سایر منابع:
سایر خبرها
آغاز نهضت خاطره گویی با تأکید رهبر انقلاب/ خاطرات 100 فرمانده جنگ تدوین می شود
سروصدایی شنیدم. مثل این بود که چند نفر بیل و کلنگ برداشتند و جایی را می کَنند. سبحانی را تکان دادم و گفت: آقای سبحانی یه صدای می آد. بدون اینکه چشم هایش را باز کند، گفت: چیزی نیست. دوباره گوش خواباندم. اشتباه نمی کردم. صدایی مثل برخورد بیل و کلنگ یا راه رفتن روی سنگ ریزه می آمد. دقیق که شدم، دیدم انگار چند نفر باهم حرف می زنند. دیگر مطمئن شدم پایین تپه خبری است. به سبحانی گفتم ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
صاحب الزمان(عج) طلب می کردم که لطف الله گریه افتاد و گفت ما را به اندازه سرباز آقا قبول نداری؟ . با دل شکسته، درد زیاد، چشمان بسته و غربت روی تخت بیمارستان بودم، لطف الله پانسمان چشمم را باز کرد و پرسید: دستم را می بینی؟ با این کارش متوجه شدم که دید ندارم این حالت چشم را تا یک سال با خود داشتم الان هم ترکش زیادی در مرکز بینایی ام مانده است. خانواده ام هیچ خبری از وضعیتم نداشتند ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
کردم که لطف الله گریه افتاد و گفت ما را به اندازه سرباز آقا قبول نداری؟ . با دل شکسته، درد زیاد، چشمان بسته و غربت روی تخت بیمارستان بودم، لطف الله پانسمان چشمم را باز کرد و پرسید: دستم را می بینی؟ با این کارش متوجه شدم که دید ندارم این حالت چشم را تا یک سال با خود داشتم الان هم ترکش زیادی در مرکز بینایی ام مانده است. خانواده ام هیچ خبری از وضعیتم نداشتند مادرم روحیه بسیار ...
ناگفته یکی از فرماندهان دفاع مقدس از عملیات کربلای 5 / نبرد رزمنده با تانک بود
گردنش خورده بود و حال بدی داشت، به من اشاره کرد، نزدیک او رفتم و دست روی زخمش گذاشتن که خون زیاد بیرون نیاید، مدام به من می گفت برایم سوره واقعه بخوان، من هم بلد نبود فقط سه آیه ابتدای سوره را بلد بودم. وی گفت: فقط می خواندم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیم، إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ، لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ، خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ، این سه جمله را بلد بودم، بعد صدا می زدم ...
خاطره جانباز شیمیایی از گردان کمیل/ استقبال مردم برای بدرقه رزمندگان دیدنی بود
با سد رامین در یک جا افتاده بودم، جای شکر داشت و برایم کافی بود. آن شب من با وجود سیدرامین توانستم در اتاق، کنار دیوار بخوابم. که جز بهترین قسمت اتاق محسوب می شود. آنهایی که قدیمی تر بودند، جاهای بهتر اتاق را تصرف می کردند آنهایی که مثل من جدید بودند دم پنجره، دم در و یا تو راهروی ساختمان می خوابیدند، ولی من سد رامین را داشتم و نورچشمی بودم. فردا صبح با مناجات امیرالمومنین که صدایش از بلندگو پخش می شد بیدار شدیم. برای نماز صبح به حسینیه رفتیم. نماز صبح را که خواندیم جلوی ساختمان گردان به خط شدیم و به ستون به سمت میدان صبحگاه حرکت کردیم. ...
پزشکی با رکورد 10هزار عمل جراحی در دوران دفاع مقدس/ روایت عجیب خارج کردن بمب خوشه ای از پای یک رزمنده
آن ایامی که در جبهه بودم یک روز یک مجروح جنگی را آوردند که بمب خوشه ای به پای او اصابت کرده و در اثر آن به شدت مجروح شده بود، بعدها فیلمی درباره این حادثه در اتاق عمل ساختند که پس از نمایش در صداوسیما در برخی کشورهای دنیا به نمایش در آمد که خیلی ها این فیلم را باور نکردند و معتقد بودند که این اتفاق یک شعار است در حالی که واقعیت مسلم بود. حالا حکایت از این قرار بود که شبی مجروحی جنگی را آوردند که ...
