سایر منابع:
سایر خبرها
شهادت دو پسرم با فاصله کمتر از یک سال
خودم هم در وضعیت روحی خوبی نبودم به مادرهمسرم گفتم توکل بر خدا هر چه تقدیر باشد رقم خواهد خورد. مادر شهید ادامه داد: هر بار که پسرانم به مرخصی می آمدند به من می گفتند فقط برای ما آرزوی شهادت را داشته باش. فاطمه خانم گفت: تقریبا با فاصله یک سال، هر دو پسرم شهید شدند و به آرزویشان که وصال حق بود رسیدند، یک روز در خواب دیدم که رو به قبله در حال تماشای بیرون از پنجره هستم که علی اکبر بدون ...
تولیدکلیپ مستند 40مادرچشم به راه پایتخت کلیدخورد
شهادت رسید." مادر شهید گمنام محمدشکل آبادی : آنوقت جوان بودم و سالم یادم می آید پسرم باخدا و مهربون بود سربازی رفت که آخرای خدمت مصمم شد به نیروهای سپاه پاسداران بپیوندد. در جبهه از ناحیه دست مجروح شد پس از ده روز استراحت به جبهه رفت و دیگر از او بی خبر ماندیم حتی با پدرش برای پرس وجو راهی اهواز شدیم ولی اثری از او نیافتیم تاحالا که 38 سال از دیدارش محروم ماندم و خودم هم بیمارم و توان ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
وجود شهادت علی اصغر و رحمان و رنج 39 ساله من! همه برادران پا به رکاب اسلام و انقلاب برادرانم حسین و حسن هم هر دو جانباز دفاع مقدس هستند، حسین جانباز شیمیایی و پاسدار بازنشسته، حاج حسن هم کارمند شبانه روزی داروخانه ولیعصر(عج) و مسوول درمانگاه شهید مدنی بود که الان بازنشسته شده، حاج حسن هم جبهه بود اما زمان بمباران جانباز شد، مادرم اجازه نمی داد ما در خانه باشیم خودش همه ما را ...
بازگشت به خانه سه ماه بعد از خبر شهادت
مشغول کار در مزرعه بودیم . زمانی که خبر شهادت پسرم را آوردند من خانه نبودم و به مزرعه رفته بودم . بعد از اینکه به خانه آمدم خبر را به من دادند که از اوضاع حال خودم چیزی به یاد ندارم ... خیلی دوست داشتم که عاقبت به خیری پسرم را ببینم که آخرش هم دیدم، از شهادت محمدولی اصلا ناراحت نیستم . افتخار می کنم به این که پسرم در راه دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی شهید شده است. پسرم راهش را خودش انتخاب ...
دیدار بسیجیان حوزه 712 حضرت زینب (س) و 711 عمار یاسر با خانواده شهید ((حسین شعبانی))+تصاویر
می خواهد اعزام شود، گفت که به مدرسه می روم و من حتی 5 تومان هم پول دادم گفتم که در راه برگشت برای ما نان هم بگیرد، بعدها متوجه شدیم به جبهه رفته و در پادگان دوکوهه مستقر شدند، بعد از بازگشت از جبهه درسش را خواند و هم در استان قزوین برای طلبگی ثبت نام کرد و پس از ادامه تحصیل در قزوین به قم رفت و دو سال در آن جا بود. مادر شهید شعبانی با بیان نحوه شهادت این شهید، عنوان کرد: پسرم در جزیره ...
شهیدی که 2 بار به خاک سپرده شد/ پیکر را با عجله دفن کردیم تا پدرم آن را نبیند
اعزام شود. هنگامی که در اولین مرخصی به منزل آمد به او گفتم: پسرم! کافی است؛ دیگر به جبهه نرو، اما حمیدرضا در پاسخ من گفت: مادر جان! اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دست رزمنده ای بدهم، برای من کافی است. پس اجازه بده بروم. محمدرضا پورزرگری برادر شهید حمیدرضا پورزرگری درباره برادر شهیدش می گوید: حمید رضا نوجوانی پرشور، مذهبی و فعال در مسجد و هیأت بود. ما صبح های جمعه با هم به جلسه دارالتحفیظ ...
