سایر منابع:
سایر خبرها
ابوفاطمه مسافر سوریه شد/کلیشه ای می گویم عاشق شهادتم
...، در دلم می گفتم خوش به حال شما که رفتید و به خدا نزدیک تر شدید. راه سوریه که باز شد گفتم ای کاش حضرت زینب ( س) مرا هم بخواهد، می دانید من برای رفتن به سوریه 6 ماه اشک ریخته ام. رفتن به سوریه طوری نبود که بسم الله بگویی و بروی؛ در سال 1393 بود که اسم نویسی کردم و خیلی خوشحال بودم و از آن روز دغدغه این را داشتم که خداوند به من توفیقی بدهد تا من هم بروم؛ در یکی از این روزها بود که ...
روایت دردناک یکی از فرماندهان عملیات والفجر 10 از بمباران شیمیایی حلبچه / زن و بچه روی هم تلمبار شده ...
از ازدواج در منطقه بودم و در عملیات خیبر از ناحیه دست مجروم شدم که پس از مجروحیت به اهواز اعزام شدم و بعد نیز به بیمارستان شیراز ما را منتقل کردند که در آن جا شهید رضا ابراهیمی هم حضور داشت و از روز بعد آماج تلفن زدن ها شروع شد، چون آقا رضا به بچه های گناباد خبر داده بودند که اثباتی هم اینجاست و مجروح شده. از آقای اثباتی در مورد واکنش خانواده در مورد این مجروحیت پرسیدیم. اما جواب خیلی ...
قرعه کشی برای اعزام به جبهه؛ سبقت برای ایثار بود/ وقتی پستچی وصیت نامه ام را به دست خودم داد
در مدرسه علوی داشت و در آن جا تدریس می کرد. ایام پس از وفات آیت الله طاقانی بود. چند بچه در کنار ساختمان راه می رفتند و شعار می دادند بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی! ایشان بدون این که چیزی بگوید، لبخندی زد و درس را ادامه داد. ارزشمندترین چیزی که از آن دوران نگهداشته اید چیست؟ قدس: من چندان اهل نگهداشتن چیزی نیستم. اما تعداد محدودی عکس باقی مانده. مثلا عکسی است از ...
تنها خانه امن بانوان آسیب دیده
اهمیت نمی دهند. نگاه اطرافیان برایشان مهم نیست و هرکسی مشغول کار خودش است. دلم می خواهد دوربین به دست بگیرم و این تصاویر را ثبت کنم، اما حقیقت این است که جرأت این کار را در چنین محیطی در خودم نمی بینم. نزدیک مددسرا تجمع زنان بیش از مردان است. گروهی و انفرادی روی چمن ها نشسته اند و گویا به روزگار فناشده خود و آینده نامعلومشان می اندیشند. نیلوفر در میان مرداب برای همنشینی با آنها باید ...
اگر الان هم جنگ شود خواهم رفت
هردو آن شب شهید شدند . آن شب با فرمانده محور،" آقا صالح" از آب با قایق رد شدیم ولی چون کارگره خورده بود برگشتیم وایشان در عملیاتهای بعدی جانباز نخاعی شد و حقیر هیچ نصیبی نیافتم . ** * چه مدت در جنگ بودید؟ عملیات ها می رفتم. جمعا دوسالی شد. در تمام مدت به عنوان نیروی بسیجی بودم. همزمان درس هم می خواندم و حتی ا واسط جنگ، کنکور قبول شدم ولی بعد از اتمام جنگ دانشگاه را ...
داستان کوتاه قلب افشاگر از ادگار آلن پو
زمینه سازی ها و پنهان کاری ها دست به کار کشتن پیرمرد شدم. یک هفته قبل از اینکه او را به قتل برسانم بیش از همه وقت احساس خوب و محبت آمیزی به او داشتم. هر شب حدود نیمه های شب، یواشکی می رفتم چفت در را بر می داشتم، و آهسته، آهسته در را به اندازه ای باز می کردم که سرم را ببرم تو. روی فانوس را پوشانده بودم، وقتی مطمئن شدم که روزنه یا پرتوی از نور وجود ندارد، سرم را توی اتاق می بردم. اگر می دیدی چطور با ...
