سایر منابع:
سایر خبرها
روایت خاطرات یک جانباز آزاده ارمنی از دوران دفاع مقدس
تیرماه 67 دشمن مجدد به ما حمله کرد. در خط مستقر بودیم و نیروهای عراقی با دور زدن خط، ما را محاصره کردند. تا بعد از ظهر مهمات ما به اتمام رسید و عراق موفق به اسارت ما شد. ساعت 5 بعد از ظهر بود که ما را به یک اردوگاه کوچک که حدودأ ظرفیت 200 تا 250 نفری داشت انتقال دادند. دو سه روزی آنجا ماندیم تا زخمی ها و مریض ها را از سایرین جدا کردند. ما را تقسیم و با اتوبوس به اردوگاه دیگری بردند. من به ...
پارتی در جبهه برای این بود که بیشتر زحمت بکشی و دینت را ادا کنی/جایی که منیت در آن نباشد حساب سود و زیان ...
داوطلب بسیج خوزپرس: حضور شما در عملیات رمضان چگونه بود؟ فرهنگ زاده: بچه ها در سنگرها مستقر شدند، حمله ارتش عراق آغاز و تا ساعت 9 صبح روز بعد به شدت ادامه داشت. با آغاز عملیات رمضان و اعزام بچه ها در منطقه پاسگاه زید عراق و دریاچه ماهی وظیفه حمل مجروح، حمل پیکر مطهر شهدا و حمل گلوله آرپی جی را به عهده گرفتم پس از آن دشمن با شلیک مستقیم گلوله آن هم با توپ و تانک به ...
قبرم را به شهید دیگری دادم!
قایق های عراقی ما را محاصره کردند. همه کسانی که عقب بودند تصور کردند من شهید شدم و جنازه ام خوراک ماهی ها و کوسه ها شده است. بدنم پر از ترکش بود. ما را به اردوگاه تکریت منتقل کردند و از روز اول هم هویت مان را مخفی نگه داشتند. 4 هزار و 500 نفر در اردوگاه بودند و سه سالی که من آنجا بودم بیش از 400 نفر از اسرا زیر شکنجه به شهادت رسیدند. شکنجه های این اردوگاه معروف بود. متأسفانه هویت من به ...
جنگ به روایت یک آزاده اهل روستای امره ساری
، ازاینجا به بعد را از زبان خودش بشنویم. وی می گوید؛ به خاطر دارم در خط مقدم 15 کیلومتری خاک عراق فکه مستقرشده بودیم، بچه های لشکر 21 حمزه خاک عراق را تصرف کرده بودند و ما خط نگهدار مرز بودیم، حدود 17 روز استقرار که داشتیم پس ازآن در یک عملیات، بدون داشتن سلاح مناسب حدود هشت ساعتی استقامت کردیم، در این میان من مجروح شدم یک بار قبلش هم از ناحیه ساق پا مجروح شده بودم بعد از استراحت پزشکی برگشتم ...
عزاداری در کرونا همچون عزاداری در اسارت است
مفاتیح بدهید تا عزاداری کنیم ، کتک مان می زدند اما باز عزاداری می کردیم چراکه پیر جماران گفت : این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است . ماجرای عجیب اسارت میرشجاع این رزمنده و آزاده که 7 سال اسیر بعثی های عراق بوده است می گوید : همه همرزمانم مجروح شده و نیروهای بعث عراق به نزدیکی ما رسیده بودند و با لحن عربی - فارسی می گفتند چرا می جنگید مگر نمی خواهید بروید کربلا، اسیر ...
روایت رزمنده دره شهری از سالهای سخت اسارت/وقتی روحیه معنوی در سخت ترین شرایط اسارت بین آزادگان موج می زد
خاطره عزیزانی که در اردوگاه شهبد شدند ناراحتم میکرد اما بعد از ورود به خاک کشور اولین مسئله ای که به ذهنم رسید خدمت به مردم و جبران نبودمان در این چندسال بود. بعد از طی مراحل اداری در شهرستان بدره خانواده ام را ملاقات کردم اما به دلیل فشار شکنجه ها و مشکلات روحی دوران اسارت نه همسر و نه بچه ام را نمیشناختم.اما باز هم صبر همسرم باعث شد این مشکلات را پشت سر بگذارم و به زندگی عادی برگردم ...