شهید پرورترین روستای ایران کجاست؟
گفتند اسیر شده است و سالها منتظر و چشم به راه پسرم بودم تا اینکه بعد از 9 سال به سال 1370 بقایای پیکرش را آوردند. رجب زاده با بیان اینکه ابتدا شغل کشاورزی داشته اما با توجه به کهولت سن بازنشسته شده و در حال حاضر صرفا” از محل حقوق دریافتی از بنیاد شهید امرار معاش می کند، ادامه می دهد: نزدیک 30 سال از شهادت فرزندمان می گذرد؛ با توجه به هدف شهدا که دفاع از دین، ایمان و خاک وطن بود افتخار می ...
قرعه کشی برای اعزام به جبهه؛ سبقت برای ایثار بود/ وقتی پستچی وصیت نامه ام را به دست خودم داد
گفتگو دعوت می کنیم. اگر این امکان را داشتید که به دوران دفاع مقدس سفر کنید، دوست داشتید چه کسی را ملاقات می کردید و چرا؟ محمدتقی قدس: جنس آدم های آن زمان، با جنس آدم های امروز خیلی فرق می کرد. من در حزب جمهوری اسلامی دوستانی داشتم که با آن ها مأنوس بودم و در زمره رزمندگان بودند و به شهادت رسیدند؛ از جمله شهید عباس شحنه، شهید ابوالفضل زادخیر، شهید حمید صفایی و... جواد ...
مختاری: نان سیدجواد ذاکر را می خورند و وارونه روایتش می کنند/ ماجرای بدگویی ها از سید پیش حاج منصور
شهادت رسید اما 16 مرداد مراسم تشییع و تدفین پیکرش برگزار شد. ما آن دوره، در مشهد زندگی می کردیم، وسایل ارتباطی مثل تلفن و غیره مثل امروز نبود و به دست آوردن اطلاعات از جبهه ها بسیار دشوار بود. برادرم که هشتم مردادماه شهید می شود او را از مهران به تهران می آورند و از تهران به زاهدان. 7 و یا 8 روزی طول کشید تا به خانواده خبر دهند. وقتی خبر شهادت برادرم را به پدرم گفتند، خیلی حال وهوای خانه به هم ...
خاطرات آیت الله فاضل لنکرانی از حضور در جبهه ها
کرده است. مشروح این گفت و گو را در ادامه می خوانید: یکی از اتفاقات مبارکی که در انقلاب ما افتاد حضور مراجع و شخصیت های برجسته در جنگ و همراهی با رزمندگان اسلام بود. ما ضمن تشریح خاطرات مرحوم والد و حضرتعالی، علاقمند هستیم نگاه ایشان به جنگ را هم بدانیم. حضور روحانیت در دفاع مقدس بسیار چشمگیر بود و در میان روحانیت هم طلبه های سطح پایین و هم بزرگان و اساتید بودند. در آن ...
ابوفاطمه مسافر سوریه شد/کلیشه ای می گویم عاشق شهادتم
ادامه بدهم. خانواده ها نمی گفتند این ساک و وسایل تو، می توانی بروی رفتن به جبهه در آن زمان طوری نبود که خانواده ها با رضایت می گفتند بیا این ساک و وسایل برای رفتن؛ این طور بگویم که چنین فرهنگی هنوز رواج نیافته بود و من هم در اولین روز اعزام قصد داشتم بدون اطلاع به جبهه بروم اما به پدرم گفتم و بعد از آمدن به مرخصی و اعزام برای بار دوم، خانواده ام راضی بودند و با آرزوی سلامتی ...