ارتش و سپاه در دوران دفاع مقدس کنار هم بودند
حسین(ع) شدم. در این فاصله به هر طریقی که بود برای حضور در عملیات ها به منطقه می آمدم و فقط عملیات مقدماتی یک را در منطقه نبودم. سردار دینی یادآور شد: بعد از عملیات خیبر، به لشکر 27 محمد رسول الله آمدم و در آنجا ماندم در ابتدا جانشین مخابرات لشکر بودم و بعد هم مسوول مخابرات لشکر شدم و تا پایان جنگ در آنجا ماندم. پس از پایان جنگ تا سال 80 در لشکر 27 محمد رسول الله بودم. بعد از آن 2-3 جا ...
میزگرد| روایتی از محبوبیت و تواضع شهید مهدی باکری / فرمانده ای که پوتین رزمندگان را هم واکس می زد + فیلم
سمت کوه در فصل سرد زمستان بروم، همان که دشمن فهیمد فرار کرده ام کوه را گلوله باران کرده و به رگبار بستند. شب را با لباس زیر در مناطق کردستان تا خود صبح راه رفتم تا این که سحر شد، گرسنه و تشنه و خسته نمی دانستم کی خوابم برده بود همین که بیدار شدم نزدیک غروب شده بود، به سمت روستایی حرکت کردم. به اولین خانه که رسیدم در را زدم چند زن در آن خانه کنار تنور گرم مشغول نان پزی بودند خودم را به ...
قلب های عاشقی که مرکز فرماندهی دفاع مقدس بودند
بدر که دشمن به لشگر نصر حمله شیمیایی کرده بود تا از پشت به نیروهای لشگر امام حسین بزند و زد،ما گردان ابوالفضل را آوردیم تا با قایق بفرستیم توی خط جلو برای مقابله با پاتک دشمن، در این هنگام آقای عرب بچه های گردان را همان طور که سوار قایق ها می شدند توجیه می کرد و برای این کار حرکت جالبی هم کرد که یک چوب بلند که با آن بلم را در داخل هور حرکت می دادند برداشت و با آن قد و قواره رشیدش چوب را مانند نیزه ...
روایت هفتاد و دومین غواص / از پایی که می لنگید تا لباس های غواصی رنگاوارنگ!
رفتید گردان غواصی؟ مطهری: بعد از دو روز از عملیات، شهید چیت سازیان مرا صدا زد و گفت، سریع خودت را برسان به پادگان شهید مدنی و برو پیش حاج محمود کریمی فرمانده لشگر، آنها یکی را برای فرمانده غواصی می خواهند و من تو را معرفی کردم. خودم را به فرمانده لشگر معرفی کردم و رفتیم سد گتوند، آذرماه سال 64 برای 30 نفر از بچه های عملیات که مسولیتش با ما بود، آموزش فشرده غواصی گذاشتیم ...
خاطرات حضور در غسالخانه(بخش اول)
آماده شو برویم که امروز کلی کار داریم. لباسم را می پوشم. یک ژاکت اضافه هم می پوشم برای سردی هوا. وقتی از خانه خارج شدم ساعت از 8 صبح گذشته بود اما هوا هنوز تاریک بود. ابرهای غم زده سیاه همه جا را گرفته بود. سیاه سیاه انگار با رنگ سیاه رنگش کرده باشند. از آن ابرهایی که وقتی نگاهشان می کنی همچین هول برت می دارد و ترس در دلت می افتد. با صدای بوق ماشین هادی به خودم می آیم سوار ...
فرمانده ای که به خاطر جنگ قید تیم ملی فوتبال را زد! + تصاویر
بازیکنان غیر بومی تشکیل شده اند. خدا را شکر، منت سر من گذاشتند و من را از لب مرز به مشهد بردند تا برای ابومسلم بازی کنم. *بازیکن ثابت بودید؟ - بله. سال 55 از دسته دوم، تیم را به لیگ دسته اول رساندیم و در سال های 56 و 57 در لیگ تخت جمشید بازی کردیم. من بودم، مسیح نیا بود، برادر قلیچ خانی، احمدرضا بود، عسکرخانی بود که یک زمانی گلر تیم ملی شد، گیل عرب بود، مهندس قوچانی نژاد که بعد از ...