حسینِ علی حواسش به من است
ساعته توانی برایش نگذاشته است. دراز می کشد و می گوید: - حوصله داری بشنوی؟ کنار تخت روی زمین در آپارتمان کوچک سحر در سن دونی می نشینم. *** داشتم تلویزیون می دیدم. خوابم گرفت. سرم سنگین شده بود و چشمهایم می سوخت. حالت تهوع و سرگیجه که سراغم آمد فهمیدم یک اتفاقی در شرف وقوع است. به سختی بلند شدم. پاهایم به زمین قفل شده بود. تنها چیزی که یادم مانده این است که ...
دلمان برای آن روزها تنگ شده است/ مجروحی که با عنایت امام زمان(عج) بهبود یافت
...، یک چهره نورانی بود به درون اتاق من آمد نگاهی کرد و به اتاق مجروح رفت و بالای سرم آمد حس کردم امام زمان (عج) است خواستم ببینمشان فرمود هیچ گاه نخواه که مرا ببینید، بیدار که شدم از شدت ترس به سمت مجروح دویدم تا علائم او را چک کنم اما دیدم علائم حیاتی مجروح بسیار خوب است، اشک از چشمانم جاری شد حال مریض خوب شده بود برایش توضیح دادیم که حالش بد بود و به طور ناگهانی بهتر شده است، مجروح صبح وضو ...
آرمان به جرم قتل غزاله به قصاص محکوم شد
دادستان به دفاع از کیفرخواست پرداخت و گفت با وجود اینکه جسد مقتول کشف نشده، اما همه شواهد و مدارک از جمله اعترافات اولیه متهم علیه آرمان است و دادسرا او را در این پرونده گناهکار می داند. در ادامه نوبت به اولیای دم رسید تا شکایتشان را مطرح کنند.مادر غزاله در چند جمله گفت: بعد از مفقودشدن دخترم همه جا را برای پیدا کردنش جست وجو کردم. خانه به خانه دنبال دخترم بودم، اما نتوانستم او را پیدا کنم. نمی دانید در ...
پای وطن و هموطن تا پای جان ایستاده ایم
کردم به در زدن اولین بار وقتی افسر آمد و من خون های ریخته را نشان دادم و گفتم نفسم بالا نمی آید با چوب به سرم کوبید و رفت. دفعه دوم نزدیک صبح بود که باز بلند شدم و در زدم این بار شرایطم را که دیدند. سوار ماشین کردند و به یک بیمارستان انتقالم دادند. جوابی به زور شلاق آنجا چست تیوپ وصل کردند و خون داخل ریه ام را خارج کردند و تنفسم برگشت. روی تخت ناله می کردم که تخت کناری یکی از ...
محسن مظلوم بود و مظلومانه به شهادت رسید/ زخم زبان های زیادی از اطرافیانم شنیدم
برای او قربانی کنم و بین فامیل توزیع کنم اما او برنگشت. یلدای پر از دلهره محسن یک روز مانده بوده به شب یلدا دیگر با من تماس نگرفت. من به خانه پسرم رفتم اما تا صبح از درد پا و دست نتوانستم بخوابم. آن شب دلشوره و نگرانی عجیبی داشتم و حتی یک لحظه هم نمی توانستم چشمم روی هم بگذارم. نزدیک صبح بود که بالاخره خوابم برد اما در حین خواب و بیداری، محسن را بالای سر خودم حس کردم که 3 بار ...