حضور کم با درس های بسیار برای گفتن
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: معمولاً پررنگ ترین تصویری که ما از فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدس داریم، مربوط به حضورشان در مناطق عملیاتی است. صورت های آفتاب سوخته و خسته، لباس های خاکی و بیسیم و اسلحه در دست شان را دیده ایم و کمتر فرصتی پیش آمده تا از زندگی شان در کنار خانواده صحبتی به میان آید. آغاز یک جنگ سخت هشت ساله کمتر فرصت حضور در خانه را به آن ها می داد، ولی این مردان بزرگ در همان ...
گفتگوی تصویری با عضو دربار پهلوی: نقش فرماندهان شاه در تحریک صدام برای جنگ
ترجیح می دهم در ابتدا به نقش تیمسار اویسی و بختیار در رابطه با جنگ ایران و عراق اشاره داشته باشم. پس از انقلاب من ابتدا در آبان سال 58 شاه را در مراکش و سپس در مکزیک دیدم. در مکزیک پیش ایشان رفتم و گفتم "شما که مملکت را دادید و رفتید. آیا برنامه ای دارید که بایستید و پس بگیرید؟ اگر برنامه ای ندارید که من بروم."، شاه به من گفت: "احمد، ما ایستاده ایم و شورایی تشکیل خواهیم داد که اعضای آن تیمسار ...
بازیگری که جنگ را زندگی کرد/دخترم می پرسد چرا 8 سال ادامه دادی؟
خواسته ام گوش داده یا لیاقت شهادت را نداشتم. وقتی جنگ تمام شد به این فکر کردم که حتماً دلیلی برای زنده ماندنم وجود دارد و باید جای دیگر کار را ادامه دهم. بودن و زندگی هیچ کسی بی دلیل نیست. اگر آن روز ما در جبهه ها نبودیم امروز بودن مان در کنار هم وجود نداشت. معتقدم همه پدیده ها وقتی وارد عالم وجود می شوند کاری را انجام می دهند که برای آن متولد شده اند. همه موجودات مانند فرشته ها هستند و در زمان ...
جانباز افغانستانی: افتخار می کنم که جانباز جنگ ایرانم
شهید تاجیک پور امدادگری را آموخت و من کار کردن با آرپی جی 7 را آموختم. اولین باری که به جبهه رفتم پادگان دوکوهه بود و عجیب دل ما گرفته بود. از پادگان دو کوهه به سایت 5 و 6 در تیپ زرهی رمضان رفتم و در آنجا پاسبخش شدم، پیک هم بودم و در روز های آخر حضورم آر پی جی می زدم. در دوران پاسبخشی ام، از نوجوانی بسیجی بود که هیچگاه او را فراموش نمی کنم. نامش عباسپور بود و بعد ها به شهادت رسید، به حدی ...
از پوشیدن کفش پاشنه بلند برای اعزام به جبهه تا حفظ 27 جز قرآن به شوق دیدار امام(ره)
امروز است که هفته دفاع مقدس بهانه ای شد تا به سراغ وی برویم و دقایقی پای صحبت هایش بنشینیم . در اوایل جنگ زمانی که نوجوانی 13 ساله بود همراه برادر بزرگترم زندگی می کردم و به کارگری و بنایی مشغول بودم، به دلیل حضور برادرم در بسیج و فعالیت هایش در مسجد امام جواد(ع) منطقه چرمسازی که همراهی اش می کردم و با دیدن وضعیت جنگی و آژیرهای قرمز در شهر تصمیم گرفتم برای اعزام به جبهه اقدام کنم . ...
وه چه عجیب مادرانی دارد این سرزمین!
اشک هایش هم سرازیر می شد، او هم همچون مادران دیگر دلش می خواست پسرانش عصای روز های پیری اش باشند، اما چه کند که اسلام را بر جگر گوشه هایش ترجیح داده. حکایت قاب های سه نفره در خانه خانه این شهر... این قاب های سه نفره حکایت ها دارند، حکایتی که رمزشان در وجود مادر است، این بار چفیه و پلاک، سنگر های آماده جنگ و یک دنیا تصویر از چهاردهه گذشته میزبان چشم هایم بود، در منزل خانم کارکوب ...