شخصیت شناسی مرد نابینا
دستی نامه و کتاب، آن را پرتاب می کند. آن که سرزده و بدون اجازه وارد اتاق دیگران می شود. فردی که در مجالس و محافل حق دیگران، نظم، مقررات، سکوت و نوبت را رعایت نمی کند. کسی که کنار سفره به طور زننده ای غذا می خورد. آن که به هنگام عطسه، آب دهان به سفره و سر و صورت دیگران می افکند. فردی که حاضر نیست به سخن دیگران گوش دهد. کسی که در گفت وگو و بحث، داد و فریاد می زند و جانب انصاف و حق را مراعات نمی کند ...
قهرمان واقعی
عموم مردم با نام آن ها آشنایند، ولی هشت سال حماسه، فقط با چند نفر رقم نخورده است. شهید محمدحسین ساعدی که در سال 1335 در خمین دیده به جهان گشوده و در سال 1362 به درجه رفیع شهادت نائل آمده، یکی از آن انبوه باشکوه شهدایی است که کم تر کسی از او نامی شنیده است، مگر این که همشهری یا همرزم او بوده باشد. محمدجواد مرادی نیا که هم همشهری اوست و هم همرزمش در آن سال ها، حالا قلم به دست گرفته و از او ...
حاشیه های دادگاه رسیدگی به پرونده عکس سلفی خبرنگار با یک گاو دادگاه رسیدگی به پرونده سید هادی کسایی ...
لباس زندان و دستبند نزدیک من در راهرو نشسته بود که با هم خوش و بشی هم کردیم. نمی دانستم دقیقا چه جرمی مرتکب شدم. وقتی وارد اتاق قاضی قاسم زاده شدم برگه ای با طرح سوال روبروی من قرارداد و گفت: پاسخ بده ... نوشته بود در صفحه اینستاگرام شخصی شما عکس سلفی با یک گاو منتشر شده و این توهین محسوب می شود! وقتی از خودم دفاع کردم برگه را برداشت و به اتاق جعفری دولت آبادی دادستان تهران ...
جنگ خانمان سوز است و مخالف آن هستم/ اکثر جراحت رزمندگان برخورد ترکش بود/ خاطره ای جالب ولی نادر
نماز شب به درجه رفیع شهادت رسید این رزمنده سفید پوش زمان جنگ به خاطرات آن زمان می پردازد و می گوید: بیاد دارم یک رزمنده ای معروف به علی اصفهانی بود که بعدها متوجه شدیم علی باسیرو نام دارد. بچه اهرم بود که خدا رحمت کند شهید شد. بعدازظهری به پیش ما آمد. خانه شخصی بغل بهداری گرفته بودیم که در آن نماز جماعت برپا می کردیم. ایشان رفت در یکی از نهر ها حمام کرد و به پیش ما آمد. گفت: می خواهم پیش ...
حضور کم با درس های بسیار برای گفتن
، به من می گفت انتخاب کن، یا بشور یا آب بکش. به او می گفتم مگر چقدر ظرف است؟ در جواب می گفت هر چه هست، با هم می شوییم. یک روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم. همسر دیگر شهدا نیز ...
فرمانده مسعود روایتی از زندگی شخصیت ملی افغانستان
خواجه بهاءالدین می برد. هماهنگ کردم و رفتم و یادم است که خیلی اذیت شدم، کسانی که وسایل را از ایکس ری رد می کردند، سرباز های روس بودند. وسایل من را خیلی بالا و پایین کردند، ازجمله یکی شان سه پایۀ دوربینم را و گفت که این چیست؟ گفتم: اشتاتیو. لغتش را به روسی یاد گرفته بودم. بعد گفت: کجا می روی؟ گفتم: افغانستان. پرسید: افغانستان برای چه می روی؟ گفتم ژورنالیست توریست. گفت ایرانسکی؟ (ایرانی) ایرانسکی ...
شهید ایرج رستمی یار دیرین چمران
مند و ناراضی بودم، اما رستمی حرفی نمی زد. نخستین افزود: روزی دو اتاق جدید ساختم و برای اینکه این رزمنده ها خجالت بکشند و داخل اتاق شهید رستمی نشوند خودمان از اتاق بیرون رفتیم. ولی آنقدر شهید رستمی حیا داشت که حتی به رانندگان، مسوول غذا و سایر نیرو های تدارکاتی که در اتاقیش اتراق می کردند نمی گفت جایی دیگر بخوابید لذا هر کسی از هر کجا می آمد وارد اتاق شهید رستمی می شد و شب را هم می خوابید ...