چگونه یک افسر عراقی جان اسیر ایرانی را نجات داد؟
کنم آرام باش تا کسی متوجه نشود. وی ادامه داد: در آستانه مرگ بودم که ابتدا کمی آب به من داد و سپس برای درمان دستم به من آمپول کزاز تزریق کرد. این آزاده دوران دفاع مقدس محبت این افسر عراقی که منجر به نجات جانش شد را بهترین خاطره خود از دوران دفاع مقدس عنوان کرد. ساجدی در رابطه با بدترین شکنجه های خود در دوران اسارت چنین گفت: زمانی که در اردوگاه موصل به سر می بردیم ...
شهید خرازی در آغوشم گرفت و گفت باید ماسک بزنی
بهبودی ام هر ساله یکی دو ماه به جبهه می رفتم. در مجموع 40 ماه در جبهه بودم و 20 سال بعد از جنگ بود که به اصرار دوستان برای تشکیل پرونده جانبازی اقدام کردم که 10 درصد جانبازی برایم ثبت شد. چه خاطره ای در ذهن تان ماندگار شده است؟ همه آن روز ها واقعاً خاطره است. من و شهیدعبدالحمیدحیدری و شهید احمد فصیحی که بچه محل بودیم در ماووت عراق در بخش ادوات خمپاره 120 انجام وظیفه می کردیم ...
آزمون اسارت به روایت ادبیات دفاع مقدس/ برگ زرین کتاب جنگ
توی همین جاده پایم سالم بود. بعضی از شهدایی را که حالا روی جاده افتاده بودند در حال عبور از همین جاده می دیدم، اکنون ورق برگشته بود و جاده زیر چکمه نظامیان بعثی بود. هر کس از جاده رد می شد، به جنازه شهیدی که پرچم روی شکمش نصب بود، خیره می شد. بعضی هاشان با دیدن این صحنه می خندیدند. دلم می خواست می توانستم پرچم عراق را بیرون بکشم. در دل می گفتم: کاش بچه ها می توانستند جنازه شهدا را به پشت خط منتقل ...
آبشخور ایستادگی آزادگان در اسارت، سرچشمه زلال کربلاست
روزنه ای رو به روشنایی در بازداشتگاه های اردوگاه های عراق برای آزادگان وجود نداشت. جریان زندگی در دوران اسارت خودش به تنهایی یک پدیده قابل درنگ و قابل بررسی است. این عاشورا پژوه گفت: وقتی این کتاب را خواندم، هشت محور مهم پژوهشی از آن استخراج کردم که هر کدام می تواند به تنهایی دستمایه تدوین آثار پژوهشی باشد. محور نخست، مقاومت شگفت انگیز آزادگان در اسارت است. آزادگان با تحمل شکنجه های فراوان ...
نوشتن را در اردوگاه رمادی 7 کمپ اسرای اطفال آغاز کردم
و قرآن و نهج البلاغه و... وی افزود: اوایل، در طول روز سرِ 8 کلاس حاضر می شدم؛ در چهار کلاس می آموختم و در چهار کلاس نیز همان آموخته ها را آموزش می دادم؛ با وجود آن که مسئول و ارشد آسایشگاه بودم، در کنار کلاس ها و مسئولیت، نوشتن سرود، نمایشنامه و داستان را آغاز کردم. گرچه آن نوشته ها در سطح خیلی پایینی بودند و نمی شد به آنها سرود یا نمایشنامه و ... گفت، با این حال، چون اغلب در اردوگاه ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات
شهید نجمی رفتم بعد از مدتی از آقای تهرانی مسوول درمانگاه خواستم برم خط مقدم. فهمیده بودم شب جمعه 20 آذر سال 60 عملیات می شود، چندین بار برای رفتن به خط را اصرار کردم و گفتم من از زن و بچه و همه چیز دست کشیدم که با دشمن در خط مقدم بجنگم. آقای تهرانی از مهارت کارم خبردار بود بدون اینکه پاسخ درستی برای حضورم در خط بدهد مسوولیت تجهیز امدادگران را کار خیلی سنگینی بود را به من سپرد. کار را با ...