ماجرای شهیدی که پدرش را بر محل شهادت برادر بزرگ برد
اکبری بسیار شنیدم و از او درباره دلایل این میزان وابستگی شنیدم که گفت: این دو شهید از کوچکی با یکدیگر بزرگ شده و وابستگی شدیدی نسبت به هم داشتند به طوری که پس از شهادت اسماعیل علی اکبری سید ابوطالب طاقت نیاورده و به جبهه رفت. قطعاً دردناک ترین لحظه برای هر فردی خبر دادن شهادت فرزند به پدر مادر آن است ولی پدران و مادران شهدای جامعه ما با تبعیت از حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) استواری و ...
از آبادان تا تبریز در روایت مهاجران جنگی خوزستان
خانواده بودیم که از سوسنگرد، بستان، اهواز،خرمشهر، دزفول و قصر شیرینبه تبریزآمده بودیم. در کنار مهاجران دو بلوک از کسانی بودند که در زمان جنگ از کردستان عراق فرار کرده بودند که پس از سقوط صدام به زادگاهشان برگشتند. این جانباز هشت سال دفاع مقدس ادامه می دهد: ما با همان لباس تنمان به تبریز آمدیم چون مدام به ما می گفتند بیشتر از ده روز طول نمی کشد ،کسی فکر نمی کرد جنگ 8 سال ادامه داشته باشد ...
از مخالفت با رژیم شاه تا رزمندگی دفاع مقدس
است و من نیز در ادامه حرف او مسعود کردبچه را نشان دادم و گفتم سرباز من خیلی زحمت کشیده است با این حرف به او تشویقی دادند. شیمیایی شدن؛ رهاورد جنگ او به خاطره دیگری اشاره می کند و می گوید: در جبهه درجه داری به نام آقای اکبری بود که وظیفه استراق سمع را به عهده داشت. مسئولیتی که هر کسی نمی توانست آن را انجام دهد. در یکی از مأموریت هایش زمانی که سینه خیز به سمت جلو پیش می رفت با مین ...
گنجینه های دفاع مقدس در سینه رزمنده ها دَلَمه بسته است
آبادان که همواره فرهنگ در این شهر یتیم واقع شده و هیچ اهمیت و ارزشی به این شهر داده نمی شود. منِ نویسنده را تنها در هفته دفاع مقدس می شناسند؛ و روزهای دیگر به بوته فراموشی سپرده می شویم. نمونه این بی توجهی اکران فیلم ملاصالح قادری در سینما مهر آبادان بود. اگر پسرم به طور اتفاقی تبلیغ فیلم را ندیده بود، با خبر نمی شدم. من که نویسنده کتاب این اثر بودم، ازسوی هیچکدام از عوامل فیلم و مسئولان دعوت نشدم ...
زندگی بعد از جنگ برایم سخت شده/ مادرم مرا راهی جبهه کرد
. بغضش را با جرعه آبی قورت داد: حرف های ما یک طرف و حرف های مادر شهدا یک طرف دیگر! هر بار که این عکس را می بینم بیشتر از هر چیزی صبوری مادران شهدا برایم تداعی می شود! برادرم رفته بود جبهه. سال 61 بود. من سن و سالم کم بود و می خواستم بروم جبهه اما یواشکی! ولی آخرش به من گفتند که به پدرت اطلاع بده! آمدم خانه و موضوع را مطرح کردم، پدرم مخالفت کرد و گفت بگذار برادرت برگردد بعد تو برو... من با بغض رفتم ...