درباره شهید علی نبی پور انگجی
جانبازی هایشان را به نهضت عاشورا گره زنند و عملیات هایشان را با نام اهل بیت(ع) آغاز کردند. پیر و جوان، کودک و نوجوان؛ همه به جبهه آمدند تا دِین خود را به اسلام ادا کنند و این صحنه ها یادآور شهدای کربلاست که همه فدایی راه ولایت شدند و در راه عشق سر و جان باختند. دفاع مقدس رمز ماندگاری انقلاب شد و امروز انقلاب بر سر سفره شهدای دفاع مقدس نشسته است. در وصیت نامه شهید والامقام نبی پور انگجی ...
پایان سرقت های خشن دو نفره مجرمان سابقه دار در مشهد
مدارک هویتی همراه خود نداشتند. دلم برایشان سوخت و قصد داشتم کمکشان کنم برای همین وارد مسافرخانه شدم و کارت ملی خودم را برایشان به امانت گذاشتم. روز بعد قرار بود دنبالشان بروم و آن ها را به چند نشانی که از قبل برای کار گرفته بودند، ببرم. به محض اینکه وارد مسافرخانه شدم صاحب این مرکز اقامتی و چند نفر از همکارانش روی سرم ریختند. هاج و واج بودم و نمی دانستم که چه اتفاقی افتاده است. در حالی که ...
رزمنده دفاع مقدس امدادگر بیماران کرونایی شد/ تداوم ایثار از جنگ تا کرونا
...! یک روز اتفاقی افتاد و من مجروح شدم به خانه برگشتم. مادرم به من می گفت تو چرا مجروح شدی؟ مگر تو در عقب و در بیمارستان نیستی؟ پس چرا مجروح شدی؟ گفتم مادر! بیمارستان را هم بمباران می کنند! آن موقع بود که بنده خدا گفت آهان تازه فهمیدم. خلفی از مظلومیت بهداری می گوید: مظلومیت بهداری به این شکل بود. شما در نظر بگیرید؛ رزمنده، یک اسلحه به دست می گیرد و تکلیفش مشخص است اما امدادگران ما که ...
نخستین خاکریز در جنگ آمریکا علیه ایران | عده ای در آرامش نشسته و جنگ را نقد می کنند
. همان جا در نیزارها ماندم. کمی که حالم بهتر شد آرام آرام به سمت جبهه خودی حرکت کردم که یکدفعه با میدان مین مواجه شدم و خودم را وسط آن میدان دیدم. مانده بودم چه کنم که یک پای قطع شده در آنجا دیدم. سردار آبنوش ادامه داد: این پا برعکس افتاده بود، کف پا به سمت بالا و خون زیادی ریخته شده بود. گویی این پا می گفت که مسیر خون را دنبال و از میدان مین عبور کن. مسیر خون را دنبال کردم تا از میدان خارج ...
ناگفته هایی از استاد شلیک های طلایی جبهه ها / شهیدی که صدام 20 تک تیرانداز بین المللی را برای دستگیری اش ...
را درجاهای حساسی وارد می کردیم. زرین بیان کرد: ایمان قوی و ترسی از خدا که داشت باعث می شد از هیچ چیزی غیر او، واهمه نداشته باشد. بعد نظامی و معنوی که خدا در او به وجود آورده بود باعث شده بود از معرکه ها جان سالم به درببرد. برای مادرم تعریف کرده بود که یک شب در کردستان توی سنگر تنهایی نشسته بودم. یک لحظه احساس کردم صدای سگ می آید ولی صدای سگ نبود. توی آن تاریکی برگشتم دیدم کومله ای با ...
نقش اصلی شهید احمد کاظمی در شکست حصر آبادان چه بود؟
موقع ها مقرر ما در هتل آبادان بود. نیروها آنجا جمع می شدند و البته کمبود نیرو هم محسوس بود. در این گیر و دار یک روز در هتل نشسته بودم که گفتند یکی آمده دم در و با شما کار دارد. رفتم بیرون دیدم یک جوان ایستاده در خیابان. سلام و علیک کردیم. لهجه اصفهانی داشت. پرسیدم با من چه کار دارد. گفت: من از نجف آباد آمده ام. تعدادی نیرو با خودم آورده ام. خوشحال می شوم که بتوانم کاری بکنم. خوشحالی ام حدی نداشت ...