کتاب گویای مردی که خواب نمی دید منتشر شد
به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری ، کتاب مردی که خواب نمی دید ، خاطرات اسدالله خالدی به قلم داود بختیاری دانشور است که برای اولین بار در سال 1384 از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. کتابی که حاصل یک سال مصاحبه و گفت وگوی نویسنده و راوی است؛ از روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تا ساعاتی که خالدی دوران اسارت خود را در اردوگاه های عراق می گذراند. این کتاب در 14 فصل تنظیم شده و نویسنده تلاش ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
تاراج می برند و با حکومت بر کشور نفس کشیدن راحت را هم از ما می گیرند، امروز باید وارد عمل شویم و.. . بعد از سخنرانی حدود 18 نفر از جوانان روستا گفتند به قتلگاه امام حسین(ع) عهد می بندیم به جبهه می آییم. تحمل 39 سال درد / همسرم مجروح واقعی است نه من سال 62 به طور کلی در خدمت سپاه بودم، بعد از ساعت اداری یکی از کارهایی که به دعوت سپاه آغاز کردم، جذب نیرو بود خداوند توان بالایی ...
پای وطن و هموطن تا پای جان ایستاده ایم
تکرار شد و وقتی به عربی مسلط شده بودم متوجه شدم به ما اسرای ایرانی که جثه ریزتری داشتیم می گفتند "گربه" و جلو خبرنگارها به عمد ما را اینطور بلند می کردند و می گفتند که این بچه گربه ها آمده اند برای جنگ! مرگ جلو چشمانم بعد از یکی دو ساعت اسرا را دسته بندی کردند و ما را به العماره بردند. شهربانی العماره بازجویی سختی از همه اسرا انجام داد؛ چوب و شلاقی بود که در بازجویی ها استفاده می ...
از پوشیدن کفش پاشنه بلند برای اعزام به جبهه تا حفظ 27 جز قرآن به شوق دیدار امام(ره)
زمان بازگشت از بازجویی بیهوش بودم و سر و گوشم خونین بوده است که مرحوم ابوترابی در 3 الی 4 ماه بعد از شکنجه همواره تسلی بخش روح و جانم بود. تلخ ترین و شیرین ترین خاطره اسارت تلخ ترین خاطره زمانی برایم رقم خورد که خبر رحلت امام خمینی(ره) در اردوگاه پخش شد، برای هیچ کس باورکردنی نبود که دیگر امام بین ما نخواهد بود، پس از شنیدن آن خبر، تا یک هفته کسی غذا نخورد، تنها کسی که ...
خاطره اسارت هیچگاه از من دور نمی شود
بیدار می شوم و می فهمم که تمام این ها رویا بوده و من هنوز در زندان الرشید هستم. من هنوز خواب اسارت را می بینم. آباد اضافه کرد: من 23 مهر 59 اسیر شدم؛ یکی از کارهایی که خلاف مقررات بین المللی انجام شد، اسیر کردن نیروهای هلال احمر بود؛ بعد از اسیر شدن بیشتر از هرچیز نگران خانواده و به ویژه مادرم بودم که هیچ خبری از من نداشتند. در یکی از همان شب های اول اسارت خواب دیدم به جای سربازی که هر روز ...
سکوت افسران عراقی به احترام عباس دوران
از افسران عراقی می گفتند که به عنوان یک وطن پرست دوران را بسیار قبول دارند و بر سر مزار او یک دقیقه سکوت می کردند. پس از 15 روز من را به استخبارات (اداره اطلاعات عراق) که مخصوص بازجویی خلبانان و افسران ارشد ایرانی بود، بردند و 45 روز در آن جا نگه داشتند. سپس به اردوگاه بردند تا زمانی که آزاد شدم. روزهایی بسیار سختی بود. بیشتر در مورد روحیه خلبانان از من سوال می کردند. مثلاً ...
نقش بی بدیل مدارس و دانشگاه در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت
نظامی و مربی گری نظامی را دیدم و مدتی نیروهای بسیجی را برای جبهه آموزش می دادم و در ادامه من در یک دوره امدادگر و بعد بیسیم چی شدم و در دوران عضویت سپاه با فرماندهی گروهان شروع شد، بعد هم با توجه به آموزش هایی که دیده بودم مسئولیت محور را به من پیشنهاد دادند که من قبول نکردم و در سمت معاون گردانی فعالیت کردم. در خصوص نحوه مجروح شدنتان برایمان بفرمایید؟ بعد از عملیات مسلم بن عقیل بچه ...
از آبادان تا تبریز در روایت مهاجران جنگی خوزستان
خانواده بودیم که از سوسنگرد، بستان، اهواز،خرمشهر، دزفول و قصر شیرینبه تبریزآمده بودیم. در کنار مهاجران دو بلوک از کسانی بودند که در زمان جنگ از کردستان عراق فرار کرده بودند که پس از سقوط صدام به زادگاهشان برگشتند. این جانباز هشت سال دفاع مقدس ادامه می دهد: ما با همان لباس تنمان به تبریز آمدیم چون مدام به ما می گفتند بیشتر از ده روز طول نمی کشد ،کسی فکر نمی کرد جنگ 8 سال ادامه داشته باشد ...