چله عزت|روایت 40 سال استقامت مادر3 شهید دفاع مقدس+عکس و فیلم
برای شفا به خانه ما می آیند و به شهدایمان متوسل می شوند. خانواده ما شش شهید دارد. به غیر از سه پسرم دو تا از پسر عمه های بچه ها و یکی از پسر عموهایشان هم به شهادت رسیده اند. روزهایی که جوان بودم تلاش می کردم برای انقلاب ایستادگی کنم. با دل داغدار می رفتم در تظاهرات شرکت می کردم و شعار می دادم. گاهی پیاده می آمدم و پاهایم از راه زیاد تاول می زد. مادر دو پسر را در یک هفته از دست داده است ...
کجایی دِلاله
صدا کنند می گویند دِلاله که در گویش محلیِ این منطقه به همان معنی عزیزِ دل است. اینکه برخی می گویند مادران، بوی فرزندان خود را خوب متوجه می شوند، را از هر مادری که سوال کنیم تایید خواهد کرد. اگر پسری پشت درِ خانه ایستاده باشد، مادر از همان پشتِ در بوی فرزندش را استشمام می کند و بدون ذره ای شک در را برای فرزند می گشاید. اما، آن هنگام که لحظه لحظه زندگی و نفس کشیدنت به امید ...
روایت جامانده از زمزمه های آسمانی شهدا
این شهید بزرگوار یکی از خبرنگارانی که در جبهه حضور داشت اتفاقی از این صحنه فیلمی را ثبت می کند بعد از مدتی که مادر این شهید از وجود فیلم لحظه شهادت فرزند خود مطلع شد به اصرار فیلم را برای مادرش پخش می کنند اما برخلاف آنچه همه فکر می کردیم که احتمال داشت مادر شهید توان دیدن صحنه بی سر شدن تنها فرزند شهیدش را نداشته باشد این مادر بزرگوار از حضرت زینب (س) در صحرای کربلا یاد کرد. اگر مادران این سرزمین نبودند که همسران و فرزندان خود را در دفاع از انقلاب و اسلام راهی جبهه ها کنند امروز این امنیتی که در کشورمان داریم حاکم نبود. انتهای پیام/338 9 ...
زنان خوزستانی، اسوه مقاومت و ایثار
...> جهاد در راه خدا و شهادت طلبی از عوامل پیروزی آفرین در صحنه نبرد، خطر ها را به جان خریدن و به پیشواز مرگ سرخ رفتن است. یکی از ارزش هایی که رزمندگان اسلام با تکیه بر آن توانستند پیروزی های بزرگی را برای جبهه حق به ارمغان آورند، شهادت طلبی است. شهیده سهام خیام نمونه بارز یک شهادت طلب بود وی دانش آموز شهر هویزه بود و از اشغال سرزمینش توسط نیرو های عراقی بسیار خشمگین بود، یک روز در ...
نیمه پنهان جنگ
در کارهای خانه مثل گردگیری و جابه جایی کمکم می کرد. او از شهادت فرزند پرافتخارش می گوید: بعد از شهادت همسرم، تمام هم و غم من، تربیت و موفقیت 2 پسرم بود. امیرهوشنگ خلبانی و امیرمهدی رشته دندانپزشکی را ادامه دادند. علاقه امیرهوشنگ به خلبانی هر روز نسبت به روز قبل بیشتر و نگرانی من هم اضافه می شد. آن قدر عاشق پرواز بود که وقتی می خواست بر گفته هایش تأکید کند می گفت به جان هواپیمایم. بمیرم ...
اتاقکی که 27 سال است گنجینه شهداست/ ماجرای عموخسرو و تصاویری که زندگی اوست
سدآباد به کنگاور، روستای پل شکسته اسدآباد را می بینیم که یک طرف آن خسروآباد است و طرف دیگر علی آباد ؛ علی آباد در تقسیمات کشوری جزو کنگاور قرار گرفته و عموخسرو قصه ما هم در این روستا ساکن است، خانه ای دارد که سال هاست رنگ و بوی شهادت به خود گرفته، خانه ای که یکی از اتاق هایش پر از تصویر شهداست و حالا تبدیل شده به یک نمایشگاه. قصه این مرد بزرگ را از مردم اسدآباد شنیده بودم، می گفتند اگر ...