموزش می دادم و در ادامه من در یک دوره امدادگر و بعد بیسیم چی شدم و در دوران عضویت سپاه با فرماندهی گروهان شروع شد، بعد هم با توجه به آموزش هایی که دیده بودم مسئولیت محور را به من پیشنهاد دادند که من قبول نکردم و در سمت معاون گردانی فعالیت کردم. در خصوص نحوه مجروح شدنتان برایمان بفرمایید؟ بعد از عملیات مسلم بن عقیل بچه ...
گوشه هایی از خاطرات ارنست همینگوی
. با این تفاوت که دیگه نمی تونم تو سر و کلهٔ بچه های مدرسه بزنم. البته بعد از اون جریان که او پسره زد چشممو ناکار کرد به خودم قول داده بودمدیگه دعوا نکنم. ولی کیفی که تو کتک کاری هست تو هیچی نیست. 1917: دلمو صابون زده بودم که تو جنگ می تونم یه خون و خون ریزی اساسی ببینم. ولی این مرتیکهٔ مسؤول تقسیم داوطلبان گفت واسه خاطر چشمم نمی تونم توی خود جنگ شرکت کنم. فعلا تو ایتالیا یه کار هیجان ...
بچه خیابان عباسی
29 سال پیش در چنین روزهایی انتشار مصاحبه فریدون جیرانی با رسول ملاقلی پور در گزارش فیلم همه را غافلگیر کرد. مصاحبه ای که در آن ملاقلی پور به شکلی صادقانه از مسیری که در زندگی طی کرده بود سخن گفت. آنچه پیش رو دارید بخش های کوتاهی از آن مصاحبه معروف است. روایتی خواندنی از کودکی و نوجوانی رسول. من فرزند پنجم خانواده ای فقیر بودم. در خیابان عباسی تهران به دنیا آمدم. سینما رفتن برای من ساده ...
ساعت و زمان پخش سرزمین خورشید از شبکه دوسیما
داستان سرزمین خورشید با شروع جنگ، بیمارستانی در خرمشهر به محاصره دشمن درمی آید و از هوا و زمین مورد هجوم قرار می گیرد. محمد جهان آرا، فرمانده جوان سپاه خرمشهر، پیشنهاد می کند مجروحان و پزشکان با یک آمبولانس و لندرور، به دنبال جیپ به غنیمنت گرفته شده که در آن رزمندگان راه را باز می کنند، سرزمین خورشید داستانی است که رزمندگان از بیمارستان خارج می شوند. در شهر، نیروهای عراقی که در حال تسخیر شهر ...
درمان و دفاع در دوران جنگ راحت تر از روزهای کرونایی بود
چهلمین سالگرد دفاع مقدس را با حال و هوایی گرامی می داریم که کم از هیاهوی آن روزها ندارد. روزهایی که عزت، شرف و ایستادگی حرف اول را میزد، روزهایی که دغدغه همه مردم ایران، مبارزه و پاسداری بود و روزهایی که گرد میدان نبرد بر روی دوش سرو قامتان جبهه ها، به ویژه سپیدپوشان آماده به خدمت جا خوش کرده بود. به همین بهانه خاطرات طبیبی را ورق می زنیم که در روزهای جنگ دغدغه ای جز نجات جان مبارزان ...
افتخار پرستاری از سردار علی فضلی را داشتم
داشتند و هیچ نمی گفتند. بطورکلی صحنه های عجیبی در دوران جنگ رقم میخورد که دیدن آنها فقط در جنگ و جبهه ممکن است. پرستاران نیز خون خود را اهدا می کردند/ عظمت الهی را در مجروحان و شهدا می دیدم فیاضی در مورد ویژگی معنوی و ایثار و ازخودگذشتگی مجروحان و شهدا بیان کرد: روزی یک امدادگر جبهه که دائم مجروح به بیمارستان منتقل می کرد، خود مجروح شد و دو چشم، دو پا و یک چشم خود را از دست داد. یک ...