مرور خاطرات جنگ به روایت شهدای زنده خوزستان
متولد 1338 است و به قول خودش در زمان جنگ 23 ساله و پیر جبهه بود گفت:زمان شروع جنگ مجرد بودم و خانواده ام به اصفهان مهاجرت کردند اما من در اهواز به شغل آهنگری خود ادامه دادم و با فرمان امام (ره) بارها عازم جبهه شدم. وی که در عملیات خیبر مجروح شده است با مرور خاطرات دوران دفاع مقدس گفت:تیربارچی بودم دم غروب روز قبل از عملیات به همراه خدمه در خط بودیم که هواپیماهای عراقی برای شناسایی به ...
جنگ سرباز با نوشتن خاطراتش تمام می شود
فندرسکی آزاده ای از دیار گلستان است. مصاحبه و نگارش این کتاب را فرزانه قلعه قوند در 7 فصل به عهده داشته است. آزاده سرافراز علی اکبر فندرسکی در 4 تیرماه 1367 در عملیات تک عراقی ها به جزیره مجنون، که در عراق به عملیات مرحله دوم توکلنا علی الله 4 معروف است، درحالی که به سختی از ناحیه دست و پا مجروح شده بود، به اسارت نیروهای بعثی درآمد. مدت اسارت این آزاده و جانباز گلستانی در بیمارستان تموز و اردوگاه های ...
فیلم | روایت شهادت امدادگری که سر نداشت
باید جلو برویم. ما که سالم بودیم و مجروح نشده بودیم، ماندیم. گروه 5 - 6 نفره ای از دوستان که همیشه با هم بودیم، ماندیم؛ بچه ها جمع شدند و گردان ما یک گروهان شد. حدود دو دسته 40 نفره شدیم و از اردوگاه کارون به کنار اروند رفتیم و با قایق به آن سوی آب و بعد با بی ام پی و زرپوش و تویوتا به خط مقدم رسیدیم. تقریباً نزدیک غروب بود که خط را تحویل گرفتیم. یک دسته عقب تر بود و ما در پیشانی جاده ...
راه جلوگیری از تحریف حقایق جنگ، هم روائی و ضبط خاطرات آن است
...، در گفت وگو با خبرنگار ایبنا با اشاره به انگیزه اش برای فعالیت مستمر در حوزه تاریخ مکتوب و ادبیات داستانی با مضمون دفاع مقدس بیان کرد: یکی از دلایلی که در بحث دفاع مقدس وارد شدم، این است که معتقد بودم زنده نگه داشتن یاد شهدا کم از شهادت نیست. یکی از هدف های ما این بود که نسلی که تجربه حضور در آن دوران را نداشته، با مطالعه کتاب ها به یک سری حقایق دست پیدا کند. به طور مثال کتابی توسط نشر ما چاپ ...
جانبازی که با پای مجروحش همه کوه های ایران را فتح کرده است! + تصاویر
شده و از بین رفته است چرا که وقتی که شب ساکت می شود تیک تاک ساعت مانند کلنگی روی اعصابم بود و با این کار مجبور می شدم که با ساعت دعوا کرده و ساعت را بشکنم و الان هم هیچ ساعتی در منزل ما وجود ندارد و یا بعضی مواقع با دست خودم شیشه های ماشین خودم را با می شکستم. با پای مجروح همه کوه های ایران را فتح کرده ام رحمانی ادامه داد: با نسخه پزشک و دکتر هیچگاه بهبودی پیدا نکردم و به ...
روایت دردناک یکی از فرماندهان عملیات والفجر 10 از بمباران شیمیایی حلبچه / زن و بچه روی هم تلمبار شده ...
از ازدواج در منطقه بودم و در عملیات خیبر از ناحیه دست مجروم شدم که پس از مجروحیت به اهواز اعزام شدم و بعد نیز به بیمارستان شیراز ما را منتقل کردند که در آن جا شهید رضا ابراهیمی هم حضور داشت و از روز بعد آماج تلفن زدن ها شروع شد، چون آقا رضا به بچه های گناباد خبر داده بودند که اثباتی هم اینجاست و مجروح شده. از آقای اثباتی در مورد واکنش خانواده در مورد این مجروحیت پرسیدیم. اما جواب خیلی ...