یادداشت کوتاهی از هفته های نخست شیوع کرونا در استان گیلان/ قسمت اول( هتل المپیک رشت)
، درختان همچنان به رویش سبز خود ادامه می دهند. چون مایل نبودند چهره شان در فیلم بیافتد و از طرفی من هم کفش به پا داشتم، از همان بیرون درب احوالپرسی کردم و بهشان دلداری دادم. زیرچشمی وسایل و امکانات داخل اتاق را برانداز کردم و خارج شدم. مطمئن بودم حتی اگر هتل امکانات و خدمات خوبی هم بدهد، اما باز برای بیماران بستری عین اسارت، کسالت بار و ملال انگیز می گذرد. ...
بانویی که از تحصیل در علوم پزشکی قزوین به امدادگری جبهه ها رسید/ حکایت نذر روزه برای شفای مجروح چه بود؟
مجروحان احتمالی عملیات فتح المبین آماده باشیم، بنابراین اولین ماموریت ما در آن زمان، همین عملیات به دزفول و اندیمشک بود. این بانوی قزوینی اضافه می کند: من در اتاق عمل بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بودم، مدتی نیز در اهواز حضور داشتیم و به طور کلی هرجایی قرار بود تک و پاتک یا عملیات شود، یکی دو روز زودتر می رفتیم و بیمارستان و اتاق عمل را آماده می کردیم، شب های عملیات، شب های عرفانی خاصی بود ...
خاطرات حضور در غسالخانه(بخش اول)
... در همین فکرها بودم که چشمم به چشمان میت گره خورد. انگار چیزی می خواهد بگوید ولی نمی تواند تمام توانش را جمع می کند تا لبانش را باز کند که بگوید هی جوان!! جای تو هم یک روز اینجاست نگران نباش همه ما یک روز روی این سنگ می خوابیم. هادی روی دوشم زد و گفت کجایی؟! بلو جلو و کار را شروع کن به خودم آمدم. نفس عمیقی کشیدم. با اینکه ماسک و شیلد داشتم دماغم پر از بوی تند کافور شد. سرفه ام گرفت ...
کاش پسر من هم مزاری داشت
و با قاب عکس شهدای جاویدالاثر خود روزگار می گذرانند. پدران و مادرانی که با قاب عکسی در دست به تشییع پیکر شهدایی که گاه و بی گاه نشانی از آنها پیدا می شود، می روند تا شاید کسی نشانه ای از یوسف گمشده آنها بدهد. مادرانی که هنوز شهادت فرزند خود را باور ندارند و حالا با اینکه بسیاری از آنان دیگر در این دنیا نیستند خاطرات چشم انتظاری های آنان سخت جگرسوز است. مانند خواهر شهید جاویدالاثری که می گوید پدر ...
شهادت دو پسرم با فاصله کمتر از یک سال
تازه به دنیا آمده بود تنها 17 روزش بود او را در آغوش گرفتم و با در دست داشتن عکس دو شهیدم به استقبال علی اصغر رفتم. حاجیه خانم ادامه داد: روز تشییع جنازه پسر کوچکم قوی تر شده بودم و بدون اشک ریختن در مراسم شرکت داشتم، به گونه ای که خیلی از مردم پشت سرم می گفتند احتمالا مادر ناتنی شان بوده است، و من فقط شنونده این صحبت های تلخ بودم و دم نزدم. آخرای صحبت بود بغضی که تمام این مدت در گلو داشت ...
مادرم، زنده بودنم را باور نمی کرد!
عملیات اسیر شدم و در طی این مدت لا به لای ، نی های منطقه شلمچه مخفی شده بودم . قرار بود که در فرصت مناسب به خط خودمان برگردیم . بنا شد با 3 نفر دیگر از بچه ها که همگی مجروح بودیم ، از طریق معبر که توسط تخریب چیان باز شده بود ، به عقب برگردیم ؛ ولی متاسفانه شب ، در حال بازگشت به سمت خط خودمان بودیم که نگهبان عراقی متوجه ما شد و شروع به شلیک کرد . وی خاطر نشان می کند : با شلیک نگهبان ، بقیه ...