نسرین افضل الگوی ما در زمان جنگ بود/ تأسی زنان مدافع سلامت از زنان دوران دفاع مقدس
دوران دفاع مقدس در مورد حضورش در جبهه نیز گفت: با شهادت ایشان ما تصمیم گرفتیم راهش را ادامه بدهیم، اما چون در آن زمان من فقط 16 سال داشتم و هنوز دیپلم نگرفته بودم نمی توانستم معلم شوم بنابراین با گذراندن دوره های آموزشی، هدفم این شد که به عنوان امدادگر مشغول به کار شوم. ازدواج به شرط حضور در جبهه وی ادامه داد: اما آن زمان اعزام بانوان به جنگ ممنوع بود، پس من و یکی از دوستانم تصمیم ...
سنگربانان همیشگی خاکریزهای دور از جبهه
...، نقش پشتیبانی را با جان و دل برعهده داشتند. 32سال از پایان جنگ تحمیلی گذشته اما روحیه همدلی و جهاد، در وجود زنانی که قلبشان برای میهن شان می تپد زنده مانده است. راهی شهرستان ورامین شده ایم؛ جایی که شنیده ایم زنان فعال سال های دفاع مقدس، همان زنانی که پشتیبان پشت جبهه بوده اند، حالا دوباره دست به کار شده اند تا به سهم خود، گامی برای آسان تر شدن این روزهای سخت بردارند. با زنانی که سال ها قبل در مسجد و مدرسه محل، لباس های رزمندگان را می دوختند و تمیز می کردند، این بار در کارگاه دوخت ماسک روبه رو شده ایم تا خاطراتشان را از سال های دفاع مقدس و نقش زنان در پشتیبانی از جبهه ها بشنویم. ...
روایت یک بانوی رزمنده از جنایات هولناک کومله
شعارسال : نامش حکیمه میرزایی خواهر شهید رضا میرزایی و متولد 22 آبان 1340 است، مادرش رخساره مصحفی فرزند روحانی است و پدرش خیر مدرسه ساز و حامی بیماران خاص بود. وی اهل کرمان و ساکن تهران است در رابطه با حضورش در جبهه های غرب چنین می گوید: بعد از اینکه در سال 57 دیپلم گرفتم قصد داشتم تحصیلاتم را ادامه دهم که با انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تعطیل شد، من نیز از این فرصت استفاده کردم و وارد جهاد ...
روایت اهل قلم از دل حماسه
از پل معلق کارون؛ از صبی ها می گفت و از روزگار جوانی اش. تعریف های خوبی می کرد. از همه چیز و همه جا می گفت. ما عصرها که از مدرسه برمی گشتیم، پیش او می رفتیم. قبل از انقلاب، دکانش مرکز خبرها بود. همه رادیوها را گوش می کرد. هرچه اعلامیه بود، آنجا ردوبدل می شد. این آخری ها که جنگ شروع شد، می گفت باید کاری کنیم. به خانه کسانی که به جبهه رفته بودند، می رفت؛ احوال بچه ها را می پرسید؛ با آنها بازی می ...
وقتی سیل و مجروحان جنگی به اهواز رسید
داوطلب نوجوان هلال احمری سهمی در امدادرسانی به مجروحان جنگی داشته باشم. به عنوان مثال وقتی رزمندگان زخمی را بعد از عملیات رمضان سال 1361 به یکی از مدارس شهر منتقل کردند، بلافاصله به آنجا رفتم و برای انجام کارهای درمانی داوطلب شدم. این روال کار تا پایان جنگ هم ادامه داشت. رسیدگی به اسرای عراقی از مسئولیت های دیگری بود که به عنوان امدادگر در دوران جنگ برعهده داشت: درچند مقطع زمانی وظیفه رسیدگی ...
از آبادان تا تبریز در روایت مهاجران جنگی خوزستان به آذربایجان شرقی
عازم مناطق عملیاتی شدم و چون عربی بلد بودم معاون مخابرات شدم. در حین جنگ شیمیایی و دچار موج گرفتگی شدم و اول به بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا و بعدا به بیمارستان امام تبریز فرستاده شدم. بعد از مدتی دوباره به جبهه برگشتم و بی سیم چی هور الهویزه شدم. هوای آنجا به حدی گرم بود که برخی از رزمندگان تبریزی آب بدن شان تمام شد و آنها را به عقب برگرداندند اما بعد شنیدیم که به شهادت رسیدند. تلفیق ...