امدادی های غیبی و شهادت طلبی رزمندگان مانعی بر سر راه دشمن/مدیری که انقلابی عمل نکند به خون شهدا خیانت ...
، مردود شدن در کلاس درس انتشار داده شده است. کربلای 4 و کربلایی شدن غواصان با دستانی بسته از عملیات کربلای 4 برایمان بگویید: نوراللهی: در عملیات کربلای 4 من به عنوان غواص در لشگر فارس با لشگرهایی دیگر از امام رضای مشهد و انصار همدان حضور داشتم و آن ماجراهای نهر خین.قرار شد عراقی ها را دور بزنیم و گردان های مختلف در منطقه ای از پیش تعیین شده بهم برسند، اما عملیات لو ...
کنایه تاجگردون به یکی از نمایندگان کهگیلویه و بویراحمد/نمی گویم پاک هستم اما آنها از من بدتر هستند
سال دفاع مقدس گچسارانی وخیم بود، با من تماس گرفتند که به عیادتش بروم. به رئیس آن بیمارستان پیام دادم که اتاق ویژه را برای بنده آماده کنند. آقای صادقی و چهار جانباز دیگر در یک اتاق بستری بودند به او گفتم آماده شو تا به اتاق وی.آی.پی بیمارستان برویم، گفت نمی روم زشت هست. گفتم این بیمارستان یک بخش ویژه برای جانبازان دارد اما ما مسئولین از آن استفاده می کنیم وقتی یک نماینده مجلس، وزیر و وکیل بیمار شود ...
مردی که به خاطر کرایه صاحبخانه اش را کشت
ام ناسزا گفت و فحاشی کرد. عصبانی شدم و کنترلم را از دست دادم و یکدفعه او را هول دادم که روی موزاییک داخل خانه اش افتاد. بعد چه شد؟ ترسیدم زنم و همسایه بالایی خبردار شود که او را کشاندم داخل اتاق نشیمن و در خانه را قفل کرده، دسته کلید را برداشته و به محل کارم رفته و مشغول کار شدم. با خودم می گفتم شاید به هوش آمده باشد. عصر به خانه بازگشتم و اول، سراغ صاحبخانه رفتم که دیدم نفس نمی ...
اتاقکی که 27 سال است گنجینه شهداست/ ماجرای عموخسرو و تصاویری که زندگی اوست
که عکس ایشان هم موجود است که به حق به مقام شهادت دست یافتند، چون لیاقت ایشان جز این نبود. مقام معظم رهبری در مورد ایشان فرموده اند رحمت خدا بر شهید همدانی و همه مجاهدان راه حق ، نمی دانم چرا شهدای همدان رنگ و بوی دیگری دارند. شهید همدانی بسیار فردی منضبط بودند و تمام کارهایشان روی نظم بود، ایشان به تبعیت از ولایت فقیه تاکید داشتند، به ما همواره توصیه می کردند دنباله رو راه امام (ره) با ...
ناگفته های طلبه اردبیلی از عملیات کربلای پنج
به گزارش خبرگزاری حوزه ، حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا رجب نژاد، به مناسبت هفته دفاع مقدس، نوشتاری را با موضوع ناگفته های یک طلبه اردبیلی از عملیات کربلای پنج در اختیار رسانه رسمی حوزه قرار داده است که تقدیم نگاه شما خواهد شد. اکنون حدود 34 سال از زمان عملیات کربلای پنج می گذرد که زمان نسبتا طولانی است، وقتی به کلیات آن عملیات و دورنمای آن که بسیاری از جزئیاتش را فراموش کرده ام، می نگرم و تأمل می کنم، بُهت و اعجاب همه وجودم را فرا می گیرد. گروهی از جوانان بسیج و سپاه اردبیل که میانگین سنّ آنان حدود 18 تا 24 سال بود، به جنگی صد در صد نابرابر و ظالمانه و ناخواسته که ...