عفونت سینوسی؛ علامت های پنهان و راه های درمان
بدن می شود و گرفتگی شما را بدتر می کند. اگر برای عفونت سینوسی آنتی بیوتیک مصرف می کنید، نوشیدن الکل می تواند عوارض جانبی مانند ناراحتی معده و خواب آلودگی را افزایش دهد. همچنین مهم است که هر شب حدود هفت تا نه ساعت بخوابید تا به بدن کمک کند استراحت کند و بهبود یابد. خواب کافی تمام هورمون های بدن برای بالا بردن عملکرد سیستم ایمنی بدن را افزایش می دهد. از آنجا که خواب راحت می تواند ...
70ضربه چاقوی عروس بر پیکر مادر شوهر!
خونی نشود! زن جوان که دیگر همه راه ها را بسته می دید ناگهان فریاد زد من خودم او را کشتم! عروس جوان که دیگر چاره ای جز بیان حقیقت نداشت، با اشاره به سرزنش ها و نیش و کنایه های مادرشوهرش گفت: از هفت سال قبل که عروس این خانواده شدم، همواره مرا تحقیر می کردند، پدرم 10 سال قبل به اتهام قتل دستگیر شد و آن ها همین موضوع را هر بار مانند پتک به سرم می کوبیدند و هر اتفاقی را به گردن من می ...
سراب عشق و احساس!
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان ، برای اولین بار است که قلب و عقلم هر کدام ساز جداگانه ای می نوازند، در حالی که هنوز هم با همه وجود همسرم را دوست دارم، اما با این شرایط نیز نمی توانم زندگی کنم چرا که همه فرصت های خوب زندگی را از دست خواهم داد، بنابراین ... زن 38 ساله در حالی که بیان می کرد همه حق و حقوقم را می بخشم و همسرم را به خدا می سپارم تا حق مرا بگیرد، درباره سرگذشت ...
خانه مان تالار عروسی محله بود
از برپایی جشن های عروسی در خانه اش اشاره می کند: خانه ما برق نداشت. با همه این اوصاف تعداد زیادی مراسم عروسی و گاه عزا برپا می کردیم. عادت داشتم بعد از شام حتماً ظرف ها را لب حوض بشویم. یک شب دستم را به خاک باغچه زدم و دیدم زمین برق می زند. ترسیدم، به آب حوض دست زدم دیدم آب حوض هم برق می زند. سریع آمدم اتاق و ماجرا را برای مادر همسرم تعریف کردم. او هم کلی ترسید و به همسرم گلایه کرد که این برق به ...
پایان سرقت های خشن دو نفره مجرمان سابقه دار در مشهد
مدارک هویتی همراه خود نداشتند. دلم برایشان سوخت و قصد داشتم کمکشان کنم برای همین وارد مسافرخانه شدم و کارت ملی خودم را برایشان به امانت گذاشتم. روز بعد قرار بود دنبالشان بروم و آن ها را به چند نشانی که از قبل برای کار گرفته بودند، ببرم. به محض اینکه وارد مسافرخانه شدم صاحب این مرکز اقامتی و چند نفر از همکارانش روی سرم ریختند. هاج و واج بودم و نمی دانستم که چه اتفاقی افتاده است. در حالی که ...
جانبازی که با پای مجروحش همه کوه های ایران را فتح کرده است! + تصاویر
شده و از بین رفته است چرا که وقتی که شب ساکت می شود تیک تاک ساعت مانند کلنگی روی اعصابم بود و با این کار مجبور می شدم که با ساعت دعوا کرده و ساعت را بشکنم و الان هم هیچ ساعتی در منزل ما وجود ندارد و یا بعضی مواقع با دست خودم شیشه های ماشین خودم را با می شکستم. با پای مجروح همه کوه های ایران را فتح کرده ام رحمانی ادامه داد: با نسخه پزشک و دکتر هیچگاه بهبودی پیدا نکردم و به ...