روایت های مقدس
از آمپول های شما می ترسم، از تیر و ترکش نمی ترسم! حق داشتند. یک دفعه 10 نفر آمپول به دست طرف تخت ها می رفتند! سالن ها به شدت گرم بود و هیچ وسیله خنک کننده ای وجود نداشت. عرق از سر و روی همه می ریخت. از شدت گرما له له می زدیم. البته مجروحان کمتر از ما شکایت می کردند و می گفتند: اینجا در مقایسه با گرمای خط مقدم، بهشت است! این بچه ها مسافت زیادی را پیاده آمده و همه خسته و هلاک خواب بودند. طوری بود که ...
ما همه یک ملت هستیم | کودکی و انقلاب
دیگر را در یک ماشین روی همدیگر انداختند به نحوی که تعدادی از بچه ها از فشار و ضربه هایی که در راه براثر بالا و پایین رفتن ماشین خوردند، شهید شدند. این قسمت را خلاصه کنم که بعد از بستری و چند نوبت جراحی و عمل بین دو بیمارستان مختلف مرا به موصل محل نگهداری اسرا بردند. این شروع دوره اسارت من بود. شکنجه با دفع ترکش علیرضا درباره شکنجه های دوره اسارت همه که در این سال ها فقط چیز های ...
جبهه دستم را گرفت اما شجاعت به من داد
در فهرست شهدا یک تجربه عجیب و منحصر به فرد است؛ عجیب مثل روزهایی که با یک دست، مرهم می گذاشت روی جراحت رزمنده هایی که او را نماد و تجلی حضور فرشته گونه زنان ایرانی در جبهه می دانستند. بانوی جانباز جنگ تحمیلی می گوید جنگ یک دستش را گرفت، اما قلم را به دست دیگرش داد تا در قامت نویسنده، داستان ها و خرده روایت های کمتر شنیده شده آن دوران را برای چند نسل بعد بازگو کند. ...
عاشقانه های اسماعیل
...، پیش رفتند و عزیزانی را از دست دادند. بعد از روزگاران دفاع مقدس بود که وقتی خاطراتش را برای دانش آموزان تعریف می کرد، جرقه نگارش نخستین کتاب او زده شد؛ کتابی به نام یکشنبه آخر ؛ کتابی که یک خودنوشت از خاطرات و تجربه زیسته نویسنده بود. این کتاب، جزو نخستین خاطره نوشت های زنان در دفاع مقدس و از مهم ترین آنهاست. او بعدها کتاب هایی دیگر مانند اسماعیل ، راز درخت کاج ، امدادگر کجایی و من میترا نیستم را نیز نوشت و تهیه کنندگی و برنامه سازی در تلویزیون را هم تجربه کرد. پای صحبت های او می نشینیم که هنگام جنگ فقط 14سال داشت، ولی خرمشهر و جنوب را رها نکرد. ...
بعثی ها به من می گفتند پاسدار خمینی
گفتند شما همکار بودید. اما شانس بزرگی که آوردم این بود که مجروح بودم. اگر چه با وجود مجروحیت شدید باز هم از شکنجه ها در امان نبودم، اما اگر مجروح نبودم احتمالا شکنجه های سخت تری در انتظارم بود. در همان 20-19روزی که در بیمارستان العماره عراق بودم، هر شب بازجویی ام می کردند. اما واقعا من کاره ای نبودم که بخواهم از عملیات ها، محل مهمات و... خبر داشته باشم. هر چه می گفتم، باورشان نمی شد. فکر می کردند ...
دفاع مقدس از زبان شهیدی که زنده شد
بردند تا تحت عمل جراحی از ناحیه قلب و ریه قرار بگیرم . بعد از جراحی مرا به بخش منتقل کردند . پس از چند روز با هواپیمای ارتش منتقل شدم . در آنجا گفتند احتمالا مقصد شیراز یا اصفهان است . اما هواپیما در فرودگاه نشست و اعلام شد که در مشهد هستیم . از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم و از اینکه یک بار دیگر می توانم به زیارت امام رضا (ع) نایل شوم بسیار خوشحال بودم. این جانباز هشت سال دفاع مقدس ادامه ...