گفت وگوی متفاوت تسنیم با تنها بانوی جانباز گناباد/ به گذشته بازگردم محکم تر از میهنم دفاع می کنم
، امکانات زیاد نبود و حتی غذا معنایی در شهر نداشت، یادم است فقط دست و پای من را گرفته بودند و داخل وانت گذاشتند و به بیمارستان بردند؛ آن زمان 4 بچه داشتم که هر کدام را در بمباران مردم برده بودند و حتی فرزند 6 ماهه ام را بانویی که فرزند نداشت با خود به خرمشهر برده بود. چند روزی بین شهدا و زخمی ها بودم و همه فکر می کردند شهید شده ام تا این که فهمیدند زنده ام اما به قدری ضعیف شده بودم که نمی ...
پرستاری را با عشق پذیرفتم
کار برگشتم. در روزهای اول علائم بیماری که به آنها اشاره کردم هر روز شدیدتر می شد تا حدی که در طول این مدت چندبار به بیمارستان مراجعه کردم و درمان های سرپایی مثل سرم و آمپول گرفتم که موثر نبود و نهایتا به تجویز پزشکان بعلت وخامت حالی که داشتم در بیمارستان کوثر بستری شدم. - آیا خانواده هم به کرونا مبتلا شدند؟ من بلافاصله که متوجه شدم کرونا گرفته ام در همان زمان شروع علایم بیماری خودم را ...
سرقت برای جراحی زیبایی
می شود. وی ادامه داد: از آن به بعد از قیافه ام نفرت پیدا کردم. اعتماد به نفسم را از دست دادم و دلم می خواست جراحی زیبایی انجام بدهم. اما هزینه جراحی خیلی زیاد بود و من به تازگی با همه سرمایه ای که داشتم یک موتور خریده بودم. از سوی دیگر من کارمند یک شرکت هستم که حقوق چندانی نمی گیرم. یک روز که سوار بر اتوبوس بودم تا به محل کارم بروم مسافری کنارم نشست. سر صحبت را باز کرد و از شرایط سخت زندگی و ...
اگر بلایی بر سرم نیاورندمی گویم امام خمینی(ره)رادوست دارم،اما آتاتورک را دوست ندارم
دست و پنجه نرم می کنیم اما نباید زندگی کردن مطابق اعتقادات ، تاوانی ابن چنینی داشته باشد. من این حرفها را در تمامی دادگاه هایی که در طول سه سال به آن ها رفت و آمد داشتم می گفتم. خانم قاضی گفت: در این ماجرا شما حق با شماست ،خیلی هم حق با شماست . وقتی خانم قاضی اجازه اقامت مرا در کانادا صادر کرد خیلی خوشحال شدم. آن زمان در ذهنم لحظه ای را تصور کردم که هیأت قضایی ترکیه به خاطر حجاب برایم حکم ...
مرور خاطرات جنگ به روایت شهدای زنده خوزستان
نصر آمبولانس در خواست شد که نبود و فقط یک نیسان وانت در منطقه وجود داشت لذا با نیسان به بیمارستان سوسنگرد منتقلم کردند. این جانباز ادامه داد: پس از بیمارستان سوسنگرد به بیمارستان گلستان اهواز منتقل شدم؛ همزمان با عملیات کربلای 5 بود و بیمارستان گلستان پر از مجروح جنگی بود، حتی در محوطه بیمارستان مجروحان جنگی روی چمن دراز کشیده و سرم ها را بر روی درخت آویزان کرده بودند. 2 شب آنجا بودم و ...
روزهای سخت محاصره در کوه آربابای بانه / شوق شنیدن و آموختن قرآن در جبهه ها
ای به شرکت در مسابقات قرآن نداشتم، اما اوایل دهه 70 در رشته قرائت تحقیق مسابقات قرآن ارتش کشورهای اسلامی شرکت کردم و رتبه اول را کسب کردم. سپس به محافل دیگر دعوت شدم و بیشتر شناخته شدم و سپس به عنوان مدیر دارالقرآن مشغول شدم. بیشترین مدت زندگی را ساکن اصفهان بودم. البته از ابتدای سال 68 خوزستان بودم که با اداره دارالقرآن هوانیروز خوزستان همکاری می کردم، به طوری که هر شب جلسه قرآن داشتم. شب ...